با کارون بازی میکردیم. بچه بود دیگر. آدم دلش میخواهد ببوسدش، بغلش کند. یک جایی که میبوسیدم، سینهاش بود. همانجا چاقو خورده بود. ۷/۷/۷۷ یک برنامه بود به اسم فف. من و کارون میخواستیم در این برنامه شرکت کنیم، ولی همان روز شد هفتم کارون.
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا آباد در پاریس…
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…