یکی از مسئلههای امروز ایران ما مفاهمه و امکان فهم دیگری است. پرورش تفکر انتقادی یکی از راههای حل این مسئله است.
مشکلات متعددی بر سر راه مفاهمه و فهم دیگری میتواند وجود داشته باشد از جمله رعایت نکردن برخی از پیششرطهای منطقی. در این یادداشت به یکی از شرطهایی میپردازم که برای فهم دیگری لازم است و رعایتنکردن آن سبب میشود که سخن گوینده درک نشود و یا دریافت ضعیف و ناقصی از آن داشت.
«اصل چریتی» یکی از مهمترین شرطهای فهم دیگری است. بدون رعایت اصل چریتی امکان ندارد که سخن طرف مقابل را فهمید. با اینحال بسیار دیده میشود که این اصل نادیده گرفته میشود و بدون رعایت آن به نقد و جنگ دیگری میرویم. اساساً اگر بناست فهم و تفسیری صورت بگیرد، باید این اصل برقرار باشد.
اصل چریتی معنای سادهای دارد و نسبتا بدیهی مینماید. بر اساس این اصل «برای فهم سخن دیگری، بهترین تدبیر این است که سخن او را به گونهای معنا کنیم که تعداد گزارههای درست او به حداکثر برسد و سخنش کمترین تناقضرا داشته باشد». به تعبیری دیگر، هنگامی که میخواهیم سخنی یا گزارهای یا فرضیهای را بفهمیم، نقل کنیم و یا به نقد بکشیم، عاقلانهترین کار این است که قویترین و درستترین تعبیرِ آن را در نظر بگیریم و با «آن» دست و پنجه نرم کنیم. یعنی تا حد امکان نقاطِ ضعف نظریه را بپوشانیم؛ خطاهای احتمالی سخن را به صفر برسانیم؛ گویندهی سخن را عاقل فرض کنیم؛ عیبها و ایرادیهای ممکن در حواشی سخن او را نادیده بگیریم و بر آنها جامهی عقلانیت بپوشانیم. مثلا اگر داریم نظریهای را در مورد جهانبینی حافظ شیرازی نقد میکنیم نباید بگوییم «هر کس که یکبار دیوان حافظ را خوانده باشد متوجه میشود که این نظریه اشتباه است»، چون با طرح این ادعا ما صاحب نظریه را به انکار یک اصل بدیهی متهم کردهایم و یا او را و یا خوانندگان را نادان/احمق دانستهایم.
اصل چریتی Principle of charity» در زبان فارسی با «اصل احسان»، «اصلِ حملِ بر احسن» و «اصلِ همدلی» معادلسازی شده است. بهنظر میرسد «اصلِ احسان»، بیشترین تطابق معنایی و عملی را با چاریتی یا کاریتاس دارد.
منظور از اصل چریتی پرهیز از بددهنی و تخفیف و توهین به گوینده نیست بلکه فراتر از آنهاست. این اصلِ «منطقی» برای مراعاتِ انسجام منطقی گزاره و فهم معنا و استدلالِ درست است. به معنای وفاداری به یک روشِ علمی در خوانش و نقدِ متونِ علمی و غیر علمی است. البته ناقدی که به این اصل وفادار نمیماند، معمولا در بخشهایی از کار خود، بیآنکه متوجه باشد، خواننده و یا صاحبِ نظریه را «ناعاقل» فرض میکند و به تعبیر رایج، خواسته یا ناخواسته، به شعورِ او یا خوانندگان توهین میکند.
تعدادی از فلاسفه با صراحت بیشتری بر رعایت اصل چریتی و ضرورتهای آن تأکید کردهاند. از نظر دیویدسن «چریتی یک گزینه نیست، بلکه شرط داشتن نظریهای کاراست… چریتی بر ما تحمیل میشود؛ خواه ما آن را دوست داشته باشیم خواه نه. اگر می خواهیم دیگران را بفهمیم، باید آنها را در اکثر موارد بر حق بدانیم». کواین هم قاعدهی ساده و کوتاهی را برای رعایتِ اصل چاریتی پیشنهاد میدهد. او میگوید «امر بدیهی را حفظ کن». منظور کواین این است که «نباید گوینده را چنان تصویر کنیم که بدیهیات را انکار میکند».
فرض کنید کسی در سخنانش میگوید «اکثر مسلمانان ترکیه، اصلا ۹۹ درصد مردم ترکیه، اهل سنت هستند». بر اساس اصل چریتی، اکر بخواهیم این ادعا را «بفهمیم» و یا نقد کنیم، نباید روی عدد «۹۹ درصد» متمرکز شویم و مثلا در بخشی از نقد آن بگوییم «مطابق نظرسنجیِ نهادهای رسمی سال ۲۰۲۰، که در کتاب جغرافیای انسانی ترکیه از سوی ادارهی آمار ترکیه منتشر شده، در صفحه ۲۱۷ پاراگراف دوم آمده است که مسلمانان ترکیه ۹۷/۹۷ درصد جمعیت آن را تشکیل میدهند و جمعیت شیعیان رو به گسترش است و لذا ادعای فلانی در خصوص تعداد مسلمانان ترکیه خطا دارد یا نادرست است». اصل چاریتی میگوید که برای فهم این گزاره، باید به همان بخش که میگوید «اکثر مسلمانان ترکیه اهل سنت هستند» تمرکز کنیم تا پیش از هرچیز ادعای گوینده را بفهمیم. و اگر میخواهیم این ادعا را هم نقد کنیم باید همین نسخهی اخیر گزاره را نقد کنیم و نه آن بخش ضعیفش را. و البته اصل چریتی تاکید دارد که آنگونه خوانش و روایت و نقد این گزاره، برخلافِ ظاهرِ مستندش، نشان از بیتوجهی به آداب نقد است.
