زیتون-پس از آنکه سخنان عبدالکریم سروش درباره نشست ۸ نفره در دانشگاه جورجتاون، با انتقادهای فراوانی از هر سو روبرو شد، این روشنفکر دینیِ سرشناس با انتشار یادداشتی در زیتون به این نقدها واکنش نشان داد. سروش در این یادداشت اگرچه برخی از انتقادات را «جدال سفسطی» خواند اما تلاش کرد با تعابیری متفاوت از گلشیفته فراهانی یاد کند و چرایی مخالفت خود را با برهنگی و نیز ورود او به سیاست توضیح دهد.
سروش البته از این ماجرا فراتر رفت و روایت خود را از «انقلاب فرهنگی» تکرار کرد و کوشید از خود در برابر اتهامهایی که به او بهخاطر عضویت در «ستاد انقلاب فرهنگی» وارد میشود دفاع کند. سروش در این دفاعیه از جمله از نقش محمد ملکی، اولین رییس دانشگاه تهران، در تصفیهها گفت و اینکه «یک قلم دویست استاد دانشگاه تهران را اخراج کرد».
این سخن سروش تازه نبود و در سال ۱۳۸۶ و در زمان حیات محمد ملکی منجر به مجادله قلمی ایندو در روزنامههای هممیهن و اعتماد ملی شده بود. اما اینبار در فقدان ملکی حسین صباغیان، عضو دیگر شورای چهار نفره مدیریت وقت دانشگاه تهران، به این نوشته واکنش نشان داد. صباغیان در یادداشتی در سایت گویانیوز خطاب به سروش نوشت «شما به استناد چه مدرکی این تهمت بزرگ را به چهار نفری میزنید که در دشوارترین شرایط و در یکی از پرتنشترین سازمانهای کشور قبول مسوولیت کردند؟ از دکتر ملکی، به صورت خود شنیده، نقل قول کردهاید که آیتالله طالقانی در جلسه به ایشان گفته باید دانشگاه پاکسازی شود. سخن و مدرک این سخن شما چیست ولی من میدانم که این بیان صحت ندارد».
عمار ملکی، فرزند محمد ملکی، هم در یادداشتی در صفحه فیسبووکش این ادعا را «دروغی بیشرمانه» خواند و گفت «سروش در زمان حیات محمد ملکی جرات اینگونه گزافهگوییها را نداشت».
زیتون با توجه به انتشار اصل ادعای عبدالکریم سروش در این رسانه، ماجرا را پیگیری کرد تا راستی و ناراستی این مدعاهای طرفین برای خوانندگان روشن شود.
بر اساس اسناد ارسال شده از سوی عبدالکریم سروش به زیتون، آقای محمد ملکی در کتاب «دانشگاه تهران و جای پای امپریالیسم آمریکا» ماجرای «دیدار با آیتالله طالقانی در دبیرخانه دانشگاه» و درخواست او را برای «پاکسازی دانشگاه از عناصر ناپاک و نامطلوب» روایت کرده است و نوشته: «پس از قبول مسئولیت اداره دانشگاه به امر پدر طالقانی نخستین اقداممان انجام این مهم بود. بلافاصله کمیتههای پاکسازی مرکب از استادان و دانشجویان و کارمندان شروع بهکار کرد و در مرحله نخست بیش از هفتاد نفر از سرشناسترین عوامل وابسته به دربار پهلوی و صهیونیسم بینالمللی از جمله هوشنگ نهاوندی، سید حسین نصر، محمد باهری، رضا علومی، احمد هوشنگ شریفی، کاظم ودیعی، رضا مظلومان، احسان نراقی، حمید ثابتی، شموئل رعبر، ایرج لالهزاری، نصرالله مقتدر مژدهی، قاسم معتمدی، شاهرخ امیر ارجمند، داریوش شیروانینژاد، هادی هدایتی و… را از دانشگاه اخراج کردیم» ( دانشگاه تهران و جای پای امپریالیسیم، محمد ملکی، چاپ اول، صفحه ۲۲)
عبدالکریم سروش همچنین تصویر نامهای از وزیر وقتِ فرهنگ و آموزش عالی را خطاب به مدیران وقت دانشگاه تهران در اختیار زیتون گذاشت که به برکناری استادان و کارکنان دانشگاه بدون درنظر گرفتن ضوابط و مقررات اعتراض کرده و قطع حقوق آنان را غیر قانونی خوانده است.
تاریخ صدور نامه ۹ مرداد ۱۳۵۸ است. امضاء محمد ملکی بر روی این نامه دیده میشود که آن را برای «دکتر صباغیان»، عضو وقت شورای مدیریت دانشگاه، پاراف کرده است. این نامه به تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۵۸ به حسین صباغیان ارسال شده است.
واکنش اعتراضی و پاسخ تند شورای چهار نفره ریاست دانشگاه تهران به نامهی وزیر سند دیگری است که در اختیار زیتون قرار گرفته است. این چهار نفر که در میان آنها نام محمد ملکی و حسین صباغیان نیز به چشم میخورد، در پاسخ به اعتراض وزیر وقت آموزش عالی، علی شریعتمداری، مینویسند «شما به عبور از روی خون دهها هزار شهید به وزارت رسیدید و امروز برای اخراج نهاوندیها، لالهزاریها، امیرارجمندها، ودیعیها، نراقیها و… صحبت از مقررات آنچنانی میکنید»
شورای روسای دانشگاه تهران در پایانِ نامه بر ادامهی رویهی خود تأکید میکنند و میگویند «از نظر امام [خمینی] معلم و روحانی گناه صغیره ندارد و با استناد به این اصل دانشگاه باید از وجود عوامل وابسته و ضد مردمی پاک گردد».
این نامه به تاریخ ۱۷ مرداد ۱۳۵۸ و تنها دو روز پس از دریافت نامهی اعتراضی وزیر از سوی حسین صباغیان، نوشته شده است.
نگارش این نامهها در مرداد ۱۳۵۸ درباره اخراج اساتید دانشگاه تهران و تشکیل کمیته پاکسازی، در حالی است که «ستاد انقلاب فرهنگی» تقریبا یکسال بعد، در تاریخ ۲۳ خرداد ۱۳۵۹، به فرمان آیتالله خمینی تأسیس شد. بنیانگذار جمهوری اسلامی در این حکم به هفت نفر از جمله عبدالکریم سروش مسئولیت میدهد تا شورایی را برای «برنامهریزی رشتههای مختلف، خط مشی فرهنگی آینده دانشگاهها، بر اساس فرهنگ اسلامی و انتخاب و آمادهسازی اساتید شایسته و متعهد و آگاه» تشکیل دهند.
بر این مبنا بهنظر میرسد که مدعیات عبدالکریم سروش در «خصوص دیدار آیتالله طالقانی با محمد ملکی» و «تشکیل کمیته پاکسازی» و «اخراج اساتید دانشگاه از سوی روسای وقت دانشگاه» از اسناد و شواهد کافی برخوردار اند و به تعبیر صباغیان سروش مرتکب «گناه کبیره تهمت» نشده است. این مستندات همچنین میتواند نشان دهند حسین صباغیان و محمد ملکی از اخراج اساتید دانشگاه تهران و عملکرد کمیتههای پاکسازی دفاع کرده اند حتی اگر شخصا هیچ حکم اخراجی را امضاء نکرده باشند.
شایان ذکر است که پیش از این نیز، در خرداد ۱۳۸۶، عبدالکریم سروش در گفتوگویی به نقش محمد ملکی در اخراج اساتید دانشگاه تهران اشاره کرد. این گفتوگو که با تیتر «یکبار انقلاب فرهنگی کافی بود» در روزنامه هممیهن به چاپ رسید، با پاسخ محمد ملکی که آن زمان در قید حیات بود، روبرو شد. این ماجرا به روزنامه اعتماد ملی کشیده شد و سروش در آنجا هم بر مدعیاتش اصرار کرد و ملکی هم دوباره به او پاسخ داد. در این مجادلات قلمی، محمد ملکی هر بار اتهام اخراج اساتید دانشگاه را تکذیب کرده و از سروش خواسته است که لیست اساتید اخراجی را منتشر کند.
تلاش زیتون برای مکاتبه با حسین صباغیان تا زمان انتشار این گزارش وافی به مقصود نبود اما آمادگی خود را برای انتشار توضیحات احتمالی او اعلام میکند. یادداشت قبلی ایشان در زیتون باز نشر شده است. ما در آینده گزارش تحقیقی جداگانهای درباره ماجراهای انقلاب فرهنگی، نحوه شکلگیری ستاد انقلاب فرهنگی و شورای [عالی] انقلاب فرهنگی و… خواهیم داشت و در آنجا میکوشیم یافتههای احتمالی خود را در این باره نیز با خوانندگان در میان بگذاریم.
15 پاسخ
من اول از دکتر سروش رنجیدم که در این بازار غوغاسالاران و نویسندگان( نقاشان آزموده شکل مار) چرا اساساً قدم گذاشته اند! تباهی این روزگار و ابتذالی که دامن فرهنگ سیاسی ایران را گرفته است، فقط با گذشت زمان و آوار زلزله های جهانی آشکار می شود. اینک اما از نتیجه ی آن که کمتر از واقعیت آتش زدن سینما رکس و مرگ صمد بهرنگی تکان دهنده نیست، از ایشان سپاسگزارم. شخصاً برای دکتر ملکی به دلایل ویژه گی های شخصیتی شان از جمله بی اعتنایی همیشگی شان به کارناوال سلطنت احترام قائل بوده و هستم و باز مثل همیشه امیدوارم که عمار ملکی فرزند سخت خود باور و مدعی ایشان پس از ان ناسزاها و این اسناد، کمی متانت پدر را پیشه کرده و از برج عاج ساخته خود پایین بیایند.
