یک:
گرانی سازنده روانپریشی فردی و جمعی است به این دلیل روشن که امنیت روانی فرد و جامعه را از هم میگسلد. شبیه این میماند که شما صبحی بعد از برخاستن از خواب ببینید محیط زندگیتان کاملا تغییر مادی یافته، مبلمان خانه تغییر کرده و یا دکوراسیون شهری به چیز دیگری تبدیل شدهاست. ترسناک است.
گرانی، به جز افزودن ناتوانی فرد در خریدن، ساختن یک تجربه جمعی از تغییر منفی و استیصال است. از آن مهمتر، عامل این تغییر به وضوح روشن نیست. ما با فروشنده روبروییم اما میدانیم این ناامنی منبع بزرگتری دارد. عامل اصلیِ ناامنی -مثل همیشه- البته حضور ندارد. غایب است. دولت دقیقا به سبب حضور همیشگی و پررنگش در همه جا، غایب است. در گرانی این حضورِ غیاب به شدت تجربه میشود. میدانیم که همبسته این تجربه، حس ناتوانی عمیق است. فرد دقیقا نمیداند باید به کجا شکایت برد.
ناتوانی در تغییر وضعیت به سبب سیطرهی نوعی متافیزیک شرّ (همان دولت، کمپانیهای قدرتمند و …)، اخلاق را نیز در معرض بحران قرار میدهد. شرّ متافیزیکی، شرّی که ناتوانیهای بنیادین میسازد در وهله اول مواجهه اخلاقی با دیگری و جامعه را تضعیف میکند و در مرحله دوم به مرکز قدرت میچسباند. گرانی نابودکننده اخلاق اجتماعی است ازین حیث که تنازع برای بقا را پیش میکشد؛ و اساسا خود تنازع را به پدیدهای عقلانی و طبیعی مبدل ساخته و به اخلاقی بودن خصلتی کاملا غیرعقلانی، انتزاعی و آرمانی میبخشد. از سویی دیگر فرد ناتوان را به سمت عامل شکست و زحمتش میکشاند، همانگونه که ایوب را به سمت خدا.
گرانی در واقع سوژه جدیدی میسازد؛ سوژهای شُکّه، مستٲصل، ترسیده، طفیلی قدرتمندان و غیراخلاقی که ارزشهایش را بیمعنی میبیند و این یعنی سوژهای در نهایت نهیلیسم.
گرانی سازنده نهیلیسم جمعی است.
دو:
این فرض مرسوم است که مردم با فقیر شدن به سوژه تغییر و انقلاب تبدیل میشوند. مارکس به عنوان تئوریپرداز انقلاب بر این نکته تأکید دارد که فقر به خودی خود نمیتواند سازنده سوژه انقلابی باشد؛ فقیر انقلابی نیست، بلکه برای این سوژه انقلابی شدن افراد و جامعه نیازمند میانجیهایی چون آگاهی طبقاتی و سازمانیابی هستند. این مسأله به میزانی حائز اهمیت است که باید گفت، «فقیر سازی» بیش از هر چیز یکی از مهمترین برنامههای سیاسی طبقات حاکم در سازوکار سرمایهداری است تا برنامهای اقتصادی. در واقع، فقیرسازی و سلب مالکیت از طبقات مختلف بهخصوص طبقه متوسط راهکاری است برای غیرسیاسی کردن جامعه. انسان فقیر هرچند که نسبت به وضعیت و دولت معترض و شاکی است اما به سبب درگیریها و دغدغههای «زندهمانی»، ذهن و بدنش را مجبور است مصروف تأمین معیشت خود و خانوادهاش کند. او در این راه در مییابد که نسبت مستقیمی بین برخورداری اقتصادی و مطیع بودن سیاسی وجود دارد. هرچند او در ساحت گفتار رادیکال میشود، اما در عمل بیش از این پیش نمیرود و برای خودش حداقلی از امنیت اقتصادی را نگه میدارد.
شکی نیست که در تحلیل نهایی، ایده اصلی دستگاه حکمرانی در ایران امروز این است که در وضعیت جنبشی مؤثرترین راه برای کنترل جامعه، فقیر کردن آنها و بالطبع درگیر ساختنشان با مسأله صیانت نفس است. گرانی و افزایش قیمت دلار را برای همین تا حدود زیادی باید نوعی استراتژی دولت فهمید.
این موضوع ازین حیث اهمیت دارد که فقر عمومی و افزوده شدن به فقرای اقتصادی باعث نمیشود که افراد خصلتهای بنیادین طبقاتی خود را از کف بدهند. عضو طبقه متوسط وقتی فقیرتر میشود باز هم جزئی از طبقه متوسط است. به تعبیر دیگر وضعیت اقتصادی تنها یکی از عناصر سازنده جایگاه طبقاتی است و فرد با فقیر شدن خصلتهای طبقاتی و ارزشهای ذهنی خود را از کف نمیدهد. در واقع، فقیر شدن طبقه متوسط به بزرگتر شدن طبقات پایین جامعه منجر نمیشود. نگاه مهندسی به جامعه به این نکته توجه نمیکند که طبقات اجتماعی را نمیتوان به شرایط اقتصادی فروکاست. طبقه متوسطِ فقیرشده همچنان طبقه متوسط است. این آموزه پییر بوردیو را در شناخت وضعیت امروز ایران باید جدی گرفت. به همین دلیل است که طبقه متوسط فقیر شده عاملیت سیاسی کمتری از گذشته دارد. او همچنان چیزهایی برای از دست دادن و حفاظت کردن دارد که حال و در فقر بیشتر باید برای حفظ آن مرارت بیشتر بکشد و یا در وضعیت موجود بیشتر ادغام شود؛ هر چند که در اعماق جان و گفتارش نسبت به وضعیت و حکومت معترض میشود.
راز آن اکثریتی که تحت عنوان «گروه خاکستری» جامعه میشناسیم همینجاست؛ یعنی بزرگترین بخش جامعه که با وجود افت اقتصادی و نارضایتی از وضعیت، دست به کنش خاصی نمیزند و یا آن را بسیار محدود انجام میدهد. اکثریت در نسبتی درونی و عمیق با رابطه سرمایه اقتصادی و سیاسی است.
استوارت هال در تحلیل خود از طبقه متوسط جدید میگوید، «طبقه متوسط هرچقدر در نظر پیش میرود در عمل عقب مینشیند.» با مثالی شاید بتوان این نکته را نشان داد.
آتش شاکرمی (خاله نیکای عزیز) چندی پیش در صفحه اینستگرامیاش نوشت که دیگر نمیتواند زندگی در خانهای که یادآور نیکا است را تحمل کند و به دنبال خانهای جدید میگردد اما صاحبخانهها وقتی میفهمند او کیست منصرف میشوند یا قرارداد اجاره را فسخ میکنند. در یک تحلیل سادهانگارانه اینگونه فرض میشود که این صاحبخانهها آدمهای پلیدی هستند و یا طرفدار حکومتاند، در حالیکه اینطور نیست. فقیر شدن است که آنها را محافظهکار کرده است. فرد چیزی ندارد جز همین خانهای که کرایه میدهد و اگر در آن خللی ایجاد شود از تأمین معاش خود در میماند پس ریسک سیاسی کمتری میکند. همینطور عدم مشارکت جدی کارگران در جنبش اخیر را از همین زاویه میتوان دید و دریافت.
یکی از مهمترین استراتژیهای سیاسی، فقیرسازی است. آنچه که فقر را به تغییر مناسبات موجود پیوند میزند سازماندهیها و تشکلهایی است که میتوانند در ساختن نوعی آگاهی طبقاتی از یکسو و از سوی دیگر ساختن جمعیت و فشار به نهادهای مسلط، سازوکاری جمعی بیابند.
اپوزیسیون حرفهای راستگرا (غالباً در خارج از کشور) این ایده را دارد که وقتی مردم فقیر شوند به نیروی برانداز تبدیل شده و باعث تغییر حکومت میشوند. بیراه نیست که بخشی از آنان در همه این سالها حامی تحریم بودهاند. این در حالی است که آنها با کمک به سیاست فقیر سازی حکومت در واقع امر سیاسی را تضعیف کرده و «سوژه شاکی» را جایگزین «سوژه انقلابی» کردهاند.
تضعیف این نوع اپوزیسیون و تقویت اپوزیسیونی که از دل وضعیت حقیقی جامعه، اصناف، گروهها و طبقات مختلف بیرون میآید، یکی از مهمترین وظایف نیروهایی است که در فکر تغییر بنیادین وضعیت امروز هستند.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…