اصلِ چریتی یا همان اصل احسان و همدلی، اگرچه اخلاقی هم مینماید، اما برخورداری و رعایتِ آن پسینیتر از اخلاق است. یعنی اگر این قاعده در فهم و نقدِ گزارهها و مخصوصا نظریهها رعایت نشود، فهم نظریه چهبسا ناممکن میشود و نقد احتمالی هم از عقلانیتِ چندانی برخوردار نخواهد بود. در تعبیری دقیقتر محصول چنین خوانش و نقدی، «عاقلانه» نیست. علاوه بر این، ناقدی که بهجای قویترین و کمتناقضترین حالتِ یک فرضیه، گزینههای دیگری را دنبال میکند، غالبا به دامِ شبهاستدلالها یا همان مغالطهها میافتد و مانند فردی میشود که با یک پهلوانپنبه کشتی میگیرد و دچارِ توهمِ پهلوانی میشود. مغالطهی پهلوانپنبه یک مغالطهی شناخته شده است و در سطحهای مختلف امکان ارتکاب دارد.
اصل چریتی معمولا در فضای مجادلات سیاسی رعایت نمیشود به همین خاطر فضای مجادلات سیاسی معمولا از عقلانیت برخوردار نیست و میدان کُشتی پوپولیستهاست و چیزی هم به عقلانیت جمعی نمیافزاید. اما رعایت نکردن این اصلِ ظاهرا بدیهی، حتی در نزد متفکران هم بسیار رایج است. بگذارید چند مثال مرتبط با موضوعات روز بزنم.
شیرکو بیکهس، شاعر نامدار کُرد، در یکی از سرودههای خود، میگوید:
بدون رقص و جسم و سیمای زیبای «زن»
«زندگی» درختی خشکیده است و
«آزادی» ابری است بدون باران . (ترجمه آزاد)
شیرکو بیکهس این شعر را حدود ۲۰ سال پیش سروده است اما میشود از آن در مانیفیست جنبش «زن، زندگی، آزادی» بهره گرفت و به یاری آن ریشههای این جنبش را مطالعه کرد. ولی بدون رعایتِ اصل چریتی میتوان این سرودهی شیرکو بیکس را علیه این جنبش هم بهکار گرفت و سخن او را حمل بر ستایش از جسم زن کرد، و بر او خُرده گرفت که چرا بهجای دانش و هنرِ زن بر جسمِ او تأکید کرده است. حتی از اشارهی او به زیبایی زن میتوان سویههای جنسی را برداشت و او را نقد کرد که چرا جنس و جنسیت و زیبایی زنان را پیش کشیده و انسان بودن آنان را فراموش کرده است. (من بخشهای دیگری از این سروده را در پانوشت ۱ میآورم تا معلوم شود که این برداشت از سرودهی شیرکو بیکهس تا چهاندازه مغالطهآمیز و بیربط است اما بدون رعایتِ اصل چریتی ممکن میشود)
نمونههای واقعی و بهتر از عدمِ رعایت اصل چاریتی را میشود در نوشتهای اخیر عبدالکریم سروش با تیتر «وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم»مطالعه کرد. مثلا سروش در جایی از این نوشته در پاسخ به منتقدانش میگوید:
«میدانم بعضی از فمینیستها بدن زن را قدرت زن انگاشتهاند، و بدننمایی و بیپروایی جنسی را از جنس قدرتنمایی شمردهاند (empowerment) اما این افسونی شیطانی است که باطلی را به حق میآمیزد و نشانی بهشت را از مسیر جهنم میدهد. قدرت زن در هنر و دانش اوست نه در نمایش شرمگاه او.» (عبدالکریم سروش)
در این جا اصل چاریتی رعایت نشده است و نهتنها قویترین فهم از سخن «بعضی از فمینیستها» نیامده بلکه بدترین و ضعیفترین برداشتِ ممکن روایت شده است. عبدالکریم سروش در این عبارات بدننمایی را به برهنگی، و سپس برهنگی را به نمایش شرمگاه تخفیف میدهد. گویی کسی که بدننمایی میکند هدفش فقط نمایش شرمگاه است! این همان مغالطه «تخصیص نابهجا»ست. در این نوع مغالطه، یک امر یا قاعده کلی به یک حالت خاص و استثنایی محدود میشود تا بهاستناد به همان حالتِ خاص مردود اعلام شود. مثلا کسی که میگوید «فرزندتان را به مدرسه نفرستید چون ممکن است هنگام عبور از خیابان تصادف کند» از مغالطه تخصیص استفاده کرده چون تمام موضوع مدرسه رفتن و تحصیل و عبور و مرور و قوانین راهنمایی رانندگی را به یک تصادف نادرِ خیابانی تخصیص و تخفیف میدهد. کسی هم که میگوید «فرزند دخترتان را به مدرسه نفرستید، یا زنها نباید در بیرون خانه کار کنند چون در معرض نگاه نامحرم و خطر تعرض قرار میگیرند» باز هم از همین مغالطه بهره گرفته است.
خلاصهکردن تنانگی به برهنگی، و تخصیص برهنگی و بدننمایی به یک نوع خاص از برهنه شدن و برهنگی جنسی، و در آن میان هم فقط شرمگاه را دیدن همان مغالطه تخصیص است و علتش را میتوان ناشی از آموزهها و آموزشها و برداشتهای سنتی و فقهی و «مرد» بودن گوینده دانست؛ علتی که در میان قشر جوان امروز ایران هم نسبتا برافتاده است و بههمین خاطر حساسیت جنسی و جنسیتی کمتری به نسبت نسلهای پیس از خود دارند و با این پدیدهها عادیتر برخورد میکنند.
