با نگاهی گذرا به کاربرد اشعار کلاسیک در جنبشهای اعتراضی ایران
در مسیر اعتراضات سیاسی، مدنی، اجتماعی، قومی، مذهبی و فردی در دو سه دهه اخیر ایران، صرف نظر از اشعار و ترانههای نوین ایران گاهی اشعار کلاسیک نیز به مدد مبارزان آمده؛ اشعاری که بیانگر خشم، غم و ظلم و از سوی دیگر امید پیروزی بوده اند. اما به واقع این ادبیات در چه زمان و چه مکانی به مبارزه و مبارزان خدمت کرده است؟ یا به عبارت دیگر، کدام ابیات از کدام شاعران در بیان معترضانه، رنگ و بویی غالب داشته است؟
ابتدا باید توجه داشت که کدام شاعران در زمانه خود به گونهای معترض بودهاند. شاید با مرور گذرایی در ادبیات هزارساله فارسی بهخصوص در قرون اولیه یعنی قرن سوم و چهارم و پنجم در مکتب خراسانی، بتوان شاهد شاهنامهسراییهایی با رنگ و بوی ملی بود. این شاهنامهسرایی خود نوعی اعتراض به عربگرایی آن دوران بوده است؛ یعنی به نوعی بارقهای از اعتراض نسبت به حمله اعراب و زبان عربی و اسلام در آثار آنها میتوان ملاحظه کرد. در سوی دیگر اما در آثار دیگر شاعران این دوران نمی توان چندان رگههایی را از نقد و اعتراض در آثارشان شاهد بود. بهطور مثال در اشعار عنصری، فرخی سیستانی، انوری، رودکی، شهیدبلخی و دیگران با وجود داشتن مضامین شگرف آنچه بتوان آن را در نقد و اعتراض به گفتمان غالب دید، وجود ندارد. اگرچه شاعر منتقدی مانند ناصر خسرو در قرن پنجم میزیست که با تکیه بر باورهای مذهب اسماعیلی پیکان تیر نقدهای آتشین خود را به جان اندیشه و اجتماع پیرامونش مینشاند:
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید / گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
اما در قرون ششم و هفتم و هشتم در مکتب عراقی با توجه به رواج عرفان و گونههای آن و البته توجه به هنریتر و پیچیدهتر شدن زبان و تصاویر و از سوی دیگر وجود حکام مزور و از آن مهمتر حمله فاجعهبار مغولها به ایران در کارنامه شاعران آن دوره میتوان اشعاری در نقد زمانه و بیان رنجها و آلام شاعر و روایت کشتار و ویرانی دید. امروزه که به این آثار مینگریم صدای اعتراض شاعران را در گوشههایی از آثارشان بیشتر میبینیم. به طور مثال در نظر بسیاری از معترضان سده اخیر، حافظ در دوران کمال سبک عراقی در قرن هشتم و بعد از شکست مغولها و دوران سخت روزگار خود، نمونه اعلای اعتراض و کنایه و استقلال نظر و اندیشه به شمار میرود. بسیاری اشعار حافظ را برای بیان حرف دل خود وام گرفتهاند و زبان پر رمز و کنایه و گاه بسیار آشکار او را روشی برای بیان پوشیده نقد خود شناختهاند بهخصوص آنجا که در نقد وضع روزگار خود از دورویی و شیادی و ابنالوقت بودن امثال واعظ و صوفی و شیخ و مفتی یاد می کند : واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند/ چون به خلوت میروند آن کار دیگر می کنند
و این قبیل اشعار حافظ حتی در هنر اعتراضی و انقلابی معاصر نیز کارکرد پیدا می کند
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
در همین دوران مغول قصیدهای وجود دارد که در این چند دهه اخیر از سوی معترضان با اندیشههای مختلف مورد توجه واقع شده است. این قصیده با ردیف شناخته شده «شما نیز بگذرد» از شاعری است با نام سیف فرغانی که در قرن هفتم و هشتم می زیست:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد / هم رونق زمان شما نیز بگذرد
محتوای این قصیده با زبانی بُرنده و معترض، دربرگیرنده مضامینی است که در روزگار حمله مغولها، مردمان با آن مواجه بودهاند و احتمال نزدیک به یقین، این ابیات منعکسکننده سوز و گداز و احوال شکست مردمانی بوده است که به ناچار زیر سلطه قومی مهاجم و خونریز، روزگار تلخی را میزیستند؛ قومی که بنا به اقوال هرچه را بر خود مجاز میدانستند و چنانکه در کتابهای تاریخ گفته شده، آمده بودند تا ببرند و بدرند و بکشند و بسوزانند و به تاراج برند و ویران سازند.
با نگاهی به کتابهای این دوران که گوشهچشمی به مغولها داشتند، از زوایای مختلف میتوانیم به این هجوم و ویرانی و روایت درد و رنج حاصل از این هجوم بیمانند در تاریخ کهن ایران بنگریم. مثلا در کتاب «تاریخ جهانگشای جوینی» با قوانین و چیدمان لشکر و ریز و درشت زندگی مغولها آشنا و در ضمن نقد، با نگاه تحسینبرانگیز جوینی به مغولها روبرو میشویم. یا در کتابی مثل «نفثه المصدور» اثر زیدری نسوی با زبان مصنوع و پیچیده از فجایع شوم مغولها سخن گفته میشود، اما روایت مشترک اغلب آثار هم عصر مغولها از انفعال و وادادگی مردم خبر میدهد؛ مردمی که گاه در جایی میایستادند تا سرباز مغول برود و شمشیرش را برای کشتار آنها با خود بیاورد. یا انفعالی که از باورهای عرفانی تقدیرگرایی و اشعری مسلکی برآمده بود و حتی آن را بهترین راه چاره معرفی میکرد. چنانکه نجمالدین رازی در کتاب خود با نام «مرصادالعباد» از مهاجمانی قاتل و غارتگر میگوید که تا پشت در شهر رسیدهاند و او برای خود جز فرار شبانه از خانه و کاشانه و رها ساختن همسر و فرزند خردسالش در دست مغولان و احتمالا در پناه خدا چارهای نمیبیند.
شاید بتوان گفت در تاریخ ادبیات ما، میتوان شاهد دو رویکرد متفاوت نسبت به مغولها بود. اول، رویکردی مانند تاریخ جهانگشا در توصیف و معرفی و شیفتگی نسبت به قوانین و مناسبات مغولی و دوم ، رویکردی مانند نفثه المصدور در بیان جنایات و خشم و وحشت و البته توصیف انفعالی دردآور با زبانی پر پیچ و خم.
این اشاره مختصر ذکر شد تا به سیف فرغانی و اهمیت قصیده معروفش بپردازیم .
سیف فرغانی و افرادی همچون او در دوران حمله مغولها با این اشعار، واکنش خود را نسبت به مظالم اجتماعی و همدردی با مردم محروم و اسیر در چنگ مغولها نشان میدهند. در این میان سیف فرغانی با ترک دیار از ماورالنهر بسوی آقسرا در ترکیه میرود تا از هجوم و کشتار جان به در برد اما از خانقاهی در آن دیار فریاد خشمش خطاب به مغولان سر به آسمان میبرد:
خلقی در این میانه چو خاشاک سوختند / کاتش گرفت خاصه در این دور جای خاک
سیف فرغانی در قصیده معروفش میگوید که اگر شما چنانید و چنینید اما سرانجام زمانه شما نیز سپری خواهد شد. چنانکه در تاریخ آمده است مغولها در ایران شکست نخوردند و شکست آنها در دیار دمشق و شام روی داد؛ آن هم در شرایطی که افسانه شوم شکستناپذیری آنها در سرزمینهای مورد تاخت و تاز و کشتار آنها پیچیده بود. بنابراین ایران سرزمینی نبود که طعم شکست و انتقام را به مغولان متجاوزان بچشاند. اگرچه نمی توان از اعتراض و کشتار شاعرانی بهدست مغولهای خونریز چشمپوشی کرد، کسانی مثل عطار ، کمالالدین اصفهانی، نجم الدین کبری که قتل عام مردمان را می دیدند و صدای اعتراضشان در مقابله با جنایات مغولان در اشعارشان بلند است و به گواهی تاریخ به دست مغولها به قتل رسیدهاند. سیف فرغانی در قصیده مذکور با خطاب شما» مغولان متجاوز را مستقیما مورد خطاب قرار می دهد:
ای تیغ تان چو نیزه برای ستم دراز / این تیزی سنان شما نیز بگذرد
در واقع میشود گفت که این قصیده، یک نفریننامه است. قصیده بیمثالی که در آن روزگار بلاخیز نه مثل تیری بر گرده دشمن که مثل آهی جانهای سوخته را تشفی میدهد و کارکردش مثل دشنامی است که از سر خشم و ناتوانی و غیظ و امید به روز انتقام در برابر ابعاد غیرقابل تصوری از دیوصفتی و خشونت و جنایت بر زبان میآید و نیز میتواند آتشی در جان اهریمن صفتان بیندازد. البته اگر همچنان اثری از انسانیت در وجود آنها باقی مانده باشد. به سخن دیگر، کارکرد این اشعار را در مقوله جنگ روانی میشود قرار داد.
امروز این شعر اثرگذار را با چشم دیگری میتوان دید و کارکرد آن را در جهان مدرن سنجید و مخاطب آن را یافت. شعری که میتواند از زبان پاکباختهای خوانده شود و یا آن را میتوان از زبان مجریان ستم شنید. یعنی در رسانههای رسمی و حکومتی، گوینده با همان ادا و اطواری که ایام شهادت فلان سردار و فلان امام را تسلیت میگوید و اشعار سلمان هراتی را با سوز و گداز میخواند، میتواند با نگاه معنادار در دوربین این قصیده را روایت کند. اگرچه این خود بیانگر آن است که یک شعر میتواند هزاران ما به ازا داشته باشد و بنا به قصد راوی و خواننده، مقاصد مختلفی را بازگو کند. چنانکه شعر و ادبیات به طور عموم زبان چند لایهای است که معانی متفاوتی را در خود دارد و ادبیات فارسی بالاخص به دلایل مختلف و ترس جان و رازگونگی زیستی و فرهنگی همیشه سرشار از کنایه و استعاره بوده است. اما واقعیت این است که شعر مذکور از سیف فرغانی برای بیان خواستههای عینی و اعتراضی مردمان امروز کارکردی ندارد چراکه فقط با حواله دادن ظالمان به انتقامی بی زمان و بی مکان معنا مییابد.
از سوی دیگر سپردن جانیان و قاتلان به قوای آن جهانی، آنها را به آیندهای نامعلوم حوالهدادن، به نابودی و مرگی که در کمین مظلومان و ظالمان است، کارکرد و خوانش این شعر را خالی از هر فایدهای میکند. در مقابل شمشیر و باتوم و خونهای نابحق ریخته شده، اگر گفته شود امید که قاتل نیز در آیندهای موهوم به مصیبتی دچار شود، جز ناامیدی بیشتر چه دستاوردی خواهد داشت؟ به یک معنا استراتژی و راهبرد این شعر به این جا ختم میشود که باید نظارهگر بود و منتظر زمان شد اما تاکتیک حاصل از آن در نهایت. انفعال است؛ انفعالی برآمده از باورهای مذهبی بهخصوص در تداوم اشعریگری، تجارب تاریخی، عرفان ایرانی و استبدادی کور که طی قرون گذشته افراد را به سمت وادادگی هدایت کرده است. در همین قصیده، سیف فرغانی میگوید همانطور که خوبی سپری میشود، بدی نیز میگذرد:
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد / بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
شعر انقلابی و خشمگین سیف فرغانی در توصیف کار جهان است. در تن سپردگی به قضا و قدر است. در اینکه جهان جای گذراست و قرص مسکنی است برای دانستن این نکته که خوبان که رفتند در نتیجه شما بدها نیز خواهید رفت.
قصیده سیف برای هر ایرانی خسته و مجروح از ظلم و شقاوت و بیداد این چهار دهه آینهای است که زمانی در آن خود را نگریسته و با آن همدلی کرده است. شاید بشود گفت که این شعر نمایانگر یخزدگی فرهنگی در بطن ماست و نیز فقدان عاملیت و رویکرد کنشگرانه که مخاطب ایرانی به آن نیازمند است. دقیقا همان روح مرده و پنهان در جمله «این نیز بگذرد» ، در همین قصیده شورانگیز نیز خفته است، تا بهقول حافظ شاید «یک دم بیاساییم ز دنیا و شر و شورش»! و این گویی رمزی بنیادی است از شناخت بلایایی که تا مغز استخوان ایرانی فرو رفته است. فرهنگ و عرفانی سرکوبگر به حاکمانی سرکوبگر منتج میشود و حاکمان سرکوبگر نیازمند بدنهای فریز شده هستند. زبانهای یخزده و در اساس موجوداتی میطلبد که در خلق و خو و حتی فرهنگ شهری و زیستی خود هر حرکت ناشی از شر و شور یا تفاوتها را زیر ظاهری مدرن مردود بداند و در ساختار فرهنگی خود نوعی تکساحتی را در حرکت و پوشش و گفتار رواج دهد. یعنی تماما تنسپردگی رباتیک به آنچه که حاکمیت دارد. ریشه این را آیا نمیتوان در عرفان و باورهای چند صد ساله ایرانی جست؟ تسلیم قضا و قدر شدن و امید به نجات در آیندهای نامعلوم و برآمدن منجی.
آن چیزی که جنبش اخیر مردم ایران با اسم رمز «مهسا امینی» از آن عبور کرد، جنبشی در پی جنبشهای دهههای گذشته در ایران بود و نبود، بود. چراکه مردم جان به لب آمده را دست خالی به خیابان کشاند تا حقوق اولیه و انسانی خود را طلب کنند و نبود، چراکه تنانگی این جریان تازگی داشت و رگههای آن سالها پیش در اعتراضات قبلی دیده نشده بود. همان حرکت و عاملیت و تنوع کنشها و رقص و حرکات نمادین برای اولین بار اشعاری از این دست را خلع سلاح کرد تا کمتر کسی با آه و نفرین و امید به نجات به دست منجیان واهی ، خاطر خود را تشفی دهد. حرکات مردمانی که از انفعال و فریزشدگی عبور کردند، نیروی سرکوبگر را واداشت تا هر آنچه را که قبلا در پستوها بر سر مخالفان و مردم وارد آورده، حالا در ملاعام و روز روشن و در عادیترین حالت افراد از خود بروز دهد؛ از ضربات باتوم تا تیر زدن به افراد ایستاده در کنجی یا پیادهکردن زنی از تاکسی و کشتن او جلوی چشم فرزندش با شش گلوله یا تیر زدن به زنی که با موبایل خود ویدئو میگیرد در حین عبور با ماشین یا به رگبار بستن ماشین پدر کیان پیرفلک در ایذه و حتی مرگ فجیع سلسله جنبان این ماجرا که مهسا امینی باشد.
گویی جوانان نسل جدید و مردمان تاببریده از سنگینی تنسپردگی به قضا و قدر و آن یخزدگی که در جان نسلهای قبل فرو نشسته بود عبور کردند و انتظار را رمز بقا یا پیروزی و نجات نشناخته بودند. سبک جدید آزادیخواهی در ایران در شکل و سیاق خود با تن و حرکت و رقص و خنده برای عبور از شرارت عینی، راهی جسته است و دیگر افسوس و آه و «این نیز بگذرد» و نفرین ابدی، آنها را آرام نخواهد کرد که در واقع زنگ بیدارباش آنها خود-به-خوابزدگان را هم تکانی داد و رسم اعتراضهای منفعلانه دو سه دهه اخیر را در بین نسلهای قبل نیز به چالش کشید.
یک پاسخ
کلیت متن خوب بود ولی اعتراضات عبور از جمهوری اسلامی از دی نود و شش از جلوی مسجد گوهر شاد کلید خورد. واقعیت اینست که بخش وسیعی از فعالین سیاسی به علت شرکت در انتخابات گسترده نود و شش آن را باور نکردند و مرور زمان و تکرار آن در آبان نود و هشت و … آن را به اعتراضات ۱۴۰۱ کشاند. هنوز هم خون بار ترین ان آبان نود وهشت بود که در تنها سه روز هزار و پانصد نفر کشته شد. نیزار ماهشهر یا شلیک مستقیم با هلی کوپتر یا از روی ساختمان دادگستری و دیگر صحنه های هولناک آن به مدد گوشی های موبایل مستند سازی شده است. آن سرکوب هولناک و پیامدهای جبران ناپذیر بر روح جمعی باعث شد که در اعتراضات ۱۴۰۱ حکومت محتاط تر عمل کند. جامعه ایران و حکومت جمهوری اسلامی هر دو در مورد آبان نود و هشت که در کل تاریخ معاصر ایران بی سابقه است هنوز به ظرفیتی نرسیده اند که صحبت کنند
برای مثال کشتار زندان ها در شصت وهفت در چندماه برای حدود پنج هزار نفر رخ داد. ولی این مورد نه در زندان بلکه در خیابان و جلوی چشم مردم در سه روز رخ داد. برای آن مورد
دیدگاهها بستهاند.