نشست رسانه‌ای ۸ چهره سرشناس مخالف جمهوری اسلامی در دانشگاه جورج تاون؛ تهیه «منشور همبستگی و سازماندهی برای ایران»

زیتون – هشت چهره سرشناس مخالف جمهوری اسلامی در نشستی مشترک در واشنگتن از ضرورت همبستگی و تهیه منشوری برای اتحاد میان گروه‌های مختلف اپوزسیون خبر دادند.

در این نشست اعلام شد «منشور همبستگی و سازماندهی برای ایران» که با تاکید بر اصول مشترک بر مبنای حقوق بشر و برابری انسان‌ها نوشته شده تا پایان ماه میلادی جاری منتشر خواهد شد.

شیرین عبادی،‌ عبدالله مهتدی، گلشیفته فراهانی، علی کریمی، رضا پهلوی، مسیح علینژاد، نازنین بنیادی و حامد اسماعیلیون در نشست «آینده جنبش دموکراسی ایران» که روز جمعه، بیست و یکم بهمن، به میزبانی دانشگاه «جورج‌تاون» برگزار شد
به طور مجازی یا حضوری شرکت کردند.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

یک پاسخ

  1. قدرتی که خود را پشتیبان بی‌قدرتان وانمود می‌کند

    کتاب «قدرت بی قدرتان» را در دست زندانی مبارز، دکتر فرهاد میثمی، که خوشبختانه به تازگی آزاد شده است، دیدیم. همچنین آقای فرخ نگهدار همین پنج‌شنبه در برنامه‌ی صفحه دو بی‌بی‌سی در میان صحبت‌های خود از «قدرت بی قدرتان» نام برد. می‌خواهم به این بهانه، نگاهی به بخش‌هایی از کتاب یاد شده بیندازم.
    در زیر عنوان «تأکید بر فرهنگی نوین» می‌خوانیم:
    «جا به جایی قدرت در مرکز بلوک شرق، می‌تواند کشورهای همسایه را تحت تأثیر قرار دهد. عوامل گوناگون اقتصادی و سیر تحول تمدن بشری نیز می‌تواند تأثیر مهمی داشته باشد. عرصۀ دیگری که استثنایی و تعیین کننده‌ است و می‌تواند باعث جابه جایی‌ قدرت و تغییرات سیاسی شود، سیاست‌های جهانی، سیاست ابر قدرت دیگر [امریکا] و همۀ کشورها و نیز وضعیت متغیر منافع و مواضع بلوک ما در مقابل جهان خارج است».
    هاول پس از انقلاب مخملی چکسلواکی در سال ۱۹۸۹ رئیس جمهور آن کشور، و پس از تجزیه‌ی چکسلواکی، در ۴ سال بعد رئیس جمهور چک شد و به مدت ۱۰ سال یعنی تا سال ۲۰۰۳ در این سمت ماند.
    او کتاب «قدرت بی قدرتان» را ده سال پس از بهار پراگ، یعنی در ۱۹۷۸ به پایان رساند. هاول نخواست یا نتوانست توضیح دهد که این «سیاست ابرقدرت دیگر» تا چه اندازه در انقلاب مخملی چکسلواکی تأثیر داشته و چقدر بر قدرت بی قدرتان افزوده است. اما می‌دانیم بسیاری از کشورهای اروپای شرقی و حتی جمهوری‌های آسیایی شوروی سابق، با انقلاب‌های مخملی و رنگی، به صورت دومینو به سوی غرب رفتند و جنگی هم با فدراسیون روسیه صورت نگرفت. تنها قرار بود ناتو به سوی شرق گسترش نیابد. اما هاول نقش بزرگی در انحلال پیمان ورشو، و پیوستن اعضای سابق آن به پیمان ناتو ایفا کرد و اکنون، ۱۲ سال پس از درگذشت او می‌بینیم که ناتو به مرزهای روسیه رسیده است و خشونت، اروپا و سراسر جهان را تهدید می‌کند. آیا آن عدم خشونت، تنها از خوش‌باوری کمونیست‌ها یا به بن‌بست رسیدن کمونیسم ناشی شده بود و در واقع تنها فنر خشونت طلبی بشر که برپایه‌ی آزمندی و رقابت ناسالم برای جهانگیری روی می‌دهد فشرده شده و اکنون با جنگ اوکراین (و افزایش تنش بر سر تایوان) رها می‌شود؟
    هاول البته در چهره‌ی یک انسان دوست، نه تنها پساتوتالیتاریسم، بلکه ساختار پسادموکراتیک را هم زیر سئوال می‌برد و نشان می‌دهد که زندگی در دموکراسی‌های غربی هم چنگی به دل نمی‌زند. او در گفتاری با عنوان «بازسازی اخلاقی جامعه» در پایان کتاب می‌نویسد: «هایدگر با صراحت از “بحران دموکراسی” سخن می‌گوید. در واقع معلوم نیست که دموکراسی غربی، یعنی دموکراسی از نوع پارلمانی سنتی، راه مطمئن‌تری برای حل مسئله باشد. حتا می‌توان گفت که وضعیت بحرانی را در مقایسه با جوامع ما، بهتر پنهان می‌کند و فرد را به همان میزان که خواست‌های واقعی زندگی فضای گسترده‌تری داشته باشد، عمیق‌تر در بحران فرومی‌برد.
