جواد طباطبایی؛ احیاگر اندیشه ایرانشهری 

مهدی جامی

امید داشتم که این مدخل از کتاب در دست انتشارم، «آینه‌خانه هویت ایرانی»، در زمان حیات استاد طباطبایی به دست ایشان برسد. ولی عمر مثل ابر و باد در گذر است و چندین هزار امید بنی‌آدم نیازمند فردایی است که گاه در وقت عمر می‌رسد و گاه بعد از آن و غالبا دفن می‌شود مثل همه تمدن‌ها و آثار عهدهای قدیم و عتیق. بخش بزرگی از تاریح آدمی یا بخش بزرگتر آن همیشه زیر خاک است یا در یادها و کتاب‌ها ست. فصل دوم کتاب به معرفی سهم ۱۵۰ نفر از معاصران در هویت ایرانی اختصاص دارد. دکتر طباطبایی یکی از ایشان است:

جواد طباطبایی – زاده ۱۳۲۴ در تبریز

روشنفکر ستیهنده، احیاگر ایده ایرانشهری دوره مشروطه و پهلوی در عصر ایران‌ستیزی ولایی

تمام داستان فکری طباطبایی حول ایران و تاریخ شاهنشاهی آن می‌گردد. این ایرانی که از آن گربه‌ای باقی مانده است و روزگاری نه چندان دور دستخوش بازی روس و انگلیس بوده اما توانسته با تکیه بر خاطره قومی دوران سروری و امپراتوری خود و به کمک نخبگان ایران‌گرا و روایت‌های تاریخی ایشان و جهد اجتماعی و سیاسی آنان از زوال نجات یابد.

طباطبایی روزگاری سخت منتقد تاریخ اندیشه سیاسی ایران بود که همراه بود با لحنی ستیهنده که او را با استادش احمد فردید نزدیک می‌ساخت و آرامش دوستدار. سخن اش از زوال بود و انحطاط. در این دوران او در کنار نظریه‌پردازانی بود که بعدها خود، ایشان را «کُلنگستانی»[۱] توصیف کرد. از جمله همایون کاتوزیان و باز آرامش دوستدار. در آن دوران نگاه او با تلخی تحلیل‌های چپ‌گرا از تاریخ ایران همراه بود. نگاهی که در ایران و تاریخ اش چیزی در خور که امروز ما را به کار آید نمی‌دید و تاریخ شاهی ایران را به پای مبارزه سیاسی با رژیم شاه قربانی می‌کرد. اما به‌تدریج جنبه اندیشه‌های ملی در کار طباطبایی برجسته‌تر شد. از مصالح ملی و منافع ملی سخن گفت و نهایتا به احیای اندیشه‌ای پرداخت که در دوران مشروطه طرح شده بود و به‌تدریج در عصر پهلوی گسترش یافته‌بود اما بنیان فلسفه سیاسی پر قوتی نداشت. بهترین کارهای آن دوره که برای نمونه در اثر بزرگ استاد محمد محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، دیده می‌شود به دنبال نشانه‌های تاریخی ادب و فرهنگ و حکمت ایران در تاریخ و تمدن اسلام و عرب می‌گشت و به‌درستی آن را نشان می‌داد.

طباطبایی که از کودکی هم با متون عربی و دروس حوزوی و فلسفه اسلامی آشنا شده بود و هم فرانسه را از نوجوانی آموخته بود و بعدها در اندیشه سیاسی و به طور خاص اندیشه هگل در سطح عالی در سوربن درس خوانده و پژوهش کرده بود،[۲] مایه متن‌شناسی و فلسفی خود را با ایده ایرانشهری گره زد و درست در حضیض اندیشه ملی در ایران بعد از انقلاب به طرح گسترده آن پرداخت که همیشه با توجه به اهمیت موضوع و هم ستیهندگی لحن و زبان طباطبایی با جنجال روبرو بوده است. جنجالی از دو سو: هم اهل ولایت این ایده را بر نمی‌تابیدند و نظرات استاد اخراجی دانشگاه[۳] را در نقد تاریخی اعراب پرخطرتر از همیشه ارزیابی می‌کردند که بنیان هویت سیاسی-عربی نظام را متزلزل می‌کرد، و هم هویت‌طلبان قومی آن را به دلیل نقد ترکان تاریخی بر نمی‌تافتند زیرا که خود را در چارچوب ایده جهان ایرانی یا ایران فرهنگی تعریف نمی‌کردند و نیازمند برساختن هویتی مستقل و ترکانه بودند. سستی حاکمیت انقلابی در دفاع از ایران هم مزید بر علت بود. ناچار طباطبایی به تنهایی باید این ایده را پیش می‌برد و این او را در درشت‌گویی و سرسختی و ستیزه‌گری استوارتر می‌ساخت.

