حسن یوسفی اشکوری
در دو روز اخیر (جمعه و شنبه اول و دوم اردیبهشت ۱۴۰۲) همایشی با عنوان «گفتوگو برای نجات ایران» به صورت مجازی در «کلاب هاوس» برگزار شد که در نوع خود بینظیر بود. ۴۲ نفر از فعالان سیاسی و فرهنگی و مدنی در این نشست مجازی سخن گفتند. هرچند این سخنرانیها از پیش تهیه شده بود و در واقع ویدئوی آماده در همایش مجازی پخش شد.
در باب افراد و محتوای سخنانشان در این مجال اندک سخنی نمیگویم. به هرحال هر یک بخشی از تجارب و تلاشهای نظری و عملی خود را در این محفل بزرگ عرضه کردند. از کوزه همان برون تراود که در اوست. آنچه انگیزه من در تحریر این یادداشت شده این است که، ضمن گفتن دست مریزاد به دست اندرکاران این همایش، بگویم این همایش از جهات مختلف استثنایی و بدیع بود:
یکم. عنوان همایش بسیار درست و بهموقع انتخاب شده بود. از آنجا که عموما به بیانیه مهم مهندس میرحسین موسوی (پیشگام جنبش سبز در حصر) صادر شده در بهمن ماه سال گذشته اشاره داشتهاند، بی گمان این عنوان که در آن بیانیه تصریح شده است، الهام گرفته از آن سند تاریخی است. هرچند دوست عزیز و دربند ما کیوان صمیمی نیز پیش از این با انتشار بیانیهای خواستار اقدامی برای نجات ایران شده بود. به راستی ایران از جهات مختلف در معرض انواع خطرهاست. از نظام ولایی استبدادی حاکم گرفته که برای ایران رمقی باقی نگذاشته تا برخی فعالیتهای شماری از اپوزیسیون نفرتافکن و بیمسئولیت و باری به هر جهت.
دوم. برگزارکنندگان همایش یاد شده جملگی از حامیان جدی جنبش سبز بودهاند و (تا آنجا که می دانم) در طول این سیزده سال هریک به فراخور حال هزینههایی در این مسیر تحمل کردهاند. رژیم حاکم سالهاست تبلیغ میکند که «فتنه سبز» مرده و حتی دفن شده است و بخشهایی از اپوزیسیون عمدتا خارجنشین نیز به عمد یا اشتباه وانمود میکنند که جنبش سبز بی ثمر بوده و حتی برخی متوهمان مدعیاند که آن حرکت سقوط رژیم را به تأخیر انداخته است. همانگونه که کم نیستند که میپندارند حرکت اصلاحی در دهه هفتاد و هشتاد نیز نه تنها هیچ دستاوردی نداشت، بلکه حتی بر عمر جمهوری اسلامی افزوده است.
صد البته من نیز دچار این توهم نیستم که اکنون نیز همان اهداف و شعارهای سیزده سال پیش معتبر و کارساز است و یا موسوی سوپرمنی برای نجات ایران است؛ زمانه دگر گشته و موقعیت اجتماعی و تاریخی ایران نیز به کلی دگرگون شده و مطالبات جامعه ایران هم ماهیتا متفاوت شده است. اصولا وقتی بانی اصلی جنبش سبز، که خود از شعارها و خواستههای مقطعی پیشین عبور کرده و تصریح میکند که دیگر هر گونه تغییری در چهارچوب نظام حقوقی و حقیقی نظام ولایی حاکم ممکن نیست، تکلیف کسانی چون من روشن است که بسیار پیشتر از هر نوع تغییر بنیادین در ساختار جمهوری اسلامی ناامید بودیم. اما نکته آن است که اولا، موسوی همگام با تحولات بنیادین جامعه ایران جلو آمده و از این رو روح و مقتضای زمانه را دریافته و همانگونه که خود از آغاز اعلام کرد «همراه» شده و در نهایت «جنبش پاک زن، زندگی، آزادی» را به رسمیت شناخته است. از یاد نبریم که اگر اصلاحات دوران خاتمی نبود و مزاج جامعه و جوانان به نحو بارزی متحول نمیشد، عملا مقتضیات لازم برای وقوع خیزش عظیم و اثرگذار ۸۸ پدید نمیآمد؛ و اگر بذرهای جنبش سبز نبود، خیزش رادیکال و انقلابی پائیز ۱۴۰۱ خلق نمیشد. فراموش نکنیم جنبش سبز بود که در تداوم جنبش اصلاحات نخستین تَرَک را در گروه حاکم ایجاد کرد و به شکافی عمیق و پرنشدنی تبدیل شد و در ایستگاه بعدی به گسست رسید.
