زیتون ـ ابوالفضل مظلومزاده : با گذشت بیش از چهارماه از یک خیزش انقلابی، مسألهی رهبری به یکی از بحث برانگیزترین مسائل پیشرو برای شکلگیری «جنبش ژینا» تبدیل شده است. ناظران و تحلیلگران بر اهمیّت نقش «رهبری» تأکید دارد؛ امّا مهّمترین چالشها از نوع و شکل رهبری آغاز میشود. عمدهی دیدگاهها تا بهحال به دو نوع تقسیمبندی کلّی اشاره کردهاند: ۱. رهبری «فردی ـ فردمحوری»؛ ۲. رهبری در قالب «ائتلاف».
هر کدام از این دیدگاهها نیز چالشها و بحرانهای مختلفی به همراه دارند. بهطور مثال «رهبری فردی» با بحران مقبولیت عمومی و مشروعیت، ضعف در سازماندهی بین گروهی و فقدان پتانسیلهای لازم در جلب همکاری سیاسی روبهرو است. از سوی دیگر «رهبری ائتلافی» نیز قادر به سازماندهی ائتلاف فراگیر، ایجاد ارتباط سازنده با سطح داخلی، ساخت مکانیزم همکاری بین خرده گروههای سیاسی و ثبات گروهی نیست.
با این حال به نظر میرسد که مسألهی «رهبری» از جمله مواردی است که حاشیههای زیادی نیز در خصوص «نقش» آن وجود دارد: برخی از ناظران آن را به عنوان یک «شرحکننده» تعریف میکنند. تعداد دیگری نقش رهبری را یک نقش «بسیجکننده» یا «سازماندهنده» میدانند و البته بعضی از ناظران که تعداد کمتری را در بر میگیرند بر نقش «الهامبخش» رهبری تأکید دارند.
چهارمین نوشته از این پرونده ویژه، پس از توضیح کوتاهی دربارهی اهمیت «رهبری» در جنبشهای اجتماعی، برخی از دیدگاهها و ساختارهای رهبری را توضیح میدهد. پس از آن با رویکردی ترکیبی به مسألهی رهبری در جنبش ژینا و پیش از آن بپردازد.
چرا «رهبری» در جنبشهای اجتماعی مهّم است؟
هر چند «رهبری» یکی از اساسیترین مفاهیم در مطالعات رفتار جمعی است، امّا در عینحال یکی از ضعیفترین نظریهپردازیها را در این حوزه دارد و به اندازهی کافی تئوریزه نشده است [۱] [۲]. پژوهشگران جنبشهای اجتماعی استدلال کردهاند که این خلاء اساسی به شکست در ادغام کامل بین «کارگزار» و «ساختار» باز میگردد. به صورت ساده، اگر بر خود رهبران تأکید شود، فرصتها و موانع پیشروی اقدام جمعی نادیده گرفته میشود و در صورت توجه بیشتر بر «ساختارهای فرصت»، عاملیت کارگزاران فراموش خواهد شد [۳]. در عین حال تأکید نهایی بر «رهبر» برجسته، تودههای اثرگذار و مهّم به درجهی «پیروان»، «پیادهها» و فاقد عاملیت تنزل مییابند.
امّا علیرغم ضعف در نظریهپردازی در مقولهی «رهبری»، پژوهشگران و صاحبنظران جنبشهای اجتماعی بر اهمیت بنیادین «رهبری» تأکید کردهاند. آلبرتو ملوچی، جامعهشناس نامدار ایتالیایی مینویسد: «فرآیندهای بسیج و ساختارهای سازمانی به وسیلهی کنشهای رهبران جنبشها تغذیه/تقویت میشود. این رهبری است که جستجوی اهداف را ترویج میکند، استراتژیها و تاکتیکهای کنش را توسعه میدهد و ایدئولوژی را فرموله میکند. وفاداری و مداخلهی اعضا و توافق گروههای اجتماعی مختلف، همگی به اقدامات رهبر بستگی دارد [۴]».
به همین دلیل، «رهبری» در جنبشهای اجتماعی از نقش حیاتی و بدیعی برخوردار است. رهبران میتوانند به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم به سازماندهی مشارکتکنندگان بپردازند و الهامبخش در کنشهای جمعی باشند. آنها چارچوبها و فریمهای تازهای برای نظارهی واقعیتهای جامعه ایجاد میکنند و با نشاندادن اهداف و پیامهای جنبش بر حقایق انکارناپذیر تأکید دارند تا بتوانند با نفی وضعیت موجود، فردای تغییر را پیش چشم مشارکتکنندگان قرار دهند. «درنهایت، آنها عملاً مسؤولیت نتایج، پیروزی و شکست جنبش را بر عهده میگیرند و به صورت کوتاه، رهبران به جنبش خود شخصیت میدهند [۵]».
دیدگاهها و اشکال مختلف رهبری در جنبشهای اجتماعی
در سنت دامنهدار مطالعه دربارهی «رهبری در جنبشهای اجتماعی»، مدلها و اشکال مختلف رهبری ارائه شده است. بهطور مثال دیدگاه و سنت مطالعاتی «وبر» بر ویژگیهای شخصی رهبر و نیاز به وابستگی زیردستان انگشت میگذارد. الگوی «رهبری کاریزماتیک» دارای چند نسخهی روانشناختی و جامعهشناختی است که از تحلیل ویژگیهای استثنایی شخصیتی رهبر به دست میآید[۶]. کاریزما، قدرتی انقلابی است و به کسی که به عنوان رهبر انتخاب میشود، داده میشود. رهبری کاریزماتیک ممکن است مذهبی، سیاسی، اجتماعی و هنری باشد [۷] و خود «وبر» آن را «قدرتی خارقالعاده» و «هدیه و موهبتی شخصی» میداند [۸]. رهبران کاریزماتیک بر این اساس، «اقتدار مشروع» را در جنبشهای اجتماعی به دست میآورند.
علاوه بر رهبران کاریزماتیک و تحول آفرین، تلاشهای قابل توجهی نیز در شناسایی انواع دیگر رهبری، مثل «رهبری ایدئولوژیک» و «رهبری عملگرا» انجام شده است. اگر مدل رهبری کاریزماتیک بر اساس یک «چارچوب زمانی آینده محور» تعریف شود، رهبری ایدئولوژیک، دیدگاههای ایدئولوگی مبتنی بر «گذشته» است، نه آینده. کاریزماتیکها از بینش خود برای ارائهی حس تجربه و آیندهای مشترک استفاده میکنند؛ چرا که این نوع تلقینِ احساسات برای تودهها جذاب است. پس رهبری کاریزماتیک با ارائهی یک چشمانداز آیندهمحور و هیجانانگیز مشخص میشود. در مقابل، رهبران ایدئولوژیک دیدگاهی هیجانانگیز و سنتمحور را توسعه میدهند که بر استاندارهای عادلانه برای زندگی مشترک تأکید دارد. جذابیت گستردهی رهبری ایدئولوژیک، معطوف به ایجاد یک کادر پایه از پیروانی است که تمایل به انجام تعهدات قوی دارند. در این نوع رهبری، آنها به شدت به باورها متعهدند و مرزهای تخطیناپذیر و محکمی را به وجود میآورند؛ چراکه خود را در قالب یک چارچوب «مأموریتی» تعریف کردهاند[۹].
