نسخه پیدیاف را میتوانید از اینجا دریافت کنید
موضوع نقد: بخشی از سخنان دکتر سروش دربارۀ جلسۀ اپوزسیون در دانشگاه جرج تاون
گام اول: تفکیک جملات یا بندها از طریق شمارهگذاری
[ای] عزیزانی که خواهان تغییر در نظام سیاسی ایران هستید! و همۀ ما [خواهان] هستیم و بنده به جدّ معتقدم که این نظام احتیاج مبرم دارد که جرّاحی عظیم و عمیقی بشود. در غیر این صورت مرگ برای آن حتمی است (۱). اما پا را فراتر از آنچه میرحسین و خاتمی و تاجزاده، این سه سید حصین النسب، بیان کردهاند نگذاریم (۲). اینها معتمَدان ما هستند و امتحان خود را به نیکی و به درستی و به پیروزی تمام پس دادهاند. هیچ لکهای و نقطه عیبی بر چهره آنها نیست. کارنامۀ پاکی دارند آکنده از خدمات به ملت ایران و آکنده از پاکدستی و پاکدامنی(۳). و اکنون هم با کمال شفقت و احسان و دلسوزی پیشآمدهاند و در داخل کشور خطر میکنند و پیشتاز این حرکت و خیزش تحولگرایانه هستند و با اینها باید همراهی کرد و از آنها باید پیروی کرد و جلوتر از آنها قدم نباید گذاشت (۴).
شنیدهاید در همین دیروز، در واشنگتن، در دانشگاه جرج تاون، جلسهای بود و چند نفر شرکت کرده بودند که تقریباً بساط رهبری برای ایران پهن کردند و به گمان اینکه نامی در رسانهها دارند، فکر کردند که در دلها هم جایی دارند (۵). یکی از آنها که تا امتحان نداد و سر تا پا برهنه نشد او را به درون خانواده هنری نپذیرفتند. چندتایی از آنها که اصلاً از عالم سیاست خبری ندارند (۶). در میانشان حتی یک پرچم ایران به چشم نمیخورد (۷). نامی از اسلام و دیانت قاطبۀ مردم ایران در میان نبود. بلکه اکثریت آنها کمال ناآشنایی با این سنت عظیم و قویم ایرانی داشتند (۸). یکی از آنها که از تجزیهطلبان مشهور و به نام است (۹).
بنابراین اینها مگر برای دلخوشی خود و برای پر کردن برنامههایی که میدانیم از کجاها سرمایه آنها و خط سیاسی آن میرسد کاری کنند، مگر برای آنها کاری بکنند. [ وگرنه] برای ملت ایران که کاری نمیتوانند بکنند (۱۰). [چون] نه از ایران چندان شناسایی و آشنایی دارند و نه از دیانت مردم و نه از سنت و ارزشهای آنها (۱۱). بیشتر آنها هرگز در میان مردم ایران هم نزیستهاند (۱۲). اینها با دردها و ارزشهای مردم ایران آشنایی ندارند (۱۳). بعد با کمال بیخیالی و بلکه با کمال جسارت دعوی رهبری این قوم را هم دارند (۱۴). و گمان میکنند که کافی است زمام امر به دست آنها سپرده شود تا کشور گلستان شود! (۱۵)
نه! اگر بخواهد تحولی در ایران رخ دهد باید از درون رخ بدهد (۱۶). و ما امیدواریم رخ بدهد (۱۷). و نظام با این رفتار کنونی خود را به ته دره و مهلکه میبرد و جایی برای آن در تاریخ باقی نخواهد ماند، (۱۸) به گمان من این مشهود است (۱۹). مگر اینکه رفتارش را عوض کند که آن هم بسیار بعید است (۲۰).
گام دوم: بازترکیب انتقادی (Critical Recomposition)
متن دارای سه استدلال است: الف) استدلال جانبی یا مقدماتی، ب) استدلال اصلی که شامل مدعای اصلی و دلیل اصلی است؛ و پ) استدلالهای فرعی یا زیراستدلالها (sub arguments) که حاوی دلایل و شواهد فرعی است برای پشتیبانی از دلیل اصلی.
الف) استدلال جانبی یا مقدماتی
ما مردم ایران خواهان تغییر نظام سیاسی ایران هستیم. (جمله ۱، مدعای اصلی در این استدلال مقدماتی) چون این نظام دیگر قابلیت اصلاح ندارد (جمله ۱و ۱۸ تا ۲۰، دلیل) و نظام سیاسی که قابلیت اصلاح نداشته باشد باید تغییر کند. (پیشفرض)
ب) استدلال اصلی (Main Argument)
دلیل:
برای تغییر نظام، دو راه پیش روست (لازمۀ جمله ۲ و ۵ و ۱۴): راه اول، تحولخواهی سنجیده، با رهبرانی لایق و بینقص (۱ تا ۴) و راه دوم، انقلابیگری یا سرنگونیطلبی خاماندیشانه با رهبرانی نالایق و سراسرنقص (۵ تا ۱۳)
توضیح:
تحولخواهی سنجیده یعنی تلاش برای جراحی عظیم و عمیق نظام موجود از طریق تأسیس مجلس مؤسسان و بازنویسی قانون اساسی جدید (۱ و ۴ و بخش دیگری از ادامه متن). سرنگونطلبی خاماندیشانه نیز یعنی تلاش برای سرنگون کردن کامل نظام موجود به هر نحو ممکن و تشکیل دولت انتقالی و تاسیس نظام جدید به هر نحو ممکن ولو استبدادی و تمامیتخواه و حداقل مشکوک که احتمالا منجر به تجزیه ایران هم بشود. (۱۴ و ۱۵) طیف اول یا تحولخواه، شامل میرحسین و خاتمی و تاجزاده است. (جمله ۲ و ۳ و ۴) (دکتر سروش در ادامه، مثلث تحولخواه را با افزودن مولوی عبدالحمید تبدیل به مربع تحولخواه میکند.) و طیف دوم یا سرنگونطلب نیز شامل آن هشت نفر (رضا پهلوی، علینژاد، اسماعیلیون، بنیادی، گلشیفته، مهتدی، عبادی، کریمی) است. (جمله ۵ تا ۱۳)
مدعا:
بنابراین روشن است که بهترین راه تغییر نظام سیاسی، تحولخواهی است با رهبران لایق و بینقصی که دارد. (مدعای اصلی در این استدلال اصلی)
توضیح بیشتر، بخصوص دربارۀ ماهیت و تفاوت این دو رویکرد: اگر نظام سیاسی موجود رفتار خود را تغییر ندهد، «مرگ آن حتمی است» (۱). سوابق نظام ثابت می کند که «بعید است رفتارش تغییر کند» (۲۰) و تحولخواهی راهی است برای جلوگیری از این مرگ. بنابراین گرچه تحولخواهان به دنبال تغییر نظام موجود هستند اما در عین حال میخواهند با عمل جراحی مانع مردن آن شوند! (۱) در مقابل اما سرنگونطلبی از مرگ نظام استقبال میکند و تلاش میکند این فرآیند زودتر انجام پذیرد. و این از مهمترین تفاوتهای این دو رویکرد است.