طباطبایی شاخه‌های بسیاری در مباحث خود باز کرده است که گاه مصاب بوده و گاه با نقدهای جدی روبرو شده است. با ناقدان خود نیز سخت درافتاده و گاه اصل سخن اش در سایه نزاع‌های قلمی پنهان مانده است. اما در چارچوب بحث هویت ملی او نقش پهلوانانه‌ای بر عهده گرفته است. زیرا در نامناسب‌ترین شرایط فکری و فرهنگی و سیاسی کشور باید در کنار ایران می‌ایستاده و به مقامات و دست اندرکاران درباره روش‌های ایشان که اسباب شکستن وحدت ملی بوده هشدار می‌داده است.

ایده بنیادی طباطبایی ایده عتیق و جاودانه «وحدت در کثرت» است که از اصول نگهدارنده فکر و فرهنگ و سیاست ایران است. چنین ایده‌ای در خوانش‌های یکسویه می‌تواند به هم‌سان‌سازی و کنفورمیسم ختم شود و یا به تجزیه ایران دامن بزند. یعنی سوی «وحدت بدون کثرت» آن نظام تحمیلی را توجیه می‌کند و سوی «کثرت بدون وحدت» آن تجزیه را مشروع جلوه می دهد. دشواری کار طباطبایی دقیقا از همین است که باید هم به کنفورمیست‌های ولایی درس کثرت می‌داده است و هم به تجزیه‌گرایان ایران‌ستیز وحدت می‌آموخته است. جنجال‌هایی که از هر دو سو برخاست یا همراهی‌هایی که به خاطر منافع جناحی به صورت مصلحتی اتفاق افتاد و نیز نزاع های مطبوعاتی برخی روشنفکران با او موجب شد اصل داستان و ایده او مرتب در حاشیه بماند و نقدهای آکادمیکی هم که بر او صورت گرفت[۴] معمولا خوراک یکی از طرف‌های درگیر شد و کمتر به تبیین مساله اصلی کمک کرد و نهایتا او را به ترک ایران واداشت.

اگر حاصل کار او را بنگریم او در دو مساله کلان حق بزرگی بر گردن اندیشمندان امروز و آینده ایران دارد. یکی توجه عمیق به سنت و شناخت آن و دیگری نشان‌دادن وحدت هویت تاریخی ایران در چشم‌انداز سیاست و حکمرانی. سنت‌شناسی در ایران معاصر به صورت مدون و تئوریک انجام نشده است. تاکیدها همه بر شناخت تجدد و مدرنیته بوده و سنت امر بدیهی فرض می‌شده است. طباطبایی معرفت سنت را به لحاظ نظری و هم تاریخی بنیان گذاشت. و یکی از دستاوردهایش توجه دادن به ایده ایرانشهری بود. به این معنا که: مفردات اصلی اندیشه فلسفی دوره باستانی ایران در دوره اسلامی تداوم پیدا کرده است. اندیشه فلسفی ایرانی بخشی از اندیشه ایرانشهری است. و در کنار زبان و اندیشه فلسفی، اندیشه سیاسی ایرانشهری هم یکی از عمده عوامل تداوم ایران زمین است. اندیشه سیاسی از بنیادی‌ترین قلمروهای تاریخ ادبی ایران است و فهم بسیاری از متون تاریخ هزارساله ادب فارسی به فهم ساحت سیاسی آن متن وابسته است. متون پر اهمیت فارسی اعم از نثر و نظم نوشته‌هایی سیاسی اند و نه نوشته‌هایی صرفا ادبی. [۵]به این ترتیب، زبان و فلسفه و سیاست سه مولفه اندیشه ایرانشهری هستند که گاهی در ادب ما جلوه می کند گاهی در تواریخ ما و گاه نیز در سیاست‌نامه‌نویسی. در کار طباطبایی برخلاف کارهای ادبای معاصر جنبه ادب‌شناسی یا نسخه‌شناسی یا تاریخ ادبی اصل نیست بلکه شناخت سیاسی و حکمت حکمرانی ایرانیان در این متون اصل است. از این رو، کار او در منابع با اهل ادب مشترک است اما در روش‌شناسی و محتوی از آن فاصله می‌گیرد و وارد حیطه اندیشه سیاسی می‌شود. به این ترتیب، او از منظری تازه به ادب فارسی می‌نگرد و ارزش این گنجینه را در هویت ایرانی این بار از منظر حکمرانی آشکار می‌سازد. درک او از ادب ایران درکی کاملا سیاسی است و به احیای ایده‌ای نو می‌رسد که در واقع غبارزدایی از یک حقیقت کهن است.