امّا «رهبران عملگرا» چشماندازی برای پیروان خود ارائه نمیدهند و بیش از هر چیز بر مسائل جاری متمرکز هستند. آنها نقش خود را از طریق درک عمیق سیستم اجتماعی و سرمایهگذاری بر مشکلات و راهحلها ایفا میکنند. آنها به نیازهای پیروان توجه میکنند و بر استراتژیهای ترغیب، اقناع عاطفی و متقاعدسازی متکی هستند[۱۰]. اگر رهبران ایدئولوژیک بر ساخت کادر پیروانی مطیع و سرسپرده تأکید دارند، رهبران عملگرا شرایط لازم را برای شکلگیری کادر متخصصان و نخبگان فراهم میآورند. با این حال، باید توجه داشت که امکان ظهور انواع مختلط و ترکیبی از سه مدل رهبری نیز وجود دارد. بهطور مثال رهبرانی که رفتاری کاریزماتیک و ایدئولوژیک را نشان میدهند. همچون آیتالله خمینی که یک رهبر ترکیبی از مدل رهبری کاریزماتیک و ایدئولوژیک بود.
رابرت میشلز، شاگرد ماکس وبر، با ایدهی «قانون آهنین الیگارشی» نقش نخبگان را در کنترل سازمانها توضیح میدهد. او با مطالعهی احزاب، مخصوصاً احزاب سوسیالیست، نشان میدهد که احزاب (در نگاه میشلز نهادها) به طور طبیعی یک طبقهی «الیگارشی» ایجاد میکنند که آنها به کنترل این نهادها میپردازند. در نگاه او، تفاوتی نمیکند که نیات اولیهی آنها چهقدر دموکراتیک باشد، در نهایت «نهادها» توسط یک اقلیت قوی و ریشهدار اداره میشود و در صورت لزوم، آنها به «سرکوب» مخالفان میپردازند. در نظریهی رهبری سیاسی رابرت میشلز، پیروان با میل خود نمایندگی را به رهبران واگذار میکنند و تودهها بهخاطر ارائه و کنشهای رهبران، سپاسگزار هستند؛ حتی اگر رهبران به نخبگان سیاسی تبدیل شوند و منافع آنها با منافع پیروان در تضاد قرار بگیرد. کسانی همچون مارکس، انگلس و لنین نیز چنین دیدگاهی داشتند که وجود رهبران عالی (در اینجا روشنفکران) برای جنبشهای انقلابی یک ضرورت حیاتی است، زیرا تودهها قادر به فهم مبارزهی انقلابی نیستند[۱۱].
با این حال در مطالعات اخیر جنبشهای اجتماعی ، تغییرات گستردهای در اشکال و ویژگیهای رهبری به چشم میخورد. پژوهشگرانی مثل «پائلو گربائدو» در کتاب «توییتها و خیابانها؛ رسانههای اجتماعی و کنشگرایی معاصر» علیه تصویر «خودجوش ـ خودانگیخته» و «بدون رهبر» اعتراضهای اخیر استدلال میکند که مدلهای پیچیدهی رهبری ظهور کرده است[۱۲].
اجماع گستردهای وجود دارد که جنبشها و انقلابهای اخیر به شکلهای بدیعی غیرسلسله مراتب هستند و بر خودمختاری و دموکراسی مشارکتی و مستقیم تأکید دارند. برخی از پژوهشگران (مثل براتیچ، گیبسون و گریبر) اشاره میکنند که جنبشهای اخیر یادآور اصول کلیدی تفکرات آنارشیستی هستند. آنها به رد اقتدار تحمیلی، سلسلهمراتب و سلطه میپردازند. دگرگونی در ویژگیهای جنبشهای اجتماعی اخیر باعث شده است که آنها غیرمتمرکز، شبکهای، مسطح، افقی، خودسازمانده، خوشهای، متنوع، مستقیم، داوطلبانه و منطعف باشند. بر همین اساس نه با یک رهبر متمرکز و فردی، بلکه با اشکال مختلف رهبری تقسیمشده، توزیعشده، سیال، همگانی و پراکنده روبهرو هستیم. مطالعات انتقادی دربارهی «رهبری در جنبشهای اجتماعی» بر نکات ارزشمندی دست میگذارد. در مدلهای کلاسیک فرض میشود که «رهبری» نتیجهی رهبران گماشتهشده و کنشهایشان هستند. بنابراین سازمان بر اساس تصمیمات، مدل و شخصیت رهبرانش شکل میگیرد و به دنبال آن، رهبری با ویژگیهای خاص، جایگاه، سلسله مراتب و اعمال اقتدار مشخص میشود. در این مدلها به صورت واضح بر یک سلسله مراتب از بالا به پایین و تمایز بین رهبران و پیروان تأکید شده است. امّا در مطالعات انتقادی، رهبری یک فرآیند و پدیدهی اجتماعی و ارتباطی است که در نتیجهی تعامل بازیگران محقق میگردد. در عین حال این رویکرد بین رهبران و رهبری تمایزهای اساسی قرار میدهد و رهبری را ناشی از پویایی درون سیستمی میداند. پس رهبری یک فرآیند اجتماعی است که همهی افراد جامعه را درگیر میکند. به همین دلیل فرمهای جایگزین رهبری با معیارهای مختلفی توصیف شدهاند؛ از جمله: رهبری به اشتراکگذاشته شده، رهبری جمعی، رهبری مشارکتی، رهبری توزیعشده. همهی این مفاهیم «رهبری» را فرآیند تأثیر متقابل و پویا در میان افراد در گروههایی میدانند که هدف آنها هدایت یکدیگر برای دستیابی به اهداف گروهی یا سازمانی و یا هر دو است. در نهایت میتوان اشاره کرد که رهبری یک «عمل مشارکتی» و دیدگاهی تعاملیست که درهای جنبشهای اجتماعی را برای سازماندهی نوآورانه باز میکند [۱۳].
در این بخش به تعداد محدودیتی از دیدگاهها در خصوص ماهیت و کارکرد رهبری اشاره شد، امّا میتوان به چنین جمعبندی کلّی رسید: SMOها یا سازمانهای جنبش اجتماعی به عنوان جریان اصلی در این حوزه، رهبری را محصول ویژگیها، سبکها و رفتارهای بهخصوص افراد میداند. پارادایم جریان اصلی، دیدگاههای مختلفی را در بر میگیرد: الف) نظریههای مبتنی بر ویژگی، رهبری را در ویژگیهای ذاتیِ فیزیکی و روانی میداند. مانند اصالت و کاریزما ب) دیدگاههای سبک رفتاری این مطالعه را با تمرکز بر مهارتها و رفتارهای خاصی انجام میدهد. ج) نظریههای موقعیتی یا اقتضایی بر زمینههای سازمانی پافشاری میکنند و پیشنهاد میکند که سبکهای خاص رهبری در موقعیتهای مختلف ارجحیت دارند. هر چند هر یک از این دیدگاهها تفاوتهایی با هم دارند، ولی همهی آنها رهبری را نتیجهی رهبران فردی میدانند که دارای مهارتهای خاص و تنها مسؤول الهام، نفوذ و عملکرد سازمانی هستند. آنها همچنین بر روابط از بالا به پایین و سلسله مراتبی اشاره دارند. امّا دیدگاههای انتقادی، رهبری را در قالب یک دیدگاه رابطهای و به عنوان یک پدیدهی اجتماعی ساخته شده و نتیجهی خاص فرهنگی فرض میکند [۱۴].