پ) زیراستدلالها (sub-argument) برای تقویت استدلال اصلی:
آقای دکتر سروش درباره این که چرا تحولخواهی مطلوب است و چرا سرنگونطلبی نامطلوب است تقریباً چیزی نمیگوید و تمام استدلالش معطوف به اثبات این بخش از مدعا است که رهبران تحولخواه خوب اند و رهبران سرنگونیطلب بد هستند. او برای این کار ۱۵ دلیل و شاهد می آورد:
رهبران خوب و لایق کسانی هستند که اصیل، دلسوز، صادق و وطندوست، مجرب و خوشسابقه، دردمند و محبوب ملت باشند. (این پیشفرض از جملات ۲ تا ۲۰ قابل استنباط است) و رهبران تحولخواهی چنین هستند. چون
-اولاً میرحسین و خاتمی و تاجزاده، سه سید حصین النسب، هستند (۲).
-ثانیاً اینها معتمَدان ما هستند، امتحان خود را به نیکی و به درستی و به پیروزی تمام پس دادهاند.
-سوم اینکه هیچ لکهای و نقطۀ عیبی بر چهره آنها نیست.
-چهارم اینکه کارنامۀ پاکی دارند آکنده از خدمات به ملت ایران و آکنده از پاکدستی و پاکدامنی (۳).
-و پنجم اینکه با کمال شفقت و احسان و دلسوزی پیشآمدهاند (۴)
-و ششم اینکه در داخل کشور خطر میکنند (۴)
-و هفتم این که پیشتاز این حرکت و خیزش تحولگرایانه هستند (۴).
اما رهبران سرنگونطلبی بدنام، بدکردار، مزدور و بعضاً وطنفروش و بیعفت و بیحیاء هستند. (۵ تا ۱۳ و بند ب) چون به عنوان مثال:
-اولاً یکی از آنها که تا امتحان نداد و سر تا پا برهنه نشد او را به درون خانواده هنری نپذیرفتند. (۶)
-دوم این که یکی از آنها که از تجزیهطلبان مشهور است (۹) و در میانشان حتی یک پرچم ایران به چشم نمیخورد (۷).
-سوم این که آنها هیچ شناختی از جامعه ایرانی و انسان ایرانی ندارند چون نامی از اسلام و دیانت قاطبۀ مردم ایران در میان نبود. بلکه اکثریت آنها کمال ناآشنایی با این سنت عظیم و قویم ایرانی داشتند (۸).
-چهارم این که آنها دردمند و دردآشنا هم نیستند چون هرگز در میان مردم ایران نزیستهاند (۱۲). با دردها و ارزشهای مردم ایران آشنایی ندارند (۱۳).
-و پنجم این که تجربه و کاردانی هم ندارند چون چندتایی از آنها اصلاً از عالم سیاست خبری ندارند (۶)
-و ششم اینکه آنها مزدورند یا سوء نیت دارند یا دست کم مشکوک هم هستند چون برای دلخوشی خود و برای پر کردن برنامههایی که میدانیم از کجاها سرمایه آنها و خط سیاسی آن میرسد کاری کنند، مگر برای آنها کاری بکنند. [ وگرنه] برای ملت ایران که کاری نمیتوانند بکنند (۱۰).
-هفتم اینکه محبوبیتی هم ندارند و فقط نامی در رسانهها دارند، فکر کردند که در دلها هم جایی دارند (۵).
-هشتم این که خام اندیش هستند چون و گمان میکنند که کافی است زمام امر به دست آنها سپرده شود تا کشور گلستان شود!
بنابراین روشن است که فقط با رهبران تحولخواه باید همراهی کرد و از آنها باید پیروی کرد و جلوتر از آنها قدم نباید گذاشت (۴) (۴)
گام سوم: ارزیابی
الف) استدلال مقدماتی
ما مردم ایران خواهان تغییر نظام سیاسی ایران هستیم. (جمله ۱، مدعای اصلی در این استدلال مقدماتی) چون این نظام دیگر قابلیت اصلاحندارد (جمله ۱و ۱۸ تا ۲۰، دلیل) و نظام سیاسی که قابلیت اصلاح نداشته باشد باید تغییر کند. (پیشفرض)
ارزیابی: به نظر می رسد که استدلال دارای دلیل و پیشفرض روشن و معقولی است.
ب) استدلال اصلی
برای تغییر نظام، دو راه پیش روست (لازمۀ جمله ۲ و ۵ و ۱۴): راه اول، تحولخواهی سنجیده است با رهبرانی لایق و بینقص، (۱ تا 4) راه دوم،انقلابیگری یا سرنگونیطلبی خاماندیشانه با رهبرانی نالایق و سراسر نقص (۵ تا 13) بنابراین روشن است که بهترین راه تغییر نظام سیاسی،تحولخواهی است با رهبران لایق و بینقصی که دارد. (مدعای اصلی در این استدلال اصلی)
ارزیابی: این استدلال آشکارا دچار دوراهی کاذب یا تفکر سیاه و سفید یا تفکر همه یا هیچ [۱] (مغالطۀ اول) است. زیرا در دوراهی کاذباستدلالکننده، وضعیتی را برای ما ترسیم می کند که گویی برای حل مساله فقط دو راه پیش روی ماست: راه A و راه B. و ثانیاً درستی راه A ونادرستی راه B نیز اغلب آشکار است و بنابراین با تکیه بر این پیشفرض معقول که انسان عاقل راه درست را به راه غلط ترجیح می دهد، قصددارد ما را قانع کند که راه A درست است، یا به عبارت دیگر، ما چاره ای نداریم و باید راه A را انتخاب کنیم. این نوعی تردستی فکری است کهما را درباره گزینههای دیگر کور میکند. گزینه دیگر ممکن است ترکیب A و B باشد و ممکن است به کلی راه حل C باشد. بهخصوص دردوراهی کاذب، به جای اثبات درستی گزینه ای که ادعا شده است، بر اثبات نادرستی گزینه رقیب تاکید می شود. خلاصه آن که گویا فقط دو راهوجود دارد و یکی از آنها جهنم است. و ما چنین راهبردی را در استدلال اصلی دکتر سروش می بینیم. زیرا:
اولاً تعابیر گوینده به نحوی است که گویا واقعا فقط دوگزینه پیش روی ماست است: تحولخواهی خوب و سنجیده در مقابل سرنگونیطلب بد ونسنجیده. درحالیکه مثلاً تحولخواهی بد و نسنجیده (شق سوم) یا سرنگونیطلبی خوب و سنجیده (شق چهارم) نیز قابل تصور است. همچنینراه میانهای با طیفی از رهبران داخلی و خارجی (شق پنجم) نه تنها غیرممکن نیست بلکه به نظر معقولتر می رسد. ثانیاً تمایز این دو گزینهآشکارا تمایز حق و باطل، سیاه و سفید، و درست و غلط و بهشت و جهنم است، در حالیکه طبق ارزیابی زیراستدلالها (پ) خواهیم دید کهمیتوان تمایز منصفانهتری ترسیم کرد.
