اندیشه

آیا انقلاب ۵۷ می‌توانست روی ندهد؟


در بخش اول اندیشه ترقی و آزادی را در دوران انقلاب پی گرفتیم. در این بخش کوشش می‌‌کنیم تا با تکیه بر مقدماتِ مقاله اول مسانلی را که پیرامون ضرورت‌ها و پیامدهای محتمل انقلاب وجود داشتند، از مطالعه بگذرانیم.

فصل اول: آیا انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ می‌‌توانست روی ندهد؟
در مقدمه اول با تکیه بر نظریات وندل فیلیپس و تدا اسکاچپول توضیح دادیم که ممکن است انقلاب یک رخداد ضروری باشد که در بزنگاه ظهور از دسترس هر اراده‌ای خارج شود. در مقاله‌ای که بیش از ده سال پیش با عنوان ضرورت‌های انقلابی که به وقوع پیوست نوشته شد، اشاره به ضرورت‌های نمودم که در این زمان خالی از فایده نیست: «وجود تضاهای ناشی از روابط “دولت – ملت” و تضادهای ناشی از روند تجددگرایی در بعضی از سطوح اقتصادی – اجتماعی، و عدم تعمیق آن در ایجاد جریان اندیشه‌ای متناسب با آن، آشکار شدن فاصله و تضادهای میان شهر و روستا و آگاهی روزافزون طبقات شهرنشین و به ویژه طبقه متوسط نسبت به انواع تبعیض‌های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، و مهم‌تر از همه، تضاد میان فرهنگ رسمی در انفجار ناگهانی سکس، با ظرفیت فرهنگی اقشار بزرگی از جامعه در آنچه که فرهنگ رسمی را اباحه‌گری می‌نامیدند، مجموع این تضادها و عوامل بودند که حادثه انقلاب را خارج از دستور و فرمان این و آن ضروری می‌ساخت. نقش شخصیت‌های انقلابی و دانشجویان و روشنفکران و روحانیت، تنها در سامان‌دهی و جهت‌سازی بنیادهای ذهنی انقلاب مؤثر بود … از حیث ضرورت‌های سیاسی و جامعه شناختی، ضروری بود تا جامعه ایرانی پوسته سلطنت را که به موجب تضادهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی روز به روز نازک‌تر می‌شد، شکسته و به بازسازی یک نظام نوین مبادرت کند. هر چند این نظام به دلیل سبقه تاریخی و فرهنگی از یک سو، و فقدان زیرساخت‌های متناسب با نظم جدید از سوی دیگر، محتمل به بازتولید خویش بود، اما این در مسئولیت روشنفکران بود و هست تا با ایجاد جریان اندیشه آزادی و دموکراسی و مدارا کردن، مانع از بازتولید نظام سلطنتی در اشکال سنتی‌تر می‌‌شدند۱۰».