کشتیگرفتن سروش با ضعیفترین روایت از برهنگی مصداق «مغالطهی پهلوان پنبه» هم بهشمار میرود. عبدالکریم سروش با منطق بهخوبی آشناست و بارها گفته که این بلا را خیلیها بر سر «آزادی» هم آوردهاند و آزادی را به مثابه «اباحه» معرفی کردهاند تا منکرش بشمارند و به ستیز آن بروند. بلی اگر آزادی را هم تخصیص دهیم و فقط همان وضعیتی را از آزادی تصور کنیم که حریم دیگری را زیر پا میگذارد، میشود آن را هم «افسونی شیطانی» نامید. حتی «اختیار» آدمی را میشود افسونی شیطانی خواند و از او گرفت و به زندان افکند.(با همین مغالطه تخصیص است که فقیهان زنان را پوشیدهتر میخواهند و بهاسارت پوشش کشیدهاند و مخالفان سروش تمام کارنامه فکری و روشنفکری او را به حضور در ستاد انقلاب فرهنگی فرو میکاهند تا بزنندش).
سروش از کسی نام نمیبرد و مرجعِ سخنش ناپیداست اما خلاصه این است که هیچ آدم عاقلی مدعی نشده که «قدرت زن در شرمگاه اوست» بلکه عدولِ سروش از اصل چاریتی و افتادن به دام مغالطاتِ تخصیص و پهلوان پنبه است که این گزاره بدیهی را بر قلم او جاری ساخته که «قدرت زن در هنر و دانش اوست نه در نمایش شرمگاه او»؛ گزارهای که از فرط بداهت هیچ آدم عاقلی آن را انکار نمیکند پس نمیتوان خلافش را به هیچ عاقلی نسبت داد.
این رویکرد تقریبا در سراسر نوشتهی عبدالکریم سروش درباره منتقدانش در جنبش «زن، زندگی، آزادی» بهچشم میخورد و بارها تکرار شده. در اینجا نمیشود به همهی نمونهها پرداخت اما مثلا این عبارت را هم ببینید که از قضا در «منطقیترین» بخش آمده:
«دیگرجا میگویند زن مالک بدن خویش است و حقّ هرگونه تصرّفی در آن را دارد و نمیاندیشند که این حق مالکیت، همچون حقوق دیگرست و محدود به حدودی است. هیچکس حق ندارد به دلیل مالکیت بر بدن خویش، خود را به فروش برساند و بَرده دیگری شود و یا چشم خود را درآورد، یا تن به ذلّت بدهد»(عبدالکریم سروش)
در اینجا هم معلوم نیست سروش به چه کسی یا کسانی پاسخ میدهد! چون هیچ فرد عاقلی نگفته و نمیگوید که حق مالکیتِ بر خویش منجر به مجاز شدن بردگی و بردهداری و صدمه به خویش و تنبهذلت دادن است. اما سروش ترجیح داده بدونِ ذکر مرجع با این روایتِ ضعیف کشتی بگیرد و خاکش کند! (مغالطه پهلوانپنبه و عدم رعایت اصل چاریتی)
و باز در جایی دیگر از همین نوشته عبدالکریم سروش میگوید:
«بدترین خیانت، آلودن نهضت پاکیزه «زن، زندگی، آزادی» به لوث تردامنی است و پیام غلط دادن به دختران و زنان میهن که گویا نهضتی میآید که به نام تنمالکی و زنانگی و تنانگی ، شرم و حیا و خانواده و اخلاق را از میان برمیدارد، و برّانترین تیغ را در دست حکّام مستبد ایران میگذارد تا با آن بستیزند.»(عبدالکریم سروش)
معلوم نیست چه آدم عاقلی گفته (و یا میگوید) که «زن، زندگی، آزادی» برای برداشتن شرم و حیا و خانواده و اخلاق آمده است که سروش را واداشته چنین بنویسد؟ بلی! اگر اصل چاریتی را رعایت نکنیم و حداقلی از عقل و شعور برای «دیگری» قائل نشویم، میتوانیم سخنان دیگران را چنین دریابیم و یا از آن چنین برداشتی بهدست بدهیم و بهنقد سخنی بنشینیم که گویندهی آن معلوم نیست و بر نقدش فایدهای نمینشیند و عقلانیتِ فضای تحلیلی پیرامون موضوع را به سخن فحاشان و بدخواهان و برخوردهای سیاسی تخفیف میدهد.(پانوشت ۲)
بایستی در پایان یادآوری کنم که رعایتِ اصل چریتی در شرایطی که موضوع نظریه با شبکهی باور صاحب نظریه و یا ناقدان گره خورده و پای متنها و اشخاص مقدس و روایات تاریخی در میان است، دشوار و شاید گاه دستنیافتنی است؛ وضعیتی که هیچ متفکری را هم در امان نمیگذارد.
*پانوشت ۱: بخشهایی از این سروده شیرکو بیکهس:
پنجره کور است و خانه کور است و کوچه و خیابان کور است
بدون سهمِ زن.
قانون سبدی خالی است
بدون دست زن.
ترازوی دادگاه کج است و خالی
بدونِ رأی زن.
دموکراسی سالنی پرهیاهو و خالی است
بدونِ حضور زنان.
«آزادی» ابری است بدون باران
و «زندگی» درختی خشکیده است
بدون رقص و جسم و سیمای زیبای «زن». (شیرکو بیکهس / ترجمه آزاد خودم)
*پانوشت ۲: چند جا دیدهام که عطالله مهاجرانی هم چنین برداشتهایی از «برهنگی» و «زن زندگی آزادی» بهدست میدهد و سخن دیگران را چنین میفهمد. من او را در این نوشته نقد نکردم و نمونههایش را نیاوردم چون رویکرد او را به این سخنان سیاسی میدانم و گمان میکنم او اهداف دیگری در ذهن دارد و موضوع دیگری را میپرورد که ارتباطی با بحثهای منطقی و فکری ندارد. اصولا رویکرد منطقی به سخنان سالهای اخیر مهاجرانی رویکردی «پرت» و بیجاست. مهاجرانی را باید با «منطقِ غیرصوری» و مشخصا منطقِ شبکههای اجتماعی خواند و فهمید. او اولین و تنها قربانی توییتر فارسی نیست. امیدوارم در ادامهی سلسله نوشتارهای تفکر انتقادی و زمانی که به منطقِ غیرصوری پرداختم بتوانم به این موضوع بهتر و کاملتر بپردازم.