همانطور که در تحلیل اشاره شد، دکتر سروش در این صحبتها نه به اثبات درستی خود ایدۀ تحولخواهی متمرکز شده و نه به اثبات نادرستیایدۀ سرنگونیطلبی. بلکه تلاش کرده از یکسو درستکاری و کاردرستی و مقبولیت و محبوبیت تحولخواهان را، و از سوی دیگر نا–درستکاری ونا–کاردرستی و نا–مقبولیت و نا–محبوبیت سرنگونطلبان را نشان دهد. بنابراین استدلال اصلی دکتر سروش را اینگونه نیز میتوان تحلیل و تعبیرکرد:
– تحولخواهی راهبرد خوبی است چون رهبران آن این افراد خوب هستند.
– سرنگونطلبی راهبرد بدی است چون رهبران آن این افراد بد هستند.
اگر استدلال اصلی را اینگونه صورتبندی کنیم، آشکارا مغالطۀ توسل به انگیزه[۲] یا به تعبیر خود دکتر سروش «خلط انگیزه و انگیخته» در آنبه چشم میخورد (مغالطۀ دوم). چون میتوان تصور کرد که انسانهای خوشطینت، خوشنیت، کاردرست و درست کار، مقبول و محبوب و حصینالنسب راهحلهای احمقانه بدهند و برعکس. به چنین خطایی مغالطۀ تکوینی [۳] یا منشأ [۴] نیز میگویند. بهخصوص در حالت منفی و ردکردن، یعنی در «سرنگونیطلبی بد است چون رهبران آن بد است» این ایراد، مضاعف است چون در ذیل مغالطۀ «حمله به شخص» [۵] همقرار میگیرد. (مغالطه سوم) در واقع دکتر سروش به جای نقد آراء آنها به شخصیت آنها حمله کرده است.
البته استدلال بر اساس انگیزه و شخصیت و سابقه افراد همیشه مغالطه نیست. به همین خاطر فعلا داوری نهایی را درباره آن به تعویقمیاندازیم تا ببینیم او آیا در زیراستدلالها موفق شده است اولاً بین شخصیت و مدعای آنها ارتباط منطقی و علّی برقرار کند و ثانیاً شرورانهبودن انگیزه یا بد بودن شخصیت آنها را اثبات کند.
پ) زیراستدلالها برای تقویت استدلال اصلی:
همانطور که گفتیم گوینده علاوه بر استدلال اصلی (ب) مجموعه ای از دلایل و شواهد را نیز سعی می کند در حمایت از استدلال اصلی بیانکند. ساختار کلی این زیراستدلالها به این شکل است:
رهبران خوب و لایق کسانی هستند که اصیل، دلسوز، صادق و وطندوست، مجرب و خوشسابقه، دردمند و محبوب ملت باشند. (این پیشفرض ازجملات ۲ تا ۲۰ قابل استنباط است) و رهبران تحولخواهی چنین هستند.
اگر به همین حالت کلی بسنده کنیم، با یک مصادره به مطلوب مواجه هستیم. یعنی دست کم در نگاه نخست و اولیه به متن متوجه می شویم که آقای دکتر سروش در دفاع از آن دوراهی که ترسیم کردهاند گفتهاند: رهبران تحولخواه خوب (اصیل و دلسوز، و …) هستند چون اصیل و دلسوزو .. هستند. «آنها خوب هستند، چون خوب هستند». زیرا ایشان تقریبا همه این اوصاف را بدیهی فرض کردهاند و برای هیچکدام از مدعیاتشاندر زیراستدلالها شواهد معینی ارائه نکردهاست. مثلاً معلوم نیست که چرا باید بپذیریم کارنامه آقای میرحسین در دهه 60 بی عیب است؟ یااینکه چرا اینها دلسوزند یا دلسوزتر و رنجدیدهتر از رهبران سرنگونطلب هستند؟ این همان «مصادره به مطلوب» یا «تکرار مدعا به جای دلیل» [۶] است. (مغالطه چهارم) البته این منصفانه نیست اگر همۀ زیراستدلالها را از این نوع، یعنی مصادره به مطلوب، بدانیم. چون برخی از آنهافراتر از بازگویی و تکرار مدعا هستند. پس سعی می کنیم برای رعایت اصل حمل به احسن، تحلیل و تعبیر بهتری از تکتک آنها ارائه دهیم:
رهبران خوب و لایق کسانی هستند که اصیل، دلسوز، صادق و وطندوست، مجرب و خوشسابقه، دردمند و محبوب ملت باشند. (این پیشفرض از جملات ۲ تا ۲۰ قابل استنباط است) و رهبران تحولخواهی چنین هستند.
•چون اولاً میرحسین و خاتمی و تاجزاده، سه سید حصین النسب، هستند (۲).
ارزیابی:
آیا سیدِ اصیل بودن می تواند یکی از ملاکها برای رهبری باشد؟ اگر پاسخ مان منفی باشد، که به نظر می رسد چنین است، آنگاه این یکقیاس مضمر مردود[۷] (مغالطۀ پنجم) است. زیرا حاوی یک پیش فرض نادرست است.
علاوه بر آن، ما در این دوگانهسازی شاهدیم که رهبران محبوب و قابل اعتماد و خوشسابقه و … در مقابل رهبران نامحبوب و غیرقابل اعتماد وبدسابقه و … قرار گرفتهاند. در چنین دوگانهسازی به نظر میرسد اشتباه نیست اگر نتیجه بگیریم که دکتر سروش به نحو کنایی طرف مقابل را بیاصل و نسب (بیبته) معرفی کردهاند. همچنان که صراحتاً هم میگویند که اینها از جای دیگر سرمایه و خط مشی میگیرند و خودشان چیزینیستند. این سخن البته در متن خطابی و رجز خوانی ایراد ندارد اما اگر بخواهیم آن را به عنوان یک واکنش انتقادی و منطقی به اجلاساپوزسیون خارجی قلمداد کنیم «حمله به شخص» خواهد بود. (یعنی جملۀ 2 دکتر سروش در کنار جملۀ 10 و در بافتار استدلال ب که مبتنی برتفکر سیاه و سفید است، می تواند شاهدی بر مغالطۀ سوم، پیشگفته باشد.)
(در اینجا می توان علاوه بر نقد منطقی، به نقد سیاسی این دلایل هم توجه کرد. از جمله این که ملاک قرار دادن نسبت پدری سیادت برای افرادفزون بر مردسالاری و پدرسالاری، با نقد و نفی استبداد و تمامیتخواهی که تحولخواهان مدعیاند هیچ سنخیتی ندارد. اما اینها نقدهای دیگریاست که در اینجا وارد آنها نمیشویم.)
• ثانیاً اینها معتمَدان ما هستند، امتحان خود را به نیکی و به درستی و به پیروزی تمام پس دادهاند.
• سوم اینکه هیچ لکهای و نقطۀ عیبی بر چهره آنها نیست.
• چهارم اینکه کارنامۀ پاکی دارند آکنده از خدمات به ملت ایران و آکنده از پاکدستی و پاکدامنی (۳)
ارزیابی:
این «ما» دقیقاً چه کسانی هستند؟ آیا «ما» همان «ملت» یا «مردم» و در مقابل «آنها» یعنی اقلیت همدل با آن هشت نفر است؟ آیا شاملبخش کوچکی از «مردم» است؟ هر کدام از این معانی می تواند سرنوشت این دلیل و بنابراین سرنوشت کل استدلال را تغییر دهد. بنابراین مااینجا با «توسل به ابهام[۸] » مواجهیم (مغالطۀ ششم).
علاوه بر این، در اینجا کلیگوییهای خوشآب و رنگ نیز رخ داده است (مغالطۀ هفتم). چون معنای «نیکی و درستی و پیروزی تمام!» و «پاکیو پاکدستی» و «آکنده از خدمات به ملت» اصلاً روشن نیست. کافی بود مثلا ایشان به چند داده یا آمار یا رتبهبندی معین اشاره میکردند، دراین صورت این ایراد بر ایشان وارد نبود.
ما در اینجا نه تنها با مبهمگویی و کلیگویی خوش آب و رنگ[۹] بلکه با اغراقهای عجیبی هم مواجهیم. از جمله اینکه آنها امتحانشان را با«پیروزی تمام» پس دادهاند و «هیچ لکهای و نقطۀ عیبی بر چهرۀ آنها نیست!» گرچه در بسیاری موضوعات کارنامه اصلاحطلبان در مقایسه بااصولگرایان قابل دفاعتر است اما کافی است کارنامه آنها را در برخی موضوعات، مثل کتمان یا بیخبری یا سکوت در مقابل بسیاری از احکام واعدامها و قتلهای سیاسی از بدو انقلاب، یا حذف و آزار دگراندیشان، یا رفتارهای فراقانونی حاکمیت، یا برخی اهمالهای زیستمحیطی دردهه 70 و 80 یادآوری کنیم. خود آقای تاجزاده در اعترافنامهای به بسیاری از این موارد اذعان کردهاند. حال اگر نگوییم این نوع دفاع کردنآقای سروش از مدعایشان، مصداق «توسل به دروغ بزرگ[۱۰] » یا «مغالطۀ حقیقت جایگزین[۱۱]» است (مغالطۀ هفتم) اما دست کم میتوان گفت که توسل به بزرگنمایی[۱۲] است. (مغالطۀ هشتم)
• و پنجم اینکه با کمال شفقت و احسان و دلسوزی پیشآمدهاند (۴)
• و ششم اینکه در داخل کشور خطر میکنند (۴)
ارزیابی:
در اینجا علاوه بر تکرار مغالطۀ هفتم (کلیگویی خوش آب و رنگ) ما با یک استاندارد دوگانه نیز مواجهیم. آقای دکتر سروش بر چه اساسی و بااستفاده از کدام دستگاه «شفقتسنج» داوری میکنند که شفقت و احسان و دلسوزی تحولخواهان بیش از سرنگونیطلبان است؟ اگر پاسخاین پرسش را در خود متن جستجو کنیم متوجه میشویم که گویی از نظر ایشان ظواهر امر نشان میدهد که این مربع با کمال شفقت و احسان ودلسوزی پیش آمدهاند و ظواهر میتواند استاندارد خوبی باشد (۴) اما درباره آن هشت نفر ظاهر نمیتواند ملاک شود و چه بسا آنها در پشتاین دلسوزیها و احسانهایشان اهداف و اغراض شومی داشته باشند (۱۰). به این نوع استدلال میگویند توسل به «یک بام و دو هوا» یا«استاندارد دوگانه [۱۳]» (مغالطۀ نهم). به نحو مشابهی دربارۀ «خطر کردن» هم ما شاهد این استاندارد دوگانه هستیم. زیرا از نظر دکترسروش گویا تهدیداتی که بر علیه مثلاً مسیح علینژاد یا علی کریمی شده است اهمیت ندارند یا در مقایسه با تهدیدات بر علیه خاتمی ومیرحسین و تاجزاده کم اهمیتتر است. در حالی که اتفاقاً مربع تحولخواه از نوعی مصونیت برخوردارند که هشت ضلعی سرنگونطلب اصلا وابدا از آن برخوردار نیست. زیرا مسئولیت افرادی که در بند یا حصر هستند بیش از افراد خارج از کشور است. (تکرار مغالطۀ نهم)
• و هفتم این که آنها پیشتاز این حرکت و خیزش تحولگرایانه هستند (۴).