اینکه عموم سخنرانان این همایش به بیانیه موسوی استناد کرده و از آن حمایت کردهاند، دلیلی جز این ندارد که این افراد، به رغم تلاشهای فراوان به قصد فراموشی بانیان و حاملان جنبش سبز، دچار فراموشی نشده و تاریخ تحولات مثبت پیشین و کارگزارانش را میشناسند.
مجموعه این ملاحظات یک نکته را قطعی مینماید و آن اینکه نبض تغییرات در هر سطحی در درون کشور و در کف خیابانها، زندان ها، دانشگاهها، صنوف مختلف، طبقات میانه و پایین جامعه میزند و همانگونه که موسوی به روشنی اذعان کرده است، این بار رهبری اخلاقی و اجتماعی آن نیز در میدان بر دوش زنان و بانوان (غالبا جوان) میهن است.
سوم. هرچند در مجموعه سخنرانیها، راه حل مشخصی برای نقطه محوری و مورد توافق یعنی گذر مسالمتآمیز و خشونتپرهیز از جمهوری اسلامی ارائه نشد، اما این که شماری از چهرههای شاخص سیاسی و فرهنگی و کم و بیش معتبر از چهار گوشه جهان (حتی از درون زندان اوین) در یک جا گرد آیند و، به رغم خطراتی که متوجه آنان در داخل کشور و به ویژه در درون زندان ها بوده و هست، روی چند اصلی کلی اما مهم و ضروری توافق کنند، خود گام بلندی شمرده میشود. بالاخره اذعان به درد و شناختن آن، خود نیمی از درمان است. به ویژه سخنرانیها مجازی بوده و از پیش ضبط شده بود از این رو احتمال تأثیرپذیری افراد از هم نیز به کلی منتفی است. اینکه عموما به صراحت از بیانیه موسوی حمایت کردهاند، نشانه آن است که از روند اصلاحات درونی نظام به سبک و سیاق گذشته عبور کردهاند و اکنون جملگی در اندیشه پساجمهوری اسلامی هستند و از دموکراسی و التزام به حقوق بشر یاد میشود و از همه مهمتر شعار «از کردستان تا تهران» و یا «از زاهدان تا کردستان» با پسوند «جانم فدای ایران» در یک جمع متکثر و متنوع فکری، قومی، مذهبی و . . . سخن در میان است و این همه یعنی پایان دوران حکومت مذهبی (با هر خوانشی) و فراروی به نظام و نظم سیاسی نوین شهروند محور. اگر چنین شود، طبعا از نقارها و جداییهای گذشته و حال و احیانا سوء تفاهم ها کاسته شده و بر همبستگی ملی افزوده خواهد شد.
اما در باب عدم ارائه راه حل های عملی، نباید چندان نگران بود. فرصتی خوبی است برای تأمل و اندیشیدن و جمع بندی علل ناکامیهای گذشته (از مشروطه تا انقلاب ۵۷ و جنبش سبز و تا کنون). اگر مسیر درست و هدف یا اهداف منطقی و شدنی باشند، دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. به درستی گفتهاند که در تحولات اجتماعی، مطمئنترین راه مهم است و نه کوتاهترین راه؛ درسی که می توان از انقلاب مردمی ۵۷ هم گرفت.
واقعیت این است که هیچ فرد و یا گروهی برای چنین خیزشی و یا انقلابی سیاسی نسخه آمادهای ندارد و نمیتواند داشته باشد. راه حلها برآمده از تجارب و تکاپوهای جمعی در کنش عمومی و میدانی است و آن هم به موقع پیدا خواهد شد. خوشبختانه نسل امروز بسیار آگاهتر است و در مجموع سنجیدهتر عمل میکند. اما همین جویبارها روزی در بزنگاه مفروض به هم پیوسته و رودی بزرگ و خروشان و توفندهای را خلق خواهند کرد. بالاخره از قدیم گفتهاند: تپیدن دلها ناله شد، آهسته، آهسته / رساتر گر شود این ناله ها فریاد میگردد.