17 پاسخ
آقای شمیرانی ایراد شما بر ایشان وارد است، مغالطه ای انجام گرفته و تحریفی، ولی کو گوش شنوا و مردمی منصف؟کریم
جناب آقای پارسا همانطور که قابل حدس بود شما طبق شیوه مرسومتان از دادن جواب صریح به سوالات اینجانب طفره رفته و مرا مجبور به توضیحات و تبیینات بیشتر چند نکته نموده اید:
یکم- بحث در مورد “اخلاق”، تاریخی به قدمت زندگی اجتماعی بشر دارد و تمامی قواعد و قوانین وضع شده فیلسوفان و حکیمان اخلاق گرا با توجه به وضعیت اجتماعی و فرهنگی و اقلیمی آنان نیز متغیر و متفاوت بوده است و این اختلاف نظرها در نهایت عده ی کثیری را به نسبی بودن مسائل و مبانی اخلاقی کشانده است.
ولی به نظر می رسد که نقطه ضعف یا عامل اصلی ای که این گونه تعریفها و تبیین ها را عملا سترون کرده و به بن بست کشانده است، ناشی از این باشد که یک نکته بسیار مهم در این میان مورد غفلت واقع شده و آن این که اگر ما پیدایش جهان و انسان را محصول تصادف و بدون دخالت یک وجود ذی شعور بدانیم و صرف عقل و فکر بشر را مبنای تنظیم و ساماندهی زندگی او بشمار بیاوریم، در آن صورت تعیین حد و ثغور اخلاقی زندگی به ناچار موکول به نظر و پسند بشر و اختیار و صلاحدید او خواهد بود، و این البته راه حلی است بسیار ساده و رایج و مقبول که عموم مردم و حتی بسیاری از انسان های مذهبی هم، بر طبق آن عمل می کنند و به همین دلیل هم بسیار شایع و در سرتاسر جهان رایج است.
این است که ما با اعتقاد به این نوع اخلاق ورزی به اینجا رسیده ایم که اکنون هستیم و اینجا است که ما امروزه شاهد این هستیم که مردم مغرب زمین (با توسل به قدرت تبلیغاتی و رسانه ای خود مانند اینترنت و ماهواره و نیز تلویزیون، کتب، مجلات، هنر، سینما (مخصوصاً هالیوود)، شعر و موسیقی معلم و محدد و تعیین کننده غالب و حاکم اکثر مسائل و موارد اخلاقی برای مردم جهان اعم از یهودی، مسیح پرست، مسلمان، هندو، بودایی و حتی ملحد و خداستیز هستند.
اما این نگرش، همانطور که گفته شد، بر اساس جهانبینی ایی مبنی بر مادی بودن جهان می باشد. اما یک مسلمان متکی به قرآن (و نه معتقد و مقلد فقه یهودی اخذ شده از “تلمود” و موسوم به اسلامی فعلی، خواه شیعه و خواه سنی) و دارای جهان نگری خاص خویش، که بر گرفته از کتاب الله است، اصول اخلاقی خود را مستقیماً از این کتاب برداشت می کند و آنها را در حیات روزمره خود که مبتنی بر اصول دین خود است، بکار می گیرد، چرا که او از پس پذیرش اسلام بعنوان یک دین و سپس ایمان به مخلوق بودن این جهان، خویشتن را در مدار حرکت و فعالیت و اعمال صالح مورد رضایت خداوند قرار داده و بر آن اساس زیست می کند. و این بدان معنی است که بدون یک جهان بینی مذهبی و تنها بر اساس یک جهان بینی مادی، مطلقاً از مقوله ی قابل دفاعی بنام اخلاق عام و تام و جهانشمول نمی توان دم زد.
اخلاقی که می باید برای تمامی آحاد بشر قابل قبول و تبعیت باشد بدون یک پشتوانه فرابشری و فرامادی قابل تبیین و تعیین نیست و تمامی تلاش ها در این حوزه به بن بست کشانیده شده است و یک نمونه عینی آن هم حکایت فعلی استاد مقوله اخلاق (چه بصورت سنتی – فقه ای و عرفانی و چه مدرن آن)، جناب سروش هستند که امروزه با شاگردان خود بر سر اعمال یک فرد ساده ای مانند گلشیفته فراهانی به یک قضاوت و توافق نمی توانند برسند، چرا که موافقانش فرد مزبور را یک شخص هنرمند و محترم و مقبول و عادی از نظر عرف اجتماعی و مخالفانش در نهایت وی را یک کارگر جنسی هالیوودی قلمداد می کنند که بر شرمگاه جنسی اش، شرمی فطری، روانی و یا اخلاقی متصور نیست و این بحث نیز تا قیام قیامت ادامه خواهد یافت و فعلاً در این نبرد و مجادله تنها منطق زور، فشار و هیاهو از یک طرف و از جانب دیگر لجاجت، مقاومت و سماجت تعیین کننده ی نتیجه نزاع این استاد با شاگردانش خواهد بود و نه یک استدلال اخلاقی مبتنی بر *”حق” متکی بر وحی*:
یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکُمۡ لِبَاسٗا یُوَٰرِی سَوۡءَٰتِکُمۡ وَرِیشٗاۖ وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِکَ خَیۡرٞۚ ذَٰلِکَ مِنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ لَعَلَّهُمۡ یَذَّکَّرُونَ.
یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ لَا یَفۡتِنَنَّکُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ کَمَآ أَخۡرَجَ أَبَوَیۡکُم مِّنَ ٱلۡجَنَّهِ یَنزِعُ عَنۡهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوۡءَٰتِهِمَآۚ إِنَّهُۥ یَرَىٰکُمۡ هُوَ وَقَبِیلُهُۥ مِنۡ حَیۡثُ لَا تَرَوۡنَهُمۡۗ إِنَّا جَعَلۡنَا ٱلشَّیَٰطِینَ أَوۡلِیَآءَ لِلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ
ای فرزندان آدم، ما لباسی که پوشاننده عریانی و نمود آراستگی برایتان باشد را فرو فرستاده ایم و لباس نفس خویش را حفظ کردن برای شما خیرتر است.
این از آیات الله است تا که متذکر گردند.
ای فرزندان آدم، شیطان شما را مانند پدر و مادرتان مفتون نسازد -که لباس آنها را از آنان می کند تا عریانشان کرد- و باعث اخراجشان از جنت شد.
او (شیطان) و قبیله اش شما را می بینند و شما نمی توانید آنان را ببینید و این به این سبب است که ما شیاطین را ولی آنان که ایمان نمی آورند، قرار داده ایم.
قرآن؛ سوره اعراف، آیات ۲۶-۲۷.
و این به معنای ممنوعیت مطلق “برهنگی / عریانی/ لخت شدن/ تن نمایی” تا وقوع قیامت است.
دوم- و اما در باب تعریض و تذکر جنابعالی در دفاع از جناب سروش با نقل و اندکی تصرف در این سخن جناب سعدی:
“بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به خردی [اصل: زشتی] برد”
باید بگویم که با اینکه من در نوشته های خویش سعی وافر در عدم استفاده از نقل قول و بکار بردن شعر از قدما دارم ولی متاسفانه در اینجا می باید جواب شما از همان جناب سعدی نقل کنم که:
“تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگراسباب بزرگی همه آماده کنی”
و این نکته را من مخصوصاً در جواب آورده ام که وقتی شما استاد سابق خویش را در زمره بزرگان معاصر (مانند آزادگان و آگاهان این مملکت: محمد مصدق، مهدی بازرگان، یدالله سحابی، محمود طالقانی و علی شریعتی، محمد حنیف نژاد، کاظم سامی و طاهر احمدزاده و …) قلمداد می کنید و وی را که تمامی شهرت خود را مدیون و مرهون نزدیکی به حکام جائر و ظالم دهه های شصت و هفتاد ایران و متنعم و مستفیض گشته آنان است، را به دفاع و صیانت می نشینید و گویا مانند سنت نحس تاریخی پس از انقلاب (در درون حکومت: خمینی و خامنه ای، بزرگ حزب الله یان و در بیرون حکومت: رجوی، بزرگ مجاهدین و توکل، بزرگ فدایی ها و رضا پهلوی، بزرگ شاه پرست ها و …) می باید در فرهنگ سیاسی و فکری رایج همواره این خواص بزرگ، چوپانی عده ای عوام و رعیت ها (= گوسفندان) را نمایندگی و رهبری کنند و یا اگر نقدی بر آنان از پایین زده شود با همان شیوه مستبدانه و متفرعانه با آنان برخورد شود.
اما شاید هم اشتباه من از اینجا ناشی شده است که غافلانه و جاهلانه در میان اختلافات درونی بخش خارج کشور نواندیشان دینی و اصلاح طلبان و سبزها مداخله نموده و اظهار نظر کرده ام و این نیز گناهیست کبیره و نابخشودنی!
چرا که بعنوان یک فرد باید بپذیرم که موضع گیری و تصمیم شما از همکاری با حکومت های وقت داخلی و خارجی تعیین کننده اصول و معیار مبارزه سیاسی و فرهنگی و مذهبی می باشد و بقیه ملت باید تبعیت کنند و نه سوال و استیضاح!
در پایان دوست دارم که از شما و همفکرانتان بپرسم، که از نظر شما از چه زمانی این حکومت مستبد، مزور، دروغگو و ظالم شد؟ از سال پنجاه و هشت و یا از هفتاد؟ و
آیا کسانی که در بدو شروع شکل گیری این حکومت با توسل به ریش و حجاب به مجیز گویی و رخنه در مراکز و نهادها حکومتی و انجمن های اسلامی (؟) آغاز به سوءاستفاده از امکانات و مستمری و حقوق دولتی در حیطه شغلی، تحصیلی و کسب اشتهار و غیره نموده بودند و شعار گوش خراش *حزب فقط حزب الله* شان گوش فلک را کر کرده بود و چندی بعد تا پایشان به خارج رسید، الله را عذاب دهنده ای شکنجه گر، قرآن را خوابنامه محمد، دین اسلام را دین محمدیه و محمد را هم قدرت طلبی که حتی به یک مادر در حال شیر دادن به یک طفل، نیز رحم نمی کند و حکم قتل او را صادر می کند
و حالا هم تمامی هم و غم شان بر سر مشروعیت و رسمیت دادن به برهنگی و دگرباشی و تعطیل شعائر و احکام عبادی دینی و غیره می باشد! خود در پیدایش وضعیت نابسامان و فاجعه آمیز کنونی سهم عمده ای به عهده ندارند؟
این ادعایی کذب و افراطی نیست اکنون عمق و وسعت این فاجعه، یقه مسببان (از جناب سروش گرفته تا مجتهد شبستری، ملکیان، وسمقی، دباغ و نراقی و …) این بحران هویتی و اغتشاش عقیدتی را گرفته و خوف و وحشت و تزلزل را بر برخی حاکم کرده است.