از آنجا که این مقاله در کلیت خود حق را به دکتر سروش میدهد ، من متن پاسخ دکتر ملکی را از حاشیه به متن می آورم که دیده شود:
حاشیهنشینی در راحت و زندگی در رنج و اسارت
دکتر محمد ملکی
• جناب آقای سروش به شما پیشنهاد میکنم ــ و برازنده نام خود گزیدهتان نیز این است ــ که «بندهای جوانمرد» باشید و «سروش» پیامآور پذیرش اشتباه خویش شوید. از «دباغی» پوست منتقدانتان دست بردارید که هیچ «فرجی» از این عادت، بر مشکل قصور شما در قصه انقلاب فرهنگی حاصل نخواهد شد …
اخبار روز: http://www.akhbar-rooz.com
شنبه ۲ تیر ۱٣٨۶ – ۲٣ ژوئن ۲۰۰۷
روزنامهنگار جوان آقای رضا خجسته رحیمی از من خواست تا بمناسبت سالگرد بااصطلاح انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاهها با بهانه اسلامی شدن، به چند سئوال او پاسخ گویم. اینکار انجام شد و گفتگوی ما سروپا شکسته و حتی با تغییر نامها منتشر شد. گلهای از او ندارم که جوان است و جویای نام و نان و در مضیقه سیاستهای روزنامه اهل بقا. امّا چند روز بعد در همان روزنامه «هممیهن» با تزئین عکس بزرگ دکتر سروش در صفحه اوّل، مقالهای و مصاحبهای با ایشان منتشر گردید که موجب شگفتی بسیاری شد. مطالبی در مصاحبه آمده بود که بهیچوجه در شأن دکتر سروش ،که ما میشناختیم، نبود. ای کاش به جای آن همه صغری و کبری بافتن و متهم ساختن این و آن، این شهامت را از خود نشان میدادند که بعد از آنکه فرمودند «من بدلیل اینکه تازه از خارج برگشته بودم و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبری نداشتم اساتید را نمیشناختم و معمولاً در این جلسات حرفی نمیزدم و گوش میکردم تا از مجموع صحبتها قضایا برای من روشن شود» (عین فرمایشات ایشان منتشر شده در روزنامه هممیهن)، در ادامه میفرمودند که من در پذیرش اینکار اشتباه کردم و اشتباهم را بعنوان یکی از اعضاء ستاد میپذیرم. اینکه ستادی برای بازگشایی دانشگاه تشکیل شده بود و سخنهایی از این سنخ، کار ایشان را مشکلتر میکند، آنگونه که جناب محمدعلی نجفی وزیر علوم وقت در پاسخ خود در روزنامه هممیهن مطالبی گفت که تا حدودی روشنگرانه بود.
من با توجه به این که شخصاً قصد نداشتهام که فرصتطلبان را از انتقاد نیروهای دگر اندیش به یکدیگر خوشحال کنم، مدتهاست که در جریان ذکر وقایع انقلاب فرهنگی نامی از دکتر سروش و انتقادهای وارده به ایشان به طور جدی نمیبردم. اتفاقاً سوالی که مصاحبهکننده درباره آقای دکتر سروش و مواجهه با ایشان در ستاد انقلاب فرهنگی از من پرسید را مختصر پاسخ دادم و بدان نپرداختم تا دیگران سوءاستفاده نکنند، زیرا که به هر حال ایشان را با تمامی انتقادات، امروز در زمره مغضوبین می دانم و قصد تخریب ایشان را نداشتهام. اما دکتر سروش در مصاحبه اخیر ادعاهای عجیبی کردهاند و سکوت امثالِ من را حمل بر قبول مدعیات تکراری خویش فرض کردهاند. جناب آقای خجسته رحیمی نیز سرمقالهای احساساتی در باب حاشیهنشینی استاد نوشتهاند در حالیکه اغراق در مظلومیت ایشان، نمیتواند حجابی بر غرور یک فیلسوف در مواجهه با دیگران و گذشته خویش باشد. نویسنده جوان خوب است بداند که آقای سروش حتی «حاشیهنشینی در راحت» را بسیار دیرتر از دیگرانی تجربه کردهاند که «حاشیهنشینی در اسارت» را سالها چشیدهاند.
از این جهت در ادامه توضیحاتی را درباره مطالب ذکر شده در مصاحبه آقای دکتر سروش – با احترام به ایشان- عرض مینمایم:
۱. از قول جناب دکتر سروش نوشته شده است که
«من تازه از خارج برگشته بودم و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبری نداشتم، اساتید را نمیشناختم و معمولاً در این جلسات حرفی نمیزدهم و گوش میکردم تا از مجموع صحبتها قضایا برای من روشن شود. ”
این فرموده ایشان این سئوال را برایم ایجاد کرده که:
شما که تازه از خارج برگشته بودید و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبری نداشتید، اساتید را نمیشناختید، چرا بقول خودتان مأموریت بازگشایی دانشگاههایی را که با آن وضع بسته بودند پذیرفتید؟ شما که عالمانه به مسائل نگاه میکنید ایا پذیرش مسئولیت کاری را که در حد اطلاع و دانش شما نبود، صحیح میدانید؟
۲. آقای سروش مرتب در مصاحبه تکرار میکنند، چرا از بین اعضاء ستاد انقلاب فرهنگی فقط من را مورد نقد قرار میدهید؟ میدانید چرا؟ برای اینکه شما هم استاد دانشگاه بودید، هم فیلسوف و هم علمشناس. کسی از جلالِالدین فارسی که بقول شما سروسرّی هم با لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی تهران داشت یا ربانی املشی (مسئول روحانی تصفیه استادان) یا دکتر شریعتمداری عضو حزب باد! و حسن حبیبی و باهنر انتظار آن را نداشت تا در برابر آن اخراجها و دستگیریها و کشتار دانشجویان و استادان به اعتراض برخیزند، توقع از شما بود، ولی با کمال تأسف تا این لحظه یک اعتراض جاندار نسبت به وقایع آن دوره کسی از شما نشنیده است.
٣. قصه اخراج دکتر نصر و همدلی جدید عدهای از اصلاحطلبان حکومتی با سلطنتطلبان اسلامی! در جستجوی علت اخراج ایشان و نقش اینجانب در این مسأله نیز کشف جدید است که فرصتطلبان اصلاحاتی برای توجیه اشتباهات تاریخی خود به آن دست یافتهاند. دکتر سروش نیز که به تازگی با دکتر نصر دست به یقهی کلامی شده بود، توضیحات اینجانب را «توجیه» خوانده است. اگرچه اخراج دکتر نصر به بنده ارتباطی نداشت و دستور و تصمیمگیری شورای انقلاب به ریاست دوست دکتر نصر – جناب آقای مطهری – بود، لیکن ماهیت اخراج ایشان نیز با تصفیه استادان و دانشجویان در انقلاب فرهنگی ،که بنده با آن مخالف بودم، کاملاً متفاوت بود. از آقای سروش و دیگر معترضین به اخراج دکتر نصر تقاضا میکنم لیست اخراجیهای وابسته به رژیم شاهنشاهی که بلافاصله پس از انقلاب انجام شد و لیست استادان پاکسازی شده پس از انقلاب فرهنگی که وظیفهاش اسلامی کردن دانشگاه بود را منتشر کنند تا سیهروی شود هر که در او غش باشد.
اخراج وابستگان و عوامل یک رژیم سرکوبگر ساقط شده با رعایت شواهد و قواعد، بسیار متفاوت است از اخراج و تصفیه صدها استاد و دانشجویی که خود با رژیم شاهنشاهی در راه انقلاب مبارزه کرده بودند و تنها بدلیل دگراندیشی و مخالفت با تفکر حاکم از دانشگاه اخراج میگشتند. اگر گفتههای من در مورد چگونگی اخراج دکتر نصر که متأسفانه کاملاً دست و پاشکسته در هم میهن منتشر شد «توجیه» است، آیا این گفته شما که چندین بار تکرار شده که مسئولیتی در تعطیلی دانشگاهها و اخراج هزاران استاد و دانشجو نداشتهاید «توجیه» نیست؟
۴. ایشان در مصاحبه گفته اند «آقای ملکی تقریباً تمامِ جلسه را در اختیار گرفت و سخنرانی مفصلی درباره حقیقتِ انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ، آن هم از موضع تندروانه چپ کرد یک ذره شفقت نسبت به اساتید در صحبتهای او نبود. »