مسألهی رهبری پیش از جنبش ژینا
جنبشها-اعتراضهای ایران در طول چهاردههی گذشته فراز و نشیبهای متعددی را پشت سر گذاشتهاند. در چرخهی اوّل اعتراضها، یعنی از آغاز انقلاب ۵۷ تا اواخر دههی هشتاد شمسی، هر چند با غیاب «ساختارهای رسمی ـ سازمانی» روبهرو بودیم، امّا شکلی از «رهبری جریانی ـ فردی» حکمفرما بود. اعتراضهای زنان در اوایل انقلاب، اعتراضهای گروههای چپ و اعتراضها به برکناری بنیصدر در اوایل دههی شصت، جنبش اصلاحات و جبههی دوم خرداد، ماجرای اعتراض کوی دانشگاه در سال ۷۸ و در نهایت جنبش سبز، نمونههایی از رهبری جریانیـفردی در چرخهی اول اعتراضها در ایران است. در واقع، خرده گروههای سیاسی و جریانهای رسمی با شکلدادن به ساختارهای سلسله مراتبی، به کار جذب منابع و نیروها مشغول بودهاند. پس در چرخهی اول اعتراضها، این «رهبری جریانی ـ فردی» بودهاند که خواستهها را چارچوببندی و فرصتهای دسترسی به نتایج را افزایش دادهاند. با این حال، در کنار نقشآفرینی «جریان»های مسلط، این دوره خبر از بروز نوعی از رهبری «فردی» نیز میدهد. چهرههایی همچون سیدمحمد خاتمی و میرحسین موسوی در متن یک جریان سیاسی، به عنوان رهبرانی «الهامبخش» ظهور کردند تا با نمایندگی کردن یک «جریان سیاسی» روند تحقق ایدهها را دنبال کنند.
امّا بهطور کلّی دورهی «رهبری جریانی ـ فردی» با نتایج قابل قبولی به پایان نرسید. رهبری جریانی ـ فردی به دلیل از دست رفتن سرمایهی اجتماعی، سوءگیریهای سیاسی، عدم موفقیت در جذب نیروهای جدید، تأخیر در بازآفرینی مجدد اهداف و عدم تصمیمگیریهای استراتژیک، نتوانست ایدهی درون سیستمی «اصلاحات سیاسی» را پیاده کند.
با پایانیافتن چرخهی اوّل اعتراضها و آغاز چرخهی دوّم از دیماه ۱۳۹۶، اشکال و ماهیت رهبری دچار تغییرهای گستردهای شد. اگر در چرخهی اوّل ما با رهبری جریانی ـ فردی روبهرو بودیم، هماکنون هر نوع سلسلهمراتب، نقش آفرینی جریانهای رسمی و خرده گروهها از بین رفته و به جای آنها، نوعی از رهبری خودانگیخته و سیال قرار گرفته است.
میشود استدلال کرد که علیرغم تأثیر دیگر عوامل، تغییر بنیادین در نوع رهبری و شکل اعتراضها به دلیل: ۱. انگیزههای انقلابی، ۲. فقدان منابع و ۳. عدم پذیرش هر نوع رهبری و نمایندگی سیاسی اتفاق افتاده است. با تکیه بر تجربهی «جنبشهای انقلابی» در کشورهای مختلف باید اشاره کرد که به دلیل گسست اساسی اعتراضها با گفتمانهای رسمی، آنها غالباً دچار نوعی از جهشهای «غیرقابل پیشبینی» میشوند و بانی تغییرهای عمیقی در الگوهای اعتراضی هستند. فقدان منابع مثل سازماندهی و هستههای پیوندی بین معترضان، اعتراضها را به اشکالی پراکنده و غیرقابلمنسجم تبدیل میکند که گاهاً به عنوان یک نوآوری و نقطهی قوت تلقی میشود. به طور مثال الگوی محلهمحوری اعتراضها که از دیماه ۹۶ شروع و تا هماکنون نیز ادامه دارد، احتمالاً محصول این شرایط است. درحالیکه الگوی اعتراضهای خیابانی در سال ۱۳۸۸ به صورت متمرکز و هماهنگ رخ میدادند؛ در این مورد میتوان به راهپیمایی چند میلیونی «سکوت» در تهران اشاره کرد. غالباً تصور میشود که با وجود منابع سازماندهی، این الگوی اعتراضهای متمرکز هستند که مسلط خواهند شد، مگر اینکه اشکال اعتراضهای پراکنده و غیرمنسجم نتیجهی انتخاب آگاهانهی اعضای جنبش در بهکارگیری این تاکتیک باشد.
در نهایت اعتراضها در چرخهی جدید یک ویژگی بارز دارد: گسست بنیادین با هر نوع گفتمان مسلّط. این گسست و فاصلهگیری معنادار اعتراضها، تنها مختص به نفی حکومت و جریانهای سیاسی وابسته نیست؛ بلکه بیمیلی بارزی نیز در پذیرش خرده جریانهای سیاسی خارج از کشور نیز دارد. به همین دلیل، خرده جریانها و گروههای سیاسی خارج از کشور نیز نتوانستند خود را به عنوان یک نماینده یا رهبر این «اعتراضها» معرفی کنند. به تعبیری میتوان اشاره کرد که «اعتراضها» در چرخهی جدید در یک فضای خلاءگونه از هر نوع پذیرش رهبری و نمایندگی سیاسی رخ داد و در ادامه، «جنبشهای اعتراضی» این دوره نیز تمایلی به ظهور آلترناتیوهای مشخص از خود نشان نداند. در چنین فضایی هر «جنبش اعتراضی» معانی و چارچوبهای تازهای میآفریند تا با ساخت پله به پلهی خود، آلترناتیوها و نمایندههای خود را به نمایش عمومی بگذارد. رشد و شکوفایی جنبشهای اعتراضی از دیماه ۱۳۹۶ تا جنبش انقلابی ژینا در این معادله جای میگیرد.
میتوان به صورت کوتاه نتیجهگیری کرد که هر چند «فقدان رهبری» یکی از ویژگیهای بارز اعتراضهای از دیماه ۱۳۹۶ به بعد است؛ امّا این لزوماً به معنای «فقدان هر گونه رهبری» نیست. در این برههی زمانی اشکال مختلف رهبری مثل رهبری سیال و خودانگیختهی میدانی و رهبری تیمی شکل گرفت. لیدرهای اعتراض خیابانی و گروههای بسته در شبکههای اجتماعی نمونههایی از این نوع رهبری هستند. ساختار این نوع رهبری، فاقد هر گونه سلسله مراتب و جایگاههای هژمونیک است. آنها در واقع هستههای اولیهی رهبری و گروههایی داوطلبانه برای راهبری خیابانی و تداوم مبارزه علیه حکومت هستند.
مسألهی رهبری در جنبش ژینا
مسألهی رهبری تا اینجا یکی از پرچالشترین موضوعات در «جنبش ژینا» بوده که بحثها و حاشیههای زیادی را هم آفریده است. بهنظر میرسد با توجه به تحولات اخیر حداقل میتوان در سه سطح مسألهی رهبری را بررسی کرد: ۱. رهبری میدانی اعتراضها؛ ۲. تلاش نیروهای خارج از کشور و ۳. تلاش شخصیتها و نیروهای داخلی.
۱.رهبری میدانی اعتراضها: اگر رهبری را با وجود عناصری مثل سازماندهی، سازمانیابی اولیه، ارائهی استراتژیهای مبارزه و تاکتیکهای خیابانی و تلاش برای پیوند معترضان در خیابان تعریف کنیم، این مورد، نمودیافتهترین و موفقترین نوع رهبری از آغاز «جنبش ژینا» تاکنون بوده است. هر چند این شکل از رهبری نیز مثل اعتراضهای گذشته در دیماه ۹۶ و آبانماه ۹۸، پویا، داوطلبانه، سیال، موقت و مسطح بوده، امّا رشد قابل توجهی به نسبت آنها کرده است. تقویت ارتباطات شبکهای مثل شکلگیری «گروههای محلات» در شهرهای مختلف و ارتباط موازی بین آنها، گسترش سازماندهیهای مقدماتی همچون انتشار فراخوانها و ارائهی راهکارهای مبارزهی خیابانی، شکلگیری پیوندهای بین فردی و محلهای مثل نقشآفرینی برجستهی محلات اکباتان، نازیآباد، تهرانپارس، هفتحوض و … در تهران و دیگر شهرها، ارتباط شبکهای اثرگذار مثل گروههای دانشجویی در دانشگاههای مختلف و … از این نمونه است.
تا اینجا، ما با نوعی از رهبری توزیعشده و مسطح مواجه هستیم. این رهبری زمانی اتفاق میافتد که گروههای اثرگذار، بخشی از کار و بار مدیریت اعتراض یا بسیج جامعه را بر عهده میگیرند. این نوع رهبری بیش از هر چیز مبتنی بر کنشی داوطلبانه، سیال و موقت تعریف میشود.
با این حال، چند گروه برجسته، رهبری میدانیـخیابانی را در طی «جنبش ژینا» بر عهده داشتند:
الف. دانشجویان: از همان روزهای آغازین جنبش ژینا، این دانشجویان بودند که با تجمعهای «دانشگاهمحور» نبض اعتراضها را در دست گرفتند. نقشآفرینی برجستهی دانشجویان در دانشگاههای سراسر کشور، آنها را به یکی از قدرتمندترین «رهبران میدانی» تبدیل کرد. آنها علاوه بر تجمعهای درون دانشگاهی، دامنهی اعتراضها را به درون شهرها کشاندند. علاوه بر «رهبری میدانی» بخش قابل توجهی از اندیشهی «جنبش ژینا» نیز در این بستر شکل گرفت: زیباییشناسی اعتراض در قالب آهنگها، پرفورمنسهای اعتراضی، شعارها، فراخوانها، بیانیهها و .. نمونههایی از آن است.
ب. زنان: این جنبش با جدیترین مطالبهی زنان آغاز شد و گسترش یافت. جنبش ژینا، نتیجهی سالها و دههها مبارزهی بیوقفهی زنان برای احقاق حقوق برابر و عدالت اجتماعی است. هر چند اولین نمودهای حضور جدی زنان در اعتراضهای خیابانی به اعتراضهای سراسری دیماه ۱۳۹۶ باز میگردد، امّا «جنبش ژینا» تعالی و شکوفایی مشارکت و مداخلهی زنان را به نمایش جهانی گذاشت. تا جایی برخی از ناظران آن را با عنوان «انقلاب زنان»، «اولین انقلاب زنان در تاریخ» و… یاد کردند. شعار پیشروی «زن زندگی آزادی» پرچم و روشنترین بیانیهی این «جنبش» در سرتاسر جهان است.
ج. نسل زد: پیشینهی نقشآفرینی بیسابقهی «نسل زد» یا «دهه هشتادیها» نیز همچون مشارکت «زنان» به دیماه ۱۳۹۶ باز میگردد. امّا این دوره، آنها را به قدرتمندترین بازیگر اعتراضی تبدیل کرد. مداخلهی فعال و هدفمندانهی «نسل جدید» برای تحقق آرمان این «جنبش»، بحثهای تازه و بیسابقهای را دربارهی آنها به میان آورد.
د. گروههای اتنیکی ـ مذهبی: یکی از قدرتمندترین پایههای «رهبری میدانی جنبش ژینا» بر گروههای اتنیکی: کُرد، بلوچ و بر گروههای مذهبی مثل «اهل سنت» استوار است. جنبش ژینا از گورستان آیچی در نزدیکی شهر سقز آغاز شد و -در زمان نوشتن این مقاله- جمعههای زاهدان تنها جایی است که بروز و ظهور خیابانی خود را حفظ کرده است. شعار «از زاهدان تا کردستان، جانم فدای ایران» جلوهای از همین آغاز و تداوم است. مقاومت ستایشبرانگیز شهرهای کُردنشین و تداومبخشی به مسیرهای مبارزه توسط معترضان «اهل سنت» در زاهدان و رهبران مذهبی،«ماموستایان»، آنها را به یکی از مهّمترین «رهبران میدانی» اعتراضها در «جنبش ژینا» تبدیل کرد. آنچیزی که تفاوتهای جدی را نسبت به اعتراضهای آبانماه ۹۸ و دیماه ۹۶ به وجود میآورد، نقش مداخلهگر و پیشبرندهی باورها و تعهدات مذهبی در مناطق «اهل سنت» و بافت اتنیکی در مناطق کُردنشین است. هر چند یکی از ایدههای مهّم «جنبش ژینا» تفکیک بین هر گونه امر مذهبی در امر حکمرانی است، امّا رهبران مذهبی «اهل سنت» و بیش از همه مولوی عبدالحمید، امام جمعه اهل سنت زاهدان، تا به اینجا یک کاتالیزور قدرتمند در توسعهی این جنبش قلمداد میشوند.
ز. صفحات، گروهها و کانالها در شبکههای مجازی: هر چند الگوی اعتراضی «محلهمحوری» ریشههای محسوسی در اعتراضهای دیماه ۹۶ و آبانماه ۹۸ دارد، ولی ما با شکوفایی این الگو در طول «جنبش ژینا» روبهرو هستیم. امّا در کنار این الگو یا تاکتیک مبارزاتی، گروهها و کانالهایی در تلگرام و اینستاگرام با نامها و عناوین مختلف ظهور کردند که نقش موثری در هماهنگی و تبلیغ فراخوانها داشتند. فارغ از راستیآزمایی موجودیت و میزان و نقش هر کدام از این گروهها، بهنظر میرسد غالبا داوطلبانه و بر مبنای تعهد به مبارزه و تأثیرگذاری در میدان شکل گرفتند و البته برخی از آنها نیز از سوی رسانههای خارج کشور نیز تبلیغ شدند. فراخوانهای این گروهها در اعتراضهای خیابانی و اعتصابها به شکل گستردهای در رسانههای اجتماعی منتشر شد و مورد استقبال قرار گرفت.
گروههایی که در بالا به آنها اشاره شد، مهّمترین رهبران میدانی اعتراضها در «جنبش ژینا» هستند. به صورت مشخص، آنها در غیاب ساختارهای رسمی، ظرفیتها و فرصتهای قابل توجهی را برای توسعهی جنبش فراهم کردند.
۲-رهبری ـ اتحاد در بین نیروهای داخلی: میرحسین موسوی، رهبر جنبش سبز، در بیانیهای اعلام کرد که مطالبهی بنیادین جنبش سبز، «اجرای بیتنازل قانون اساسی»، دیگر کارساز نیست و باید پا را از آن فراتر کذاشت. او گام اول را هم بر داشت و با تأکید بر گذار از جمهوری اسلامی بر «نخست، برگزاری همهپرسی آزاد و سالم در مورد ضرورت تغییر یا تدوین قانون اساسی جدید. دوم، در صورت پاسخ مثبت مردم، تشکیل مجلس مؤسسان مرکب از نمایندگان واقعی ملت از طریق انتخاباتی آزاد و منصفانه و سوم، همهپرسی درباره متن مصوب آن مجلس به منظور استقرار نظامی مبتنی بر حاکمیت قانون و مطابق باموازین حقوق انسانی و برخاسته از اراده مردم» تأکید کرد.
پس از این بیانیه که برخی از ناظران آن را یک «نقطهی عطف» و «رویدادی مبارک و متحولکننده» دانستند، تعدادی از نیروهای و زندانیان سرشناس سیاسی از جمله مصطفی تاجزاده، سعید مدنی و فائزه هاشمی نیز از «ابتکار» میرحسین موسوی حمایت کردند. سپس بیش از ۳۵۰ نفر از نیروهای سیاسی ـ مدنی در بیانیهای که جهت انتشار در اختیار زیتون قرار گرفت، از راهکار سه مرحلهای او حمایت کردند. آنها در این بیانیه آوردهاند که «حمایت از این سه برنامه و پیگیری آنها تمرکز بر همفکریِ همهجانبه را ضروری میسازد چرا که مشارکتجمعی در مورد چگونگیِ انتقال از وضع موجود به وضع مطلوب، اولویت اساسیِ امروز برای حل مسائل پیچیده و بغرنج ایران است و در این مسیر نیز همچنان بر گذار مسالمت آمیز و خشونت پرهیز پای خواهیمفشرد.»
بیانیه میرحسین موسوی حمایت جمعی از نواندیشان دینی و نیروهای موثر ملی-مذهبی و جمهوریخواهان را نیز بهدنبال داشت.
«منشور مطالبات حداقلی» از سوی ۱۹ تشکل صنفی ـ مدنی مستقل و غیردولتی ایران با تأکید «بر ۱۲ خواستهی حداقلی» دومین دومین خیز بلندی بود که در داخل کشور برای سازماندهی و رهبری جنبش برداشته شد. نویسندگان منشور، که برخی از از آنها در سازماندهی اعتراضات و اعتصابات تجربههای موفقی هم دارند، در این «منشور» نوشته نوشتهاند که «با تمرکز بر اتحاد و به هم پیوستگی جنبشهای اجتماعی و مطالباتی و تمرکز بر مبارزه برای پایان دادن به وضعیت ضدانسانی و ویرانگر موجود، تحقق خواستهای حداقلی … را به مثابه اولین فرامین و نتیجهی اعتراضات بنیادین مردم ایران، یگانه راه پی افکنی ساختمان جامعهای نوین و مدرن و انسانی در کشور میدانیم و از همه انسانهای شریف که دل درگرو آزادی و برابری و رهائی دارند میخواهیم از کارخانه تا دانشگاه و مدارس و محلات تا صحنه جهانی پرچم این مطالبات حداقلی را بر بلندای قله رفیع آزادیخواهی بر افراشته دارند.»
پنج تشکل سیاسی خارج از کشور نیز از این «منشور حداقلی» و «بیانیه میرحسین موسوی» حمایت کردند.
۲. تلاش نیروهای خارج از کشور: تلاش نیروها و خرده گروههای سیاسی مخالف حکومت در خارج از کشور تا به حال دو نوع از رهبری را دنبال کرده است: الف. رهبری فردی و ب. رهبری ائتلافی.
الف. رهبری فردی: شکلگیری کارزاری آنلاین با عنوان «وکالت» و با حمایت رسانهای، تلاشی برای سپردن «رهبری این جنبش» به رضا پهلوی بود. از آغاز طراحی و ساخت این کارزار، جنجالها و حاشیههای زیادی به وجود آمد و در نهایت این کارزار بدون هیچ نتیجهی مثبتی به حاشیه رفت و شکست خورد. این تلاشهای سهلانگارانه برای اعمال نمایندگی و تصاحب رهبری سیاسی علاوه بر ایجاد شکاف در میان نیروها و تولید اخبار حاشیهای، مشکلاتی بنیادی دارد، از جمله: ۱. تنوع متکثر بافت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را نادیده میگیرد ۲. قادر به فعال کردن گروههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیست ۳. اساساً هر گونه رهبری فردی توانایی جذب منابع وحدتبخش و ظرفیتهای فرافردی را ندارد ۴.میان نقش حمایتی گروههای خارج از کشور و نقش رهبری خلط میکند ۵. به نقش «هزینهدادن» در جنبش و قاعده هزینه-فایده بیاعتناست ۶.و سرانجام اینکه ظهور و یا حتی ارائهی یک «شخصیت» به عنوان رهبر چون در بستر مبارزهی درون جنبشی اتفاق نیفتاده، نمیتواند مشروعیت و مقبولیت عمومی را به همراه داشته باشد. (مثلا در نظر بگیرید که نوع ظهور رهبری «میرحسین موسوی» در طول جنبش سبز، نتیجهی تلاش و مبارزهی درون جنبشی بود و مشروعیت و مقبولیت عمومی را به دنبال داشت).
علاوه بر این شواهد و دلایل، رهبری فردی در ایران انگارههای «تکرار دوبارهی تاریخ» و بازگشت «نظام سلطنتی» و رهبری کاریزماتیک و گمراهکننده را تقویت میکند و ظهور رهبری فردی در جریان جنبشی که تمایل به پذیرش نمایندگی سیاسی واحد ندارد و از سویی ساختارهای جنبشی بر اساس کنشهای انعطافپذیر، داوطلبانه و مسطح پیریزی شده، نه اگر بتوان گفت غیرممکن، بلکه بسیار سخت و گاهاً غیرمحتمل است.
ب. رهبری ائتلافی: از آغاز جنبش ژینا درخواستهای متعددی در فضای شبکههای اجتماعی برای شکلگیری ائتلافی از چهرههای محبوب و شخصیتها و جریانهای سیاسی انجام شد. پس از حاشیهها و تأخیرهای طولانی در نهایت هشت نفر از نیروهای شناختهشده با برگزاری نشستی در دانشگاه جورج تاون در شهر واشنگتن مباحثی را دربارهی «آیندهی دموکراسی در ایران و انقلاب زن زندگی آزادی» ارائه کردند. این نشست که تا هم اکنون جدیترین دستاورد این ائتلاف بوده، وعده کرد که «منشور همبستگی و سازماندهی برای ایران» را تا پایان فوریه ۲۰۲۳ ارائه خواهد داد.
«رهبری ائتلافی» هر چند چشماندازهای روشنتری را به نسبت «رهبری فردی» پیش میگذارد، امّا تا کنون هیچ ظرفیتی را برای رهبری و آیندهی «انقلاب ژینا» ارائه نکرده است. همچنین بنا بر ظاهر «عدم ثبات ائتلافی»، عدم فراگیری سیاسی این ائتلاف، ناتوانی در تحریک و تشویق خرده گروههای دیگر در همکاری، فقدان ارتباط قوی و تاثیرگذاری بر سطح داخلی و رهبری میدانی، بیاعتنایی به مبانی نظری جنبشهای اعتراضی و تکیهی بیش از حد به کشورهای خارجی از مهّمترین چالشهایی است که با آن دست و پنجه نرم میکند. افزون بر اینها تاکنون هیچ گروه یا فرد موثر و شناختهشدهای در داخل و خارج از این گروه ۸ نفره اعلام حمایت رسمی نکرده، اگرچه هزینههای حمایت از آن تفاوتی با حمایت از راهکارهای میرحسین موسوی ندارد.
توضیح و نتیجهگیری: بهنظر میرسد که چه رهبری ائتلافی در خارج از کشور و چه رهبری [تعبیر دقیقتر اتحاد] داخلی هر کدام در گامهای ابتدایی نشو و نما هستند و عملاً هیچ نوع از رهبری شکل نگرفته و آنچه تاکنون اتفاق افتاده، تلاشی برای «گرفتن نمایندگی سیاسی»، « اعمال رهبری» و «اعلام حمایت» از «جنبش ژینا» بوده است.
هر سه سطح به صورت مستقل و به شکلی کاملاً متمایز در حال پیشروی هستند و آنچیزی که فراموش شده ساخت یک «ظرفیت رابطهای» و «مکانیزم همکاری» برای متصل کردن هر سه سطح است. بهصورت ساده، بهنظر میرسد که «نیروهای ائتلافی» در خارج از کشور بدون اعتنا به سطح «داخلی» و «رهبری میدانی» برخی از برنامههای اولیهی خود را پیش میبرند. علاوه بر این، ارتباط معنادار و تعیینکنندهای هم از طرف نیروهای داخلی با نیروهای خارجی ایجاد نشده است و «رهبری میدانی» هم نتوانسته با این دو سطح تعاملی داشته باشد، اگرچه یادداشت راهبردی یکی از مشاوران عالی و نزدیکان میرحسین موسوی در سایت کلمه چشمانداز دلگرمکنندهای ارائه میدهد. علیرضا بهشتی شیرازی مینویسد «ما اگر نتوانیم آمال خود را محدود کنیم شاید هرگز موفق به تحققشان نشویم. لذا به زودی خواهید دید که بحثهایی که میانمان جریان دارد از بساطت کنونی فاصله میگیرد و متوجه ارزیابی خواستهها و توانائیها میشود».
با این حال، باید توجه کرد که شالودههای رهبری دقیقاً در ایجاد نوع روابط و ظرفیتهایی است که بتواند سطوح مختلف را به هم پیوند بزند. اهمیت بنیادین این مسأله است که میتواند منابع مختلفی را در اختیار جنبش برای تحقق «تغییرهای بنیادین» بگذارد. اگر قرار باشد تا «رهبری» به عنوان منبع اصلی قدرت «جنبش ژینا» تلقی شود، هیچ راهی ندارد جز اینکه از ظرفیت حداکثری نیروهای تعیینکننده استفاده کند و هر «سطحی» که به شکلی متمایز بر اقدامات خود پافشاری کند، با هزینههای سنگینی روبهرو خواهد شد.
همانطور که اشاره شد چالشهای بنیادین برای رهبری از جایی آغاز میشود که «جنبشی بدون رهبر» روی میدهد. در این شرایط باید به چند نکته توجه کرد:
الف. این جنبشها در فضایِ فقدان نمایندگی رخ میدهند و تا زمان شکوفایی بدیلها، این روندهای وقایع است که اشکال آن را تعیین میکند. در این برههی زمانی احتمالاً خودِ مسألهی رهبری اولویتی ندارد؛ بلکه باید منشورها، برنامهها، آلترناتیوها، منابع و مکانیزم همکاری را پیش کشید و در بستر این فرآیند است که «رهبری» شکل میگیرد. امّا ظاهراً پیشفرض نیروها و خرده گروههای سیاسی این است که نخست باید «رهبری» را به وجود آورد و سپس بحث منابع و امکانات را پیش کشید. تجربهی جنبشهای اجتماعی نشان میدهد که این پیشفرض اساساً اشتباه است. رهبری به بهوجود نمیآید؛ بلکه شکل میگیرد و به دنبال آن، رهبران انتخاب میشوند؛ نه اینکه خود را به عنوان یک گزینه به نمایش عمومی بگذارند. پس چه رهبری و چه رهبران درون مکانیزم تصمیمگیری جمعی بیرون میآیند.
ب. ساختار رهبری باید متأثر از ساختار جنبش باشد؛ بهطور مثال جنبشهای منعطف، سیال و غیرسلسله مراتبی، تمایل بیشتری به «رهبری غیرسلسله مراتب» دارند. هر تلاشی بدون توجه به ساختارهای جنبش شکست خواهد خورد؛ نمونهی کارزار آنلاین «من وکالت میدهم» مصداقی برای این نمونه است. ولی بدین معنا نیست که جنبش بدون ساختار و کاملاً غیرسلسله مراتب باقی بماند. چراکه جنبش باید به شکلگریز ناپذیری متناسب با ارزشها و اهداف (بهطور مثال هدف «جبنش ژینا» که به دنبال تحقق یک تغییر بنیادین و انقلابی است) تغییر یابد. امّا لازمهی این تغییر، یک حرکت تدریجی و مشارکتجویانه است تا ساختارها با اهداف هماهنگ شوند؛ بدون اینکه به «جنبشی» کاملاً بوروکراتیک یا سلسلهمراتبی یا کاملاً بدون ساختار تبدیل شوند. تجربهی جنبشها نشان داده است که هر دوی این ویژگیها «جنبش» را خفه میکنند.
ج. بر اساس نگاهی واقعگرایانه، نیروهایی به عنوان رهبر بر جنش مسلط خواهند شد که بتوانند منابع بیشتری را فراهم کنند و سرمایهگذاریهای خاصی را انجام دهند. درواقع به این دلیل است که مسألهی رهبری در مطالعات جنبشهای اجتماعی از اهمیت دوچندانی برخوردار است. گروههایی که بیشترین ابتکار و تصمیمگیریهای استراتژیک، ارائهی برنامههای عملی بر اساس نیازهای جنبش و بسیج جامعه داشته باشند به عنوان گروه مسلط معرفی خواهد شد. در این شرایط است که جنبشهای بدون رهبر، آلترناتیوهای خود را مییابند.