والسلام و علی من اتبع الهدی
3 اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
ازین مقاله تون جناب پارسا لذت بردم . بنده یک شهروند عادی هستم و اصلا کارم فنی هنری است و هیچ ادعایی در زمینه مباحث علوم انسانی و اجتماعی و فلسفی ندارم . ولی از آنجایی که زندگی اجتماعی می کنم و زندگی اجتماعی روزمره یعنی تعامل مداوم با افراد دیگری غیر از خود ) حتی اعضای خانواده ) وقتی این مقاله رو خوندم مدام به رفتارهای خودم و دیگران اندیشیدم و دیدم که چقدر حرفتون درسته . کاری ندارم که اهل فرهنگ در پاسخ اشکالاتی بگیرند و یا خیر ولی خودم هم همین معضل رو دارم . یعنی در صحبت با دیگری بارها شده یکجای صحبت رو گرفتم و در نقد اون حمله کردم . در حالیکه کمی با اعماض می بینم میشه کار رو پیش برد و حرف رو ادامه داد . مطلب رو طولانی نمی کنم و فقط خواستم بگم این دیدتون به مسئله رو قبول دارم و سعی می کنم مراعات کنم
بگذارید درددلی بکنم به عنوان کسی که زیاد از احوال نسل نو امروز ایران دور نیست. چرا هیچکس حرف ما نمیزند ، چرا آنها که تریبون دارند کمتر حرف ما را میزنند رضا پهلوی و سروش و خامنه ای و رئیسی و مهاجرانی و بهرام مشیری و شو من ها و مجری ها و کارشناس های تلویزیونی و همه و همه… فقط تکرار و تکرار. آقای سروش ساده اش این است: اینکه شما اینجوری فکر بکنید ایرادی ندارد اما اینکه آنچه متصورید را عمومی کنید و تالیف کنید ایراد دارد
به نظر من اتفاقا نویسنده چاریتی و آوانس دادن و چشم پوشی را در مورد سروش در اینجا بیش از اندازه رعایت کرده است و این هم درست نیست.نقد قرار است تیز و دقیق باشد. اتفاقا پیداست که میتوانست به نکات جدی تر و چالش برانگیز تری رجوع کند که به نظر می رسد ملاحظاتی در میان بوده…
در کل نقد خوبی بود اما جناب سروش اگر نمیداند بداند که آن نام نیکی که گه گاهی از او برده می شد در بسیاری محافل فکری رنگ باخته است و …
دست مریزاد، عالی و قابل استفاده بود.
این متن از مقاله کپی می شود : “اگر اصل چاریتی را رعایت نکنیم و حداقلی از عقل و شعور برای «دیگری» قائل نشویم، ”
نگارنده خودش اصل چریتی را در خصوص سروش رعایت نکرده است و بی مهابا بخشی از سخن سروش را اصل و استثنائات سخن سروش را قائده فرض کرده است با این حال مقاله خوبی بود و بسیار استفاده کردم
ممنون از شما. کاش مواردی را که اصل چاریتی در متن رعایت نشده، بیاورید و در موردش هم کمی توضیح دهید تا خوانندهها (و البته خودم هم) استفاده بیشتری ببرند.
اگر اصل چاریتی را رعایت نکنیم و حداقلی از عقل و شعور برای «دیگری» قائل نشویم،
نگارنده خودش اصل چریتی را در خصوص سروش رعایت نکرده است و بی مهابا بخشی از سخن سروش را اصل و استثنائات سخن سروش را قائده فرض کرده است
با این حال مقاله خوبی بود و بسیار استفاده کردم
این را هم اضافه کنم که جناب سروش همان چیزی را نمی خواهد بپذیرد که خامنه آن را درک نمی کند !
البته مرادم خدای ناکرده رویم به دیوار
” مترادف” یا متعلق دانستنشان با هم نیست.
عجیب است که سروش لایه های دین ، تقدم ها و تاخرها ، هم پوشانی ها ، چرایی ها ، این همانی ها را بشناسد و خوب بشناساند ، اما خودش به نسبت اموری چنین بدوی و آشکار و پذیرفته، نا شناس و ناشناسا بماند.
جناب سروش کاش اگر روزی ، شبی ملهم از سخنی ، نظری یا مکاشفه ای درونی دریافتید که سخن به خطا رانده اید، به پوزش و عذر همچنان معلم سخاوتمند طریقت فهم باشید. نگذارید کسانی در این سوتفاهم بمانند که امثال سروش و خامنه ای خشت های رنگارنک یک دیوارند روبروی ما…
از این سوتفاهمات ،مفاهمه ای بسازید که این اگر کار شما نباشد ، پس آن همه نقد و وعظ و تالیف و تعلیم برای چه بوده؟ اگر امروز به کار کلام نیاید ،فردا ها آبستن اباطیل نخواهند شد؟
وقتی که مدرس و منتقد “مغالطه” خود *مغالطه گر* می شود!
جناب آقای طاها پارسا سردبیر محترم زیتون، این انتقاد فعلی شما به جناب سروش آیا در تناقض با اظهارات چندی قبل شما نیست؟:
(([…] و یا در جایی دیگر از همین نوشته عبدالکریم سروش میگوید:
«بدترین خیانت، آلودن نهضت پاکیزه «زن، زندگی، آزادی» به لوث تردامنی است و پیام غلط دادن به دختران و زنان میهن که گویا نهضتی میآید که به نام تنمالکی و زنانگی و تنانگی ، شرم و حیا و خانواده و اخلاق را از میان برمیدارد، و برّانترین تیغ را در دست حکّام مستبد ایران میگذارد تا با آن بستیزند.» (عبدالکریم سروش)
معلوم نیست چه آدم عاقلی گفته (و یا میگوید) که «زن، زندگی، آزادی» برای برداشتن شرم و حیا و خانواده و اخلاق آمده است که سروش را واداشته چنین بنویسد؟ بلی! اگر اصل چاریتی را رعایت نکنیم و حداقلی از عقل و شعور برای «دیگری» قائل نشویم، میتوانیم سخنان دیگران را چنین دریابیم و یا از آن چنین برداشتی بهدست بدهیم و بهنقد سخنی بنشینیم که گویندهی آن معلوم نیست و بر نقدش فایدهای نمینشیند و عقلانیتِ فضای تحلیلی پیرامون موضوع را به سخن فحاشان و بدخواهان و برخوردهای سیاسی تخفیف داد. […])).
در حالیکه شما در مقاله *عبدالکریم سروش علیه «عبدالکریم سروش»!*
تاریخ انتشار: ۲۸ بهمن ۱۴۰۱
* این مطالب را بیان کرده اید:
(([…] دوم) و با این همه شباهت و نزدیکی، چرا برهنگی (بهمعنای نداشتن هرگونه پوشش و لباس) نمودی عینی از آزادی و رهایی از قید همهچیز نباشد؟ مخصوصا برای زن که پیشتر -و شاید برای بعضیها هنوز هم!- موجودی متعلق به منزل و فضای خصوصی بود و «بدن»اش گاهی «ناموس» مرد نام داشت و روزی شرف و غیرت پدر. آیا در اینجا «برهنگی» معنایی جز دلیری زنان در پسگرفتن تن، و رهایی و آزادی از قید گروههای خانوادگی و اجتماعی دارد*؟ یا نه فردانیت زن باید انکار شود و هنوز هم برهنگیِ زن به مثابه «امتحانی» برای قبولی در چشم مردان بهشمار آید؛ چنانچه آزادی به مثابه اباحه!
سوم) برخی از سخنان اخیر عبدالکریم سروش من را بهمانند بسیاری دیگر شگفتزده کرد و آزرد. اگر در همین نزدیکیها دیداری بهرسم این سالها با او دست میداد و از من میپرسید در یک کلمه «معترضان جنبش ژینا چه میخواهند؟» میگفتم: برهنگی! در این جنبش «زن» میخواهد بهمثابه انسان رسمیت بیابد تا پوشیدن یا برهنگیِ او برای ما مردان معنای جنسی و جنسیتی و «امتحاندادن» نداشته باشد. معترضان میخواهند «زندگی» کنند آنچنان که هستند نه آنگونه که حکومت و دیگران میخواهند. آنها میخواهند خودشان باشند، به تعبیر شما «همان که مینمایند، برهنه و یگانه». و معترضان «آزادی» میخواهند، و آزادی چونان روش به تعبیر عبدالکریم سروش همان برهنگی است و «چه نعمتی است این برهنگی و یگانگی…». باری، «زن، زندگی، آزادی» همان «برهنگی» است.)).
و ناگفته نماند که حجم عظیمی از مطالب و مقالات درج شده در *زیتون*، در این چند ماهه اخیر در دفاع از طرد و نفی اخلاقیات سنتی و مذهبی و ضرورت جایگزینی مفاهیم یک زندگی مدرن و غیر مذهبی، اظهارات و انتقادات جناب سروش را تایید می کنند.
البته اگر بر همان شیوه رایج و غالب امروزی که ایرانیان غرب گرا در صدد تغییر و جعل مفاهیم و اصطلاحات لاتینی و اروپایی با مفاهیم و اصطلاحات اسلامی و ایرانی هستند بخواهیم قضاوت کنیم، شما هم در نقد استاد سابق خویش از روش پیشنهادی خود، “چاریتی” (= مراعات / ملاحظه)، تبعیت نکرد ه اید، و این نیز در نزد غربی ها کار خوبی نیست!
در خاتمه باید تصریح کنم که این انتقاد به جناب پارسا از موضع دفاع از نظرات جناب سروش نیست، چرا که اینجانب در ذیل اکثر مقالات و مطالب متعلق به جناب سروش، تفاوت ها و اختلاف نظر و برداشت های بنیادی و اساسی خود را با وی راجع به الله، وحی، قرآن و اسلام … را نگاشته و درج کرده ام ولی در این مورد اخیر که اختلافات سیاسی و اجتماعی در ایران جنبه بین المللی پیدا کرده و از یک سو جهان غرب (توسط عناصر و جریانات ایرانی وابسته به خود: تلویزیون اینترنشنال، تلویزیون من و تو، رادیو فردا، بی بی سی و دیگر رسانه های جیره و مواجب بگیر پیدا و پنهان) محرک، مبلغ و حامی این اعتراضات بوده و است و از سوی دیگر نظریه های اقتباسی و تقلیدی جناب سروش در مقابله با نوع اسلام سنتی و حوزوی سابق خود، که در حوزه سیاست انحرافات، جنایات و خیانات بسیاری مرتکب شده بود و می شود، وی را تشویق و ترغیب به ارائه نظریاتی بس ضعیف، سست، ابداعی و اختراعی نمود (از “قبض و بسط” گرفته تا “دین یک قدرت است”) که حاصل آن در ابتدا ایجاد شک و تردید و در نهایت انکار و نفی هرگونه ایمان و دین داری تحت عنوان *دمکراسی، پلورالیسم عقیدتی، سکولاریسم، لائیسیسم، دفاع از حقوق “بشر” و …* شد.
ایشان امروزه خود شاهد نتیحه تاثیر مخرب نظرات و نوع دین شناسی اخذ شده از غربی ها را در میان اطرافیان، شاگردان و حتی فرزندان خود می باشند که اگر تا دیروز این نظریات ترجمه ای، محدود و منحصر در ذهن و مباحث نظری و فکری مخاطبان او می ماند ولی امروز در حیطه و حوزه مسائل سیاسی و اجتماعی و انسانی محصولاتی تولید و تربیت کرده است که دیگر از او بسیار فاصله گرفته و تمایز یافته اند و دیگر در نگاه به هم غریبه و بیگانه تلقی می گردند، حتی در نزد نزدیکان ساکت و مقربین تبراجویان خود!