از شما شنیدنِ چنین سخنی شگفتآور است! در آن جلسه من و تعدادی از استادانِ سرشناس دانشگاه آمده بودیم تا به شما و همکارانتان بگوییم اگر قرار است تغییری در دانشگاهها داده شود، این وظیفه شورای عالی دانشگاههاست که منتخب دانشگاهیان هستند، نه کسانیکه از سوی احزاب حاکم برگزیده شدهاند تا اهدافِ خود را که حذف استادان و دانشجویان دگراندیش و جذب خودیهاست در دانشگاهها پیاده کنند، و دیدیم و امروز بر همگان روشن شده که هدف بستن دانشگاهها سلطه حکومت بر این مراکز بوده است. ما به ستاد انقلاب فرهنگی آمده بودیم تا از حق مسلم استادان و دانشجویان در اداره دانشگاهها دفاع کنیم، هرگز نیامده بودیم تا از کسانیکه صلاحیت تصمیمگیری در مورد دانشگاهها را نداشتند «شفقت» گدایی کنیم، شما در حضور استادانِ سرشناس مانند دکتر ناصر کاتوزیان و در دفاع از ستاد انقلاب فرهنگی به استادان توهین کردید و به آنها گفتید ما خودمان میدانیم چکار کنیم شما بروید پی کارتان. حالا ادعا میکنید که در ستاد انقلاب فرهنگی فقط ناظر گفتگوها بودهاید!؟
در همین جا لازم است یادآور باشم آن روزها که شما بعنوان ایدئولوگ، حکومت دینی را تئوریزه میکردید، من بخاطر دفاع از دانشگاهیان در زندانهای رژیمی که شما مدافع آن بودید، زیر سختترین شکنجهها بودم و با قبول همه مسئولیتها، مانع دستگیری حتی یکی از همکارانم در شورای عالی و شورای مدیریت دانشگاه شدم و شما در جواب دوستتان آقای دکتر کاظم ابهری ،استاد دانشکده فنی، که از جنابعالی خواست با نزدیکی که به نظام داشتید در این مورد اعتراض کنید گفتید «هرکس خربزه میخورد پای لرزش هم باید بنشیند، کسی که با برنامههای حکومت مخالفت میکند طبیعی است چوبش را خواهد خورد (به نقل شفاهی از دکتر کاظم ابهری استاد سابق دانشکده فنی دانشگاه تهران و استاد فعلی یکی از دانشگاههای استرالیا)
۵. اعتراف به اشتباه کارِ مردانِ بزرگ است. به جای اینکه مرتب مسئولیت را به گردنِ این و آن بیاندازید اعتراف کنید به سهم خودتان در نتایج انقلاب فرهنگی دخیل بودهاید. اینکار نشانه شجاعت و بزرگواریست و درگذشته بسیاری از بزرگان چنین کردهاند.
۶. شما در گفتگویتان با روزنامه هممیهن در چند مورد استاد محترم جناب آقای دکتر ناصر کاتوزیان را دروغگو نامیدهاید (دفاع با خود ایشان است) اما من بعنوان یک همکار دانشگاهی که دهها سال است او را میشناسم گواهی میدهم جز صداقت و شجاعت چیزی از او ندیدهام.
امّا در مورد دکتر صادق زیباکلام، با تمامِ اختلافات مسلکی که با او دارم، برازنده شما ندیدم که او را ناصادق بنامید، او آنقدر صداقت داشت که به گناهان خود اعتراف کند، ولی شما همین کار کوچک را هم نکردید. شهادت میدهم آن روزها (۲۹ آذر تا ۲٣ دیماه ۵۷) روزهای گرمِ انقلاب که شما در انگلستان مشغول تحقیق و تحصیل بودید، آقای زیباکلام در جمع ۷۰ـ٨۰ نفری استادان دانشگاه تهران با تحمل تمامِ ناراحتیها و خطر مرگ که استادان را تهدید میکرد، در آن جمع حضور داشت و به مسئولیت خود عمل کرد و بعنوان یک معلم دانشگاه با دانشجویان و مردم همکاری میکرد و در بین آنها بود. دستی از دور بر آتش انقلاب نداشت و تا حدودی به مسائل دانشگاهها آشنا بود.
جناب آقای عبدالکریم سروش
در خاتمه دوستانه به شما پیشنهاد میکنم ــ و برازنده نام خود گزیدهتان نیز این است ــ که «بندهای جوانمرد» باشید و «سروش» پیامآور پذیرش اشتباه خویش شوید. از «دباغی» پوست منتقدانتان دست بردارید که هیچ «فرجی» از این عادت، بر مشکل قصور شما در قصه انقلاب فرهنگی حاصل نخواهد شد.
سروش زیگ زگ باز
***************************
اصطلاح «وسط باز» زیاد شنیده شده ولی شامل دکتر سروش نمیشود. او از خلف جماعتی دیگر است.
بعد از وقایع ۸۸ توفانی از خشم خودش را روانه نظام کرد. از نظام اعلام براعت کرد و از خدا طلب بخشش کرد اگر قبلا لطفی به این نظام داشته.
