به یاد سیدجواد طباطبایی

حسن یوسفی اشکوری

خبر رسید که دکتر سید جواد طباطبایی درگذشت؛ در هفتاد و هفت سالگی، آن هم در غربت و دور از وطن مألوف. این بسی غم‌انگیز و دردناک است که شماری از نخبگان و اهل اندیشه و سخن ایرانی به ناچاری و در واقع در نوعی تبعید دور از وطن زیست می‌کنند و در همان جا هم چشم از جهان بر می‌بندند. هرچند در جهان کوچک شده با شاهراه‌های بسیار و پر رونق امروزین، فاصله‌ها تا حدود زیادی برداشته شده و به هر دلیل فرآورده‌های فکری قابل تأمل از هر روزنی سر بر می‌کشد و داخل و خارج را به هم پیوند می‌دهد.

طباطبایی را در اوایل ورود به ایران شناختم و از نزدیک با او آشنا شدم. تا آن زمان نامی از او نشنیده بودم. یک بار دوستی، که نسبتی خانوادگی با ایشان داشت، پیشنهاد کرد دکتر طباطبایی را ببینم که تازه از اروپا آمده است. با توصیفی که از ایشان کرد، مشتاق دیدارش شدم. آن دوست شبی را در خانه‌اش مهمان‌ مان کرد و چند ساعتی با طباطبایی گپ و گفت‌وگویی داشتیم.
بعدها چند بار دیگر نیز دیداری در این‌جا و آن‌جا دست داد. فکر می‌کنم در اوایل دهه هفتاد بود که به جمع محققان و نویسندگان دایره‌المعارف بزرگ اسلامی پیوست. در آن زمان هنوز محل مرکز دایره‌المعارف در نیاوران در جنب ساختمان مربوط به وزارت خارجه قرار داشت. با حضور طباطبایی در ان‌جا، ارتباطات و دیدارهای فیمابین بیشتر و در واقع مستمر شد. بارها در جایی حتی در بالکن ساختمان مرکز می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم. از هر دری سخن می‌رفت و البته بیشتر در باره مطالب علمی و فکری و اجتماعی تبادل نظر می‌شد.

تا آنجا که به یاد می‌آورم مقاله «ابن ازرق اندلسی» اندیشمند مالکی اندلس در قرن نهم هجری و مؤلف کتاب مهم «بدائع السلک فی طبایع الملک» را به طور مشترکت نوشتیم که در دایره‌المعارف (الان به یاد ندارم در کدام جلد) چاپ شد. دلیل نیز آن بوده است که منابع مفیدی در باره ابن ازرق اندلسی و اثرش وجود داشت که به زبان فرانسه بود و ایشان این زبان را می ‌دانست و می‌توانست از منابع مفید آن استفاده کند.

در هرحال دوستی‌ها ادامه داشت. طباطبایی آدم خوش‌محضری بود. شوخ طبع بود و بی‌تکلف و شیرین‌سخن. هرچند در نوشتارها به گونه‌های کاملا متفاوت و حتی گاه غیر متعارف ظاهر می‌شد. فکر می‌کنم نخستین کتابی که از جواد طباطبابی خواندم «زوال اندیشه سیاسی در ایران» بود. در ماجرای کنفرانس برلین نیز حضور داشت و حداقل یک بار دیدمش و احوالپرسی مختصری انجام شد.

بعدها البته تفاوت‌ها بیشتر شد و در پاره‌ای موارد اختلاف‌نظرهای جدی فیمابین عمیق‌تر شد. در اواخر حضورم در ایران چند بار مناظرات قلمی مطبوعاتی بین ما درگرفت. شرح و گزارش آنها در اینجا نه هدف است و نه ممکن. در این پانزده سال اخیر در خارج از کشور رابطه به کلی قطع شد. هرچند از طریق دوستی گاه احوالش را می‌پرسیدم. چند سال قبل شنیدم بیمار است و البته اطلاع داشتم که در آمریکا زندگی می کند.

در هرحال اکنون فقط می‌خواهم یادی کنم از شخصیتی که آثار و افکارش برای ایرانِ حال و آینده مفید بود و می‌توانست در شرایطی راهی به رهایی باشد. حرف‌هایی برای گفتن داشت. بنا داشت ایده‌های تازه بپرورد. هرچند گاه به دلیل زبان تند و گزنده و غالبا آزار دهنده‌اش، آن ایده‌ها تحت‌الشعاع قرار می‌گرفت. ایران‌دوست بود و در طلب سرفرازی و استقلال ایران و نوسازی فرهنگی و تمدنی این سرزمین کهن. البته دیدگاه‌هایش در موضوعات مختلف از جمله مقوله انحطاط و تاریخ ایران و ایده ایرانشهری منتقدانی جدی داشته و دارد.