آیا عبرت گیر صاحب خردی هست؟
والسلام و علی من اتبع الهدی
1402/۰۱/۲۸
ممنون جناب شمیرانی،
برهنگی و تنانگی به معنای عام نسبتی انکارآمیز با شرم و حیا و خانواده و اخلاق ندارد، بلکه برهنگی به یک معنای خاص و در برخی شرایط خاص و بهمنظور خاصی میتواند خلاف اخلاق و شرم و خانواده باشد. آزادی هم همینطور است. حتی غذا خوردن و حرف زدن و بسیاری از رفتارهای دیگر هم در معنای عام نسبتی با اخلاق ندارند. شما بلند هم حرف بزنید و یا آزادی خودتان را علیه آزادی دیگری یا برهنگی خودتان را علیه محدودیتهای دیگری استفاده کنید بعد بحث اخلاق و شرم مطرح میشود.
دیگر اینکه با چند جمله کلی طومار غرب و عبدالکریم سروش را نمیشود بست. «بزرگش نخوانند اهل خرد /که نامبزرگان به خُردی برد». بهنظر من این یک توصیه اخلاقی نیست. یک قاعده منطقی است. آنچه شما در این یادداشتها خواندهاید نقد چند جمله از سروش است نه انکار کلیت متفکر پُرکاری و تاثیرگذاری بهنام عبدالکریم سروش. این نقدها قبل از هر چیز نشان از تاثیرگذاری سروش دارد و اهمیت نظراتش در فضای فکری و اجتماعی. نقد به معنای عبور و انکار نیست. تلاشی برای فکر کردن و مفاهمه و گفتوگوست. نقد هم بخشی از آموزههای سروش است. کارنامه او سراسر نقد تفکر دینی است.
آنجا هم که فرمودهاید «آیا عبرتگیر صاحبخردی هست؟»، مستلزم مغالطه «تلهگذاری» است. یعنی اگر کسی از سخنان شما عبرت نگیرد، صاحب خرد نیست:) یعنی سخنان شما معادل «خردِ ناب» هستند. البته دعای پایانی و پیامبرانهی شما هم تأیید میکند که خودتان هم گویا همین باور را دارید که مخاطبتان با «خرد ناب» روبروست و چارهای جز عبرتگرفتن نداردوگرنه صاحبخرد نیست:)
سلامت باشید
از این مطلب با تمام سلول های تنم لذت بردم.
تکلیف امثال مهاجرانی که جداست و شائنیت نام سروش سوای مهاجرانی ست ، اما ای کاش سروش هم سخن ناصحان و ناقدان را شنوا تر بخواند.
درود یاران جان
آفرین برکلکت باد وکاش پایه واصل بی منطقی ما شرقیان را بر همان
اعتبار اشخاصی مثل سروش که هر باطلش را بسیاری حق میپدارند
چرا که در گذشته سخن تقریبن درستی گفته است پس هرچه بگوید
لاجرم درست است . واین عام است چنا نکه خود محمد بسیاری از
گفته ها ورفتارهای ناحق وحتا در جهت عکس آموزش هایش را داشته
که متاسفانه هیچ کس هیچ کس بعنوان اشتباه نمی پذیرند .یکی
ناسخ ومنسوخ ها ودیگری ملاعبه و اورال سکس(سکس بی دخول)
با نوزادان است .که در این ۱۴ قرن میلیون ها نویسنده در جهت توجیه
آن ملیاردها دلیل آبکی تراشیده اند ولی نمی گویند چرا بزرگان حق
اشتباه کردن را ندارند .مثلن انیشتن حق ندارد در یک عمل ضرب یا
تقسیم ساده اشتباه کند واین درست نقطه بد بختی و فلاکت فکری
ما است.
خود نویسنده هم در مواردی در این مطلب این اصل را رعایت نکرده است! از طرف دیگر فرهنگ ایرانی و دینی تعصب و تحجر و سلطه پدرخواندگی بر هر چیز منطقی و علمی و فلسفی که از غرب وارد ایران شده دارد و در حقیقت نوع نگرش فلاسفه دینی و ایرانی به موضوعات مختلف با اصل غربی آن متفاوت است و به عبارت دیگر بومی شدن آن منجر به بدفهمی آن و آموزش غلط آن به دیگران شده است.
آفرین
ازین مقاله تون جناب پارسا لذت بردم . بنده یک شهروند عادی هستم و اصلا کارم فنی هنری است و هیچ ادعایی در زمینه مباحث علوم انسانی و اجتماعی و فلسفی ندارم . ولی از آنجایی که زندگی اجتماعی می کنم و زندگی اجتماعی روزمره یعنی تعامل مداوم با افراد دیگری غیر از خود ) حتی اعضای خانواده ) وقتی این مقاله رو خوندم مدام به رفتارهای خودم و دیگران اندیشیدم و دیدم که چقدر حرفتون درسته . کاری ندارم که اهل فرهنگ در پاسخ اشکالاتی بگیرند و یا خیر ولی خودم هم همین معضل رو دارم . یعنی در صحبت با دیگری بارها شده یکجای صحبت رو گرفتم و در نقد اون حمله کردم . در حالیکه کمی با اعماض می بینم میشه کار رو پیش برد و حرف رو ادامه داد . مطلب رو طولانی نمی کنم و فقط خواستم بگم این دیدتون به مسئله رو قبول دارم و سعی می کنم مراعات کنم
دیدگاهها بستهاند.