یکم.حقّا و انصافا از جمیع کسانی که به نامه اخیر من (دو جدال سفسطی) اقبال و اهتمام نشان دادند چه از راه تأیید چه نقد چه طعن چه دشنام، سپاسگزارم و بیتکلّف میگویم که از همه سود بردم. طاعنان اگر میلی با لیلی نداشتند جامش را نمیشکستند. میتوانستم مولانا وار با خود بخوانم:
هین تو کار خویش کن ای ارجمند/ زود کایشان ریش خود بر میکنند
اما نگاشتن این وجیزه را بر خود فریضه دیدم، چون نمیتوانستم ببینم که بیخبران در دام بیبصرانی بیفتند که پیشه و اندیشه شان جز تحریف حقیقت و ترویج خشونت نیست. اینان حسابشان با کرام الکاتبین است. اما تشنگان را نمیتوان بی آب نهاد آنهم درین کویر بلا که مدعیان دروغزن جا را بر حقگویان تنگ کردهاند و نعره مهیب شان را گواه صدق اکاذیب شان گرفتهاند. روی سخن من البته با منصفان و حقجویانی است که اندیشهها را به ترازوی صدق میسنجند و به غربال انصاف میبیزند. نه به تقلید از مُدها و مدّعاهای بیاعتبار و مشهورات و جدلیّات ناپالوده و نااستوار. سخن خوشگوار مولانای بلخ دلیل راه است که گفت:
نوح نهصد سال دعوت مینمود/ دمبهدم انکار قومش میفزود
هیچ از دعوت عنان واپس کشید؟/ هیچ اندر غار خاموشی خزید؟
چونکه دعوت واردست از کردگار/ با قبول و ناقبول او را چه کار؟
دوم. صالح و طالح متاع خویش نمودند. به دنبال نشر آن نامه، غوغایی عنیف از توپخانه رسانهها برخاست که تیرباران رکاکت و سخافت بود. به جز چند نویسنده فکور و منصف که نقد و عتابی عالمانه و محترمانه با من داشتند (چون بابک مینا، احمد فعال، میثم بادامچی، درویش رنجبر، طاها پارسا، رضا زمان و معدودی دیگر) لشکری ترمزبریده و دهاندریده، ناشستهروی و ناسزاگوی، قلم و دهان را به اصناف پلیدیها آلودند و «حمله بر من درویش یک قبا» آوردند که چرا شرمگاه را شرمگاه گفتهام و عمل دختری را نکوهش کردهام که طعمه خدعه سرمایهداری طمّاع و پلید شده و پیکر سراپا عریان خود را، همچون کالایی سودآور، تسلیم بازار آن ناکسان کرده و یکشبه ره صدساله رفته است! سیل فحشهای کلان روان بود که کمترینشان «فاحشه مغزی» بود و من به عمد و کراهت، این تکواژه متنجّس را بر قلم تحمیل میکنم تا دایره و دامنه ادب و شرم آن مهاجمان را سند کنم و به ثبت تاریخ برسانم، و آیندگان نیز این درندگان را بهتر بشناسند که لاف از مدنیت میزنند، ولی در انبان فرسوده خود متاعی جز خشونت و بدویّت ندارند. سهم عمده این رذالت فروشی از آنِ پهلوی پرستان و اسلامستیزان و حق گریزان بود که الحق تهیدستی و سبکمغزی خود را فاش کردند و خود را شایسته لقب فحّاش کردند. و من:
میشنیدم فحش و خر میراندم / ربّ یسّر زیر لب میخواندم
هر زمان میگفتم از سوز درون / اهد قومی انّهم لا یعلمون
سوم. بدترین خیانت، آلودن نهضت پاکیزه «زن، زندگی، آزادی» به لوث تردامنی است و پیام غلط دادن به دختران و زنان میهن که گویا نهضتی میآید که به نام تنمالکی و زنانگی و تنانگی ، شرم و حیا و خانواده و اخلاق را از میان برمیدارد، و برّانترین تیغ را در دست حکّام مستبد ایران میگذارد تا با آن بستیزند. بدتر از آن خیانت، اسلامستیزی است که برخی از دشمنان این خیزش، پیشه خود کردهاند و با سینهای پرکینه و دهانی پرباد، بر مقدسات مسلمانان، مغولوار یورش میبرند. این گزافهگویان بدانند که نشانهگیریشان خطاست، دشمن در جای دیگر است. ملت ایران کسانی را که اهل مدارا و مروّت نیستند، و ایران را بدون اسلام میخواهند، پس میزند و دست آشتی با آنان نمیدهد. اینها که جنگ مذهبی به راه انداختهاند، از تاریخ آمریکا عبرت بگیرند که تاکنون یک رئیسجمهور آتئیست یا غیرمسیحی نداشته است و کلیساها و دینداران، به جد و قوّت درکارند و نگرانند تا چنان نشود. شاه پیشین ایران هم، به حقیقت یا به نفاق، دم از دینداری میزد و حجگزاری میکرد و پدرش هم گِل بر پیشانی میمالید و پیشاپیش دسته عزاداران نوحه میخواند و تباکی میکرد. فرزند مدّعی تاج و تخت او هم خوب است قدری معلومات دینی و تاریخی خود را افزایش دهد و به جای معلّق زدن در خلوت، کتاب بخواند تا با تاریخ ایران و اسلام آشنا شود، واز تذبذب میان جمهوریت و سلطنت برهد و به دو پادشاهی پیشین افتخار نکند که محصول دو کودتا بودند بل عبرت بگیرد و به دریوزگی بر در ارباب بی مروّت دنیا نرود، و فرزند خصال خویشتن باشد و خود برجای خویشتن بنشیند و دینستیزان و اجنبیپرستان را از اطراف خود براند و بیادبان ولگرد فرشگردی را ادب کند و بهجای خود بنشاند.
من همینجا به صراحت اعلام میکنم که یکی از گفتمانهای قوی و بدیل در مقابل جمهوری اسلامی، گفتمان روشنفکری/ نواندیشی دینی است که اینک به درجه رفیعی از بلوغ و پختگی رسیده است. هم به تفسیری روزآمد و اقلّی از اسلام باور دارد، هم به مدرنیته و حقوق بشر احترام میگذارد و التزام می ورزد، هم نفی استبداد و خرافات میکند، هم پلورالیزم دینی و سیاسی را حق میشمارد و ستایش میکند. هم به قدرت مستبد حاکم نه میگوید، هم ارتزاق سیاسی و مالی از راه دین را نفی میکند. و ازین مطلوبتر برای جامعه مدرن ایران چیست؟ افسانه عبور عموم جوانان از دین را هیچ آماری تایید نمیکند. قولی است شفاهی و شعاری که فقط ایرانناشناسان را ابتهاج کاذب میبخشد. بلی جوانان از اسلام آخوندی و فقهی گذر کردهاند، و این گذار مبارکی است، اما جز قلیلی پا در وادی کفر ننهادهاند:
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان/ هزار باده ناخورده در رگ تاک است
صاحب این قلم اولین کسی است که دوران مدرن و پیشامدرن را به ترتیب دوران حقمداری و تکلیفمداری نام نهاد و آن را مدلل و موجّه نمود و این نکته را هنگام دریافت جایزه اراسموس در هلند در سال ۲۰۰۵ میلادی در حضور کثیری از متفکران و استادان بیان کرد، و در دانشگاههای مختلف در باره آن درس داد و سخنرانی کرد و بارها در نوشتهّها و گفتههایش بر آن تأکید و اصرار ورزید و تولد انسان مُحقّ پس از انسان مکلّف را، عید انسانیت دانست و گوهر اومانیسم را با معرفی انسان به مثابه جانور مُحقّ آفتابی کرد که امروز مورد قبول عموم عالمان افتاده است و از سیاست حقّی (دموکراسی) و سیاست تکلیفی (فقهی -ولایی ) سخن گفت و این دو را مقابل همنهاد و لیبرالیزم را به مکتب حقوقمداری ترجمه و تعریف کرد و چالش بزرگ این دوران را چالش حقوق و اخلاق معرفی کرد، و دینداری را یک حق نه یک تکلیف دانست و سکولاریزم سیاسی را در مقابل سکولاریزم فلسفی نشاند و شرم را پایه اخلاق و بیشرمی را بنیاد بیاخلاقی شمرد و همچنین از برهم خوردن توازن حق و تکلیف در دوران مدرن و غلبه مطلق حق بر تکلیف انتقاد و شکایت کرد و طالب بازگرداندن توازن میان آنها شد. لذا به نیکی از مسئله حقوق (زنان و مردان) آگاه است و در پی شکستن این دستاورد گرانبهای بشریت نیست و در عین حال به شکنندگی آن بر اثر افراطهای افراط گران واقف است و بهخصوص، به اخلاق مسئولیت میاندیشد که لگدمال طلبکاری حقوق نشود و حقطلبی رابا هوسبازی و مسئولیت ناشناسی، اتحاد و ائتلاف نیفتد. و تفصیل این فصل جلیل را در جای دیگر باید خواند.
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند/ نکتهها هست بسی، محرم اسرار کجاست
چهارم. در ادبیات بیادبان، جز فحش و فضیحت و پهلویپرستی و اسلامستیزی نیافتیم. ببینیم زرّادخانه فمینیزم افراطی و ستیزهگر چه تیرها در کمان و چه سلاحها در انبان دارد. مدعیان، قطار فشنگی از زنانگی و تنانگی و تنهراسی و زنستیزی و مردسالاری و تابوشکنی و آوانگاردیزم هنری و تنمالکی را ردیف کردهاند، و بر سبیل نهی از منکر، زنهار دادهاند که کلمه شرمگاه را نگویید که شرمآور است، و کسی را قضاوت نکنید که قباحت دارد. مرا با فمینیزم معتدل سرِ ستیز نیست. چه از این بهتر که نهضتی، داد زنان ستمدیده تاریخ را بستاند و طالب حقوق مغصوبه آنان شود و بر برابری جنسیتی در عرصه سیاست و آموزش و هنر و … انگشت تأکید نهد و به زنان قدرت ببخشد و آنان را در جایگاه شایسته خود بنشاند. دستاوردهای نیکوی این نهضت را ارج مینهم و به پهلوانان این عرصه درود و آفرین میفرستم. دشواری ما با فمینیزمی افراطی است که دشمن شرم و شرف و اخلاق است و با تکیه بر شعبدهها و مغلطهها و ترفندها و تحریفهای سفیهانه، چنان در حسن و قبح مُدهای زمانه سخن میراند که گویی حقایقی ازلی و ابدیاند و همیشه درست بودهاند و درست خواهند ماند! ضعف بینایی اینان چنان است که نمیبینند عریانی و عورتنمایی که اکنون به گمان آنا ن بدل به فضیلت شده است، تا چندی پیش یک رذیلت بود، و شاید فردا دوباره ورق برگردد و باژگونه رذیلت شود. آخر برای فردایتان هم فکری بکنید، و همه سرمایه شعورتان را یکباره و یکجا آتش نزنید! شرط عاقلبودن، دوراندیشی و دوربینی است و دریغا که آفت این قوم نزدیکبینی و کوتهبینی است. اینان بیخبر از گفتمان متواضع عاقلان، سرمست از تکبّر و تعصّب جاهلان گمان میکنند هر که از قبیله آنان نیست، عاقل نیست! نمیبینند که تئوریهای علمی چگونه در بازار معرفت چندی رونق و خریدار دارند و سپس از سکّه میافتند و آنگاه به سبب همین بیخبریها، چنان به مُدهای زودگذر و کوتهدامن و نااستوار زمانه میچسبند که گویی از علم، علمتر و از حقیقت، حقیقتترند.
یک بار میگویند این شرمگاهنمایی زنان، روح زمانه و رسم هنر مدرن است و نمیاندیشند که نه هر مدرنی نیکوست. فاشیسم هم پدیدهای بود کلاً و کاملاً مدرن! مارکسیسم هم. پوزیتیویزم هم. بهعلاوه دنیای مدرن حاوی گفتمانهای گوناگون است و مگر ذاتی و گوهری دارد که بهدست آنان افتاده و دیگر عقلا از آن بیخبرند؟ ازین گذشته اکنون که فیلسوفان دم از جامعه پست سکولار و مدرنیته های چندگانه(multiple modernities ) میزنند خوب است اینان هم چشمهای خود را بشویند و جهان را نیکوتر بشناسند.
دیگرجا میگویند حق آنان است که عریان شوند و بدن برهنهشان را به جنّ و انس و دیو و دد نشان دهند و نمیاندیشند که این هم حقّ آنان است که انتخاب دیگر کنند و آن را نشان ندهند! یا میگویند که پارهای از عقلای زمانه این مُد را میپسندند و نمیاندیشند که پارهای دیگر از عقلا این رسم نوین را قبیح میشمرند.
دیگرجا میگویند کسی حق قضاوت در باره برهنهشدنشان را ندارد و قضاوتگری را محکوم میکنند و نمیاندیشند که خود غرق در قضاوتاند و آن عمل را نیکو میشمارند و ملامتِ ملامتگران را بر نمیتابند. و با این قضاوت، درک ناقص خود از مقوله قضاوت نکردن را آشکار میکنند. این سخن را اولین بار عیسی علیهالسّلام گفت و برای فهم درست آن، شایسته است، اگر یاوهگردی و ظاهربینی فرصتی برایشان گذاشت، به انجیل و تفاسیرش مراجعه کنند.
فلسفی مر دیو را منکر شود/ در همان دم سخره دیوی بود!
دیگرجا میگویند برهنهشدن، تابوشکنی و سنتشکنی است و نمیاندیشند که نه هر تابوشکنی و سنّتشکنی نیکوست. اکنون کسی اگر بَرده شود یا بردهگیری کند و آن را تابو شکنی بداند، محکوم به ملامت عقلاست. بدین قیاس من هم تابوشکنی کردهام که با آن عمل مرسوم شرمآور مخالفت کردهام!
دیگرجا میگویند زن مالک بدن خویش است و حقّ هرگونه تصرّفی در آن را دارد و نمیاندیشند که این حق مالکیت، همچون حقوق دیگرست و محدود به حدودی است. هیچکس حق ندارد به دلیل مالکیت بر بدن خویش، خود را به فروش برساند و بَرده دیگری شود و یا چشم خود را درآورد، یا تن به ذلّت بدهد (موارد اضطراری بیرون از دایره این حکم است). یا گفتهاند عریان شدن بخشی از هنر مدرن است. به این میگویند مغالطه ارجاع معلوم به مجهول! عملی را که چند و چونش معلوم است، به مفهومی ارجاع میدهند، یعنی هنر، که هیچ تعریف ثابت و معینی ندارد، و بلکه از نظر بعضی دانایان مدرن و پسامدرن، دوران جدید دوران مرگ یا پایان هنر است ( از هگل گرفته تا آرتور دانتو و بسیاری دیگر).
دیگرجا گفتهاند تقبیح عمل یک زن، عین زنستیزی است! پس لابد تقبیح عمل یک مرد هم مردستیزی ست! این سخن که نوباوه گلستان منطق است، باید بر سر در آکادمی افلاطون حک شود. آفرین بر شعوری که چنین شعر مهملی بافته است! اینها اگر حرفی و منطقی داشتند، چنین حرف بیمنطقی نمیزدند. این است قلّه علیای عقلانیت این طایفه بیفرهنگ.
دیگرجا گفتهاند این کار مبارزهایست برای رهایی از مردسالاری و تبعیض جنسیتی. بلی، آن رهایی نیکوست، ولی راهش این نیست. میدانم بعضی از فمینیستها بدن زن را قدرت زن انگاشتهاند، و بدننمایی و بیپروایی جنسی را از جنس قدرتنمایی شمردهاند (empowerment) اما این افسونی شیطانی است که باطلی را به حق میآمیزد و نشانی بهشت را از مسیر جهنم میدهد. قدرت زن در هنر و دانش اوست نه در نمایش شرمگاه او.
نیز گفتهاند شرمگاه نگویید که شرمآور است! بسیار خوب. شما کلمهای بیاورید که من جایگزین این واژه جاافتاده و زیبای پارسی کنم (عورت؟ آلت؟ فرج؟…) گذشتگان عورتنمایی را (چه از سوی زن باشد چه مرد) عملی شرمآور و قبیح میدانستند و لذا خود را میپوشاندند و آن واژه را برای شرمگاه برگزیدند. و شما هم بدانید و آگاه باشید چاره کار حذف کلمه شرمگاه نیست، حذف آن عمل قبیح است. بیم آن می رود که اگر روزی مهار و افسار کار بهدست این مدعیان نادان بیفتد، ناگهان به کتابهای طبّی و تشریحی حمله ببرند و اصطلاحاتی چون استخوان و عصب شرمگاهی را پاکسازی کنند به این بهانه که شرمآورست!
باری زنانگی و تنانگی و تننمایی، اگر هم کشف و امتیاز دوره مدرن باشد، (که نیست!) معنایش جز این نیست که از رسوم زمانهاند نه حقایقی جاودانه، و رسمها حتی اگر اعتبار تئوریهای علمی را داشته باشند، باز هم نه مقدساند نه پایدار، و نه اثباتشده. بلکه چون حبابهایی بر روی رودخانه تاریخاند، زوالپذیر، موقت و توخالی و شکننده و برافتادنی و رفتنی، درست مانند تقدیسگرانشان! به مارکسیسم و شکوه و رونق دیروزینش و سپس فرو افتادنش از بام تاریخ بنگرید، گرچه قیاس آن مکتب با این مدهای بی اعتبار قیاس دلار با ریال است. گریبان چاککردن و ناقدان را به اوصاف قبیح و وقیح خواندن و سیلوار دشنام فرستادن و ژست دانای فراتاریخی گرفتن، نشان خردمندی نیست.
همه اینها را آوردم تا در مقام استدلال، ضعف منطق مُدپرستان را نشان دهم اما از افزودن این حقیقت نمیتوانم خودداری کنم که حاجت به آن ادّله نیست، وقتی حقیقتشناسان جار میزنند که همه آن مُدها و مدپرستان، جز بازیچهها و عروسکّهایی در دستان سرد و بیرحم و هنرفروش سرمایهداری مکّار و خدّاع نیستند که یکجا شرم و شرف را به مسلخ طمع و استعمار و استثمار و مصرفگرایی و غارتگری طبیعت برده، و زن را در بدنش ( چون میوه در پوستش) خلاصه کرده وان دلیلتراشیها را بر زبان این طوطیکان نهاده است.این تفنگهای تو خالی ادلّه انان بود و باقی ترشحات لزج مغزها و دهانهای ترمزبریدگان و دهاندریدگانی دینستیز و حقگریز که از آنها باید به یزدان و وجدان پناه برد.
بازهم به جوانان عزیز میهن عزیزم میگویم که غرب را از دریچه چشمان این نافرهیختگان نبینند و گمان نبرند که فرنگستان یکسره کافرستان است و دینداری و اخلاقمداری بهکلی منسوخ شده و از مد افتاده است. اغلب اینان نه یکروز به کلیسا رفتهاند و نه یکبار به جدّ در کنفرانسی دینی با دانشمندان جهانی نشستهاند تا بدانند تاریخ و جامعه مغرب زمین تا چه اعماقی دینیست. چیزکی از ارتجاع و قرون وسطا شنیدهاند و همان دانستههای سطحی را ترازوی داوریهای سست خود کردهاند. نه! ماجرای دین و بیدینی درینجا هرگز یکسویه نشده و فرجام و فیصله نیافته است و دانایان دیندار و اخلاقمدار در جامعه غرب بسیارند و کم نیستند خانوادههایی که این مُدهای رایج و غالب را نمیپسندند. تجربه تحصیل و تدریس دراز دامن من در دانشگاههای آمریکا و اروپا دختران و پسرانی را به من نشان داد سادهزیست و مشتاق شناختن ادیان و حرمت نهنده به احوال معنوی دینداران و فارغ از لجاج و تعصب جاهلان و دور از غوغای هوسبازان که تقدیر تاریخ آنان را اسیر چنگال مادیت و نیهیلیسم دوران کرده است، اما معنویتی نهفته دارند و ای بسا که در جامعهای پُست سکولار و پست تئولوژیک، باطن شان بر ظاهر غلبه کند و آشکار شود که «صورتی در زیر دارد آنچه بر بالاستی». فقط سادهلوحان و ظاهربیناناند که غرب را به سبب عیبها و مدهای زودگذر و ضعفهای ناپسندش میپسندند و البته «هرکسی بر طینت خود می تند».
آشنایان ره بدین معنا برند
در سرای خاصّ بار عامّ نیست
از هزاران در یکی گیرد سماع
زانکه هرکس محرم پیغام نیست
تا نسوزد بر نیاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست
اسفند ماه خورشیدی ۱۴۰۱
142 پاسخ
ایرانیان ملتی شاه ساز و شاه پرستند! بهتر بگویم بت ساز و بیت پرست هستند! چه این شاه از تبار صفویان باشد چه قاجار چه پهلوی و چه آخوند!
ایرانیان تنها قومی هستند که دشمنانشان را برخود حاکم میکنند! دشمنانشان چه اعراب حجازی باشند و چه مغول و چه آخوند!
مبارزه برای آزادی چنین ملتی حماقت محض است.
ظاهرا سانسورچی شما رای مرا نمی پسندد که منتشر نمی کند.چه اشکالی دارد که بنویسید که برخلاف حرف شورس ( بالا) مخاطبان سروش ده یا پانزده نفر نیستند بلکه پنجاه هزار و صد هزارند.
سلام،
کامنت قبلی شما هم منتشر شده است.
با احترام
زیتون
پس مطلب من چه شد؟
در جواب آقا یا خانم شورس ؟ باید بگویم من همواره کانال تلگرام دکتر سروش را دنبال میکنم.متوسط کسانی که هر هفته به سخنرانیهای او گوش میکنند یا نامه هایش را میخوانند ۶۰ هزار نفرست و اگر اینستاگرام را اضافه کنیم به ۲۰۰ هزار نفر میرسد.مثلا همین نامه دوجدال فلسفی را دست کم ۱۰۰ هزار نفر خوانده اند و نیز همین نامه” وفا کنیم و ملامت کشیم “اقلا ۷۰ هزار بار پیاده شده است واین تازه خواندن مستقیم است .آنها که باواسطه میخوانند شاید بیشتر ازینها باشد.وحالا چه معنی دارد که میگویید در جلساتش ۱۰-۱۵ نفر آدم مسن می آید و بس.عدد هایی که آوردم به مراتب بیشتر از عدد تظاهرکنندگان در سیلیکون ولی هستند که مبدا مقایسه شماست.تازه آن تظاهرات فقط یک بار بود و این سخنرانیها با آن مستمعان هفته ای یک یا دوبارست!
چار هندو در یکی مسجد شدند
بهر طاعت راکع و ساجد شدند
هر یکی بر نیتی تکبیر کرد
در نماز آمد بمسکینی و درد
مؤذن آمد از یکی لفظی بجست
کای مؤذن بانگ کردی وقت هست
گفت آن هندوی دیگر از نیاز
هی سخن گفتی و باطل شد نماز
آن سیم گفت آن دوم را ای عمو
چه زنی طعنه برو خود را بگو
آن چهارم گفت حمد الله که من
در نیفتادم بچه چون آن سه تن
پس نماز هر چهاران شد تباه
عیبگویان بیشتر گم کرده راه
حملات بی امان و بعضا شبه ادیبانه ناقدین به سخنان سروش،حکایت همین هندوانی است که مولانا معرفی می نماید.هیچیک از نوشته های منتقدین اصل موضوع را توجه نکرده است که
اولا :برهنگی آن خانم محترم،اگر ارزشی هم داشته باشد ،در جایگاه هنری او ارزش دارد نه در جایگاه زنانگی او.چون قطعا زنان اهل هنر راحت تر با آن کنار آمده اند تا زنان غیر عالم هنر.
ثانیا : آن هنرمند نازنین چون در عالم هنر مطرح است،لزوما دارای کارآمدی در عالم سیاست و آنهم در شورای تصمیم گیری و مدیریت افکار سیاسی عموم مردم ایران (دینداران و غیر دینداران)نیست.
مگر من چه گفته بودم که نظرم را حذف کردید
نوشته های شما یکی بعد از دیگری ،بدتر و بدتر می شود .کسی که شارح مثنوی معنوی است باید از نخوت و غرور پرهیز کند .شما درویش یک لاقبا نیستید .در سخنانتان طعن و قدح دیگران است .دوران پهلوی هم قسمتی از تاریخ ماست که کامیابی هایی در اقتصاد و سیاست و تجدد داشته است .ذکاالملک فروغی علامه ای بود که با سعدی پژوهی و سیر حکمت در اروپا در این عرصه آمد.قوام السلطنه بزرگ مرد دیپلماسی بود .رضاشاه دنباله تجدد عباس میرزا ولیعهد بود .کارهایی شده که نمی توان به آن چشم فروبست .بزرگانی چون بدیع الزمان فروزانفر ،ادبا ،عرب دانان ،اسلام شناسان در این دوره هم بالیدند و منشا اثر شدند .هرچه می گذرد از آموزه هایتان دورتر می شوید و به تفرج صنع(امام محمد غزالی و سید جمال )نزدیکتر می شوید .متاسفم که شما را از دست داده ایم .من کسی بودم که تا پاسی از شب ،سخنرانی هایتان را قلمی می کردم .اما غرض بر وجود شما مستولی شده و هنر پوشیده شد .
دیدگاهها بستهاند.