    دموکراسی‌های پارلمانی سنتی، برای رویارویی بنیادی با ‘اتوماتیزم’ تمدن تکنیکی و جامعۀ صنعتی مصرفی ابزارهای لازم به دست نمی‌دهند. خود آن‌ها نیز دنباله‌روی این ‘اتوماتیزم’اند و از عهدۀ مقابله با آن برنمی‌آیند. فقط شیوه‌‌های دستکاری فرد در این نوع جوامع، بی‌نهایت تلطیف‌شده‌ و ظریف‌تر از شیوه‌های خشنی‌ است که در نظام‌های پساتوتالیتر به کار گرفته می‌شود. اما این مجموعه احزاب متحجر و متشکل از تودۀ بی‌حرکت که از نظر سیاسی چنین منفعت‌طلبانه عمل می‌کنند، این احزابی که گروه‌های حرفه‌ای بر آن‌ها مسلط اند و شهروندان را از به عهده گرفتن هرگونه مسئولیت مشخص و فردی برکنار می‌دارند، همۀ ساختارهای پیچیدۀ کانون‌های توسعه‌طلب و دستکاری ‌کنندۀ انباشت سرمایه، این ضرورت همه جا حاضر مصرف، تولید، تبلیغات، تجارت، فرهنگ مصرفی، این انبوه اطلاعات، همۀ این‌ها را- که بارها و بارها تحلیل و تشریح شده‌- مشکل بتوان راه نجاتی برای فرد دانست و انتظار داشت که در آن، چشم‌اندازی برای بازیابی خویش بیابد».
    ولی این گفته‌های شاعرانه، در سیاست عملی هاول در سه دوره ریاست جمهوری، هیچ بازتابی نمی‌یابد. توجیهی نمی‌توان یافت که فردی با اندیشه‌های لطیف و عالی انسانی، یک پیمان نظامی را منحل و طرف مقابل آن را تقویت کند. در سال‌های پس از آن شعرهای فریبنده، نه تنها تغییری برای بهبود دموکراسی پارلمانی سنتی صورت نگرفت، بلکه رشد نئوکان‌ها در آمریکا به جایی رسید که حامیان دموکراسی برای ورود به کنگره، خواستند بالارفتن از دیوار را جانشین صندوق رأی بکنند! در محدوده‌ی فردی، رؤسای جمهور سندهای محرمانه‌ی مربوط به جامعه را در انباری خانه‌ی خود پنهان کردند، و اظهارنامه‌های مالیاتی مسخره تنظیم نمودند. در عرصه‌ی اقتصادی نیز بازار آزاد سرمایه‌داری جای خود را به تحریم، بیرون انداختن رقیب با زور، و جلوگیری از رشد نیروهای مولده به کمک فریبکاری و جنگ‌افروزی داد.
    هاول شاید این شرایط را پیش‌بینی نمی‌کرد. ولی هاول‌های وطنی، چگونه نمی‌بینند که چهره‌ی دموکراسی غرب، با چند دهه‌ی پیش بسیار متفاوت شده و مداخله‌اش در امور کشورهای دیگر آنچنان گسترده شده که بدون هوشیاری و خنثی کردن نقش این «قدرت بی قدرتان» (!) نمی‌توان برای مبارزه‌ی مستقل ملی برنامه ریزی کرد و آن را پیش برد؟ شوربختانه کشورهای منطقه‌ی ما زمانی به دومینوی حمایت امپراتوری دلار رسیده‌اند که خزان‌ به‌جای بهاران نشسته است و خشونت در مقیاسی ویران کننده به این کشورها تحمیل می‌شود.
    کتاب هاول از همان آغاز هدفمند است و گویی نمایشنامه‌ای نوشته شده تا بیننده، آنچه را روی پرده می‌آید واقعیت بپندارد، تناقض‌ها را نبیند و درباره‌ی درستی و نادرستی نظریه‌ای که پرداخته می‌شود نیندیشد. نویسنده وانمود می‌کند پیام سبزی فروش، «البته مخاطب خود را دارد: خطاب به “بالا”، یعنى به رئیس اش است و در عین حال سپرى دفاعی ا‌ست که در پناه آن از خودش در مقابل خبرچین‌های احتمالی محافظت می‌کند».
    ولی پیشتر در بند (۲) گفته است گرچه پساتوتالیتاریسم «از جنبش‌های اجتماعی آغازینی که بستر اجتماعی و فکری ‌اش بوده، فاصله گرفته است (منظورم جنبش‌های کارگری و سوسیالیستی قرن نوزده است)، با وجود این، اصالت این جنبش‌ها در قرن گذشته، بی‌تردید نشان‌دهندۀ آن است که رگ و ریشۀ تاریخی دارند».
    همچنین در بند (۳) افزوده است که نظام کشورش از یک ایدئولوژی برخوردار شده که گرچه تضعیف شده، اما هنوز «عمیقا در وجود آدمی رسوخ پیدا مى‌کند».