منابع و پانوشت‌ها

[۱] بنگرید به نقدی که بدون نام بردن از همایون کاتوزیان کرده است در: « معنا و مقام اندیشیدن در جامعه امروز؛ کجا ایستاده‌ایم؟»، بنیاد داریوش همایون، ۲۷ خرداد ۱۳۹۸،

http://bonyadhomayoun.com/?p=18354

 [۲]  بنگرید به گفتگوی زندگینامه ای مهرنامه با طباطبایی: «تسویه حساب با چریکها»، مهرنامه، شماره ۲۹ (تیر ۱۳۹۲)، قابل دسترسی در سایت مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی،
https://www.cgie.org.ir/fa/news/3521

 [۳] می گوید سه بار اخراج شده ام: یکبار از انجمن حکمت و فلسفه در سال ۱۳۶۷، یکبار از دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه ملی، و بار سوم از دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران که به ۱۳۷۴ بر می گردد. بنگرید به: «تسویه حساب با چریکها»، پیشین.

[۴]  مثلا نقد مهرزاد بروجردی و علیرضا شمالی: «سیر نابخردی در تاریخ؛ نقدی بر روایت جواد طباطبایی از زوال اندیشه سیاسی در ایران»، اندیشه پویا، شماره ۱۸ (مرداد ۱۳۹۳).

[۵] مهدی جامی، «طرحواره اندیشه ایرانشهری»، بر اساس: جواد طباطبایی، خواجه نظام الملک طوسی؛ گفتار در تداوم فرهنگی ایران، تهران: مینوی خرد، ۱۳۹۲، وبلاگ سیبستان، ۱۵ می ۲۰۲۲،
https://sibestaan.malakut.org/4714

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

25 پاسخ

  1. مهدی جامی با نوشته های پیشترش نشان داده که او را از نظر علمی و فلسفی و نظری نباید جدی گرفت. اما اینجا مسئله این نیست. مسئله مرجع یا مراجع تقلید او (که طباطبایی یکی از آنهاست) و ” چماقداران ” متعصب و حتاک و لوده و سبک مغز آنهاست که دور و بر امثال مهدی جامی میپلکند و چون مطمئن هستند که زبان فارسی زبان جزیره است و جز خودشان کس دیگری آن را نمیفهمد هر چرند و پرندی را به این زبان ” مقدس ” در حال مرگ مجاز میدانند. اعجاب انگیز است که جماعت هذیان گوی لمپن-فاشیستی که حتی به زبان خودشان هم دیگر نمیخوانند و اساساً به هیچ زبانی ” اندیشه ” نمیکنند از دلیل و استدلال حرف میزنند. آقای جامی شما مردم متوهمی هستید. میتوانید از انبوه حتاکانی که دور تو و در حمایت از تو و فیلسوفک شارلاتانی مثل طباطبایی جمعند همچون آینه بهره ببرید، که بدانید که هستید و مسیرتان تا چه اندازه غیر انسانی است. من هرگز هیچ انسان باسواد و خصوصاً اخلاقاً انکی رشد یافته را اطراف امثال شما ندیده ام. در عوض تا بخواهید بسیجی ها و برده های حتاک بیبنیاد چماق بدست دور و بر شمایند تا به هر نقدی و نظری حمله کنند. خوشبختانه این موجودات اثری بر امثال من ندارند: نه همزبان و نه هموطن اینها هستم. اما شما چه؟ آینه نگاه میکنید؟ این موجودات شما رو شرمنده نمیکنند؟

  2. بر اساس دیدگاه ایرانشهری: درباره راگا

    از زمانی که آغامحمد خان قاجار تهران را به پایتختی برگزید تا کنون شاهان قاجار و پهلوی آمدند و رفتند و پس از آنها حکومتی در لوای مذهب تشیع بر مسند قدرت نشست.
    این تغییرات مقارن بود با فرایند بزرگ و بزرگتر شدن تهران. اکنون جغرافیای ری یا راگای باستانی تماما در جغرافیای تهران قرار دارد گویی این شهر باستانی ریشه هایش را به فراسوی کالبد چروکیده اش گسترانیده و تهران را که زمانی روستایی در بیرون و در مجاورتش بود به آرامی بلعیده است. آری، راگای کهن، نوشدارو را نوشیده و از نو جوان گشته است.
    نگاه اساطیری، نگاهی فراتر از تاریخ و فروتر از افسانه های پریان است. در این نگاه، رستاخیز قوم ایرانی از زمان بازگشت به ریشه، از زمان گردآمدن دوباره بر آرمانشهر ری قرون وسطای بویه و راگای مادهای کهن، از زمانی که خواجه تاجدار با درایتی بی مانند آن را پایگاه حکومتش قرار داد، آغاز شده است. در نگاه اساطیری، بد و خوب، و زشت و زیبا در کنار هم در کار ساختن سرنوشت هستند. همه در کار نقش آفرینی هر آنچه برایشان نوشته شده تلاش می کنند. در این میان، هر گروهی بخشی از قالی راگا- ری را از نو بافته و نقش زده اند. چه آنانکه بر بازگشت به راگا پای فشرده اند و چه آنانکه سرود ری را ساز کرده اند.
    در نگاه اساطیری، ما افتان و خیزان در تکاپوی زایش دوباره شهری بزرگ با شهریارانی صاحب کِی هستیم. ما اکنون در دل یک دگردیسی شگرف قرار داریم که از ۲۴۰ سال پیش آغاز شده است.

  3. حقیقتاً غم انگیز است که ببینی طرفداران و “بسیجی های ” نئو-فاشیسم فارسی /تهرانی با اولین نقد “اربابان” مرده شان چنان آشفته میشوند که هر برخوردی رو مجاز میدانند. و از طرفی شدیداً موجب انبساط خاطر است میبینی سربازان فیلسوفک متوهم حتاک و نژادپرستی مثل جواد طباطبایی با اولین نقد ساده به “آقاشون” همه جزوه های پر غلط سال اول دانشگاه شان (یا اینبار حتی سال آخر دبیرستان شان) رو با هول و ولا در جواب هر نقدی یا پرسشی – بی ربط یا با ربط – کپی میکنند تا امثال من رو “ارشاد” کنند. مایه تاًسف هستید. کمتر مردمی در دنیا هستند به اندازه جامعه فارس زبان/تهرانی تا این حد بی بنیاد و ریشه و قابل ترحم باشند. تک تکتان گویا از برهوت دنیای مردگان حرف میزنید. مردم بیچاره ای هستید واقعاً.

    1. عزیزم اگر جواب کامل نمی گیری به این دلیله که خیلی پرتی و اگر مطلبی برات قابل فهم بود، اون مطالب قبلی باید تاثیری می داشت.

      اگر تو از دنیای زندگانی، ما ترجیح می دیم از دنیای مردگان باشیم.

      خوش به حال تو که اینقدر باچاره ای که فقط برچسب زدن بلدی. چهار تا کلمه جواب منطقی بده. این که شما بدبختین و جزوه خونید و آقاتون طباطباییه و فارسید و بی بنیادید و … که نشد حرف.

    2. ما هزار تا جواب دیگه داریم بهت بدیم تو در حدی نبودی که ارزش نوشتن داشته باشی. فکر نکن جواب نداریم بهت بدیم

    3. یک کم چارچوب مغزت تنگه. برای هر حرفی سعی می کنی گوینده را تو چارچوب های پیش فرضت مدل کنی و بعد بگی این مدلی ها دنبال چی هستند و شروع می کنی به برچسب زدن.

      یک کم ریلکس کن اون پیش شرط ها را. راحت تر می فهمی حرف بقیه را.

    4. کاشکی یه چیزی گفته بودی که بشه اسمش را نقد گذاشت 🙂
      بعد ادعا می کردی این نقد کمرشکنت نئوفاشیست ها را تحریک کرده 🙂
      چهار تا برچسب زدی که عمق سواد و تحلیلت را نشون داد
      دیگه اینقدر خود تحویل گرفتن نداره که

    5. با زبان مقدس ما حرف نزن. کسی مجبورت نکرده.

      نکنه می خوای بگی از ترس نئوفاشیسم های فارسی/تهرانی مجبوری به فارسی حرف بزنی؟

  4. دوباره باید تکرار کنم:
    “”او توانسته مریدان و پیروان بسیاری – اغلب حتاک، پرخاشگر و به غایت سطحی از نظر علمی و فلسفی و ناصادق در پژوهش علمی و نازل از نظر اخلاقی – ” پرورش ” بدهد، هر کسی که به عدالت و برابری انسانی و کرامت او باور دارد را دشمن خودش ساخته.””
    همین دو کامنت پیروان و مریدان کم عقل او برای اثبات حرفم کافی است. بیسوادی و سبک مغزی کامنت اول و نژاد پرستی کامنت دوم تهوع آور است واقعاً.
    از نزدیک سید جواد طباطبایی رو میشناختم. تحمل کوچکترین پرسش جدی را نداشت. براستی او وارث اندیشه دیکتاتوری و جباریت تاریخی ایرانی بود. و البته نژاد پرستی او آشکار تر از آن است که بشود پنهان کرد. در یک کشور متوسط از نظر قوانین ضد نژاد پرستی او باید محاکمه و مجازات میشد. اما چه میشود کرد: اینجا ایران است و زبان فارسی یکی از عقب مانده ترین زبان هایی ست که نژاد پرستی و دشمنی با ” غیر ” بخشی، یا بخش بزرگی از ساختار آن است.
    نزد هر انسان آزادی خواه و کسانی که به برابری کرامت انسانی معتقدند سید جواد چهره شیطانی و رسوایی است. و رسوا تر خواهد شد.

    1. باران نامهربان! راقم این سطور نه زنده یاد جواد طباطبائی را دیده بود و نه نوشته ائی را از ایشان خوانده بود فقط جسته و گریخته چیز هائی از اندیشه ایشان شنیدم آن هم از زبان منتقدینش. بنابراین نمی توان مرا از زمره پیروانش دانست.
      باران: خشم، خشونت و بیزاری از تک تک کلماتی که نوشتید می بارد آیا براستی انها برای برپائی عدالت، برابری و بزرگداشت کرامت انسانی است. مگر نه اینکه مخاطب خود را جمعی کم عقل، بیسواد و سبک مغز می شمارید پس شما چرا که خود را عالم ، فیلسوف صادق و پژوهشگر ژرف اندیش می دانید با چنان مخاطبانی آنچنان خشونت آمیز برخورد می نمائید؟
      راقم فرمودید که:”اندیشه دیکتاتوری و جباریت تاریخی ایران……… زبان فارسی یکی از عقب مانده ترین زبانی است که نژاد پرستی را در خود جا داده است” برای اگاهی شما پژوهشگر ژرف اندیش بایستی گفت که دیکتاتوری و جباریت یکی از ویژگیهای نظام طبقاتی می باشد خواه نظام برده داری و یا فئودالی. و در تمام دنیا چنین بوده است و به شما اطمینان می دهم که مختص ایران نبوده است. اما تعداد انگشت شماری از کشورها که توانستند انقلاب بورژوا دموکراتیک کلاسیک بر علیه نظام فئودالی داشته باشند و به نظام سرمایه داری کلاسیک دست یابند توانستند دیکتاتوری و جباریت که از ویژگیهای نظام طبقاتی است را لباس قانون بپوشانند و نه از بین برده باشند. اما در بقیه کشورها از جمله کشور بدبخت ما سرمایه داری وابسته جانشین فئودالی گشته است و نه سرمایه داری کلاسیک، و این سرمایه داری وابسته از نظام برده داری و فئودالی نیز خشن تر، دیکتاتورتر و بی رحمتر است و این سرنوشت غم انگیز ما بود از زمان کودتای امپریالستی ۱۲۹۹ و تا امروز به جز دوره زمامداری کوتاه مدت زنده یاد مصدق کبیر .
      اما در مورد عقب مانده بودن زبان فارسی از زاویه نژادگرایانه! آیا می دانید که عربها به من ایرانی می گویند “عجم” آیا شما انرا شنیده اید و معنی عجم را می دانید؟!!!!!!!!!!! و ایا می دانید که در زبان انگلیسی به یک فرد عقب مانده می گو یند “منگول” که همان “مغول” منظور می باشد؟ و به کسانی که به بیماری “دان سیندرم” مبتلا اند می گویند چینی، آسیائی و یا مغول.
      باور بفرمائید آنچه که از قلم شما تراوش نموده چیزی از هتاکی، سطحی نگری و بی محتوائی کم ندارد حال آنکه دیگران را با آن صفات منسوب می دانید!
      مرا هم نژاد پرست نامیدید. از شما می خواهم نوشته ارزشمند” عبرت نامه” اثر زنده یاد میرزا محمود تقی اشتیانی و نوشته پژوهشی”برده داری و امپراطوری در اسیای میانه” اثر “جف عدن” چاپ دانشگاه کمبریج را بخوانید تا بفهمید بر من مازندرانی چه ها آمده است. آیا شما داستان غم انگیز برده های سیاپوست در امریکا را شنیدید و چه بسا چند کتاب خوانده باشید. اما مطمئنم هیچ در باره به بردگی کشانده شدن بیش از بیست میلیون مازندرانی و خراسانی به دست ترکمانها و ازبکها نمی دانید. آنچه که بر ما مازندرانیها آورده اند شرم آورتر، خشن تر و گسترده تر از آن بود که بر سیاهپوستان افریقائی رفت و شما و دیگران هیچ از ان نمی دانید. روزیکه نادر شاه به خوارزم رسید دریافت بیش از دوازده هزار ایرانی برده در خوارزمند و بعضی انرا ۲۲ هزار می دانند و هم او پنجاه و دو هزار برده ایرانی در بخارا یافت که دیگران آنرا هشتاد و دو هزار نفر دانستند. آیا می دانید چرا کردها و آذریهای دلاور را به خراسان آورده اند؟ برای جلوگیری از ان تجارت وحشیانه برده داری؟! که انها نیز از ان بی نصیب نماندند. پنجاه هزار از ساکنان مرو که همه آذری بودند به دست ترکمنها و ازبکها در زمان ناصر الدین شاه به بردگی کشانده شدند و شهر قدیمی مرو را با خاک یکسان نمودند و امروزه هیچ اثری از ان نیست! به امید برخورد منصفانه و نه هتاکی!