د. جنبشهای بدون رهبری با ویژگیهای جدید، غالباً عمر و قدرت تأثیرگذاریشان بستگی به «خیابان» دارد. گروهها و نیروهایی که بتوانند بیشترین فرصتها را در اختیار آنها بگذارند، موفق خواهند شد. امّا نوع رفتار دو سطح این برداشت را ایجاد میکند که «رهبری میدانی» اساساً در حوزهی مداخلهگری آنها نیست. با این حال نمیتوان این تجربهی ثابت شده را نادیده گرفت که رهبران در چنین زمینههایی یا در «خیابان» یا در ارتباط و تعامل مستقیم با «خیابان» شکل میگیرند.
با توجه به آنچه گفته شد ما نیازمند ساخت مکانیزمهای همکاری بین سه سطح «نیروهای ائتلافی» در خارج از کشور، نیروهای داخلی و «رهبری میدانی» هستیم. سطح اولی، نیازمند ارائهی برنامههای عملی برای گسترش نیروهای اثرگذار خارج از کشور است تا بتواند بحران مشروعیت و مقبولیت کنونی را پشت سر بگذارد. آنها باید اهداف، نوع همکاریها و مواد و روشهای تحقق ایدهها را به صورت روشن ارائه کنند تا دامنهی پایگاه سیاسی خود را تقویت کنند. چراکه در حال حاضر، مسیرهای مشخصی برای جذب گروههای سیاسی وجود ندارد و با بحران همکاری نیز مواجه است. تمرکز بر حل بحرانهای کنونی که سطح اول درگیر آن است میتواند زمینههای گسترش همکاری به سطح داخلی را تسهیل کند. سطح دومی هم نیازمند گذارهای فراتشکلی و پیوند با نیروهای سیاسی است. علاوه بر انتشار بیانیهها و منشورها توسط گروههای صنفی و نیروهای مدنی، هنوز مشخص نیست که آنها چگونه قرار است تا برنامههای وحدتبخش و همکاریساز را ارائه دهند. امّا این برنامههای روشن باید از جایی آغاز شوند. نیروهای مؤثر مثل زندانیان سیاسی، نیروهای مدنی و سیاسی میتوانند با توجه به مقبولیت عمومی و موقعیت ممتاز خود، این برنامهها را برای جلب همکاری ارائه دهند. در نهایت تلاش هر دو سطح باید ارتباط وثیقی را با سطح نمودیافتهی رهبری، یعنی «رهبری میدانی» برقرار کند. تمام این سطوح لاجرم و به شکل گریزناپذیری باید بر این الزام توجه کنند: «تدوین یک استراتژی که حیاتیترین مسأله را هدف قرار داده: سازماندهی». به صورت روشن ما به یک استراتژی روشنی نیازمند هستیم که سازماندهی را چه به صورت درونی (یعنی سازماندهی درون هر ائتلاف و یا سطح) و چه بیناسطحی دنبال کند. از همین نقطه است که «میل به تغییر» با ایجاد «ظرفیت برای تغییر» همراه میشود و «قصدها» مسیر رسیدن به «نتایج» را دنبال میکنند. نتایج هم بیش از هر چیز به خلاقیت استراتژیک باز میگردد و ظرفیت آنها برای حل و فصل امور و گسترش تعهد گروهها و افراد به اهداف جنبش.
با این حال لازمهی تحول عمیق و کارساز، کاستن از نقش «مرجعیت» گروههای ائتلافی خارج از کشور به یک نقش «تسهیلگر» و ارتباطی است که بتواند اعتبار، امکانات و منابع را به دو سطح داخلی منتقل کند. هیچ تغییر عینی و مؤثر اتفاق نمیافتد جز اینکه ضعفهای بنیادین دو سطح داخلی جبران شود. درواقع تأکید بیشتر بر سطح خارجی، میتواند شانس موفقیت جنبش را کم و محدود کند.
منابع و پانوشتها
1. DeCesare, M. (2013). Toward an interpretive approach to social movement leadership. International Review of Modern Sociology, 239-257.
2. Morris, A. D., & Staggenborg, S. (2004). Leadership in social movements. The Blackwell companion to social movements, 171-196.
3. رجوع شود به منبع شمارهی ۲
4. Melucci, A. (1996). Challenging codes: Collective action in the information age. Cambridge University Press.
5. رجوع شود به منبع ۱
6. رجوع شود به منبع شمارهی ۴
7. Adair-Toteff, C. (2015). Charisma. In Fundamental Concepts in Max Weber’s Sociology of Religion (pp. 131-155). New York: Palgrave Macmillan US.
8. McNicoll, G. (2002). International encyclopedia of the social & behavioral sciences, 26 vols. Population and Development Review, 28(1), 162-164.
9. Bedell-Avers, K., Hunter, S. T., Angie, A. D., Eubanks, D. L., & Mumford, M. D. (2009). Charismatic, ideological, and pragmatic leaders: An examination of leader–leader interactions. The Leadership Quarterly, 20(3), 299-315.
10. رجوع شود به منبع ۱۰
11. رجوع شود به منبع شمارهی ۲
12. Simsa, R., & Totter, M. (2020). The struggle for good leadership in social movement organizations: Collective reflection and rules as basis for autonomy. ephemera: theory & politics in organization, 20(4).
13.رجوع شود به منبع ۱۲
14. Sutherland, N., Land, C., & Böhm, S. (2014). Anti-leaders (hip) in social movement organizations: The case of autonomous grassroots groups. Organization, 21(6), 759-781.
5 پاسخ
قیام ناگهانی!
نویسنده این نظر، با ارزیابیهای مداوم خود ار وضعیت جاری در ایران، به این جمعبندی رسیده است که محتملترین شکل پیروزی انقلاب در ایران امروز «قیام ناگهانی» خواهد بود.
سازمانهای اطلاعات و امنیتی و دستگاههای سرکوب ولایت مطلقه فقیه تمام روزنههای ممکن برای هر نوع سازماندهی را از مردم سلب کردهاند. فعلا آن اندازه عِده و عُده هم دارند که بعضی از تظاهرات خیابانی معیشتی را که تحت کنترل آنان برگزار میشود مدیریت کنند. با این همه، نفرت و خشم از این حکومت به صورت فزایندهای افزایش مییابد و تنها راه باقی مانده یک انفجار آتشفشانی است. چنین آتشفشانی نیز فقط روزی و در زمانی رخ خواهد داد که تمام مردم از بروز آن مطمئن شوند و این اطمینان نیز با صدور اطلاعیه – مثلاً – اسپرماتوزوئید رضاخان به دست نمیآید. بلکه فرایند بینالاذهانی است که درست مثل دست پنهان در بازار که قیمتها را تعیین میکند، توازن قوا را نیز تعیین و ارزیابی خواهد کرد.
چنین آتشفشانی، مثلا، محتمل است که در شبی مثل چهارشنبه سوری رخ بدهد و کل مردم تمام شهرها در یک چشم به هم زدن تمام دستگاهها و ارگانهای سرکوب جمهوری اسلامی در سراسر کشور را خلع سلاح خواهند کرد.
البته، رسدن به چنان شرایطی به عوامل بسیاری بستگی دارد که تبلور آن همان به هم خوردن توازن قوا در اذهان مردم است که بازتاب توازن واقعی قوا در جهان عینی است.
به نظر میرسد یکی از عوامل مهم سنگین شدن کفه قوای ملت این است که قشر خاکستری مطمئن شود که در فردای قیام نیروهایی در داخل هستند که اوضاع را جمع کنند.