    اشتباه بزرگی است اگر سبزی فروش کذایی را یک دروغگوی ریاکار بدانیم. دستِ‌کم تمام آنان چنین نیستند. میان آنان کسانی هستند که به شعار و آرمان خودشان باور دارند. نمی‌توان یک نیروی اجتماعی را با باصطلاح «ساندیس خور» نامیدن، نادیده گرفت. یک آمریکایی که در مناسبت‌های گوناگون، پرچم ایالات متحده را بر سر در خانه‌ی خود می‌آویزد، نمی‌خواهد به بالایی‌ها علامت بدهد و ساندیسش را بخورد. او اگر به ارتش ایالات متحده احترام می‌گذارد، برای خوش رقصی به صاحبان قدرت، یا از سر ناآگاهی از جنایات این ارتش در ویتنام و افغانستان و … نیست. او هم یک نیروی اجتماعی است که رگ و ریشه‌ی تاریخی دارد و به یک ایدئولوژی ناگفته باور دارد.
    هاول در مبحثی با عنوان «بیداری جامعه‌ی مدنی»، یک نوع چلبی سازی عوامفریبانه را تئوریزه کرده که امروزه دیگر کم‌کم در برابر اندیشه‌ی مردمان معترض رنگ می‌بازد. او می‌نویسد: «اگر در سال‌های اخیر تکان‌های مهم سیاسی در کشورهای بلوک شرق (دست کم در مراحل اولیه‌، و پیش از آنکه پیامدهایی در سطح قدرت واقعی داشته باشد)، نه توسط سیاستمداران، بلکه بیشتر از جانب ریاضی‌دانان، فیلسوفان، مورخان و یا کارگران شروع شده است؛ و اگر موتورهای گوناگون “جنبش ناراضیان” از سوی افرادی با حرفۀ “غیرسیاسی” به راه افتاده، به این علت نیست که آن‌ها با هوش‌تر از کسانی بوده‌اند که خود را سیاستمدار می‌دانند، ، بلکه از این است که راهکارها و اندیشه‌های ‌سیاسی سنتی دست و پایشان را چندان نبسته است، و بنابراین نسبت به واقعیت‌های سیاسی، آن چنان که واقعاً هست، باز اند و از کارهایی که می‌توان و باید در بستر این واقعیت‌ها انجام داد، درک وسیع‌تری دارند».
    امروزه نیز سیاستمداران غربی، بلندگوی کسانی چون سلبریتی‌های عرصه‌ی هنر و ورزش می‌شوند و دو روزه از آنان چهره‌ی نمایندگی معترضان را می‌سازند و به این افراد نقش نمایندگی سیاسی جامعه‌ی با پشتوانه‌ی غنی مبارزاتی چون ایران را می‌دهند. هاول آشکارا احزاب سیاسی را خوار می‌دارد و به بهانه‌ی «بیداری جامعه‌ی مدنی»، افرادی را برمی‌کشد که به‌راستی در جایگاه درک سیاست‌های جهانی و داخلی چک یا هر کشور دیگری نیستند. این افراد بهتر از احزاب با سابقه می‌توانند دنباله‌رو سیاستمداران غربی باشند و به ازهم‌گسیختگی جامعه‌ها خدمت کنند. کسانی که برای نوجوانان و حتی کودکان دبستانی هورا می‌کشند و «اقدام چشمگیر» آنان را پدیده‌ای تازه و بسیار عالی وانمود می‌کنند که گویا همه‌ی سیاستمداران جهان را انگشت به‌دهان کرده است، می‌دانند چرا هندوانه زیر بغل انسان‌های پاک و پر احساس، اما خام و ساده‌دل می‌گذارند. یک «فرد» را، به‌ویژه اگر سابقه‌ی سال‌ها مبارزه‌ی سیاسی نداشته باشد و ذهنش در پستی و بلندی‌ها دنیای سیاست پیچیده نشده باشد، بسیار ساده می‌توان به هر سو کشید ولی یک حزب، به سادگی مهره‌ی سیاست‌بازی شطرنج‌بازان بیگانه نمی‌شود. این را در گفته‌های خام شرکت کنندگان در کنفرانسی که مدعی بودند دیگران اجازه دارند با بلیط رایگان به اتوبوس آنان سوار شوند و محاکمه‌ی مسافران تازه پیوسته را به آینده موکول فرمودند، می‌توان دید. اتوبوسی که قرار است به دیدار سیاستمداران غربی برود و بدون هیچ وکالتی، در کنفرانس امنیتی مونیخ نماینده ملت باشد!
    روی سخن من با دلسوزانی است که تغییر رفتار آمریکا، دستِ‌کم در «ساختار پسادموکراتیک» را در تحلیل‌های خود وارد نمی‌کنند، بوی انقلاب را با وجود دومینوی ویران‌سازی کشورهای منطقه می‌شنوند، ولی شامّه‌ی آنان از گند جنگ جهانی آزرده نمی‌شود!

    علیرضا قراباغی
    ۲۳ بهمن

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »