دوازده روز از انتشار بیانیه مهندس موسوی میگذرد و صحبتها در مورد آن هنوز ادامه دارد. ولی درباره آن چه میگوییم؟ انگیزه کدام بود؟ قدم بعدی چه خواهد بود؟ آن تک کلمه را چگونه میتوان تفسیر کرد؟ و قص علیهذا. آیا زبان فارسی این نوشته به اندازه کافی وضوح نداشت تا نیاز به اینهمه تحلیل بعدی نباشد؟ چرا روشن بود، با این حال ابهام قرار نیست هیچگاه تمام شود.
به سویی دیگر از موضوع ابهام بنگریم. در خیابان به فردی خارجی بر میخورید که بدون دانستن یک کلمه فارسی میکوشد مطالبی را به شما بفهماند. ولی به هیچوجه متوجه چیزی نمیشوید. آیا جمله را درست گفتم؟ نه! اگر دقت کنید از همین برخورد گنگ متوجه خیلی چیزها شدهاید. مثلا او مرد است یا زن. جوان است یا پیر. با توجه به لباسش فقیر است یا ثروتمند. با توجه به لحنش مشکلزده است یا گردشگری در حال تفرج. با توجه به نقش چهرهاش شرقی است یا غربی. و قص علیهذا.
منظور آنکه ابهام امری مشکک (ذومراتب) است، که از یک طرف هرگز به پایان نمیرسد و از طرف دیگر لازم نیست مانع از اقدام شود.
آیا اگر مسافر خارجی را مضطر ببینید حجاب زبان مانع از کمک شما به او میشود؟ بعید میدانم.
مهندس موسوی در بیانیه اخیر خود از ما میخواهد جهت رفع بعضی ابهامات تامل و همکاری کنیم، برای نجات ایران. از نظر کسانی که پیشنهاد او را پسندیدهاند اکنون بزرگترین سوال این است که برای تحقق آن چه باید کرد. ما ظاهرا در این مورد هیچ نمیدانیم. آیا جمله را درست گفتم؟ نه! اگر دقت کنیم در این مورد خیلی چیزها میدانیم. اول آنکه یک دست صدا ندارد. به ویژه عملی شدن پیشنهادی به این اهمیت بدون اجماع وسیع ممکن نیست. آیا همچنان نمیدانیم که چه باید کرد؟ در حالی که نهادهای امنیتی میدانند، کما اینکه این روزها احزاب، گروهها و حتی افراد را تحت فشار شدید گذاشتهاند، مبادا از این پیشنهاد حمایت کنند. فایدهای ندارد. بلکه این کارشان نتیجه عکس میدهد.
این فشار تنها دارد بر شکوه میرحسین ما میافزاید، کسی که میتواند از گوشه حصر با ۱۵۰ کلمه تمامی کشور، تمامی محافل سیاسی، بلکه حتی جمعهای خانوادگی را به گفتگو در آورد. البته واقع مطلب این نیست. اغلب نیروها آماده چنین اجماعی هستند، ولی چون اجازه سخن گفتن نمییابند همه اعتبار به آن یک نفری میرسد که در سخن گفتن از کسی اجازه نمیگیرد. دوم تعیین حد است. در هر موقعیتی ما اگر نتوانیم آمال خود را محدود کنیم شاید هرگز موفق به تحققشان نشویم.
تولستوی در یکی از قصههای کوتاه خود داستان کشاورزی را میگوید که شنیده است در عرضهای جنوبیتر زمینهای مرغوب به بهای ارزان فروخته میشود. لذا برای انجام معامله به سراغ یکی از روسای قبایل قزاق میرود، که در مییابد شرایط حتی از این هم بهتر است.
قزاقان زمین را نه به جریب و هکتار، بلکه به روز واگذار میکنند: ۵۰۰ روبل به ازای هر مساحتی که خریدار بتواند از طلوع صبح تا غروب آفتاب دورش قدم بزند و مرزهایش را علامت بگذارد. البته اگر نتواند تا پایان روز کار را به انجام برساند سرمایهاش از دست خواهد رفت. دیگر چه معاملهای بهتر از این؟ او راه میافتد و هیچ نشده به بیشهای انبوه بر میخورد، که میتواند برایش درآمد سرشار داشته باشد. آن را در زمینش میگنجاند. و به برکهای زیبا. آن را هم میپسندد. و به جلگهای حاصلخیز. آن را هم میخواهد. و آن یکی را، و بعدی را. غافل از آنکه عصرگاه دارد نزدیک میشود.
کشاورز زمانی به اشتباهش پی میبرد که دیگر دیر شده است. اگر از ماهی یا منظره دریاچه صرف نظر کرده بود شاید میتوانست تا پایان مهلت به جای نخست باز گردد.
اگر به چوبهای بیشه طمع نداشت این کار را حتما با موفقیت به انجام میرساند. ولی اینک قرار است همه چیزش را ببازد. بلکه از آن هم بدتر.
او از ترس شکست، خسته و تکیده شروع به دویدن میکند و بر اثر فشاری که به خود میآورد جانش از دست میرود؛ عبرتی برای هر آرزومند.
ما اگر نتوانیم آمال خود را محدود کنیم شاید هرگز موفق به تحققشان نشویم. این نکتهای نیست که من بدانم و فطرتهای خردمند ندانند. لذا به زودی خواهید دید که بحثهایی که میانمان جریان دارد از بساطت کنونی فاصله میگیرد و متوجه ارزیابی خواستهها و توانائیها میشود. فعلا، به رغم مه سنگینِ ابهام، دو قدم واضح است. جلوتر هم که برویم گامهای بیشتری روشن خواهد شد.
*کلمه
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…