این نیرو فعلا به صورت نطقهای در حال شکلگیری است و بهتر است که دور از چشم رسانهها باقی بماند.
این هم نظری در کنار سایر نظرات در مورد آینده رهبری در انقلاب زن، زندگی، و آزادی.
این تئوریهای علوم انسانی، که عمدتاً محصول تفکر دانشمندان غربی است، قادر نیست انسان ایرانی، به خصوص دهاتیان ایرانی را که طی دهههای اخیر، از دهات کم و آب و علف به تهران و شهرهای بزرگ گریختهاند توضیح بدهد. این دهاتیان، در دهات خودشان که ساختاری متمرکز داشت، تابع سلسله مراتبی از آبروداری بودند که مهمترین ارزش بود. دهاتیان ایران، به خصوص دهات کویری که حول مظهر قنات شکل میگیرد، حریم خصوصی را نمیشناسند چون در چنان دهاتی حریم خصوص وجود ندارند. به همین دلیل وقتی به ابرشهر تهران میآیند، مثل مورچهای که از لانهاش جدا شده، به عنوان یک فرد برای بقای خودش و خانوادهاش میجنگد و بقیه را دشمن مییابد. همین دهایتان هستند که از سوی نویسندهی حساسی مثل هدایت، «رجاله» توصیف میشوند و حکومت دهاتیان را بعد از انقلاب شکل داند و با سایر هموطنان چنان کردند که دیدیم.
اما همین دهاتیان، به مرور که در شهر مستقر – و «متمدن» – میشوند، در فرایند خلق فرهنگ شهرنشینی مشارکت میکنند.
بعد از پیروزی انقلاب سال ۵۷، که شهریها برای نوع دموکراتیک یا سوسیالیستی آن وارد صحنه شده بودند، هژمونی به دست دهاتیان افتاد و آنان نخستین حکومت دهاتیان را در تاریخ ایران تشکیل دادند.
جنبش دوم خرداد و جنبش سبز، شکوفایی فرهنگ شهرشنیی علیه حکومت دهاتیان بود. و جنبش زن، زندگی، آزادی میورد تا به هژهمونی دهاتیان در سراسر کشور خاتمه بدهد.
این چارچوب تحلیلی را بگذارید در عصر دیحیتال!
انقلاب در عصر دیجیتال، یعنی انقلابی که امروز در ایران جریان دارد، برای نخستین بار امکان شکلگیری نوع جدیدی از رهبری را به وجود آورده است که متفکران علوم انسانی باید برای آن نظریهپردازی کنند و نه اینکه نظرات متفکران سدههای قبل را تکرار کنند. به خصوص که ایران ما به دلیل دهاتی که به لحاظ ساختار منحصر به فرد است و اهالی آنها هم خصوصیات منحصر به فردی دارند، شبیه هیچ جای دیگر دنیا نیست.
به نظر میرسد مهمترین خصوصیات انقلاب دیجیتالی در ایران امروز عبارت باشد از:
۱. امکان تبادل اخبار بدون اعمال دروازهبانی خبر از سوی قدرتهای مستقر به خاطر شبکههای اجتماعی و ماهوارهها
۲. برداشته شدن مرز و امکان دسترسی مردم داخل ایران به بهترین کتابخانهها و منابع بهترین دانشگاههای دنیا، از این نظر ایرانیان داخل از ایرانیهای خارج به مراتب جلوترند، چون برای مشکلات امروز داخل ایران، بهترین تجربههای ملل توسعهیافته در دسترشان قرار گرفته است. (به عنوان نمونه، کتاب دستورنامه رابرت ۱۵ سال پیش در ایران ترجمه شده و دهها نفر از فعالان اجتماعی با آن آشنا شدهاند اما آدمی مثل حامد اسماعیلیون تازه آن را کشف کرده است! یا فیلسوفی مثل نیکفر تازه آرزو میکند کاشی کسی همت کند و این کتاب را ترجمه کند! رضا پهلوی که اساساً آوت آو اوردر است.)
۳. وجود مجموعهای از روزنامهنگاران پروفشنال که حول شبکههای خبری مثل ایراناینترنشنال بسیج شدهاند که نقش چتر خبری را برای شبکههای اجتماعی ایفا میکند و «بست پراکتیسهای» داخل ایران را در اختیار جنبش میگذارند.
محموعهی این شرایط، امکان انکشاف مداوم خرد جمعی را فراهم آورده است که نقش رهبری انقلاب دیجتالی را بازی میکند.
به همین خاطر، مهندسیای که خامنهای آن را توطئه دشمنان تلقی میکند، در واقع چیزی نیست جز تبلور همین خرد جمعی.
با این توضیح، به دار و دسته رضا پهلوی و بقیهی موج سواران یاد آور میشود این انقلاب با همین خرد جمعی نمنم جلو میرود و شما هم برای سوار این موج شدن به شکم خود صابون نمالید.
قربان شما
گمنامی از اعماق وطن
لایک. البته باید عرض کنم درسته حکومت پهلوی هم یک روستایی بود که شاه شد اما رجال باسواد آن دوران بی سوادی رضاخان و پسرش رو پوشش میدادند و اجتماع و اقتصاد رو راهبری میکردن. و حالا به جای مثلا شعار قوام روحت شاد میگن رضا روحت شاد. در ضمن این حکومت حکومت دهاتی های اصفهان و یزد و کرمان و مشهد و مازندرانه. به سرکردگی سرداران و آخوندهای اصفهانی و یزدی با رگ و ریشه بلاد یهودیه قبل اسلام (منطقه اصفهان و یزد فعلی). نام سرداران سیدمجید میر احمدی و عبدالهی و رشید و وحید و رفیق دوست و فدوی و سلامی و …. رو به عنوان بخش اصلی از گردانندگان نظام اصفهانی در خاطر بسپارید.
نویسنده محترم وبر را خیلی جدی گرفته و عرصه مبارزه را با طی کردن پلکان ترقی در آکادمی های نیمه شوخی غرب اشتباه گرفته.
من به صداقت نویسنده شک نمی کنم، ولی گمان می برم که ایشان در مقام یک “روشنفکر ” دینی “محمد” نوین را در کالبد تئوریسین های سرمایه مالی یافته است.
نویسنده متوجه نیست که در نهایت این پایینی ها هستند که مهر باطل شد را بر نظم موجود می زنند. پایینی هایی که در تحلیل ایشان و همفکرانشان جایی ندارند.
اتفاقا همین بیگانگی با پایینی ها و واقعیات جهان واقعا موجود کار دست این دوستان خواهد داد.
شاید بهتر باشد تا کمی سر از حجره های آکادمیک خود بیرون آورده و با زندگی جاری در نظام سرمایه داری آشنا شوند. چه چنین کنند یا نکنند، روند زندگی بشری مسیر خود را طی خواهد کرد و این روند بر ضد نظام سرمایه خواهد بود.
سلام.
کوششی برای تدارک تأسیس نهادی با نام موقت «شورای عالی نهادهای مدنی» هم در داخل به صورت زیرخاکی در جریان است. کاش فعلا توجهها به آن جلب نشود!
دیدگاهها بستهاند.