ارزیابی:
دکتر سروش اولاً بر چه اساسی تاجزاده و خاتمی و میرحسین را پیشتاز این خیزش «تحولگرایانه» می دانند؟ و ثانیاً بر چه اساسی اینخیزش را «تحولگرایانه» (طبق تعریف خودشان: خیزشی که راضی به مرگ نظام نیست و بلکه فقط میخواهد این نظام را جراحی عمیق و وسیعکند!) توصیف میکند؟ در پاسخ به پرسش اول احتمالاً خواهند گفت که این جنبش ادامۀ جنبش دوم خرداد خاتمی و جنبش سبز میرحسین ونقدهای صریح تاجزاده به نهادهای حاکمیتی مثل رهبری و شورای نگهبان است. بله! بیتردید جنبشهای اجتماعی قبلی و نقدهای قبلی افرادمیتوانند در جنبشها و نقدهای بعدی تاثیرگذار باشند اما آیا از این میشود نتیجه گرفت که ماهیت و اصول آن جنبشها نیز یکی است؟ روشناست که مردم از شعار دوم خردادی «سلام بر سه سید فاطمی، خمینی و خامنه ای، خاتمی» و «یا حسین، میرحسین» به «زن، زندگی،آزادی» رسیدهاند. تردیدی نیست که دست کم برای بخش قابل توجهی از مشارکتکنندگان در جنبش دوم حصین النسب بودن «خمینی وخامنهای و خاتمی» مهم بود. همچنان که پیوند زدن حماسۀ میرحسین به نمادهای «حسینی» بیجهت نبود. اما آیا این فقط یک اتفاق است کهحتی یک شعار اسلامی و شیعی در جنبش اخیر وجود ندارد؟ قهرمانان جنبش «مهسا» جوانانی هستند که آشکارا هیچ عنایتی به شعائر ونمادهای دینی ندارند و حتی در واپسین پیام خود وصیت میکنند که بر مزار من قرآن نخوانید.
مدتی پیش از جنبش «زن زندگی آزادی»، اتفاقاتی افتاد. از جمله تاجزاده در 18 تیرماه در پی نقد به نهادهای حاکمیتی با اتهام نشر اکاذیببازداشت شد. چند روز بعد کارزار «حجاب، بیحجاب» در 21 تیرماه از سوی کسانی مثل علینژاد طراحی شد و رضا پهلوی با بیانیهای از آنحمایت کرد. این کارزار در واکنش به تعیین روز 21 تیر به مناسب «روز حجاب» از سوی حاکمیت بود و نیز تقریبا همزمان بود با برخوردهایسختگیرانه گشت ارشاد با افراد «متخلف». برخوردهایی که در چند مورد واکنش وسیعی در فضای مجازی به همراه داشت. پیش از همه اینهانیز البته میتوانیم فعالیتهای رهبران هر دو جریان را یادآوری کرد. مثلاً میرحسین و تاجزاده و خاتمی با بیانیههایی به نهادهای حاکمیتینقدهای مشفقانه و دلسوزانهای داشتند که لب لباب آنها بازگشت به قانون اساسی و آرمانهای امام و دوران طلایی دهه 60 و این قبیل پندها وهشدارها بود. و در سوی دیگر، ترویج و تشجیع دختران و زنان برای ابراز مخالفت خود با حجاب اجباری از طریق «چهارشنبههای سفید» و«آزادیهای یواشکی» و حمایت از «دختران انقلاب» از سوی علینژاد و رضا پهلوی و برهنهنگاری گلشیفته فراهانی و حتی کشف حجابکسانی مثل شیرین عبادی یا سایر همراهان سرنگونطلبی. حال پرسشی که باید پرسید این است که پیشتاز جنبش «زن، زندگی، آزادی» مربعتحولخواه است یا هشت ضلعی سرنگونیطلب؟
البته پاسخ خود من به عنوان منتقد، «هیچکدام» است، زیرا به باور من این خیزش مرحلهای از یک «انقلاب زندگی بنیاد» (به تعبیر هاول) استو پیشتازان آن زنان و دختران و مردان گمنامی هستند که پیش از همۀ رهبرانی که نام بردیم، در دل حقیقت زندگی میکردند و از وضعیت موجودناراضی بودند. نارضایتی آنان اول به جهت تحمیل یک سبک زندگی و ایدئولوژی از سوی حاکمیت بود و سپس به جهت اوضاع معیشتینابسامان. اما اگر بخواهیم «رهبری جنبش» را به معنای هماهنگکنندگی و گفتمانسازی یا ترویج و تقویت یا حمایت از گفتمان در نظر بگیریم،الحق و الانصاف چه کسانی بیشتر شایسته وصف «پیشتازی» چنین جنبشی هستند؟ مربع تحولخواه یا هشتضلعی سرنگونیطلب؟ به نظرمی رسد پاسخ روشن است اما دکتر سروش به جای ارجاع به شواهد معین، به این «کلیگوییهای خوشآب و رنگ» بسنده میکنند که «آنهاپیشتاز این حرکت و جنبش بوده اند». (تکرار مغالطۀ هفتم). علاوه بر این، ایشان از مشارکتکنندگان در جنبش میخواهند از این رهبرانتحولخواه پیروی کنند و یک قدم جلوتر نروند! چرا که اساساً این جنبش «تحولخواهانه» است! این نیز به نظر میرسد «مصادره به مطلوبکردن» کردن از طریق نامگذاری است. زیرا دعوا دقیقاً بر سر این است که آیا این جنبش تحولخواهانه است یا نه؟ (تکرار مغالطۀ چهارم)
اما رهبران سرنگونطلبی بدنام، بدکردار، مزدور و بعضاً وطنفروش و بیعفت، بیحیاء هستند. (۵ تا 13 و بند ب) چون به عنوان مثال:
• اولاً یکی از آنها که تا امتحان نداد و سر تا پا برهنه نشد او را به درون خانواده هنری نپذیرفتند. (۶)
ارزیابی:
از نظر دکتر سروش اولاً انگیزه گلشیفته فراهانی از برهنه شدن ورود به خانوداۀ جهانی هنری است و بنابراین او حاضر شده به خاطر کسبشهرت و محبوبیت و موفقیت، شرم و حیاء را کنار بگذارد و در ملأ عام دست به کار بی شرمانۀ برهنگی کامل (سر تا پا) بزند. با این اوصاف، درواقع از نظر دکتر سروش کار گلشیفته نوعی «هرزهنگاری» است. ثانیاً کسی که چنین بی شرم و بی اخلاق است شایستۀ رهبری جنبش راندارد.
از آنجایی که دکتر سروش هیچ دلیلی بر صحت ذهنخوانی خود ارائه نمیدهد برای ارزیابی آن باید به سراغ اظهارات خود گلشیفته و نیز بهعرف جامعه هنری برویم و ببینیم این کار گلشیفته چه معنایی دارد و چه انگیزه ای پشت آن میتواند باشد. هم خود گلشیفته (در توئیتر و درمصاحبه با فرانس اینتر) و هم جامعه هنری، یا به قول خود سروش، عقلای دنیای هنر، با استناد به فرم کار او انگیزه او را نوعی «بیانگریهنری» به نام «هنر برهنه» یا «برهنهنگاری» (the nude) می دانند نه «هرزهنگاری». بنابراین دکتر سروش خواسته یا ناخواسته دراستدلال خود، در گزارش انگیزه به «تعبیر نادرست[۱۴]» متوسل شده است. (مغالطۀ دهم)
علاوه بر این، و همزمان، این کار ایشان حمله به شخص نیز محسوب می شود زیرا در اثبات عدم شایستگی گلشیفته برای رهبری یک جنبش او رامتهم به بیاخلاقی کرده است. (تکرار مغالطۀ سوم)
• دوم اینکه یکی از آنها که از تجزیهطلبان مشهور است (۹) و در میانشان حتی یک پرچم ایران به چشم نمیخورد (۷).
ارزیابی:
گرچه عبدالله مهتدی با صراحت اعلام کرده است که تجزیهطلب نیست اما فرض کنیم که حق با سروش است. آقای سروش میدانند که درباره آنهفت نفر دیگر، هیچ شاهد و مدرکی دال بر تجزیهطلبی وجود ندارد، جز تحلیلهای رسانههای نزدیک به جمهوری اسلامی. رسانههایی که اتفاقاًدرباره مولوی عبدالحمید هم از چنین برچسبهایی استفاده کردهاند. نه تنها شاهد و مدرکی بر تجزیهطلبی آن هفت نفر نیست بلکه مثلا رضاپهلوی اساساً مهمترین شروط مشارکت و همکاری با اپوزسیون را اعتقاد و التزام به اصل تمامیت ارضی عنوان کرده است. حال آیا این «توسلبه گلچین کردن [۱۵]» یا «نادیده گرفتن شواهد متقابل[۱۶]» نیست (مغالطۀ یازدهم) که ما انبوه شواهدی که دال بر یکپارچهطلبی ارضیآنهاست انگشت تاکید بر روی تنها شاهد مناقشهآمیز بگذاریم؟ و بعد آیا این «تعمیم ناروا [۱۷]» (مغالطۀ دوازدهم) نیست که این اتهام تجزیهطلبی را با جمله بعدی درباره کل این افراد تعمیم دهیم: «در میانشان حتی یک پرچم ایران به چشم نمیخورد». وقتی دکتر سروش به جای نقدمدعیات و استدلالهای مطرح شده در آن اجلاس به موضوعاتی مثل فقدان پرچم اشاره میکند، و مخاطب ایرانی که عاشق ایران است را متوجهاین موضوعات کم اهمیتتر میکند، ما حق داریم که بگوییم او مرتکب بزرگنمایی (تکرار مغالطۀ هشتم) و حتی «توسل به عوام» یا«عوامفریبی» شده است (مغالطۀ سیزدهم).
• سوم این که آنها هیچ شناختی از جامعه ایرانی و انسان ایرانی ندارند چون نامی از اسلام و دیانت قاطبۀ مردم ایران در میان نبود. بلکهاکثریت آنها کمال ناآشنایی با این سنت عظیم و قویم ایرانی داشتند (۸).
• چهارم این که آنها دردمند و دردآشنا هم نیستند چون هرگز در میان مردم ایران نزیستهاند (۱۲). با دردها و ارزشهای مردم ایران آشناییندارند (۱۳).
ارزیابی:
طبق استدلال سروش از «اینکه در اجلاس اپوزسیون در دانشگاه جرج تاون، نامی از اسلام و دیانت قاطبۀ مردم ایران نبود» میتوان نتیجهگرفت که «پس آن هشت نفر هیچ شناختی از جامعۀ ایرانی و انسان ایرانی ندارند.» با فرض درستی کبرا و صغرای این استدلال، به راحتی میتوان نشان داد که دقیقا طبق همین استدلال، خاتمی و میرحسین نیز هیچ شناختی از جامعه ایرانی و انسان ایرانی ندارند چون آنها نیز دربیانیه اخیر خود هیچ اشاره ای به اسلام و دیانت قاطبه مردم ایران نکرده اند. و اتفاقا بیانیه میرحسین انطباق فراوانی با صحبتهای اجلاسجرج تاون دارد. او در توصیف این جنبش میگوید «ایران و ایرانیان نیازمند و مهیای تحولی بنیادیناند که خطوط اصلیاش را جنبش پاک «زن،زندگی، آزادی» ترسیم میکند… » و نیز مهمترین آرمان این جنبش را «استقرار نظامی مبتنی بر حاکمیت قانون و مطابق با موازین حقوقانسانی و برخاسته از اراده مردم» معرفی میکند. بنابراین این استدلال دکتر سروش نیز متضمن «استاندارد دوگانه» است (تکرار مغالطۀنهم).
استاندارد دوگانه را در دلیل چهارم سروش نیز میتوان دید. هم از آقای دکتر سروش و هم از مربع تحولخواه او بخواهیم که درباره قربانیان وکشتهشدگان اتفاقات چند سال اخیر، بهخصوص از 96 به این سو، چند نفر را نام ببرند و داستان دردها و رنجهایش را تعریف کنند و به مابگویند که چند نفر از آنها یا وابستگان آنها برای دادخواهی و استمداد به آنها مراجعه کردهاند. فکر میکنید چه پاسخی خواهند داشت؟ حال ایندو پرسش را از مسیح علینژاد و حامد اسماعیلیون بپرسیم؟ آیا این سختگیری و آن سهلگیری نوعی استاندارد دوگانه نیست؟ (تکرار مغالطۀنهم)
• و پنجم این که تجربه و کاردانی هم ندارند چون چندتایی از آنها اصلاً از عالم سیاست خبری ندارند (۶)
• و ششم اینکه آنها مزدورند یا سوء نیت دارند یا دست کم مشکوک هم هستند چون برای دلخوشی خود و برای پر کردن برنامههایی کهمیدانیم از کجاها سرمایه آنها و خط سیاسی آن میرسد کاری کنند، مگر برای آنها کاری بکنند. [ وگرنه] برای ملت ایران که کاری نمیتوانندبکنند (۱۰).