خدایش بیامرزد! مرگ این متفکر ارزشمند مایه خسران است. می‌توان گفت مرگ او زودرس بوده و او می‌توانست سالیانی بیشتر زندگی کند و طبعا عمیق‌تر بیندیشد و بنویسد. من، به رغم دافعه زیاد قلمش، همواره در حد وقت و مجال نوشته‌هایش را می‌خواندم و از او می‌آموختم. امیدوارم از این پس آثارش بیشتر و جدی‌تر خوانده شود و بیشتر مورد استفاده دانش‌پژوهان و البته مورد نقد و بررسی قرار گیرد.

به خانواده آن بزرگ و دوستان و علاقه‌مندانش تسلیت می‌گویم.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

7 پاسخ

  1. دلم می خواهد که قدری طنز بنویسم ( اگر بشود آنرا طنز نامید ) بر نوشته ای که در مرگ فردی فلسفه دان نوشته شده است .
    نویسنده در پایان مقاله اش می نویسد : ” خدایش بیامرزد ، مرگ این متفکر اندیشمند ،مایه خسران است . ” و سپس اضافه میکند که “مرگ او زود رس بود .” ریشه کلمه “خسران “عربی است و معنای چند گونه دارد و یکی از آنها ” هلاکت ” است . من ترجیح میدهم بنویسم : اندوه و تاسف . در حقیقت میشود گفت که خدای آقای طباطبایی ، دشمن مخلوقش است و نمی گذارد زندگی این متفکر طولانی تر باشد . مثلاٌ به ” شعبان جعفری ” ملقب به بی مخ ” ۸۶ سال عمر میدهد و به شیخ ” صادق خلخالی ” دیوانه ۷۷ سال و از همه بدتر به ویران کننده ایران ، ” آقای خمینی ” ۸۷ سال و بقیه دیکتاتور ها را هم درز می گیرم . در ضمن نویسنده مقاله در کار ” خداوند قادر متعال ” دخالت کرده و می گوید که تصمیم او برای برداشتن جسم آقای طباطبایی از روی زمین ، کاری “زود رس ” بوده است .
    براستی عجب شیر تو شیری ست رابطه این خالق با مخلو قاتش . اولاّ رابطه یک طرفه است . دوماّ این مخلوقین دارند با اختراع و پیدا کردن وسایلی ، این رفتن را به تاخیر می اندازند و تا می توانند ” چانه “میزنند برای نبستن چمدان و حتی اگر شده هزاران کیلو متر راه میروند تا بلکه راهی پیدا کنند که سر ” جان دهنده ” را شیره بمالند برای دیرتر رفتن . فکر میکنم که این خالق یاید یک سری تصمیمات جدید بگیرد برای سرو سامان دادن به این ” هرج و مرج ” .از جمله فرستادن یک پیام آور جدید که چندین هزار زبان رایج در دنیا را بلد باشد که بتواند به همه ” خلق شدها ” از این به بعد ، بگوید ،که یک راه بیشتر وجود ندارد و تنها یک کتاب هست و اولین آیه آن ، اینست که : وقتی فرمان صادر کردیم که بیایید ، فوراّ چمدان را بسته ، راهی شوید . چرا که در حقیقت ، اصل رسیدن به معشوق ، یعنی خالق ست . پس ، درنگ جایز نیست و موجب عقوبت است .

    1. آره ما هم گوزنیم نفهمیدیم شما داری میگی که خدا نقشی در جهان ایفا نمی کنه و ما بیخود علایق و ارزش‌ها و داوری ها مون را بهش نسبت می دیم

      1. آمو ، آگه شاگردی و بدقت به حرف اوستاد توجه نمی کنی ، همانا بهترکه تو شاگردی بمونی . موضوع نوشته شده بسیار ساده است . سر اوستا را که نمی خوای شیره بمالی .

  2. درگذشت دکتر طباطبایی عزیز ضایعه‌ی بزرگی است. ان‌شاالله رهرو ایشان در راه اعتلای فرهنگ و تاریخ و اندیشه‌ی ایران باشیم.

    به خانواده ایشان و همه ایرانیان تسلیت

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »