صداهای قومیتگرایانه در ماههای اخیر بیشتر از همیشه شنیده میشود؛ صداهایی که رسانهها و سیاستهای معینی آن را بازتاب میدهند و طنین اغراقآمیزی به آن بخشیدهاند. اندیشههای قومیتگرا که خود را از نظر سیاسی در چارچوب «ملیتهای ایرانی» تعریف میکنند هرگز اندیشه مسلط نبوده و همیشه در حاشیه حضور داشته و هر وقت هم از حاشیه به متن آمده نیتی سیاسی یا حمایتی خارجی پشت آن قرار داشته است. بنابرین، در قدم اول اندیشهای است که از متن جامعه و نیازهای آن برنیامده است بلکه دستاویز سیاستهای معینی در دورههای مختلف تاریخ معاصر بوده است.
اندیشههای قومیت/ملیتگرا مفروضات معینی را تبلیغ میکنند که گویی واقعیتهای مسلم است. بنیان آنها این است که قطعات مشخصی از سرزمین ما از آن «ملیت» معینی است. اما مسلم آن است که هیچ قطعهای از خاک سرزمین ما در انحصار یک قوم و تبار و «ملیت» خاص نیست. یعنی فرض پایه این تبلیغات اساسا باطل است. اقوام ایرانی چنان در هم تنیدهاند که جداسازی آنها فقط در خیال ممکن است. برخی شهرهای ایران در غرب و شرق و مرکز کشور به طور نسبی دارای اکثریتی از یک قوم معین هستند، اما اصلا چنان نیست که بتوان شهری را دربست از آن یک قوم خاص دانست. نه اهواز چنین است نه سنندج و کرمانشاه و نه ارومیه و زاهدان. نه گیلان گیلانی تمام عیار است نه خراسان و کردستان و خوزستان. بنابرین، خطکشی بین ملیتها اساسا نه ممکن است نه مطلوب زیرا بدون به کار بردن زور و کوچ دادن اجباری نمیشود به شهر و منطقهای در ایران امروز ما خصلت قومی واحدی بخشید. و این تصورات اگر در قرن نوزده و بیست خریداری داشت امروزه به تاریخ پیوسته است و بوی کهنگی و کنفورمیسم میدهد که به خصوص آفت بزرگ قرن بیستم بود.
اصل اساسی زندگی در جامعه بشری و به طور خاص زندگی در کشورهایی با تمدن دیرینه مثل ایران «تنوع» است. هر اندیشهای که به دنبال یکدستسازی باشد اندیشهای باطل است که تجربههای هولناک کنفورمیستی در ایران و جهان را نادیده میشمارد. در ایران پیش از انقلاب کافی است کسی به تاریح فاجعه مسجد گوهرشاد نظر کند که دولت میخواست کلاه شاپو سر مردم بگذارد و مردم را متحدالشکل کند و مقاومت مردم را با گلوله شکست. و در ایران پس از انقلاب به همین ماههای اخیر که زنان بسیاری کور شدند یا جان باختند تا حجاب اجباری به آنها تحمیل شود. کنفورمیستهای جدید به خیال تکرار چنین تاریخی در ابعاد تازه هستند. اندیشه ایشان اندیشهای گذشتهگرا ست که آیندهای برای «ایران» نمیشناسد و، بنابرین، به سرنوشت ایران هم علاقهمند نیست و جهان کوچکی دارد که با تاریخ و سنت و تجربه تمدن ایرانی و نسل حاضر سازگار نیست و در جهان هم شکست خورده است.
مدل اساسی اندیشههای قومیت/ملیتگرا جمهوریهای کمعمر معاصر در گیلان و مهاباد و تبریز است. خاصه مدلی که فرقه دموکرات برای تفرقه کشور و جداسازی آذربایجان پیش گرفت و امروزه آشکار است که تحت حمایت شوروی استالینی بوده است و با پایان یافتن آن حمایت هم مضمحل شد. این نکته تازه ای نیست. اما آنچه کمتر مورد توجه قرار دارد این است که این مدل اساسا برگرفته از نظام شوروی است که به خطا -یا حتی سیاست عمدی تفرقهافکنی- بر اساس قومیت شکل داده شد تا به «اتحاد» جمهوریهای خلقی-قومی شوروی تحقق صوری بخشد. جمهوریهایی غیرواقعی که تماما به شیوه متمرکز از مسکو اداره میشدند اما ظاهرا هر کدام کشوری از آن یک قوم بودند. گرچه نه در ازبکستان همه ازبک بودند نه در جمهوری آذربایجان همه آذری بودند نه در ارمنستان همه ارمنی بودند و هَلمّ جرّا.
مشکلاتی که این جمهوریهای قومی داشتهاند تا امروز ادامه یافته است. در برخی مثل جمهوری آذربایجان به شکاف عمیقی با ارمنیها انجامیده و در ازبکستان به شکافی تاریخی با تاجیکان دامن زده است. و در هر جمهوری که واقعا مبنای قومی خود را باور کرده ناچار حذف و تبعیض و کوچ دادن و جنگ و مناقشه دایمی پدید آورده است. در برخی موارد این شکافها تا مرز حذف هویت تاریخی یک قوم پیش رفته است چنانکه تاجیکان که نخست در داخل ازبکستان تعریف شده بودند ناگزیر شدند برای اثبات هویت تاریخی و مستقل خود کتابها بنویسند و فعالیتهای دامنهداری انجام دهند تا سرانجام مسکو راضی شود بخشی از سرزمینهای جمهوری سوسیالیستی ازبکستان را به آنها بدهد و پایتختی هم برای ایشان تهیه شد که روستایی بیش نبود و بتدریج آباد شد تا به دوشنبه امروزی رسید. اما نقار تاریخی بین ازبکها و تاجیکها باقی ماند زیرا تاجیکان معتقد بودند این سمرقند و بخارا ست که باید به آنها داده میشد ولی جزو ازبکستان باقی ماند. ناچار بسیاری از سمرقند و بخارا به دوشنبه کوچیدند تا پایتخت تاجیکی خود را بسازند و بسیاری که در سمرقند و بخارا ماندند بتدریج زیر فشار دولت قومی ازبکستان مدرسههای خود را از دست دادند، خود را به ناچار ازبک دانستند و دیگر کسی نبود که تاجیکی بداند و بخواند و اگر چیزی ماند در حد محاوره روزمره و سینه به سینه بود و زبان و فرهنگ کوچک و کوچکتر شد تا به آستانه زوال رسید. مثال اعلای آن بخارای امروز است. علاوه بر آن، زبان واحد روسی زبانهای محلی را محدود ساخت و اگرچه مدرسههایی برای زبان مادری وجود داشت عملا بدون آموختن روسی ممکن نبود کسی بتواند صرفا با زبان مادری خود به شغل و جایگاهی آبرومند دست یابد.
در هر جمهوری نوساخته دولتی در شوروی از این دست مثالها میتوان نشان داد. آن نظام «هر ملیت یک دولت» از اساس بی پایه بود. اما چون در داخل کشور واحد شوروی (اتحاد جماهیر) قرار داشت مناقشات زیرپوستی باقی ماند تا زمانی که فروپاشی اتفاق افتاد و مناقشهها علنی شد.
این تذکر به تاریخ شوروی از دو بابت اهمیت دارد: نخست اینکه تجربه کشور بزرگی مثل شوروی را نشان دهیم و خطای سهوی یا عمدی آن را پیش چشم داشته باشیم؛ و دوم اینکه اندیشههای «هر ملیت یک دولت» را در ایران امروز باستانشناسی کنیم و سرچشمه آن را از یاد نبریم. بنیان آن خطا و این اندیشه، کنفورمیسم و یکسانسازی و درک مکانیکی از جامعه و سیاست بوده و هست.
حال در قرن بیستویکم و در دوران پسامدرن و در زمانی که اندیشههای همزیستی از هر زمانی آشکارتر و پذیرفته تر است، شماری از کنشگران سیاسی اندیشهای را دنبال میکنند که امروز فقط باید در موزه تاریخ نگهداری شود و اسباب عبرت باشد. این کنشگران اندیشهای حساب-پس-داده را تبلیغ میکنند که نه تنها مشکلی را در نظام پدیدآورنده آن حل نکرده است که اسباب مشکلات بسیاری شده است. تصور آنها از ایران امروز چیزی شبیه شوروی است. فکر میکنند کشوری تاسیس شده با قومیتهای مختلف و برای اینکه آن را اداره کنیم باید به هر قومیت/ملیت یک دولت هدیه کنیم. منتهی فرق اساسی این است که اگر در اتحاد شوروی نوعی نظام متمرکز و تکحزبی این دولتهای قومی را متحد میکرد و به اصطلاح اتحادیهای از آنها تشکیل داده بود، در اندیشه موزهای این کنشگران هر نوع تمرکز و وحدت ملی مطرود دانسته میشود. و از اینجا ست که درک آنها اگر صادقانه باشد در آینده فرضی به مجموعه دولتهایی محلی در وطن ما میانجامد که هر یک ساز خود را میزنند و اگر ریاکارانه باشد پوششی برای تجزیه ایران است.
حکمت عتیق میگوید باید مردم زمانه خود باشیم. در زمانه ما اصل بر تنوع و همزیستی است. هر مدلی از سیاستورزی و حکمرانی که در این روزگار اصل تنوع و همزیستی را نقض کند صرفا به درد موزه و مطالعه تاریخی میخورد و هرگز قادر به گرهگشایی از هیچ مسالهای در دنیای امروز نیست. مدل «هر ملیت یک دولت» نه ایرانی است نه خوشسابقه است و نه گرهی از کار فروبسته ما میگشاید که تجربه تلخ ولایت سرکوبگر را پشت سر داریم. مساله اصلی ما حفظ وحدت ایران در عین کثرت آن است. کثرت ایران فقط در قومیتهایش نیست. بسیاری از تمایزات اجتماعی و فرهنگی و مذهبی حتی در میان مردم یک منطقه جغرافیایی وجود دارد که انواع اندیشه کنفورمیستی -چه ولایی چه قومیتگرا- آن را نادیده میانگارد. وانگهی این اندیشه در هر جا رخ نموده با نقشههایی جغرافیایی همراه شده است که همه بر اساس تهاجم و تجاوز و ادعای ارضی شکل گرفته است. یعنی به زبان ساده، حتی اگر بر فرض بگوییم هر ملیت یک دولت داشته باشد هیچ ملیتی به خطه فرضی خود قانع نخواهد بود. و این روشن است که راه صلح و همزیستی نیست، راه جنگ و نزاع و درگیریهای پایانناپذیر داخلی و خارجی است. آنچه را تاریخ معاصر دفن کرده نباید دوباره نبش قبر کرد. راههای سادهتر و انسانیتری هم هست اگر از تعصبات ایدئولوژیک و مردهریگ چپ روسی دست بشوییم. وانگهی در دورانی که همه کشورها به دنبال اتحادیه و ائتلافهای منطقهای میروند چرا باید کشور بزرگ خود را به دست خود تکه تکه کنیم؟
آینده ما دیگر نمیتواند تکرار هیچ گذشتهای باشد خاصه آنچه به تجربه روشن شده است که نظامهای سرکوبگر را تقویت میکند و مردم را از حق حاکمیت و انتخاب سبک زندگی خود محروم میسازد. اساس سرکوبگری در تمرکزگرایی و مرکزمحوری و حل همه مسائل کشور در پایتخت است و جمع همه منابع مادی و معنوی در مرکز حکمرانی. به این ترتیب، به طور مشخص نمیتوان به هیچ نوع تمرکزگرایی ملی یا محلی تن داد. می گویم «تمرکزگرایی محلی» زیرا نظام سیاسی مطلوب قومیتگرایان گرچه تمرکز را در سطح ملی نمیپذیرد، در سطح محلی بشدت آن را تبلیغ و توصیه میکند. یعنی در اساس با تمرکزگرایی مخالف نیست، بلکه تمرکز را به دست خود در منطقه فرضی خود میخواهد. و این نیز نقض غرض و پارادوکس حل ناشدنی این اندیشه سیاسی است.