در مقاله ای در خبرگزاری گویا خامنه ای را « همانند سلطانی دانست که با بک دست قران میخواند و با دست دیگر گردن میزند»
ولی در سال ۱۴۰۰ مردم را به یکی از مشمعز کننده ترین خیمه شبازی ۴۴ سال اخیر جمهوری نجاست اسلامی دعوت کرد که «صندوق رای را تنها نگذارید»
در فاصله ۸۸ تا ۱۴۰۰ چه اتفاقی افتاده که جناب سروش آن روشن فکر جهان تشیع به ندای سلطان گردن زن لبیک گفته است.
شاید به این دلیل بوده که:
۱- اگر این سلطان گردن زن در ۸۸ صد تا صدتا گردن میزد در دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ هزارتا هزارتا گردن زده.
۲- در ۸۸ داماد ایشان درگیر داغ و درفش این سلطان گردن زن افتاد. از او خواسته بودند که اعتراف کند که همسرش بدکاره و خیانت کار است و از سروش براعت بجوید.
و وقتی او سرانجام آزاد شد و در برابر استاد تشیع فریاد زد که خدا دروغ است و خدا کجا بود وقتی آنها مرا شکنجه میکردند. آنجا بود که او آن مقاله ها رانوشت. ولی در دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ داماد و عضوی از خانواده ایشان در بین هزاران شهید شکنجه شده نبود. لذا ایشان آن براعت را کاملان فراموش کرده.
ایا اینها دلایلی بود که این خیلی «نو اندیش» تشیع به ندای این سلطان گردن زن لبیک گفت؟
زندگی این جناب پر است از زیگ زگ زدن و فکر میکند که مردم هم مثل ایشان فراموش کارند.
او استاد زیگ زگ زدن است.
ما نوشتیم ولی انگار مورد قبول واقع نشد. بهروز.
نوشتار زیتون و اسناد مورد اشاره را همراه با گفته ها و نوشتههای مرحوم دکتر ملکی بر اساس لینک های موجود در متن گزارش را خواندم. آنچه که واضح است اینکه محور بحث و موضوع این دو سند مورد استناد دکتر سروش مربوط به اخراج و تصفیه اساتیدی است که به نحوی مرتبط با رژیم شاهنشاهی بودند و به نظر می رسد که برکناری آنها در آن شرایط روزها و ماههای اول انقلاب (یعنی حدود شش ماه بعد از انقلاب) چندان غیر قابل انتظار نبود و در متن نامه شورای روسای دانشگاه تهران هم به این گروه از اساتید اشاره شده است. در حالیکه محل نزاع و مناقشه منتقدان دکتر سروش موضوع اخراج اساتید دگر اندیش میباشد که خود با رژیم شاهنشاهی و در راه انقلاب مبارزه کرده بودند اما بعد از انقلاب فرهنگی و به علت مخالفت با تفکر حاکم از دانشگاه اخراج گردیدند. بنابراین بسیار روشن است که مبنای اخراج این دو گروه کاملآ با هم متفاوت است. اما شیوه استناد جناب دکتر سروش و گزارش سایت زیتون بگونهای است که تلاش میکند با مشابهت سازی موضوع اخراج این دو گروه ذهن مخاطب را به سمتی هدایت کند که انگار این دو وقایع از یک جنس می باشند و همزمان اتفاق افتاده اند. در حالیکه این دو جدا از هم و در دو دوره زمانی متفاوت رخ دادهاند. آنچه که جناب دکتر سروش برای آن مورد خطاب و سوال هستند مربوط به اخراج آن گروه از اساتیدی است که بعد از خرداد ۱۳۵۹ و تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی رخ داده است. نامه شورای روسای دانشگاه تهران مربوط به مرداد ۱۳۵۸ می باشد یعنی حدود هفت ماه قبل از ماجرای انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها، و بنابراین ارتباطی به موضوع مورد مناقشه بین دکتر سروش و منتقدان نقش ایشان در انقلاب فرهنگی ندارد. باور نمی کنم که جناب دکتر سروش و سایت زیتون عامدانه این دو موضوع را با هم خلط کرده باشند تا شاید ذهن مخاطب را بگونهای سوق دهند که نتیجه مطلوب حاصل شود، اما به مخاطبان و خوانندگان این نوشتار زیتون پیشنهاد می کنم که پاسخ های مرحوم دکتر ملکی را هم حتماً مطالعه بفرمایند (لینک مربوطه در متن گزارش زیتون موجود است) تا بتوان موضوع را از زوایای مختلف آن نگریست.
به هرحال انسانها را نباید با دید سیاه و سفید نگاه کرد. کسانی ممکن است در جایی خطا کرده باشند اما این دلیل نخواهد بود که نقش و خدمات شان را نادیده بگیریم که خود جفایی است نابخشودنی.
دکتر سروش از خدمتگزاران فکر و اندیشه این مرزوبوم هستند و کدام انسان منصفی است که پیگیر تحولات فکری ایران معاصر باشد و نقش پررنگ ایشان را نادیده بگیرد.
عمرشان دراز باد و وجودشان آزرده گزند مباد.
مرحوم دکتر محمد ملکی هم انسان سلیم نفس و عدالت جو و مبارزی بودند که شجاعانه در پای مبارزه با ظلم و جور ایستادند و علیرغم آن همه سختی ها و زندان از حق طلبی خویش دست برنداشتند و تا واپسین روزهای حیات دنیایی خویش در این مسیر ماندند و آرام نگرفتند.
روحشان شاد و غریق رحمت و غفران خداوند سبحان باد.
و در پایان سپاس فراوان از سایت وزین زیتون و همه مسؤولان و دست اندرکاران فرهیخته و بزرگوار آن.
با سپاس و احترام،
مهاجری
با سلام و سپاس از همراهی شما با زیتون
چنانچه در انتهای گزارش وعده کردهایم در گزارشی جداگانه به انقلاب فرهنگی خواهیم پرداخت.
با احترام
زیتون
تخریب شخصیت دکتر سروش منحصربه مورد فوق نیست بنظردربسیاری ازموارد بایست منتقدان خویش راتاویل کنند نی ذکر را….یا بقول مولانا تاتونقدی یافتی مگشا دهان ..هست داره سنگ های امتحان…اصولا جماعتی دراین مرز وبوم درمیان اهل فرهنگ نان فحش به سروش را میخورندیا برای خودعده ای وجاحتی می یابند..فی قلوبهم مرضی…خداهدایت فرمانداران را
چه مستندات قاطعی ،
کاش همین مستندات یک دهه زودتر در این مسیر به آگاهی عموم می رسید و بارتشنج روش های انقلابی مسیولان وقت ، به سمت سروش بی تریبون نمی رفت
اخراج اساتید آریامهری و معلوم الحالی که اکثرا فراری و مقیم خارج بودند در زمان دکتر ملکی، با انقلاب فرهنگی که به فتوای خمینی در اوج سرکوب و جنگ ارتجاع با آزادیخواهان سرگرفت و عمدتا برای در هم کوبیدن نیروهای مترقی و برچیدن دفاتر ایشان در دانشگاهها و اخراج فله ای اساتید مترقی و جایگزین کردنشان با عوامل حزب الله صورت گرفته بود، و سروش مامور اجرایش بود، از زمین تا آسمان با هم فرق دارند. فرماندهی که در جنگ افراد دشمن را میکشد قهرمان ملی و آنکس که شهروندان بیگناه را میکشد جنایتکار است.
سپاس از تلاش برای روشن تر شدن داستان.
بنام الله سبحان
سلام استاد گرامی جناب دکتر سروش کرم الله وجهک…
اما بعد …
جناب دکتر
پیش از بیان هرحرف وسخن
بگویم که اینجانب
از هواداران گروه های چپ
و باصطلاح فداییان خلق بودمی که : در ایام پسا انقلاب ۵۷ در سنین آغاز جوانی ۱۶سالگی جذب این جریانات مارکسیت شده و…زندان و حکم اعدام و …پس از سالها تحمل حبس آزاد و …
اما ..! در زندان درحالیکه همچنان مومن ب مارکسیست بودمی و …شبی خوابی عجیب دیدمی !!..
در عوالم رؤیاوخواب پس از دست دادن دو تفنگ و سرگردان گشتن دربیابانی بی انتها درحال دلشوره و دل لرزه و ترس بناگهان با غولی عظیم و سراپا غرقه در آهن و زره پوش مواجه گشتمی ،او امام علی بود که پشتش به من بود
من بی اختیار صدایش زدم مولا مولا آقا کمکم کن ،اما پاسخی از جانب او نشد،!صدایی از پشت سرم مرا گفت بگو امام تا کمکت کند،! و ..من با ندا دادن او ..و پذیرش امام و …دلجویی تفنگی بسیار حیرت اور و عجیب بمن دادی که فشنگش نیز فرق داشت و شلیکش بی پایان بودی و ..درحالیکه دره ای را برمن نمایان شدی نشانم داده و گفت تفنگ را بگیر که میخوام تیراندازی نشانت دهم که موی برداری ؟ !!!و …من باهرکس خوابم را درمیان گذاشتم نشانی از تعبیر دقیق آن نبود و ..
اما ..بعدها براثر تحولات روحی و فکری با عرفان آشنا گشتمی اما همچنان مومن ب آرمان سوسیالیزم البته با بیان تاریخی و ملی و ..
با پوزش از ساحت گرامیتان من در زندان که بودم گاه در تلویزن بند گفتار شما در تفسیر مثنوی که چندان ادامه نیافت را میدیدم و از مسعول تلویزن کز رفقایم بود خواهش میکردیم کانال را عوض نکند، و ..
تا آزادی و ..جریانات شما و بیان شرح وبسط تجربه نبوی و قبض و بسط و ..سایر آثار دگر شما که : مرا تنفری سخت ازشما پدیدار شد، زیرا همه چیز را صرف سوسیالیست بودن میدیدم تا شبی شما جناب دکترسروش را در خواب دیدم که حضرت حق شما را تأیید میکرد و صدایی بمن گفت ازو بیمناک نباش او مرد خوبی است
و من دچار حیرت و تعجب و نپذیرفتم و … تا تجربیات عرفانی و منت حضرت رحمان بر این کمترین خاک پای شما و مردمان ..و …بروز برخی واقعه های عرفانی و بصایر باز شما را دیدم که غرق درنور هستید و …
دکتر گرامی : گفتم این ماجرا زیرا بیم مرگ دارم و نیستی و امانتی بود نزدم، اما دکترجان تاکنون سه بار مختصر بشما نامه نوشتم ،یکبار پس از یکی از نامه ها شما تلویحن گفتید بشما گفته اند (از داخله )که مبادا برخی از اهل گروهک ها که شما را مدح کنن فریب شان را و… استاد گرامی من چنانکه گفتم بهیچ جریان،گروه و …وابسته نیستم و نیز با دیدن جریانات اخیر و تنش مال خودشه و بوژوا سکولارهاو…داستان دختر فراهانی و پسرشاه و مصی علینژاد و تجزیه طلبان و ..گویم از افتادن رژیم موافق نیستم زیرا با نگاه ب صفحه قدرت وسیاست و جبهه بندی ها بمحض افتادن رژیم ایران برای شاید همیشه متلاشی و …خواهد گشت و باشما توافق بر ماجرای جناب میرحسین موسوی و تاجزاده و خاتمی و امام جمعه زاهدان هستم که کهنه جامه خویش را از نو پیراستن به از …
درود برشما استاد گرامی ،خدا شما را حفظ کند، ببخشید مرا مختصر بود و ..بأاین وضع اینترنت و ..ندانم بشما پیامم میرسد ؟
بهرحال دینی برگردنم بود
شمس بختیاری لرستانی ،چگن
ممنون از پیگیری شما
ما باید تاریخ را ورای حب و بغض بخوانیم
اگر دکتر ملکی یا صباغیان این ظلم را کرده است باید پذیرفت و اگر سروش کرده یا هر کس دیگری کرده
چقدر خوب. بالاخره دو فقره سند رو شد. این همان چیزیست که لااقل من یکی منتظرش بودم و با همین اعتقاد از ابراز احساسات آنی که ویژه ما ایرانی هاست پرهیز کردم. ای کاش سیستم فاسد و گل آلود اسلامی مجال تصدیق اصالت این اسناد را فراهم می آورد تا راه برای شفافیت تاریخی آن وقایع باز شود.
در صورت درستی اسناد، وزنه تاریخی اتهام پاکسازی به سمت آن چهار نفر اعضای هیات شورای مدیریت سنگینی میکند.
سوال بعدی این خواهد بود که آنها با چه طرز تفکری چنان کردند که شد و ریشه عدم احترام به قوانین در ایران چیست؟ قبل و بویژه بعد از واقعه ۵۷ بوفور شاهد این کج روی های خانمان برانداز بوده ایم. کاش این ریشه نکبت که قطعا در بستر تفکری معلول روییده قابل خشکاندن بود.
با سلام
با توجه به فضای جدیدی که در وضعیت سیاسی -اجتماعی جامعه ما شکل گرفته روشنگری وقایع گذشته خیلی به شناخت حقانیت گذشته شخصیت های شناخته شده ما کمک خواهد کرد
دراینکه دکتر سروش چهره بی بدیل جامعه روشنفکری دینی ما هستن شکی نیست و تخریب شخصیت ایشان خسارت جبران ناپذیری است که نباید درربرابر آن بی تفاوت باشیم
مگر چقدر دیگر فرصت تکرار بزرگانی مانند سروش امکان پذیر است
سروش به تنهایی یک تاریخ است که باید از آن پاس داشت مراقبت کرد
به نظر من نسل روشنفکری امروز واینده ما مدیون اندیشه ها وتفکرات سروش است
کسانی که آگاهانه ویا نا آگاهانه به تخریب ایشان می پردازند خواسته ویا ناخواسته تیشه به ریشه فرهنگ وتمدن مملکت ما می زنند که شاید
به هیچ روی جبرا ن نشود
با تشکر فراوان برای انتشار این اسناد. متاسفانه آنهای که به سروش برای انقلاب فرهنگی حمله میکنند نیازی به سند ندارند. آنها تصمیمشان را گرفته اند و چیزی هم نظرشان راا عوض نمیکند.
موفق باشید
دیدگاهها بستهاند.