اکنون اگر بخواهیم با صراحت به سوالی که در عنوان این فصل آوردیم پاسخ دهیم، به نظر از دو وضع خارج نیست. مخالفان انقلاب باید این دو وضع و پرسش‌‌های پیشارو را پاسخ دهند. یک وضعیت، انقلاب را یک رخداد اجتناب‌ناپذیر می‌‌شناسد، هم به دلایلی که در بالا شرح دادم، و هم به دلایل که از دید نگارنده پنهان مانده است، و هم به دلایلی که به تقدیر سنت تاریخی ایرانیان در تکرار سیکل معیوب “خودکامگی و هرج و مرج” مربوط می‌‌شود. که در این صورت پرسش اینجاست، چرا باید در مذمّت انقلاب کوشید؟ می‌‌توانیم به مذمّت دستاوردهای آن و یا مذمّت پشت پا زدن به دستاوردها و آرمان‌‌های آن بپردازیم، اما مذمّت انقلاب و عبور از نظام پیشین امر بیهود‌ه‌ای است. مثل این می‌ماند که به مذمّت ابر و باد و فلک بنشینیم، که چرا بارانِ خود را از ما دریغ کرد‌ه‌اند! ما می‌‌توانیم خود را مذمّت کنیم که چرا چرخه گردش طبیعی را از راه تخریب طبیعت به چنین حال و روزی انداختیم، اما نمی‌توانیم به مذمّت گردش ضروری طبیعت بپردازیم. بنابراین اگر انقلاب یک رخداد ضروری است، مذمّت انقلاب امر بیهود‌ه‌ای است، باید مذمّت خود را متوجه عوامل ساختاری و ضرورت‌‌های ناضروری که به انقلاب منجر شدند، یعنی وضع ساختاری نظام پیشین برگردانیم. و اگر نه در وضع دوم، انقلابیون و روشنفکران با فراست بیشتر می‌‌توانستند از وقوع انقلاب جلوگیری کنند. اکنون پرسش اینجاست، انقلابیون و روشنفکران و همه آنها که مسئولیت مدنی برای خود قائل بودند، اگر انقلاب نمی‌‌کردند چه باید می‌‌کردند؟ بنا به قواعد حقوق بشر هر انسانی حق دارد که سرنوشت خود را خود بدست بگیرد. بنا به این حق، هر فردی حق دارد در تعیین نظام سیاسی دلخواه خود نقش داشته باشد. اکنون مخالفان انقلاب باید پاسخ دهند، در نظام پیشین چگونه می‌‌توانستند به استیفاء این حقوق دست بیابند؟ دو راه بیشتر وجود نداشت. دستکم نگارنده بیش از این دو راه، راه دیگری نمی‌‌شناسد. یک راه برانداختن نظام، و راه دوم مشارکت در نظام سیاسی موجود. راه نخست همان انقلابی است که به وقوع پیوست. بعضی از نخبگان در دوران حاضر می‌‌گویند، بهتر بود روشنفکران و سیاسیون در نظام پیشین مشارکت می‌‌کردند، و به این ترتیب، گروه‌‌ها و روشنفکران پیش از انقلاب اشتباه کردند و فراوان اشتباه کردند. فکر نمی‌کنم هیچ ناظر منصفی که در مقام تاریخنگاری برآید، انکار کند و به فهرست بلندی از خطاها اشاره نکند. نقد و پذیرفتن اشتباه با تخطئه قرق دارد. روی سخن و سؤال نگارنده، روی آنهایی است که مرادشان از اشتباه، تخطئه است. از مخالفان و دشمنان انقلاب مجدداً سوال می‌‌کنم، روشنفکران چه باید می‌‌کردند؟ رژیم شاه بنا به روایت تاریخ از نیمه‌‌های دوم دهه چهل، یعنی درست بعد از برنامه سوم، که موفق‌ترین برنامه توسعه تا امروز بود، راه خودکامگی را پیش گرفت، و از بعد از شوک بزرگ نفتی در سال ۱۳۵۲ (مصادف با جنگ اکتبر سال ۱۹۷۳)، که قیمت نفت یک مرتبه از ۲ دلار به ۱۱ دلار رسید، مطلقا راه خودکامگی را پیش گرفت. یعنی اگر بعد از کودتای ۲۸ مرداد با یک رژیم دیکتاتوری مواجه بودیم، از نیمه‌‌های دوم دهه چهل با یک رژیم خودکامه استبدادی و از ۱۳۵۲ به بعد با یک رژیم مطلقا خودکامه استبدادی مواجه بودیم، که شاه در آن زمان دیگر خدا را هم بنده نبود. بخشی از شاخه و شانه کشی‌‌های شاه در همین سال‌‌ها در مقابل اروپا، از همین توّهم خودکامه او ناشی می‌شد. سلطنت‌طلبان همین شاخ و شانه کشیدن‌ها را علامت مثلا ، ایران پرستی، و علامت استقلال، و علامت اینکه دیگر ایران نمی‌خواهد به اروپا باج بدهد، و چه و چه توصیف کرد‌ه‌اند. در هر حال، اصل قضیه این بود که شاه از آن زمان دیگر خدا را بنده نبود. این مسئله را اطرافیان او که به قول اسدالله علم “غلام خانه زاد او بودند”، بشدت دامن می‌‌زدند. به عنوان مثال آنتونی پارسونز نقل می‌‌کند که هویدا در پاسخ فردی که از شاه به عنوان فرد اول مملکت یاد کرده است، گفت: «مگر ما شخص دومی‌ ‌هم در این مملکت داریم که شما از شاهنشاه به عنوان شخص اول نام می‌‌برید؟ همه ما مطیع و فرمانبر اعلیحضرت هستیم و شخص دومی در این مملکت وجود ندارد۱۱»، به همین دلیل برنامه چهارم و پنجم کاملا شکست خوردند. و از سال ۱۳۵۲ به بعد سرمایه‌‌ها راه خروج از کشور را پیدا کردند. حالا مجدداً سوال می‌‌کنم، کنش‌گران و مبارزان چه باید می‌کردند، تا به مسئولیت مدنی و انسانی خود عمل کرده باشند؟ نباید مبارزه می‌‌کردند؟ باید با رژیم شاه همکاری می‌کردند؟ رژیم شاه لیبرال‌ترین و سازشکارترین آدم‌‌های سیاسی را تحمل نکرد، یک فردی مثل احسان نراقی را که با هر رژیمی می‌توانست کنار بیاید، تحمل نکردند. روشنفکران و مبارزان باید چکار می‌کردند؟ حتی کل بدنه نظام اداری و نظام اداره کشور را از آدم‌‌هایی که سرشان به تنشان می‌‌ارزید خالی خالی کرد۱۲. شاه کسی را جز تسلیم خانه‌‌زاد نمی‌‌خواست، روشنفکران، کنشگران سیاسی، نخبگان، همه و همه به اندازه یک پشکل هم نزد شاه ارزش نداشتند، اگر مخالفت نمی‌‌کردند و دنبال یک نظام دیگر نمی‌‌بودند، چه باید می‌‌کردند؟

فصل دوم: آیا مسیری را که انقلاب پیمود امر محتومی بود؟
در مقدمه دوم از قول کارل لیدن و کارل اشمیت نقل کردم که انقلابات محکوم به یک سرنوست محتومی نیستند. هر انقلاب به غیر از آن مسیری که در امور واقع طی کرده است، می‌‌توانست مسیرهای دیگری را طی کند، تنها اگر پار‌ه‌ای از حوادث تصادفی روی نمی‌‌دادند و پار‌ه‌ای از حوادث دیگر روی می‌‌دادند؟ یکی از حوادث تصادفی را در بحث قبلی مطرح کردم. تردیدی نیست که هر فرد در برابر پیامدهای رفتار و اندیشه‌‌های خود مسئولیت دارد. یکی از خطاهای کنشگران سیاسی به ویژه آنچه بیشتر در آرمان‌‌ها و پیام‌‌های انقلابیون مشاهده می‌‌شود، این است که در برابر پیامدهای این پیام‌‌ها و وعده‌‌ها مسئولیت نمی‌‌پذیرند. شاید اگر بخواهیم یک انتقاد جدی به روشنفکران و کنشگران سیاسی دوران انقلاب داشته باشیم، همین است که آنها خیلی مسئولیت جدی‌ای در خصوص پیام‌‌ها و وعده‌‌ها و آرمان‌‌های خود برعهده نگرفتند. خیلی راحت می‌شود مردمی را به وعده‌های پوچ و آمال و آرمان‌های ذهنی در برابر یک نظام پلیسی و امنیتی به دم تیغ فرستاد. تنیدگی سخت بسیاری از این روشنفکران و کنشگران در هیئت‌‌های ایدئولوژیک مانع از این مسئولیت‌پذیری می‌‌شد. آنها فکر می‌کردند راهی را که طی می‌‌کنند درست است، و هیچ شک و شبهه‌ای در آراء و آرمان‌‌های آنها وجود ندارد. مطلق‌اندیشی یکی از عیب‌‌های آنها بود. هر چند شکسته شدن مطلق‌‌های ذهنی کار بسیار دشوار و گاه ناممکنی است، اما امروز یواش یواش روشنفکران و کنشگران سیاسی دریافته‌اند که این تارهای تنگ و تاریک را از اذهان خود پاک کنند. اما این دریافت‌‌ها هنوز جامه عمل به خود نپوشیده است. یک نکته دیگری که نباید از حقیقت آن غفلت کرد، این است که انسان‌‌ها همیشه به پیامدهای سیاسی و اجتماعی رفتار و اندیشه‌‌های خود دست نمی‌یابند. به غیر از زمینه‌‌های اجتماعی، فرهنگی و تاریخی، انسان‌‌ها همیشه تصوری درباره امور واقع دارند که با ماهیت این امور تفاوت اساسی دارد، به همین دلیل زمانی که می‌خواهند به آراء و آرمان‌‌های خود جامه عمل بپوشانند، امو واقع با سرسختی و ستبری، جامه دلخواه خود را مستقل از اراده افراد به تن این آراء و آرمان‌‌های می‌‌پوشاند.
اگر بخواهیم فهرستی از مهمترین حوادث تصادفی‌ای را ارائه دهیم که جهت انقلاب را دگرگون، و به تعبیری به ضدانقلاب بدل کرد، اول از همه به تصمیمی اشاره خواهم کرد که در بخش نخست به آن اشاره کردم. اشاره شد که تشکیل مجلس خبرگان تصمیم و رأی یکی از دموکرات‌ترین و آزادمنش‌ترین شخصیت‌‌های انقلابی، یعنی مرحوم آیه‌الله طالقانی انجام شد. مرحوم طالقانی هرگز تصوری درباره پیامدهای عملی تصمیم خود نداشت، و الا صد بار پشت دست خود را از این تصمیم گاز می‌گرفت. اگر او ارزیابی درستی از نفوذ و قدرت جریان سنت‌گرایی و اقتدارگرایی که در پس پرده انقلاب هنوز خود را ظاهر نکرده بود می‌‌داشت، هرگز چنین تصمیمی را نمی‌گرفت. حالا شاید اگر مرحوم طالقانی زنده می‌ماند، می‌توانست پیامدهای چنین مجلسی را کنترل کند. چون ایشان پس از مرحوم خمینی نفر دوم انقلاب بودند، و نفوذ او کمتر از رهبر انقلاب نبود. باز یکی از حوادث تصادفی دیگر مرگ نابهنگام طالقانی درست در زمانی بود که مجلس خبرگان در تدارک تصویب اصل ولایت فقیه بود. این دو حادثه تصادفی و تقارن آنها با یکدیگر سنگ بنایی را گذاشت که اگر این دو حادثه رخ نمی‌دادند، اگر نگوییم قطعاً، اما با شناختی که ما از آن زمان داریم، می‌‌توانیم مسیر دیگری را برای ادامه راه انقلاب تصور کنیم.

حادثه دیگر که نمیتوان گفت تصادفی بود، انتخاب نخست وزیری مرحوم رجایی به نخست وزیری بود. رجایی با ویژگی اطاعت‌پذیری محض و به قول خودش مقلد بودن، بهترین مهره سیاسی در آن زمان بود تا صفحه سیاسی شطرنج را برای مات کردن جریان آزدای و دموکراسی رقم بزند. مرحوم بنی صدر نباید تسلیم این انتخاب می‌شد، اما اتفاق بدتر رفتار حذفی‌ای بود که بنی صدر با رجایی داشت. کتاب مکاتبات بنی صدر با رجایی، هر چند استحکام استدلال‌ها و مسائلی که بین یکدیگر مبادله می‌‌شد، حق را به بنی صدر می‌‌دهد، اما خود این مکاتبات گویاست که برخورد رئیس جمهور با نخست وزیرش برخورد حذفی و از روی تعارف بوده است. او باید گفتگوی مستقیم را از راه دوستی و احترام و برابری، و گاه با چاشنی شوخی و مزاح، جانشین مکاتبات رسمی می‌‌کرد. باید به جای رفتار حذفی به او احترام می‌‌گذاشت، و با او از در دوستی و رفاقت در می‌‌آمد. متأسفانه یکی از عیب‌‌ها و ناتوانی‌های بنی صدر همین مراودات دوستی بود. درست است که او دارای پرنسیپ‌‌های اخلاقی سرسختی بود، و شاید اصولی‌ترین و اخلاقی‌ترین چهره سیاسی تاریخ ایران باشد، اما این پرنسیپ‌‌ها از او یک شخصیت تافته و جدابافته ساخت، که برای ایجاد دوستی و مرافقت مزاحمت ایجاد می‌‌کرد. کسانی که با او نبودند این پرنسیپ‌های اخلاقی را درک نمی‌کردند، و به حساب کیش شخصیت گذاشتند. اکنون جای بحث در این باره نیست و به باور این نگارنده بنی صدر خطای بزرگی مرتکب شد. رفتار او با رجایی هر چند فرد خشک‌سری بود، و بیشتر در نقش کارگزاری حزب جمهوری اسلامی ظاهر شده بود، اما احترام آمیز نبود. امروز روانشناسی می گوید همدلی انسان‌ها را به هم‌فکری هم نزدیک می‌‌کند. دو نفر که با یکدیگر همدلی داشته باشند، از راه مرافقت و دوستی، بهتر به سخنان یکدیگر گوش می‌سپارند. رئیس جمهور می‌‌توانست از راه رفاقت و دوستی نخست وزیرش را جذب آراء و راه و رسم خود بکند، کاری که آقای خاتمی با وزیر اطلاعات خود کرد. نگارنده از روابط خصوصی وزیر و رئیس خود در هر دو دوره بی‌اطلاع است، اما می‌‌تواند بپرسد، چی شد که خاتمی با همه عیوبی که در او بود، توانست وزیر اطلاعاتی که وزیر او نبود جذب کند، اما بنی صدر با همه محاسنی که در او بود نتوانست وزیر خود را جذب کند؟
سرانجام دو حادثه گروگان‌گیری و جنگ حوادث تصادفی‌ای بودند که به پیکره انقلاب تیر خلاصی زدند. این حوادث می‌توانستند رخ ندهند، و کسی از پیامدهای آن آگاه نبود. آنهایی که بعدها بر امواج گروگان‌گیری و جنگ سوار شدند، نمی‌دانستند که به چه گنج بزرگی دست یافته‌اند. آنها از همان آغاز کوشش داشتند تا از این حوادث و هر حادثه‌ای به عنوان یک محمل علیه رقبای خود بهره بگیرند. حرف‌‌های صریح مرحوم بهشتی هست، که جنگ و گروگان‌گیری را علیه لیبرال‌‌ها مورد استفاده قرار دهند. اما با این وجود، هنوز آگاهی دقیقی به این گنج بزرگ نداشتند. آنها با کمک تبلیغات رفته رفته و به تدریج از منابع این گنج استفاده کردند. برای آنها خیلی مهم نبود که پایان این گنج، رنج و مرارت و بیچارگی و عقب‌افتادگی مردم ایران است، به‌طوریکه به قول مرحوم رفسنجانی بیش از ۱۰۰۰ میلیارد دلار خسارت یک جنگ بی‌حاصل بود. مهم این بود که پایان آن حذف کامل همه نیروهایی بود که با انقلاب همراهی کردند، نه تنها این، بلکه نیروهای محرکه اصلی انقلاب به شمار می‌آمدند. امر مهم دیگر این بود که دول خارجی با این دو حادثه همراهی کردند. اگر بعضی از ادعاها درست باشد، برنامه گروگان‌گیری آشی بود که دولت آمریکا برای رژیم ایران دوخته بود. چنانچه همین گروگان‌گیری ابتدا دولت لیبرال و اصلاح‌طلب بازرگان و همفکرانش را از سر راه اقتدارگرایی برداشت. جنگ هم آنچنانی که بعدها معلوم شد، و آلن کلارک وزیر خارجه انگلیس به صراحت مطرح کرد۱۳، در سود غرب ادامه پیدا کرد. نقشه این بود که ادامه جنگ و ناامنی در منطقه هم موقعیت آمریکا و غرب را در منطقه تقویت می‌‌کند، هم با نظامی شدن منطقه در درازمدت، تمام کشورهای منطقه از ترس تا دندان باید مسلح می‌‌شدند، و رونق جدّی‌ای به بازار اسلحه می‌بخشیدند، و در پایان هیچکدام از طرف‌‌های جنگ پیروز از میدان بدر نیایند. چون هم ایرانِ پیروز برای غرب خطرناک بود و هم عراق پیروز. فرسودگی و شکست هر دو کشور در دستور کار بود. و اگر این ادعای بنی صدر از قول وزیر خارجه انگلیس درست باشد که تحمل دو ژاپن را در آسیا نخواهند داشت، جنگ و گروگان‌گیری وسایلی بودند که اندیشه آزادی و ترقی را یکسره در دامن حوادث دفن کردند.

فصل سوم: پیش‌بینی‌ناپذیری ایرانیان مانع اساسی بود
نکته با اهمیتی که منتقدین و یا دشمنان انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ بدان توجه نمی‌کنند، مربوط به اوضاع سرزمینی ایران است. مردم ایران در طول تاریخ از درون و برون مرزها در معرض تهاجم قرار داشته‌اند. بنا به تحقیقی که پرویز پیران همراه با یک گروه انجام داده است، و با مطالعه بیش از ۳۰۰ منبع تاریخی، به این نتیجه رسید‌ه‌اند که ایران در طول تاریخ در معرض ۱۲۰۰ جنگ و ۴۵۰ جنبش اجتماعی و سیاسی قرار داشته است۱۴. این وضعیت بالضروره تمام دولت‌‌ها را به رژیم‌‌های امنیتی تبدیل کرده است. رژیم پیش از انقلاب، یک رژیم امنیتی بود. محمد رضا شاه پهلوی در مصاحبه با اوریانافالانچی می‌‌گفت: «امنیت از نان شب برای ما واجب تر است۱۵». افکار او چنان درگیر نظام امنیتی و تأمین سلاح‌‌های نظامی بود که به گفته یرواند آبراهامیان، شاه: «علاقه جنون آمیزی به تانک داشت۱۶». و او از قول سفیر آمریکا نقل می‌کند که پیشنهاد کرده بود شاه باید «جنگ‌افزاردرمانی خفیفی شود۱۷». آقای رئیسی پیش از ریاست جمهوری وقتی به ریاست قوه قضائیه منصوب شد، در مراسم معرفه خود گفت: «امنیت مهمترین مسئله کشور است و موضوع عدالت فرع بر آن است۱۸». ملاحظه می‌‌کنید رژیمی که خود را با ویژگی عدالت معرفی می‌‌کند، در بزنگاه بحران‌ها به طبیعت امنیتی خود بازمی‌‌گردد. از بحث نخواهیم خارج شویم، وجود ناامنی‌‌ها موجب شد تا مردم ایران برای تأمین امنیت زیست دوگانه‌ای را در برون و درون خویشتنی داشته باشند. شاید یکی از دلایل پیش‌بینی‌ناپذیر بودن جامعه ایرانی و پیش‌بینی‌ناپذیر بودن رفتار مردم ایران، به همین خصلت دوگانه و زیست دوگانه ایرانیان بازگردد. در حقیقت وقتی نظام سیاسی بعد از مدتی کوتاه و خیلی سریع به خصلت‌‌های سرزمینی بازمی‌‌گردد، مردم کشور نیز در دفاع از خود خیلی سریع به خصلت‌‌های سرزمینی بازمی‌‌گردند. اینها وضعیتی است که امروز ما متوجه شد‌ه‌ایم .
ما امروز بر اثر تحقیقات گسترده جامعه شناسی درمی‌یابیم که شرایط سرزمینی ایران دارای یک رشته موانع عجیبی است که به سادگی راه توسعه و دموکراسی را طی نخواهد کرد. تمام این آثار از کارهای کاتوزیان گرفته تا کارهای پرویز پیران و کارهای احمد اشرف و… تا آنجا که در اطلاع نگارنده است، بعد از انقلاب منتشر شدند. من نمیدانم قبل از انقلاب در رشته علوم سیاسی درسی به نام مسائل ایران وجود داشت و یا خیر؟ اما امری که مسلم است این است که اغلب مطالعات در باره مسائل ایران به غیر از پار‌ه‌ای از کتب تاریخی و جامعه شناسی و “جامعه شناسی روستایی” اثر خسرو خسروی، یا بعضی یا کتاب‌‌هایی مانند “تکامل فئودالیسم در ایران” اثر فرهاد نعمانی، و یا کتاب تاریخ تحولات اجتماعی اثر مرتضی راوند، که این کتاب‌ها اغلب به تقلید از آثار نویسندگان رسمی روسیه نوشته می‌‌شدند، یا کتاب “مالک و زارع در ایران” اثر آن لمتون، اینها از معدود مطالعاتی است که پیش از انقلاب انجام شدند، اما اغلب مطالعات در باره مسائل ایران پس از انقلاب انجام شد. چنته دانشجویان و کنشگران و حتی نویسندگان از درک مسائل ایران تقریباً خالی بود.

درک فرهنگ و هویت ایرانیان در آن زمان بسیار دشوار بود. اساساً بحثی در آن زمان در باره هویت و هویت‌گرایی وجود نداشت. بحثی درباره بنیادگرایی وجود نداشت. هویت‌گرایی و بنیادگرایی هر دو پدیده‌‌های پست مدرن هستند۱۹. از اواخر دهه هفتاد میلادی و آغاز دهه هشتاد، به تدریج جنبش‌‌های پست مدرنیستی سربرآوردند. اما هنوز در این زمان جنبش هویت‌گرایی در وجود نیامده بود. اکنون اگر یک دانشجو و یا یک نویسنده بخواهد تحقیقی در باب هویت ایرانیان انجام دهد، با یک جستجوی ساده با صدها مقاله و کتاب و تحقیق مواجه می‌‌شود که در شگفت می‌مانید. همه این آثار پس از انقلاب نوشته شد‌ه‌اند. هیچکس نمی‌دانست که در بزنگاه بحران‌‌ها و حوادث رفتار ایرانیان و حتی رفتار حکمرانان تا چه اندازه پیش‌بینی‌ناپذیر است. مرحوم شریعتی اگر پیامبر هم می‌شد نمی‌توانست بفهمد و پیش‌بینی کند، که کارهای او در دشمنی با دین سنتی، آب به آسیاب اقتدارگرایان سنتی می‌ریزد. حتی تود‌ه‌ای‌‌ها هم وقتی به قول خودشان با لیبرال‌‌ها دشمنی کردند، در این فکر بودند که آین آخوندها چیزی حالیشون نیست، اگر با لیبرال‌‌ها که تخصص دارند مبارزه کنیم، اینها عُرضه‌ی اداره کشور را ندارند، خیلی زود کار از دستشان خارج می‌شود. در آن ایام کسی ندانست و نمی‌توانست پیش‌بینی کند، حتی دول خارجی و رژیم پیشین با آن سیستم اطلاعاتی که دستکم بیست سال از عمر آن می‌گذشت، هیچیک روی توانایی‌‌ها و پتانسیل روحانیت فکر نمی‌کردند. این روحانیت به دلیل بافت سنتی و سازمان‌دهی حُجر‌ه‌ای که از دوران قاجار آموزش دیده بودند، توانستند با بستن فضای جامعه و تسلط کامل بر نهادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، اقتضایی‌ترین مدیریت و حکومت را در جهان به نام اصول‌گرایی به نمایش بگذارند. چه کسی می‌توانست پیش‌بینی کند که بعد از سال ۱۳۶۰ ساختار سیاسی چنان دچار تصلّب و انسداد شود، و اوضاع ناامنی و “ترس از محاربه” چنان لرز بر اندام جامعه بیافکند، که دامنه ارتعاشات آن کل ساختار اداره کشور و نظام اداری و صنعتی را به لرزه در بیاورد. به این ترتیب، ایرانیان بنا به قاعده تاریخی “ناامنی و تقیه” به زیست دوگانه اندرونی و بیرونی پناه ببرند. در نظام اداری و صنعتی کشور نیز نفاق و همرنگ شدن با جماعت، جمع تکنوکرات‌‌ها و بورکرات‌‌ها را به ضیافت خدمت نظم موجود دربیاورد؟ چگونه می‌توانستیم این اوضاع را پیش‌بینی کنیم؟ اکنون پس از حادثه قرار داریم، با کوهی از تجربه‌‌ها و دریایی از اطلاعات و آگاهی‌‌ها، معمّا چون حل شود آسان شود، اما پیش از حادثه چگونه روشنفکران و کنشگران سیاسی می‌توانستند پنهانی‌ترین و پیچیده‌ترین اتفاقات آن ایام را پیش‌بینی کنند؟ حرف‌های بیهوده از روی میل و هوا بسیار می‌شود زد. با بهم چسباندن چهارتا فکت نامربوط ‌بهم، حرف‌ها و دعاوی‌ای که از روی دوست داشته‌ها و دوست نداشته‌‌ها می‌‌زنیم، نمی‌توانند به همین سادگی رنگ و لعاب علمی بودن و جامعه شناسی بودن و تاریخ‌دانی بودن به خود بگیرند. مسئولیت اخلاقی در برابر حقیقت شرط اول کنش‌ورزی علمی است، چنانچه مسئولیت اخلاقی در برابر پیامدها و وعده‌ها شرط اول کنش‌ورزی سیاسی است.

فهرست منابع:
۱- رخداد ۱۳۵۷ و پرفرماتیو سیاست، گفتگو با مراد ثقفی https://www.radiozamaneh.com/434787/
۲- تدا اسکاچپول، دولت ها و انقلابات اجتماعی، ترجمه سید مجید روئین تن انتشارات سروش صفحه ۲۲
۳- محمود دلخواسته، https://www.radiozamaneh.com/409959/
۴- به کتاب جامعه کوتاه مدت اثر همایون کاتوزیان، ترجمه عبدالله کوثری، انتشارات نشر نی مراجعه شود
۵- احمد فعال، https://t.me/bayane_azadi/1736
۶- مهران صولتی، https://t.me/solati_mehran/1982
۷- بیژن اشتری، https://t.me/andiiishe/2194
۸- مهدی تدینی، https://t.me/tarikhandishi/189
۹- هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران جلد اول، به دو نامه‌ای که ایشان در اول کتاب به خمینی می‌نویسد، مراجعه شود
۱۰- احمد فعال،: https://news.gooya.com/politics/archives/038048.php
۱۱- علیرضا ازغندی، کتاب نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب، انتشارات قومس صفحه ۱۶۴
۱۲- به کتاب روایت یک فروپاشی، به کوشش حبیب الله لاجوردی، برمبنای پروژه تاریخ شفاهی هاروارد، مراجعه شود
۱۳- آلن کلارک وزیر امور خارجه انگلیس، متن سند را در اینجا ببینید: https://t.me/c/1643524336/504
۱۴- گفتگو با پرویز پیران، با عنوان هویت ملی ایران، مجله چشم انداز ایران، ابان و آذر ۱۳۸۵
۱۵- علیرضا ازغندی، کتاب تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، انتشارات سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها
۱۶- آبراهامیان، کتاب ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، انتشارات نشر نی، صفحه ۱۷۳-۱۷۴
۱۷- همان منبع صفحه ۳۱۰
۱۸- https://akharinkhabar.ir/story/5081892
۱۹- برای مطالعه بیشتر در این رابطه به کتاب پست مدرنیسم اجتماعی، اثر رابرت .جی.دان، نوشته رابرت جی. دان ترجمه صالح نجفی، انتشارات شرکت نشر شیرازه، مراجعه شود

Recent Posts

بی‌پرده با کوچک‌زاده‌ها

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

سکولاریسم فرمایشی

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مسعود پزشکیان و کلینیک ترک بی‌حجابی

کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

چرا «برنامه‌های» حاکمیت ولایی ناکارآمدند؟

ناترازی‌های گوناگون، به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مناظره‌ای برای بن‌بست؛ در حاشیه مناظره سروش و علیدوست

۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظره‌ای بین علیدوست و سروش…

۲۴ آبان ۱۴۰۳

غربِ اروپایی و غربِ آمریکایی

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…

۲۳ آبان ۱۴۰۳