اما اگر نمیشود و نباید و طبیعی نیست که بین اقوام و کثرتهای اجتماعی ایرانی خط و مرز جغرافیایی کشید، چگونه از حاکمیت واحد و متمرکز صدساله اخیر به سوی تنوع و کثرت برویم؟ در شرح این نکته مفصلا در کتاب «دموکراسی انجمنی» بحث کردهام و علاقهمندان میتوانند آن را مطالعه کنند. اما نکته محوری و رهاییبخش در دموکراسی انجمنی آن است که هر شهری باید بتواند بدون دست زدن به ترکیب جمعیتی و قومیتی و مذهبی خود، امور خود را از طریق انجمن منتخب شهر اداره کند. بنابرین، اگر شهری از ترکیب چند قوم هم شکل گرفته باشد این ترکیب در انتخابات منصفانه در انجمن شهر منعکس خواهد شد و، به جای حذف، «گفتگو و توافق جمعی» جریان پیدا خواهد کرد و از این گفتگو همزیستی نتیجه خواهد شد. انجمنهای شهری حق انتخاب مسئولان شهری خود را دارند و نمایندگان انجمن در انجمنهای بالادستی شرکت میکنند که انجمنهای استانی و ایالتی باشند و فرستادگان این انجمنهای بالادستی به تشکیل مجلس ملی میپردازند. بر اساس این مدل، وحدت کشور از طریق کثرت انجمنهای آن پدید میآید و هیچ مسئول غیرمنتخبی صاحب مقام نخواهد بود. قصد شرح نظام دموکراسی انجمنی را در اینجا ندارم اما قصدم تنها تذکار به این نکته است که راههای دیگری هم برای حفظ تنوع در کشور دیرینهسال ما وجود دارد و به اندازه کافی نیز به تاریخ وطن خود ما متکی است و از آن الهام میگیرد.
بنابرین، اگر بخواهم خیلی فشرده مساله را بیان کنم چنین خواهد بود که نظامِ «هر قومیت یک دولت» فاجعهآفرین است اما نظامِ «هر شهر یک انجمن منتخب» رهاییبخش است. چیزی که به زبان دیگر میتوان آن را «دولت-شهر» نامید و تاریخی چند هزار ساله در ایرانزمین دارد. اگر هدف «حاکمیت ملت» بر سرنوشت خود است، این ملت باید بدون تجزیه و تبعیض و حذف این و آن حاکمیت یابد؛ در همان شکل طبیعی زندگی خودش در شهری که برای خود اختیار کرده است. هر نوع تقسیم مکانیکی مردم وطن ما تحت لوای تامین حاکمیت آنان راهی برای نابودی ایران است. و تبلیغاتی که در این جهت صورت میگیرد یکبار دیگر نشان میدهد که مشکل ما در هر دو جبهه ولایی و ضدولایی از این نظر یکی است: هر کدام از این دو جبهه میخواهند به روش خود ملت را یکدست کنند و برای یکدستسازی آنان قدم بر میدارند و آیین حذف و سرکوب دارند. اما آینده روشن ملت در گرو پشت سر گذاشتن همه اندیشههایی است که تنوع و همزیستی را نادیده بگیرد و ایدههای کهنه را بر نشاط جامعه مقدم بدارد و ترکیب طبیعی آن را با دستکاری تمرکزگرا و مهندسی اجتماعی به هم بریزد و مردم را در مقابل مردم قرار دهد.
10 پاسخ
نوشتار بسیار خوبی است که نیاز امروز کشور است. اما نام خود نوشته یعنی «افسانه هر ملیت یک دولت» میتواند انحرافی را درپی داشته باشد. زیرا در این نوشتار، واژگان «ملت»، «ملیت»، «دولت» و «قومیت» تعریف نشده است. نمیدانم نویسنده یا خواننده در ذهن خود چه برداشتی از واژگان دارند. متاسفانه این روزها، گروههای قومی کشور مانند کردها و ترک زبانها خود را یک «ملت» یا «ملیت» به شمار میآورند و چنین میپندارند که نه برای هر ملت، بلکه برای هر قوم یا قومیت باید یک دولت یا کشور وجود داشته باشد. مانند کردستان عراق یا جمهوری آذربایجان (اران قدیم) که هریک نیازمند توضیح و گفتگوی جدی هستن.. از اینرو آنچه افسانه است اینست که بگوییم «افسانه هر قومیت یک دولت» نه «افسانه هر ملت یک دولت». برای این کارهم باید معیارهای شناسایی قوم، ملت، دولت وکشور را پیشاپیش تعریف کنیم. قومگرایان آگاهانه یا ناآگاهانه حد و مرز مفهومهای سیاسی و اجتماعی را درهم میریزند، یا از آن چیزی نمیدانند. قومگرایی بزرگرین دلیل عقب ماندگی برخی از مردم جهان به ویژه در خاورمیانه است.
