پاسخی به گفتار «مهندسی فرهنگی» و نوشتارِ «دوجدالِ فلسفی» آقای دکتر عبدالکریم سروش برای ثبت تاریخ
به نام خداوندِ جان آفرین حکیمِ سخن در زبان آفرین
دانشمند و استادِ ارجمند جنابِ آقای دکتر عبدالکریم سروش
پس از عرض سلام، من دکتر حسین صباغیان، یکی از دو تن بجای مانده (دیگری آقای دکتر کاظم ابهری) از شورای چهار نفری مدیریت دانشگاه تهران هستم که بیدرنگ پس از به ثمر رسیدن انقلاب با حکم شادروان مهندس مهدی بازرگان مامور بازگشایی دانشگاه تهران شدیم. دو تن از ما، زنده یادان دکتر محمد ملکی و دکتر ترابعلی براتعلی به رحمت ایزدی پیوستهاند و دستشان از این جهان خاکی کوتاه است و ما دو تن هر کدام سالهاست در گوشهای از جهان با چشمِ گریانُ و دلِ بریان به نظاره نشستهایم.
ما چهار نفر در آواخر بهمن ماه ۱۳۵۸ برای بازگشایی و دایر نمودن کلاسها با تمام مشکلات آن کمر به خدمت بستیم و دانشگاه را گشودیم و کوشش نمودیم تا آنجا که ممکن است سال تحصیلی شروع شود. ولی از تاریخ ۲۹ فروردین ۱۳۵۹ که دستور تشکیل انقلاب فرهنگی داده شد متوجه توطئه برنامه تعطیل دانشگاههای کشور شدیم و چند بار استعفا دادیم که پذیرفته نشد. واپسین بار که توطئه تعطیل به ثمر رسید به نشانه اعتراض کناره گیری کرده ساختمان دبیرخانه دانشگاه را ترک نمودیم تا سرانجام در ۱۵ خرداد آن سال با استعفای ما موافقت شد. بدینسان جامهء ننگ تعطیل آموزش عالی کشور را برتن نکردیم و البته هزینههای سنگین آن را نیز پرداختیم.
ما (برخلاف میل خود و تنها به احترام بزرگان آن روزگار که بر ما تکلیف کردند) دانشگاه مادر را در وضعیتی تحویل گرفته و بازگشای کردیم که بیشتر به میدان جنگ میمانست تا دانشگاه. محوطه دانشگاه را توپ و تانک پوشانده بود و در هر گوشهای یکی از گروههای سیاسی سنگر گرفته بود. در دشوارترین اوضاعِ آن روزگار دانشگاه تهران را بدون دریافت یک ریال حق مدیریت (به پیروی از پیر سیاسی خود شادروان دکتر محمد مصدق) گشودیم، سر و سامان دادیم و اداره کردیم
خدمتتان یادآور میشوم که در همان زمان که شما عضو شورای انقلاب فرهنگی بودید، که یکی از اهداف آن اسلامی کردن دانشگاهها بود، ما چهار نفر مدیران موقت دانشگاه تهران برای فهم اسلامی کردن دانشگاهها خدمتتان رسیدیم و شما با آستین بالا زده که نشانهای از اشتغال فراوان بود ما منتظران را به دیدار خود مفتخر کردید. در آن جلسه زنده یاد دکتر محمد ملکی از جنابعالی پرسید تعریف دانشگاه اسلامی چیست و ما مسوولان چگونه دانشگاه را اسلامی کنیم. به یاد ندارم چه پاسخی دادید ولی به یاد دارم که چیزی از طرح گفتار شما دستگیرمان نشد و ما دست از پا درازتر به محل کار خود برگشتیم.
به تازکی به گفتار شما در باره «مهندسی فرهنگی» گوش دادم و نیز نوشتار سرکار را در «دو جدال سفسطی» خواندم که به نظرم هر دو به منظور دفاع و دادن پاسخ به مدعیان عضویت شما در شورای انقلاب فرهنگی گفته و نوشته شده بود. در این گفتار فرمودهاید که دکتر ملکی (یعنی مدیریت موقت دانشگاه تهران) ۳۰۰ استاد دانشگاه را اخراج کرد و از میان آنان نامهای بزرگانی چون استاد حسین نصر و شادروان عبدالحسین زرین کوب را بردید (شگفتا که در نوشتار «دوجدال فلسفی» این عدد را به ۲۰۰ تن کاستهاید!)
در پاسخ به تهمتی که به ما زدهاید (و تهمت گناه کبیره است) عرض میکنم:
۱. پس از انقلاب استادان شناخته شدهای که به گونهای به رژیم پهلوی وابسته بودند، پیش از آن که اخراج شوند یا روزگار بر آن-ها دشوار شود خودشان ترک خدمت کردند و برخی نیز با فشار دانشجویان دانشگاه تهران را ترک کردند. این که پس از آن با آن-ها چگونه رفتار شد ما نمیدانیم.
ماجرای عبدالکریم سروش، محمد ملکی و اخراج اساتید دانشگاه تهران؛ اسناد چه میگویند؟
۲. شما حافظه نیرومندی دارید لابد به یاد میآورید در آن روزگار به منظور پیشگیری از افراطیگری دانشجویان در گروههای مختلف سیاسی برای اخراج استادان در هر دانشگاه یک کمیته پاکسازی با شرکت یک قاضی معرفی شده به وسیله مقامات رسمی کشور و چند نفر از کارکنان اداری و دانشجویان هر دانشگاه تشکیل و به پرونده استادانی که مورد اعترض دانشجویان بود رسیدگی و حکم به اخراج یا ابقاء آنها میداد. این شورا هیچگونه وابستگی و پیوستگی با مدیرت دانشگاه نداشت. شما از به گفته خودتان ۳۰۰ تنی که از دانشگاه تهران اخراج شدهاند حکم کدامیک را دیدهاید که با امضای دکتر ملکی و یا یکی از ما سه تن دیگر بوده باشد. به ویژه آن بزرگانی که نام بردهاید؟ نه تنها این، ما بی درنگ پس از پذیرش پست مدیریت تمام استادانی که به دلایل سیاسی اخراج شده بودند و تعدادی نیز زندانی کشیده رژیم گذشته بودن را به کار دعوت کرده حقوق و رتبههای گذشته آنها را داده واگر مایل بودند بازنشسته شدهاند. یکی از آنها شادروان مهندس مهدی بازرگان بود که در تمام دوران حیات خود حتی در زمانی که پست نخستوزیری را داشتند از حقوق ناچیز بازنسشتگی رتبه دانشیاری استفاده میکردند
۳. از اینها که بگذریم، شمار استادان دانشگاه تهران در زمان انقلاب به ۵۰۰ تن نمیرسید. اگر ۳۰۰ تن از آنها اخراج شده بودند چگونه آموزش دانشگاه مادر میتوانست با حدود ۲۰۰ تن استاد سروسامان بگیرد و دوام یابد. این رقمهای خیالی را شما از کجا آوردهاید؟ سند و مدرکتان چیست؟
۴. اخراج فلهای بیشتر استادان و نیز دانشجویان دانشگاههای کشور در زمان تعطیلی دانشگاهها و پس از آن رخ داد. چه کسانی و با چه معیارهایی تصمیم میگرفتند خدا میداند. شخصیتی چون دکتر ناصر کاتوزیان (استاد بیهمتای فقه اسلامی) را از دانشگاه تهران اخراج کردند و خدا را شکر که شما نام ایشان را نبردید و اخراجش را بگردن ما نینداختید!
۵. شما به استناد چه مدرکی این تهمت بزرگ را به چهار نفری میزنید که در دشوارترین شرایط و در یکی از پرتنشترین سازمانهای کشور قبول مسوولیت کردند؟ از دکتر ملکی، به صورت خود شنیده، نقل قول کردهاید که آیتاله طالقانی در جلسه به ایشان گفته باید دانشگاه پاکسازی شود. سخن و مدرک این سخن شما چیست ولی من میدانم که این بیان صحت ندارد. زنده یاد آیتاله طالقانی تنها یک بار پیش از انتقلاب، زمانی که تعدادی از استادان (در اعتراض به تعطیل دانشگاه در رژیم گذشته) در طبقه پنجم دبیرخانه تخصن کرده بودند برای رفع پارهای از مشکلات و دلگرم نمودن استادان متحصن در جمع حضور یافتند.
۶. شما که حتی یک روز طعم زندان نکشیدهاید چگونه به خود اجازه میدهید به دکتر ملکی، که یک عمر با ستم و بیعدالتی در افتاده و طعم زندان را در هر دو رژیم حکومتی (یکی در دوران دانشجویی و دیگری در مقام استادی) ایران کشیده چنین تهمتی بزنید؟ اگر کوشش شبانه روزی همسر وفادار و پیگیری رادمرد بزرگ حضرآیت اله منتضری نبودحکم اعدام او را در مرحله نخست به ۱۰ سال و سپس ۵ سال کاهش نمیدادند و گردن ستبر او با طنابدار آشنا میشد شایسته شما نیست که برای رهایی از چنگال مخالفان خود به کسی چون او چنین تهمتی بزنید؟
با آن که کوشیدم خلاصه بنویسم ولی سخن به درازا کشید. از سخنور و مولانا شناس بزرگی چون شما این اندازه جفا را انتظار نداشتم. در هر صورت بر این باور هستم که بعد از گذشت بیش از ۴۰ سال از آن فاجعه احتمال فراموشی و درهم شدن رویدادها در ذهن بسیار است و شما نیز با وجود داشتن قدرت حافظه بسیار قوی رها از این اصل کلی نیستید. ولی از آنجایی که شما این اتهامات ناروای خود به دکتر ملکی و ما را رسانهای کردید من نیز حق خود میدانم که این پاسخ را در دفاع از شورای چهار نفره مدیریت موقت دانشگاه تهران و ثبت در تاریخ منتشر کنم.
دکتر حسین صباغیان
استاد بازنشسته گروه اپیدمیولوژی و آمار زیستی
دانشکده بهداشت، دانشگاه علوم پزشکی تهران
سوم اسفند ماه ۱۴۰۱ خورشیدی
منبع: وبسایت گویا نیوز
5 پاسخ
چرا زیتون عفونت کلامی کسی چون شمس را منتشر میکند؟ ایا بهره معرفتی دارد؟ایا لازمه ازادی بیان است؟ این کار جز مجال دادن به اشاعه بی فرهنگی چه معنای دیگری دارد؟
اگر مصدق هم مثل صباغیان بود که نشان می دهد که خانه ملی مذهبی ها و جبهه ملی ها از پایتخت ویران بوده!
با سندهای سروش مشخص شده که آنها هم در این ظلم بزرگ مباشرت داشتند
درود یاران جان :
شرم /شرمگاه / شرمنده
میگویند کسی که کار نابجا وغلطی را انجام داده ویا تایید کرده است اگر
اندکی فهم و وجدان داشته باشد شرمنده واز روح و وجود خود شرمسار
میشود.اما ولی لاکن شرمگاه محلی است که درآ ن محل کسی شرمنده
شده باشد.البته در اینجا به غلط جایی را که عرف حکم می کند که بجز
زن یا شوهر یا نزدیکان و پزشک وخالکوب وآب حوض کش وغیره نباید
ببینند دیده باشد را شرمگاه گفته اند .
در تعریف درست تر دستی که به ناحق نانی را ببرد ویا ظلمی را روا کند
شرمگاه است مثل آنانی که برای عطر اسلامی پاشیدن به دانشگاه ها
بوی عفن بی دانشی را پراکندند چرا که هم فکرانش با چند خط نوشتن
دستور اعدام هزاران جوان وکودک که چون آنان نمی اندیشیدند را
صادر کردند واین مهتر آن نا انسان ها هم علی رغم جهل مرکب درمرکب
اربابشان که حتا از بیان چند جمله ساده به زبان مادریش عاجز بود را
با سواد ترین مردم می داند چه توقعی میتوان داشت ؟ مگر شاعر نگفت
(قلم زن که بد کرد با زیردست// قلم بهتر اورا نمودن دو دست)
به همین دلیل جناب پرفسورسروش دباغ می بایدشرم گاهش که دست
اوست با همان مغز عاجز از قبول غیری که با او هم نظر نیست را شرمگاه
خود بداند وقضاوت کند نه خوش تراشی پا یا کمر جوانی را که از داشتن
چنین بدنی مفتخر وشاکر است وبقول شاعر {خطا بود که نبینی روی زیبا را}
جناب پرفسور در اعماق وجود خودت میدانی که بجز یک عدد پیرو ضعیف
از منظر فکری واندیشه چیزی نیستی بجزبودن در زمان مناسب ومکان مناسب
البته برای چون شماها نه بازندگان وخدعه خوردگان ۵۷ تا بتوانی در تنور
داغ بیشعوری و عنقلاب نقشی را که فضل الله نوری اجرا کرده بود را بسازی
اما ولی لاکن از مهلکه بگریزی واز پس گله رفته شلوغکاری کنی چرا که
اقلن به اندازه ای که بفهمی بدن انسان که اللهت به آن افتخار کرده اگر
شرمگاهی داشته باشد عیب از خالق است نه خلق شده که گمان داری با
پوشیدن دلقی یا خلعتی میتوان شرم خالق را پوشاند.یا خانه ای پر از جهل
وغیظ ونپذیرفتن دیگران را عطر(با کسره عین) عسلامی زد ودانش گاهش کرد.
سروش همان کسی است که بامغالطه وتوهم درمناظره های اوایل انقلاب گروه های سیاسی رابجان هم انداخت ونهایتامقابل جمهوری تازه تاسیس وباگل الودکردن اب خودوهمکیشانش ماهی گرفتندومدتهابرصدرنشستندتاکم کم دوران تناقض گویی اوهم بپایان رسیدولی بایدبداندکه امروزدیگراین کالاهای تقلبی خریداری نداردلذاشورانقلابی نگیرد
با سلام الآن زمان همدلی است بخصوص کسانی و اندیشمندانی که دخالتی در وضعیت کنونی کشور نداشته اند . در ابتدای انقلاب برخی واکنش ها گرچه احساسی و ناخوشایند بود اما بهرحال با توجه به شرایط آن موقع و خشمی که نسبت به رژیم گذشته وجود داشت طبیعی بنظر می رسد. بهرحال نبش قبراینگونه مسایل(که با زمینه های عمدی و یا سهوی از سوی دیگران رخ می دهد) جز تفرقه و دلسرد کردن دیگران تاثیری نخواهد داشت هرچند که پندهایی را برای عملکرد بهتر آیندگان بهمراه خواهد داشت…
دیدگاهها بستهاند.