ارزیابی:
پیش فرض سروش در این استدلال این است که برای رهبری یک جنبش یا انقلاب باید مدعی رهبری باید در امر سیاسی، مجرب و کاردان باشد واز عالم سیاست خبری داشته باشد. احتمالاً منظورشان مثلا کسی مثلا آقای خمینی است. اما اگر از این استثناء ها بگذریم، از گاندی تا هاول،رهبری بسیاری از جنبشها را افرادی به عهده گرفتهاند که تجربه و کاردانی چندانی در حد پستهای حساس مثل وزارت کشور و ریاستجمهورینداشتهاند. شرط «آشنایی با عالم سیاست» البته شرط مهمی است؛ اما به نظرم اوضاع برخی از آن هشت نفر از مربع تحولخواه چندان بدترنیست که بتوان گفت «خبری ندارند». بهخصوص رضا پهلوی و مسیح علینژاد مراودات و اطلاعات خوبی درباره عالم سیاست دارند.
• هفتم اینکه محبوبیتی هم ندارند و فقط نامی در رسانهها دارند، فکر کردند که در دلها هم جایی دارند (۵).
ارزیابی:
این دلیل دکتر سروش نیز عجیب است که مثلا محبوبیت رضا پهلوی یا حتی علی کریمی را از خاتمی و تاجزاده و مولوی عبدالحمید کمتر میداند. ما حتی دربارۀ محبوبیت میرحسین که بعد از آخرین بیانیهاش، به نظر میرسد بالاتر رفتهاست، چه میدانیم؟ آیا در حال حاضر محبوبیت اوبهخصوص در میان نسل نو، از نازنین بنیادی و گلشیفته فراهانی و علی کریمی بیشتر است؟ ما برای پاسخ به این پرسشها، در غیابنظرسنجیهای معتبر درباره محبوبیت اشخاص، ناگزیریم به شهود و اطلاعات خود مراجعه کنیم. و یقیناً میتوان گفت که داوریها بسیارمناقشهآمیز است و بنابراین این دلیل دکتر سروش نیز مبنای عینی استوار و موثقی ندارد. به بیان دیگر در اینجا نیز دکتر سروش طرفین را با یکچشم داوری نکرده است (تکرار مغالطۀ نهم، استاندارد دوگانه).
دکتر سروش در این چند دلیل اخیر (سوم تا هفتم) طوری درباره همه آن هشت نفر سخن میگوید که گویی هر هشت نفر آنها این ایرادها رادارند. یعنی گویا هیچ یک از آنها محبوبیت ندارد، هیچ یک از سیاست خبری ندارد، هیچ یک از آنها درد مشترکی با مردم ندارد و دردآشنانیستند. در حالی که میدانیم هر یک از این اتهامات حتی اگر وارد باشد تنها بر یکی یا برخی از آنها وارد است. یعنی ما در اینجا با «توسل بهسورهای مخفی [۱۸]» مواجهیم (مغالطۀ چهاردهم). این ایراد زمانی جدی میشود که قرار نیست همه اعضای یک شورای رهبری واجد همهویژگیهای کل باشند. درست مثل کمیسیون پزشکی که هر کدام در حوزهای متخصص و در حوزهای فاقد تخصص است. حال اگر ما در ارزیابیکل آن کمیسیون بگوییم فلانی از قلب و عروق چیزی نمیداند و بهمانی در مغز و اعصاب تخصص ندارد پس این کمیسیون صلاحیتتصمیمگیری درباره بیمار را ندارد گرفتار مغالطۀ «ترکیب [۱۹]» شدهایم. (مغالطۀ پانزدهم)
• هشتم اینکه خاماندیش هستند چون گمان میکنند که کافی است زمام امر به دست آنها سپرده شود تا کشور گلستان شود!
ارزیابی:
دکتر سروش در این هشتمین دلیل، قرائتی به غایت ضعیف از مواضع و مدعیات طرف مقابل ارائه میدهد و بعد داوری را به مخاطب می سپارد. به عبارت دیگر ایشان مرتکب «پهلوان پنبه [۲۰] » شدهاند. (مغالطۀ شانزدهم)
جمعبندی و نتیجه گیری
آقای دکتر سروش در این چهار دقیقه از صحبتهای خود مرتکب 16 مغالطۀ غیرتکراری شده است و مجموعاً 25 بار مغلطه کرده است. ممکناست گفته شود که خود من در این نقد دچار مغالطۀ «مغالطه کردی» یا «این که مغالطه است [۲۱]» یا حتی «توسل به ملانقطیبازی[۲۲]» شدهام. البته اگر کسی بتواند چنین مدعایی را به نحو مستدل نشان دهد، یعنی نشان دهد که دچار خطاهای فاحش فراوان شدهام یا بسیاراغراق کردهام حق با اوست. اما اگر نتواند، خودش دست کم، مرتکب همان مغالطۀ «این که مغالطه است» شده است.
بله! البته اگر دکتر سروش آن دوراهی کاذب یا توسل به انگیزه و شخصیکردن را در استدلال اصلی مرتکب نمیشد و به جای نقد و ایرادگیری بهشخصیت و انگیزه و سوابق افراد، به نقد مدعیات و استدلالهای ارائه شده در دانشگاه جرج تاون مشغول میشد، بسیاری از جملات ایشانمیتوانست ماهیت و ارزش متفاوتی داشته باشند و چه بسا مغالطه محسوب نشوند.
[ناگفته نباید بماند] جناب دکتر عبدالکریم سروش از نخستین اندیشمندان ایرانی است که فزون بر حوزههای فکری و فلسفی دیگر، حوزه «تفکرنقادانه و مبحث مغالطات» را در ایران ترویج دادهاند. و حق استادی به گردن من و همنسلان من دارند. این متن را به چند دلیل برای نقد درکلاس تفکر نقادانه انتخاب کردهام. نخست به خاطر مناقشهآمیز بودن و اصطلاحا اصیل و داغ بودن آن که وجه آموزشی خوبی دارد و دیگر برایتمرین نقد کردن آراء کسانی که ممکن است به دلایلی به خودشان علاقه و ارادت داشته باشیم، اما آراءاش را منطقی یا معقول نیابیم. دلیل سومیکه بعدا افزوده شد، اتهامی بود که خود دکتر سروش درباره مخالفان و مخالفتها وارد کرد و مخالفتها را «سفسطه» و مخالفان را «غوغاییان» نامید. آنچه باید از استاد سروش بیاموزیم نقد و نقادی بزرگان و قدرت و قدرتمندان است و آنچه از ایشان باید محظوظ شویم شیوایی و بلاغتکم نظیرشان است و شاید آنچه نباید بیاموزیم ترجیح منولوگ بر دیالوگ است.
نکته نهایی بسیار مهم نیز این که نقد سخنان دکتر سروش در اینجا به معنای پذیرش مدعیات و استدلالهای اپوزسیون خارج از کشور دردانشگاه جرج تاون نیست.
منتظر نقدهای عزیزان هستم.
پانوشتها
[۱] All-or-nothing thinking, black-or-white thinking, dichotomous reasoning
[۵] Ad hominem, or Personal Attack
[۶] Begging the question, Assuming the conclusion
[۱۱] The Alternative Truth fallacy
[۱۴] fallacy of Misinterpretation
[۱۵] Cherry picking, incomplete evidence
[۱۶] ignoring the counterevidence
9 پاسخ
قبلاٌ فکر میکردم که فقط ما ” چپ ها ” نقد درست و حسابی را بلدیم و می توانیم آنرا بنویسیم . دست مریزاد به نویسنده ، آقای بیات بخاطر جدا کردن مفاهیم از همدیگر و نقد هر مفهوم به شکل مشخص و با استدلال . بسیار آموختم و این نوشته را ضبط کردم برای خواندن دوباره و نیز داشتن آن ..
سلام مقاله جالبی بود ،ولی باید در نظر داشت که دکتر سروش در یک سخنرانی این صحبت ها را مطرح کرده و نه یک مقاله علمی و آکادمیک و معمولا در این موارد شور و عواطف وانگیزه های سیاسی و…عرصه استدلال ومنطق را تنگ می کند.یادم است در زمان انتخابات سال۸۸که آقای محمود دولت آبادی به دکتر سروش انتقاد کردند،جناب سروش صحبت های بسیار تند وتیزی علیه ایشان مطرح کردند که با واکنش منتقدان و حتی دوستان دکتر سروش روبرو شد و بعد که انتقادات بالا گرفت استاد تقریبا سخنانی بدین مضمون داشتند که در عالم سیاست چنین اموری ناگزیر است!
دکتر سروش نقش بی بدیلی در چهار دهه گذشته در فضای علمی و آکادمیک داشته و نظریه های ایشان در علوم و شاخه های مختلف برکسی پوشیده نیست و در تعاقب آن نحولات اجتماعی وفرهنگی عمیقی در جامعه ایران را پدید آورده است.هرچند در نظریات علمی و اندیشگی کمتر افرادی هماورد او بوده اند ولی در سیاست بسیار موجب دلخوری افراد و بخصوص دوستان وشاگردان شده اند.
شاید یکی از عوامل آن تربیت دینی و آمیختگی دین و عرفان در اندیشه ایشان باشد تا جایی که غالبا با افراد غیر دینی چندان موانستی ندارند و اکنون نیز در مواضع اخیر ایشان مشهود است.
با احترام بسیار برای ایشان و آرزوی طول عمر و بهره مندی جامعه علمی از نظریات متهورانه و روشنگرانه ایشان.
سروش با هیچ کس موانستی ندارد. مگه به کدیور نمیگه شیخ تکفیرگر.
اصولا دین بعیده به دیکتاتوری فکری و خود بزرگ بینی ختم نشه.
با سلام،
و با تشکر از حسین بیات برای این مقاله خوب.
۱- جا دارد که دیگران هم از روشی که استفاده کردهای بیاموزند و آن را به کار ببرند.
۲- به نظرم از روش (قدیمی) “تحلیل استدلال = Argumentation analysis” استفاده کردهای. من در سایتهای سیاسی-خبری فارسی، به جز یک مورد، استفاده از این روش را، به این شکل سیستماتیک، ندیده بودم. به نظرم کارت را به خوبی انجام دادهای. ممنون.
۳- از به کار بردن واژه “قدیمی” دو منظور دارم. اول آن که امروزه روز سعی میشود که برای هر کدام از استدلالها نوعی “احتمال = probability” محاسبه شود. دلایل و روشهای این کار به بهترین شکل در کتاب “شمشیرهای اوکهام – روش استفاده = Ockham’s Razors: A Users Manual” نوشته الیوت سوبر (Sober, 2015) توضیح داده شده است. به نظرم، بعد از سوبر، هیچ بهانهای برای استفاده نکردن از روشهای کمّی وجود ندارد. ((احتیاجی نیست که از سوبر به خاطر استفاده نکردن از روشهای بیسین Bayesian انتقاد کنم)). دوم آنکه امروزه روز روشهای جدیدتری برای تحلیل استدلال وجود دارد که کار را هم برای نویسنده و هم برای خواننده راحت میکنند. نمونههایی از این را هم میشود در کتاب “تحلیل استدلال و شواهد = Argument Evaluation and Evidence” نوشته والتون (Walton, 2016) دید. حداقل آن که، ترسیم یک نمودار به خواننده کمک میکند که این بحث پیچیده را دنبال کند.
با تشکر مجدد به خاطر این مقاله خوب. حسین جرجانی.
عجب. بعضیها در خارج از کشور چقدر بیکار تشریف دارند. آیا این صحبتهای سروش ارزش خواندن داشت که شما این همه وقت صرف تحلیل آن کردهاید؟ کار دیگری در خارج از کشور ندارید جز واکاوی این حرفهای سروش؟ این حرفها چه اهمیتی داشت که این همه وقت خودت و خوانندگان را صرف آن کردهاید؟ آدم باید از شما تشکر کند؟
عجب. بعضیها در خارج از کشور چقدر بیکار تشریف دارند. آیا این صحبتهای سروش ارزش خواندن داشت که شما این همه وقت صرف تحلیل آن کردهاید؟ کار دیگری در خارج از کشور ندارید جز واکاوی اراجیف سروش؟ خوش به حال شما.
بیکار نیستند. سعی می کنند دقیق و منطقی باشند.
ببخشید نمی دونستیم قبل از هر فعالیتی باید از شما اجازه بگیریم
در عدم به رسمیت شناختن دیگران و احترام به نظرات آنها، حرف های تو هم دست کمی از حرف سروش نداره
عجب. بعضی ها هم اینقدر بیکارترن که برای متن های بیکاران، دو بار کامنت می گذارن 🙂
مقاله خوبی بود
جامعه ایران در حال پوست اندازی و رشد است. افراد به نسبت توانایی در شکستن بت های فکری و نقد بت های ذهنی خود دارند بلوغ خود را نشان می دهند
دیدگاهها بستهاند.