اگر فاشیست نیستید کمی مطالعه کنید، حجم ندانستن در متنتان بیداد می کند.
اگر فاشیست نیستید کمی مطالعه کنید، حجم ندانستن در متنتان بیداد می کند.
مطلب خوب و درستی است، به خصوص این نکته اش که قومیت گراها میخوان قدرت در دست حکومت مرکزی متشکل از اقوام مختلف نباشه و در مناطق کوچک در دست قومیت خاصی باشه. یعنی تاکید بر تفاوت ها و نفرت ها به جای آشتی ها.
قومیت گراها برای پیشبرد اهداف آینده شون در تجزیه ایران، بر آموزش به زبان مادری و گسست از زبان رسمی کشور تاکید دارند. این افراد برای اهدافشون سعی میکنند از هر کشور جهان یک مثال بیارن، مثلا فدرالیسم آمریکا رو مثال میزنند در حالی که آمریکا فقط آموزش به زبان انگلیسی داره و اسپانیایی ها یا سرخپوست ها به زبان مادری تحصیل نمیکنند. از سوییس مثال میزنند در حالی که سوییس فدرالیسم بر اساس قومیت نداره و اصولا هم موقعیت استراتژیکی در جهان نداره و همیشه بی طرفه (از همه درگیری ها دور نگه داشته میشه تا پول ثروتمندان جهان با وجود جنگ ها حفظ بشه).
هدف نهایی قومیت گراها و کسانی که هدایتشون میکنند اینه که با رواج تعصبات قومی و زبانی در دهه های آینده بتونند با گسست مردم ایران از همدیگه و ایجاد وضعیتی مشابه هندوستان در زمان اشغال به دست انگلستان، قدرت حکومت مرکزی رو از بین ببرند و هر منطقه رو به راحتی جدا کنند و کشورهای کوچک و بی اهمیتی تشکیل بدهند که برای بقا به کشورهای قوی وابسته هستند که منابع طبیعی شون رو میبرند و اسلحه بهشون میفروشند
اونطور که بنده برآورد کردم حدود ۹۷ درصد بخصوص مردم ایران در حوزه حقوق فردی و اجتماعی انسانها و حقوق سایر جانداران کاملا بی سواد هستند. حتی ظاهرا تحصیلکردگان و فعالانی همچون نویسنده این مقاله. همه اینها از ذات خودخواه انسانها برآمده. چقدر کودکانه امکان به وجود آمدن دولتهای محلی برای اقوام ایرانی رو غیر ممکن میدانی برادر. چطور تسلط کامل زبان و خواسته های فارسیسم رو که از دوران پهلوی آغاز شد و در دوران جمهوری اسلامی شدت گرفت رو کاملا ممکن کردید! چطور مردمان بلوچ و عرب رو به سمت نسل کشی کامل کشوندید. چطور کردها رو آواره و سرخورده کردید. چط.ر ترکمنها رو در انزوا قرار دادید و سرزمینهاشون رو بین سیتانیها و مازنیها تقسیم کردید.چطور فرهنگ و زبان حدود نیمی از ایرانیها یعنی ترکها رو نسل کشی کردید. چطور در کشورهای عقب افتاده ای مثل هندوستان نیز دولتهای محلی قومی تسکیل شده. اما در ایران نمیشه! اولا یکسری شهرها ذاتشون و زبان و فرهنگ غالبشون مشخصه. اینکه عده ای با زبانهای دیگر به شهری مهاجرت کردن و درصدی از آن شهر را تشکیل دادن دلیل به چند زبانه شدن نیست. بطور مثل ذات شهر ارومیه و نامش و تاریخ کهنش ترک هست. شهر سنندج ذاتش کرد هست. شهر زاهدان ذاتش بلوچ هست. یکسری شهرهای دو یا چند گانه وجود دارند که آنها نیز طبق قواعد بین المللی دو یا چند قومی اداره میشوند. در کل این موضوع حتی