    2. اگر مشکل شما زبان فارسیه که عقب افتاده است و فکر می کنی استفاده از زبان فارسی برابر است با نژاد پرستی و در نتیجه عقب کشیدن سیستم فکری شما، شما زبان دیگه ای انتخاب کن و باهاش حرف بزن، ما بلدیم با اون زبان جوابت را بدیم

      حالا فرض کنیم مردمی نژاد پرستن (و شاید پیدا کردن قومی خلاف آن دیدگاه سخت تر باشه) این زیاد معلوم نیست که چه ربطی به وسیله ارتباطی شون یعنی زبانشون داره. اون زبان می تونه برای ارتباطات خالی از نژاد پرستی هم به کار بره. پس روش استفاده از یک زبان، زیاد به عقب موندگی یا جلو افتادگی اون ربطی نداره.

      این که یک نفر مریدان و پیروان هتاک (و نه حتاک) داشته باشه زیاد ربطی به این نداره که اون هیچ حرف تازه ای برای گفتن نداره. مگه مریدان ادیان، فیلسوفان، … همه مطابق نظر اونها رفتار کردن؟

      و این هم خیلی جالبه که شما خودت را به جای «هر» انسان آزادیخواه و معتقد به کرامت انسانی و عدالت می گذاری و پیشاپیش می گی اگه کسی یک شخص را دشمن خود نداند این ارزش های اخلاقی را ندارد. این روش فکر کردن و دشمن تراشیدن چندان دور از روش نژادپرستان نیست که شما به شدت ازشون متنفری.

      1. عزیز دل برادر، بسیجی عزیز، من به هر زبانی که دلم بخواهد حرف خواهم زد و در این زمینه نه از شما و نه حتی از خدایکان شما اجازه نخواهم گرفت. و البته برای رسوا کردن فلسفه های برده پروری مثل ” نظریه ” ایرانشهری و لمپن-طرفدارهای این نظریه ها به انواع زبانهای مردم ایران و دنیا تردید نخواهیم کرد و از پا نخواهیم ایستاد. با فاشیسم و نژاد پرستی (و فاشیست ها و نژاد پرست ها) باید جنگید و با نئو-فاشیسم فارسی/تهرانی بیرحمانه تر.
        البته ” ناراحتی ” شما بسیار قابل درک است :))

        1. شک نکن که تو با بحث مستدل و منطقی ات نظریه ایرانشهری را رسوا نکردی، کاملا ویران کردی.

          اینقدر منطق از سخنانت می چکه که یک دفعه می گی زبان فارسی برابر است با عقب ماندگی فکری و بعد می گی ازش استفاده می کنم و از کسی اجازه نمی گیرم. بگو زبان دیگه ای بلد نیستم ناله کنم و برچسب بزنم.

          تنها چیزی را که رسوا کردی خودتی

        2. خوب داری می جنگی. بی رحمانه تر هم بجنگی خیلی بهتر میشه 🙂 . فقط مطمئن شو خودت را به فلاکت ندی در خلال جنگ بی رحمانه ات.

          1. خیلی ممنونم از نگرانیت صحرا جان! 🙂
            البته با چیزی که در حال مرگ است جنگیدن چندان سخت نیست. اساساً بود ما ” انکار ” این موجود در حال مرگ است. خصوصاً موجودی که همه را، هر کسی غیر از خود را دشمن خودش ساخته اصلاً نیاز به جنگیدن ” بیرحمانه تر ” ندارد واقعاً. چنان خود رو بیچاره کرده اید که هر کسی هر جای دنیا به هر زبانی مصرعی شعر بگوید بر علیه شما گفته. چنین ضعیف و سخیف و حقیر ” دیگری ” را انکار کرده اید که صدای هر سازی هر گوشه دنیا انکار شماست. شما مردمان آگاه و اخلاقی نیستید. ورشکسته های تاریخید گویا به لعنت ابدی دچارید. شما چنان کرده اید، که زاده شدن هر کودکی از چین گرفته تا عربستان تا مصر و اروپا و آمریکا “انکار” شماست. شما با دشمنی زاده میشید و این دشمنی را به نظم درمیارید، یا فلسفه اش میسازید. و چون تاریخ به کمرتان زده و با شما نیست، از عهده دیگران که برنمیایید، به سرکوب مردم خودتان مشغولید: دیکتاتوری مفلوک…
            در هر حال، مرسی به فکرید واقعاً ماًثر شدم! :)))

    3. تو خودت پرکتیکالی تنگ نظر تر از سیدجواد طباطبایی و صاحبان اون دو تا کامنتی. دو تا کامنت خیلی ساده و مشفقانه را تحمل نمی کنی و حرف خودت را فقط دوباره تکرار می کنی. یک بار گفتی. شنیدیم.

      تهوع آور، بی سواد، سبک مغز، ناقض کرامت انسانی و آزادی ، ….. برچسب زدن که کاری نداره.

  5. “اندیشه سیاسی ایران شهری” و کاوش در متون کلاسیک مشغله اصلی استاد دکتر سید جواد طباطبایی خصوصا در سه دهه آخر عمر پربارش بود. ذهن سیال و خرد جوال و نقاد او او را از انجماد و تصلب فکری بازداشته بود و از همین رو کارهای اخیرش به نسبت دوران قبلش از پختگی و وزانت و متانت بیشتری بهره مند بود.و چون تحول و پختگی به یکباره رخ نمی دهد و تدریجی است نمی توان مرز و خط کشی معینی بین آثار دکتر طباطبایی و دوره های عمر او قائل شد.اما برای راحتی کار محققان جوان چاره ای جز چنین تقسیم بندی نیست. به نظر این خواننده علاقه مند آثار او می توان مرز این دوره را کتاب خواجه نظام الملک( تهران، طرح نو،۱۳۷۴) او محسوب کرد.در ربع قرنی که پس از انتشار آن کتابِ کم برگ اما پربار زیست،ایده اصلی خود( ایران شهری) را بسط داد و تبیین کرد،و چونان فرزندی با حمیت و با غیرت از درپیچیدن با مخالفان ولایی و غیر ولایی باکی نداشت.
    اگر روزگار به او مهلتی بیشتر داده بود و بیماری لاعلاج امانش را نبریده بود شاید برای فردای ایران و ایران فردا پیشاهنگی چراغ به دست بود…

  6. جسم پاک هم‌وطن عزیزمان دیگر با ما نیست؛ اما راهش ادامه دارد؛ مرد نکونام نمیرد هرگز.
    شادروان دکتر طباطبایی، شیرمردی از شهر تبریز دوست‌داشتنی، بنیاد دشمنانمان را با سلاح قلم، بر باد داده و خواهد داد.
    امیدوارم روشنگری‌هایش، کوردلان و کورچشمانِ خودخواسته را بیدار کند؛ هر چند، کسی که خود را به خواب زده را سخت بتوان بیدار کرد!

    تسلیت به ایرانیان

  7. اشتباه شما این است: جواد طباطبایی با مغول (که معلوم نیست کیست) یا با ترک (که او با تمام وجود از این کلمه متنفر است) و یا عرب درگیر است چون از مفهوم ” برابری ” و حقوق بشر فارغ از نژاد و جغرافیا نفرت دارد. دشمن سید جواد طباطبایی طرفداران تجزیه یا اسلام گراها نیستند. دشمن او برابری، عدالت و آزادی است. از این نظر، از نظر من به همان میزان که او توانسته مریدان و پیروان بسیاری – اغلب حتاک، پرخاشگر و به غایت سطحی از نظر علمی و فلسفی و ناصادق در پژوهش علمی و نازل از نظر اخلاقی – ” پرورش ” بدهد، هر کسی که به عدالت و برابری انسانی و کرامت او باور دارد را دشمن خودش ساخته. بسیاری عصا و نور بگرفته به دست شاخ گستاخی او را به زودی خواهند شکست. او ولی براستی و با تمام وجود نماینده نئو-فاشیسم ایرانی / تهرانی بود، حتی بیشتر از رضا پهلوی.

    1. ۱– این چند خطی که نوشته‌ای پریشان‌گویی است؛ خودت دوباره بخوان.
      ۲– دکتر طباطبایی اهل تبریز است.
      ۳– این‌که امثال تو، با حقه، بخواهند دولت حتی فعلیِ ایران را (که من با آن مخالفم)، حکومت تهران بدانند، که آمده و دیگر جاها را اشغال کرده، به جان مادرت، از تام و جری مضحک‌تر است! 🙂 دیگر نگو؛ مضحکه‌ی این و آن می‌شوی!
      ۴– اینکه افرادی بسیار خشن، تندخو، و خائن به تاریخ و فرهنگ ایران، بخواهند چهره‌شان را پشتِ اسمی جعلی اما لطیف، معمولا دخترانه، مثلا «باران»، پنهان کنند، خیلی وقت است نخ‌نما شده!
      ۵– نخواستنِ جمهوری اسلامی، به معنای خواستنِ ایران است، نه تضعیف ایران! ما برای اصلاح ابرو، چشم را کور نمی‌کنیم.

    2. باران: چرا چنین شتابان، یواش برو. در این نوشته کوتاه نشان دادید ایراد و انتقادی را که بر زنده یاد جواد طباطبائی و رهروانش می گیری بر خود شما نیز وارد است. انهائیکه از ایدئولوژی توحیدی ناب برخوردارند به امت واحده باور دارند و آنهائیکه به کمونیسم واقعی باور دارند به انترناسیونال کارگری بین المللی. هیچ کدامشان اگر صادق باشند به کشور یا نژاد اهمیتی نمی دهند. بر همین اساس یک عضو حزب توده می تواند موضعگیریها حزب توده در دهه بیست خورشیدی را به سادگی توجیح نماید کما اینکه آنهائیکه سرمایه مردم ایران را در نوار غزه و یا لبنان خرج می کنند نیز می توانند چنین ادعا نمایند. حال آنکه همه می دانند که رژیم شوروی چیزی جز شونیسم روسی با رنگ و لعاب سوسیالیسم مسخ شده نبود و ایدئولوژی ناب توحیدی هم هیچگاه وجود خارجی نداشت و یورش اعراب به ایران فقط در خدمت تسلط شونیسم عرب بوده که با شعارهای اسلام مسخ شده در هم آمیخته بود و با احیا نمودن برده داری، ایران را چندین قرن به عقب برگرداند. حال هر کسی در سراسر جهان ساز خود کوک می نماید بر زنده یاد طباطبائی چه ایرادیست که ساز ایران دوستی بنوازد. گفتید “ایشان با تمام وجودش از واژه ترک متنفر بود” ایشان آذری و زاده تبریز بود شاید چیزی می دانست در اینباره که من مازندرانی و شما از آن بی خبریم. ایشان در مقابله به آنهائیکه آذریند و سنگ “پان ترکی” را به سینه می زنند و کاسه از آش داغتر شدند و از ترکهای قزاق، ازبک، قرقیز و ترکمن خود را ترک تر نشان می دهند مانند الهام علی اف، چنین موضعگیریها را اتخاذ نمود. ایشان به درستی اشاره می نمود که مثال ترک و آذری مانند جن و بسم الله است. کسی یا آذری است و یا ترک، و الا نمی تواند هر دو باشد مانند این استکه فردی چینی و یا هندوستانی انگلیسی یاد بگیرد و ادعا نماید که انگلیسی است!

      1. آفرین
        دقیقا این مهمه که یک نفر که از دیدگاه درون گروهی آگاهه بیاد و از نتایج ناگوار آن دیدگاه‌ها حرف بزنه و سعی کنه دریچه ای برای اصلاح باز کنه

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

  در حالی‌که با نفس‌های حبس‌شده در سینه منتظر حمله نظامی اسرائیل به کشور‌مان هستیم، به نگارش این یاداشت کوتاه می‌پردازم. به امید مانایی صلح، جنگ حتا حوصله‌ای برای نگارش و خواندن اینگونه مطالب نخواهد

ادامه »

در جهان امروز، رادیکال‌های فکری اغلب به چهار جریانِ عمده رادیکالِ راستِ سکولار، رادیکالِ چپِ سکولار، رادیکالِ بنیادگرای مذهبی و رادیکال عرفانی دسته‌بندی می‌شوند.

ادامه »

آقای خاتمی، بسیار کوشید اصلاحات مورد نظر خود را به عنوان یک روش برای اصلاح و بهبود جمهوری اسلامی در

ادامه »