خبر رسید که دکتر سید جواد طباطبایی درگذشت؛ در هفتاد و هفت سالگی، آن هم در غربت و دور از وطن مألوف. این بسی غمانگیز و دردناک است که شماری از نخبگان و اهل اندیشه و سخن ایرانی به ناچاری و در واقع در نوعی تبعید دور از وطن زیست میکنند و در همان جا هم چشم از جهان بر میبندند. هرچند در جهان کوچک شده با شاهراههای بسیار و پر رونق امروزین، فاصلهها تا حدود زیادی برداشته شده و به هر دلیل فرآوردههای فکری قابل تأمل از هر روزنی سر بر میکشد و داخل و خارج را به هم پیوند میدهد.
طباطبایی را در اوایل ورود به ایران شناختم و از نزدیک با او آشنا شدم. تا آن زمان نامی از او نشنیده بودم. یک بار دوستی، که نسبتی خانوادگی با ایشان داشت، پیشنهاد کرد دکتر طباطبایی را ببینم که تازه از اروپا آمده است. با توصیفی که از ایشان کرد، مشتاق دیدارش شدم. آن دوست شبی را در خانهاش مهمان مان کرد و چند ساعتی با طباطبایی گپ و گفتوگویی داشتیم.
بعدها چند بار دیگر نیز دیداری در اینجا و آنجا دست داد. فکر میکنم در اوایل دهه هفتاد بود که به جمع محققان و نویسندگان دایرهالمعارف بزرگ اسلامی پیوست. در آن زمان هنوز محل مرکز دایرهالمعارف در نیاوران در جنب ساختمان مربوط به وزارت خارجه قرار داشت. با حضور طباطبایی در انجا، ارتباطات و دیدارهای فیمابین بیشتر و در واقع مستمر شد. بارها در جایی حتی در بالکن ساختمان مرکز مینشستیم و صحبت میکردیم. از هر دری سخن میرفت و البته بیشتر در باره مطالب علمی و فکری و اجتماعی تبادل نظر میشد.
تا آنجا که به یاد میآورم مقاله «ابن ازرق اندلسی» اندیشمند مالکی اندلس در قرن نهم هجری و مؤلف کتاب مهم «بدائع السلک فی طبایع الملک» را به طور مشترکت نوشتیم که در دایرهالمعارف (الان به یاد ندارم در کدام جلد) چاپ شد. دلیل نیز آن بوده است که منابع مفیدی در باره ابن ازرق اندلسی و اثرش وجود داشت که به زبان فرانسه بود و ایشان این زبان را می دانست و میتوانست از منابع مفید آن استفاده کند.
در هرحال دوستیها ادامه داشت. طباطبایی آدم خوشمحضری بود. شوخ طبع بود و بیتکلف و شیرینسخن. هرچند در نوشتارها به گونههای کاملا متفاوت و حتی گاه غیر متعارف ظاهر میشد. فکر میکنم نخستین کتابی که از جواد طباطبابی خواندم «زوال اندیشه سیاسی در ایران» بود. در ماجرای کنفرانس برلین نیز حضور داشت و حداقل یک بار دیدمش و احوالپرسی مختصری انجام شد.
بعدها البته تفاوتها بیشتر شد و در پارهای موارد اختلافنظرهای جدی فیمابین عمیقتر شد. در اواخر حضورم در ایران چند بار مناظرات قلمی مطبوعاتی بین ما درگرفت. شرح و گزارش آنها در اینجا نه هدف است و نه ممکن. در این پانزده سال اخیر در خارج از کشور رابطه به کلی قطع شد. هرچند از طریق دوستی گاه احوالش را میپرسیدم. چند سال قبل شنیدم بیمار است و البته اطلاع داشتم که در آمریکا زندگی می کند.
در هرحال اکنون فقط میخواهم یادی کنم از شخصیتی که آثار و افکارش برای ایرانِ حال و آینده مفید بود و میتوانست در شرایطی راهی به رهایی باشد. حرفهایی برای گفتن داشت. بنا داشت ایدههای تازه بپرورد. هرچند گاه به دلیل زبان تند و گزنده و غالبا آزار دهندهاش، آن ایدهها تحتالشعاع قرار میگرفت. ایراندوست بود و در طلب سرفرازی و استقلال ایران و نوسازی فرهنگی و تمدنی این سرزمین کهن. البته دیدگاههایش در موضوعات مختلف از جمله مقوله انحطاط و تاریخ ایران و ایده ایرانشهری منتقدانی جدی داشته و دارد.
خدایش بیامرزد! مرگ این متفکر ارزشمند مایه خسران است. میتوان گفت مرگ او زودرس بوده و او میتوانست سالیانی بیشتر زندگی کند و طبعا عمیقتر بیندیشد و بنویسد. من، به رغم دافعه زیاد قلمش، همواره در حد وقت و مجال نوشتههایش را میخواندم و از او میآموختم. امیدوارم از این پس آثارش بیشتر و جدیتر خوانده شود و بیشتر مورد استفاده دانشپژوهان و البته مورد نقد و بررسی قرار گیرد.
به خانواده آن بزرگ و دوستان و علاقهمندانش تسلیت میگویم.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…