خیلی ریشه ای تر از شعار غالب زن آزادی زندگی هست یا حداقل در غالب آزادی و زندگی گنجیده. همانطور که نتوانستید به سرکوب زنها ادامه بدید و دختران نوجوان پوزه حکومت مدعی ابرقدرت جهانی بودن رو به خاک مالید موضوع حقوق اقوام ایران هم کاملا غالب خواهد شد. پس فکری به حال ارضای نفش خودبرتر بیمی قومی فارسیسم خود کنید. در ضمن کل دنیا بطور یکسان برای همه انسانها و جانوران است و در آینده یک دولت جهانی ناظر بر دولتهای محلی به وجود خواهد آمد. مرزهای سیاسی برچیده خواهد شد. جنگهای قدرت و حکومتی و قومی و فاشیستی برچیده خواهد شد. پس خیلی جوش ناسیونالیستی تک بعدی رو نزنید.
با سلام و تشکر از این مطلب بسیار خوب. در همه استانهای ایران ترکیبی از اقوام محلی برای هزاران سال همزیستی داشتهاند. البته باید توجه داشت که بکار بردن ملت کرد، ملت ترک، ملت گیلک یا اشاره به هر ملیت دیگری کاملا از منظر حقوق بینالملل و حقوق بشر اشتباه و نادرست است. در اسناد حقوقی بینالمللی برای اشاره به این دسته از مردم و حقوق آن ها از عبارت گروهای محلی و بومی (Local and Indigenous Groups) یا مردمان محلی و بومی (Local and Indigenous People) استفاده میشود. شما حتی در کنفدرسیون سوئیس هم که نمونهای از فدرالیسم حداکثری است هرگز عبارتهای ملت فرانسوی سوئیس یا ملت آلمانی سوئیس یا ملت ایتالیایی سوئیس را نمی بینید.
آقای جامی ورژن ضعیف شده ` عامل ` بزرگتری است که اخیرا مرد؛ خالی از مبانی علمی و اخلاقی، و پر از تناقض منطقی که حتی نمیتواند یک نوشته کمتر از هزار کلمه را بدون تناقض منطقی و تلاطم ذهنی بنویسد. این البته خصلت همه نویسندههای فارس زبان یا فارس زده است که غریزتاً فهمید اند نمیتوانند در دنیای جدید بدون زور گویی و حذف دیگری دوام بیاورند. نه که چنین نتیجه گیری اخلاقاً درست است، نه. این هم از تناقضات جریان منحط ایران شهری است. از آنجا که از مفهوم برابری و عدالت و آزادی هراس دارند، یا مثل جواد طباطبائی از آن نفرت دارند، به زور گویی و کشتار فرهنگی رو آورد اند و اغلب مورد زمینه ساز جنایتهای در سطح ملی شده اند و برای آن ` فلسفه ` درست کرده اند.
نکته مهم این است که طرفداران نظریه منحط ایرانشری، همانند بسیجیهای پاد شاهی خواه این روزها (یا همه روزها در تاریخ) اغلب بیسواد و نخوانده اند. از اساتیدشان تا ورژنهای ضعیف شده و کوچک شده این جریان مثل آقای جامی همین عوام زدگی و نخواندگی را در نوشتههایشان نمایش میدهند. مشخص است آقای جامی نوشتههای ` دیگران ` را نمیخواند. حتی از ابتداییات آنچه که مردم ایران میخواهند خبر ندارد. شاید هم چنان از آن خواستهها وحشت دارند که از نزدیک شدن به آن و از فهمش میگریزند. درست همینجاست که همین نوشته ساده و پیش پا افتاده واضحاً نشان میدهد که آقای جامی از تقاضاهای مردم بی خبر است. و اگر کمی جسور تر بودم شاید میتوانستم بگویم عمدا سعی در تحریف این خواستهها دارد.
واقعاً باید به خط اصلی این مقاله خندید و گریه کرد؛ تمام خواستهای مردم ایران پذیرش تنوع و تکثر فرهنگی و زبانی مردم ایران است که تا همین لحظه از طرف قبیله ایرانشهری و امثال آقای جامی انکار و رد شده و با تمام ابزارهای ممکن با این خواست ها برخورد شده (فتوای های – نه لزوماً فقهی طور، اما ادبی و سیاسی – زندان و شکنجه و قتل از طرف مراجع تقلید ایرانشهری صادر شده و توسط عواملشان و حکومتها اجرا شده). بعد آقای جای در این نوشته روز روشن ادعا میکند که:
“” حکمت عتیق میگوید باید مردم زمانه خود باشیم. در زمانه ما اصل بر تنوع و همزیستی است. هر مدلی از سیاستورزی و حکمرانی که در این روزگار اصل تنوع و همزیستی را نقض کند صرفا به درد موزه و مطالعه تاریخی میخورد و هرگز قادر به گرهگشایی از هیچ مسالهای در دنیای امروز نیست.””
این واقعا شگفت انگیز است. مصداق این مثل لاتین هستید شما واقعاً: ” با شکار میدوید و با شکارچی شکار میکنید”” (run with the hare and hunt with the hounds) آفرین. ریا کاری تاریخی فاشیستهای فارسی در آشکارترین شکلش اینجا نمایان است.
شما آقای جامی عضو قبیله ای هستید که نماینده بحران های چند ده سال آینده خواهد بود. مثل اینکه تقدیر تاریخی مردم ایران احساس غرور و عزت و کرامت و آزادی نیست. بیچاره مردم.
چاه قومگرایی دهان باز کرده است تا ببلعدمان. مگر در آمریکا، آفریقاییتبار و اسپانیاییزبان و سرخپوست و سفیدپوست و چینی و هندی و ایرانی و… همگی هموطن نیستند؟ پس چرا ما نباشیم؟ ما که نزدیکتریم.
دقیقا ،سپاس عالی بود ،تاریخ کشورمان هم به ویژه پس از اختلافات شدید در زمان مشروطه میان حاکمیت و جامعه ایران برای حدود ده تا پانزده سالی چنین مشکلاتی را از خود نشان داد ، گرچه در آن زمان حامیان خارجی جدایی طلبی بسیار اندک بودند ، اما اکنون و در این دوران دور تا دور ایران از طالبان در افغانستان گرفته تا روسیه ، ترکیه ،آذر بایجان و کشورهای عربی منطقه و اسراییل و… از حامیان پر پا قرص این جدایی هستند و هزینه و سرمایه گزاری های کلانی هم کرده اند .
با تشکر مطلب بدی نبود ولی به هر حال تکلیف زبان مادری را روشن نمی کند اگر چه جمعیت اندکی از اکراد در اورمیه را دلیلی بر وجود در هم آمیختگی قومی در آذربایجان می داند ولی نویسنده با بهره گیری از سحر کلمات می خواهد حقیقت مردم یکدست آذربایجان و زبان ترکی را نادیده بگیرد و البته ادعا می کند که مثلا ملت های ترک و کدد در قالب آذربایجان نمی توانند همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند ولی در قالب ایران می توانند ، حال طبق ادعای خودش در ورطه پارادوکس میفتد ، کشاندن مسئله هویت طلبی غیر فارسها در مقابل سلطه فارسها له ورطه تجزیه طلبی خود از سحرهای دیگر این متن است نویسنده نمی گوید برای چه مثلا نباید چندین زبان رسمی در کشور داشته باشیم آنچه نویسنده بخیال خود می خواهد از استین خود بیرون بیاورد در واقع بدیهی ترین حقوق است که جمهوری اسلامی با تمام استبدادش به ان تن داده و امروز شوراهای اسلامی وجود واقعی دارند پس نکته بدیع و جدیدی نگفته و در واقع سعی نویسنده بر اینست که هر گونه حق برابر خواستن با فارسها را به زمین تجزیه طلبی بکشاند و آنرا سرکوب کند
دیدگاهها بستهاند.