«گرانی» را در تمام جاهایی که زندگی کردهام، تجربه کردهام اما نه آنگونه که شما در این چند سال اخیر در ایران تجربه کردهاید. گرانی فقط یک تجربهی مهیب اقتصادی و در پیوند با فقر و نداری و گرسنگی نیست، بلکه واقعهای به مراتب شدیدتر، وجودی، اخلاقی، فلسفی و از همه مهمتر سیاسی است.
یک:
گرانی سازنده روانپریشی فردی و جمعی است به این دلیل روشن که امنیت روانی فرد و جامعه را از هم میگسلد. شبیه این میماند که شما صبحی بعد از برخاستن از خواب ببینید محیط زندگیتان کاملا تغییر مادی یافته، مبلمان خانه تغییر کرده و یا دکوراسیون شهری به چیز دیگری تبدیل شدهاست. ترسناک است.
گرانی، به جز افزودن ناتوانی فرد در خریدن، ساختن یک تجربه جمعی از تغییر منفی و استیصال است. از آن مهمتر، عامل این تغییر به وضوح روشن نیست. ما با فروشنده روبروییم اما میدانیم این ناامنی منبع بزرگتری دارد. عامل اصلیِ ناامنی -مثل همیشه- البته حضور ندارد. غایب است. دولت دقیقا به سبب حضور همیشگی و پررنگش در همه جا، غایب است. در گرانی این حضورِ غیاب به شدت تجربه میشود. میدانیم که همبسته این تجربه، حس ناتوانی عمیق است. فرد دقیقا نمیداند باید به کجا شکایت برد.
ناتوانی در تغییر وضعیت به سبب سیطرهی نوعی متافیزیک شرّ (همان دولت، کمپانیهای قدرتمند و …)، اخلاق را نیز در معرض بحران قرار میدهد. شرّ متافیزیکی، شرّی که ناتوانیهای بنیادین میسازد در وهله اول مواجهه اخلاقی با دیگری و جامعه را تضعیف میکند و در مرحله دوم به مرکز قدرت میچسباند. گرانی نابودکننده اخلاق اجتماعی است ازین حیث که تنازع برای بقا را پیش میکشد؛ و اساسا خود تنازع را به پدیدهای عقلانی و طبیعی مبدل ساخته و به اخلاقی بودن خصلتی کاملا غیرعقلانی، انتزاعی و آرمانی میبخشد. از سویی دیگر فرد ناتوان را به سمت عامل شکست و زحمتش میکشاند، همانگونه که ایوب را به سمت خدا.
گرانی در واقع سوژه جدیدی میسازد؛ سوژهای شُکّه، مستٲصل، ترسیده، طفیلی قدرتمندان و غیراخلاقی که ارزشهایش را بیمعنی میبیند و این یعنی سوژهای در نهایت نهیلیسم.
گرانی سازنده نهیلیسم جمعی است.
دو:
این فرض مرسوم است که مردم با فقیر شدن به سوژه تغییر و انقلاب تبدیل میشوند. مارکس به عنوان تئوریپرداز انقلاب بر این نکته تأکید دارد که فقر به خودی خود نمیتواند سازنده سوژه انقلابی باشد؛ فقیر انقلابی نیست، بلکه برای این سوژه انقلابی شدن افراد و جامعه نیازمند میانجیهایی چون آگاهی طبقاتی و سازمانیابی هستند. این مسأله به میزانی حائز اهمیت است که باید گفت، «فقیر سازی» بیش از هر چیز یکی از مهمترین برنامههای سیاسی طبقات حاکم در سازوکار سرمایهداری است تا برنامهای اقتصادی. در واقع، فقیرسازی و سلب مالکیت از طبقات مختلف بهخصوص طبقه متوسط راهکاری است برای غیرسیاسی کردن جامعه. انسان فقیر هرچند که نسبت به وضعیت و دولت معترض و شاکی است اما به سبب درگیریها و دغدغههای «زندهمانی»، ذهن و بدنش را مجبور است مصروف تأمین معیشت خود و خانوادهاش کند. او در این راه در مییابد که نسبت مستقیمی بین برخورداری اقتصادی و مطیع بودن سیاسی وجود دارد. هرچند او در ساحت گفتار رادیکال میشود، اما در عمل بیش از این پیش نمیرود و برای خودش حداقلی از امنیت اقتصادی را نگه میدارد.
شکی نیست که در تحلیل نهایی، ایده اصلی دستگاه حکمرانی در ایران امروز این است که در وضعیت جنبشی مؤثرترین راه برای کنترل جامعه، فقیر کردن آنها و بالطبع درگیر ساختنشان با مسأله صیانت نفس است. گرانی و افزایش قیمت دلار را برای همین تا حدود زیادی باید نوعی استراتژی دولت فهمید.
این موضوع ازین حیث اهمیت دارد که فقر عمومی و افزوده شدن به فقرای اقتصادی باعث نمیشود که افراد خصلتهای بنیادین طبقاتی خود را از کف بدهند. عضو طبقه متوسط وقتی فقیرتر میشود باز هم جزئی از طبقه متوسط است. به تعبیر دیگر وضعیت اقتصادی تنها یکی از عناصر سازنده جایگاه طبقاتی است و فرد با فقیر شدن خصلتهای طبقاتی و ارزشهای ذهنی خود را از کف نمیدهد. در واقع، فقیر شدن طبقه متوسط به بزرگتر شدن طبقات پایین جامعه منجر نمیشود. نگاه مهندسی به جامعه به این نکته توجه نمیکند که طبقات اجتماعی را نمیتوان به شرایط اقتصادی فروکاست. طبقه متوسطِ فقیرشده همچنان طبقه متوسط است. این آموزه پییر بوردیو را در شناخت وضعیت امروز ایران باید جدی گرفت. به همین دلیل است که طبقه متوسط فقیر شده عاملیت سیاسی کمتری از گذشته دارد. او همچنان چیزهایی برای از دست دادن و حفاظت کردن دارد که حال و در فقر بیشتر باید برای حفظ آن مرارت بیشتر بکشد و یا در وضعیت موجود بیشتر ادغام شود؛ هر چند که در اعماق جان و گفتارش نسبت به وضعیت و حکومت معترض میشود.
راز آن اکثریتی که تحت عنوان «گروه خاکستری» جامعه میشناسیم همینجاست؛ یعنی بزرگترین بخش جامعه که با وجود افت اقتصادی و نارضایتی از وضعیت، دست به کنش خاصی نمیزند و یا آن را بسیار محدود انجام میدهد. اکثریت در نسبتی درونی و عمیق با رابطه سرمایه اقتصادی و سیاسی است.
استوارت هال در تحلیل خود از طبقه متوسط جدید میگوید، «طبقه متوسط هرچقدر در نظر پیش میرود در عمل عقب مینشیند.» با مثالی شاید بتوان این نکته را نشان داد.
آتش شاکرمی (خاله نیکای عزیز) چندی پیش در صفحه اینستگرامیاش نوشت که دیگر نمیتواند زندگی در خانهای که یادآور نیکا است را تحمل کند و به دنبال خانهای جدید میگردد اما صاحبخانهها وقتی میفهمند او کیست منصرف میشوند یا قرارداد اجاره را فسخ میکنند. در یک تحلیل سادهانگارانه اینگونه فرض میشود که این صاحبخانهها آدمهای پلیدی هستند و یا طرفدار حکومتاند، در حالیکه اینطور نیست. فقیر شدن است که آنها را محافظهکار کرده است. فرد چیزی ندارد جز همین خانهای که کرایه میدهد و اگر در آن خللی ایجاد شود از تأمین معاش خود در میماند پس ریسک سیاسی کمتری میکند. همینطور عدم مشارکت جدی کارگران در جنبش اخیر را از همین زاویه میتوان دید و دریافت.
یکی از مهمترین استراتژیهای سیاسی، فقیرسازی است. آنچه که فقر را به تغییر مناسبات موجود پیوند میزند سازماندهیها و تشکلهایی است که میتوانند در ساختن نوعی آگاهی طبقاتی از یکسو و از سوی دیگر ساختن جمعیت و فشار به نهادهای مسلط، سازوکاری جمعی بیابند.
اپوزیسیون حرفهای راستگرا (غالباً در خارج از کشور) این ایده را دارد که وقتی مردم فقیر شوند به نیروی برانداز تبدیل شده و باعث تغییر حکومت میشوند. بیراه نیست که بخشی از آنان در همه این سالها حامی تحریم بودهاند. این در حالی است که آنها با کمک به سیاست فقیر سازی حکومت در واقع امر سیاسی را تضعیف کرده و «سوژه شاکی» را جایگزین «سوژه انقلابی» کردهاند.
تضعیف این نوع اپوزیسیون و تقویت اپوزیسیونی که از دل وضعیت حقیقی جامعه، اصناف، گروهها و طبقات مختلف بیرون میآید، یکی از مهمترین وظایف نیروهایی است که در فکر تغییر بنیادین وضعیت امروز هستند.
5 پاسخ
درود یاران جان:
کسی خدای را شاکر بود که دشمنانش ابله وبی فکرند . این در وضعیت کنونی
ایران کاملن مصداق دارد.بله گفته اند که فقر میتواند پاره ای از افکار اجتماعی را
از اولویت خارج کند.اما ولی لاکن فقری میتواند چنین کند که آن جماعت فقیر
قبلن وضع بد تری داشته باشند وگرنه همه متفق القولند که جامعه ومردمی که
وضعیت مطلوب تری داشته اند واینک شری باعث فقرشان شده اولویت اولشان
همان برگشت به آن وضعیت سابق وحتا سبقت از آن است .چنان نیرویی در جوامع
ومردمی که به ناحق وبعلت اشتباهی خود را فقیر کرده اند بوجود می آید که حتا
سفاک ترین جنایت کاران وحمله کنندگان به آن جامعه را به وحشت می اندازد و
می بینیم که نه از روی مروت بل از ترس پیاپی خونخواران فاتح را به رعایت حال
مغلوبان به ویژه آنهایی که امکاناتی داشته اند وا داشته وبسیار ی از سرنوشت
مغلوبانی که به غیرت شده وغالب را مغلوب کرده اند در تواریخ موجود است .
امروز نیز ج الف با همین دید به وابستگان وفرزند شاه که در تمام ماه های که
اعتصابات برقرار بود نه برق قطع شد نه هیچ کس حقوق ومزایایش را دیرتر
گرفت ونه هیچ دانش آموزی شیمیایی شد وهزار نه دیگر باعث شده خواب از
سر ولی قبیح وعمالش بپرد وهر لحظه خود را چون صدام وقذافی ووو در توالتی
مخفی شوند وبدست مردم بیفتند چرا که بخوبی میدانند چند روزی بیشتر به آن
نمانده است.چرا که قذافی که چون الله توسط دخترکان زیبای مسلح محافظت
میشد از زیرپل فاضلاب بیرون کشیده شد وصدام از تونلی که چون موش کور
با چنگ ودندان کنده بود با افتضاح بیرون کشیده شد.کافی است مسلحان
حامی درک کنند که به نفع فرزندان ونوه هایشان است که رو در روی برادران و
خواهران خودش با تفنگ نه ایستد ودرک کند ۲۰میلیون عیدی که به هریک
داده اند پول خون فامیل وهمسایگانش است که ننگش ابدی است ولی دو روزه
خرج میشود.
یعنی نویسنده این نوشتار گویی در کره مریخ زندگی می کند و خبر ندارد که وقتی تورم هفتاد درصدی در مواد خوراکی داریم و خلق پول پنج هزار میلیارد تومان روزانه! بعد توقع دارد که در نرخ دلار ما شاهد هفتاد درصد رشد نباشیم؟!
یعنی این شخص خبر ندارد که مشکل اصلی اقتصاد ایران حکمرانی بد و جدال با بدیهیات اقتصاد و فساد گسترده است؟! فسادی که در مصادره و دولتی کردن صنایع با اجرای سیاست های چپ اقتصادی پس از انقلاب اسلامی بود!
ما در چپ ها هم به جای چپ سوئدی چپ شوروی را وارد کردیم و در فعالین اش هم از نوع کوبایی و چریک بازی تقلید شده است. از اقتصادش هم نوع ونزوئلایی اش!
یعنی در جمهوری اسلامی بدترین و افراطی ترین و خطرناک ترین نوع چپ را داریم. مشکل زمانی دردناک می شود که برخی از اپوزیسیون اش هم چپ افراطی تر است!!!
من را یاد محمدخاتمی چپ اسلام گرا می اندازد که اپوزسیون داخلی اش حسین شریعتمداری بود که به اسلام گرا تر و اقتصاد دولتی تر و سپاهی تر و ولایی تر و فاسدتر اعتقاد داشت
در دنیای برخی جز حضرت مارکس که کلام اش حقیقت محض است و راه رستگاری مارکسیزم هیچ راهی وجود ندارد
خوب است که بیش از سی سال از فروپاشی شوروی یه دلیل ناکارآمدی و ورشکستگی اقتصادی زندگی می کنیم که اینگونه به سخنان این پیامبر العظم استناد می شود
هر کسی که یک نظام جدید ارائه می کنه می تونه در اشتباهاتی بیفته که لزوما دلیل بر خطابودن همه دیدگاه های اون شخص نیست. این که مارکسیسم شکست خورد، دلیل نمیشه مارکس هیچ حرف درستی نزد.
بیسواد عزیز، شوروی یک نظام راست افراطی بود که به گواه جنگ سرد، تنها مشکلش با آمریکا بر سر «کی سرمایهدارتره» بود.
دیدگاهها بستهاند.