چهارم. به هر تقدیر چنین اقدامی و چنان همایشی گام اساسی و مهمی بوده که برداشته شده و میتواند مقدمه گامهای مؤثر دیگر باشد. اما این رخداد چنان امیدآفرین است که میتوان گفت حتی در شش ماه پیش چنین نشست و چنین همایشی غیر قابل تصور بود. واقعیت این است که اجماع نسبی روی کلیاتی چون آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، به رسمیت شناختن تنوع و تکثر، گذر از هر نوع حکومت مذهبی، برابری ذاتی آدمیان در قانون (و نه در برابر قانون)، نفی هر نوع دیکتاتوری فردی و گروهی در عرصههای عمومی، نفی هر نوع حق ویژه و نظام موروثی و مانند آنها برآمده از بیش از صد سال مبارزه مردم ایران است.
اما در این میان آنچه از نظر راقم این سطور امیدبخشتر است، نگاه به داخل کشور و نگاه ملی و گریز از هر نوع دخالتهای خارجی و بدتر از آن آویختن به بیگانگان است. البته تلاش برای کسب همراهی و همدلی جهانی از منظر حمایت از حقوق شهروندی و التزام به اعلامیه جهانی حقوق بشر، اعلامیهای که جمهوری اسلامی نیز از نظر حقوقی بدان ملتزم است، حساب جداگانه دارد و میتواند با شفافیت تمام عملی شود و مفید واقع شود.
با این حال نباید دچار کوتهبینی و کوررنگی بشویم و تحقق ایدههای خوب را در آستانه پیروزی بدانیم. تغییرات مهم تاریخی و تمدنی گام به گام و لحظه به لحظه در میدان عمل خلق میشوند و ابعاد انضمامی آن بر خصلت انتزاعی آن بسی برتر است. احتمالا راه دراز و چه بسا خطیری در پیش باشد. شاید هزار میناخورده در دل تاک باشد.
3 پاسخ
جناب اشکوری
شما چقدر تغییر کردهاید؟ تا انجاکه من اطلاع دارم اصلاح طلب بودید، هستید و تغییری مشاهده نمیشود.
رطب خودرده کی منع رطب کند.
در ضمن الترناتیو شما کجا هستند؟ شما برای آینده ایران چه خوابی دیدید؟
اگر اکثریت مردم ایران مشروطه بخواهند، چکار میخوای بکنی؟
« کم و بیش معتبر» !!!؟؟؟
آقای اشکوری گرامی زمانی می توانید ایران را نجات دهید که نخست بدانید درد ایران چیست. همه می دانیم پزشکی زمانی می تواند بیماری را شفا دهد که ریشه بیماری را به درستی تشخیص داده باشد و گر نه هر نسخه ائی که بپیچد چه بسا بیمار را بیمارتر نماید. شوربختانه باید اذعان نمود تمام کسانیکه در “همایش گفتگو برای نجات ایران” شرکت نمودند تشخیص درست از بیماری ایران ندارند و از آنرو نسخه پیشنهادی آنها درد ایران را درمان نخواهد نمود. آنها فکر می کنند علی خامنه ائی مفلوک باعث و بانی نابسامانی ایران است و یا حداکثر نظام مطلقه فقیه، حکومت روحانیون، حکومت آخوندی، حکومت اسلامی و یا شیعی ریشه درد کشور ماست. مگر نشنیده بودی که شعار می دادیم “تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود” و یا تا شاهنشاهی و سلطنت از بین نرود وضع مملکت بهتر نمی شود. چه شد؟ مگر شاه کفن نشد مگر شاهنشاهی برداشته نشد وطن چه شد؟! اگر کسی انصاف داشته باشد باید اذعان نماید که کشور پس از سقوط شاهنشاهی از هر نظر هزار بار بدتر شده است. برای بهتر روشن شدن موضوع، موضع گیری دو شخصیت مورد احترام را بررسی می نمایم. کمتر کسی را از میان ایرانیان که دلش برای ایران و ایرانی بتپد بتوان یافت تا به نیکی از زنده یاد مصدق یاد نکند ولو آنکه انتقادی هم داشته باشد. ولی نمی توان چنین چیزی را در باره زنده یاد بازرگان گفت علی رغم آنکه ایشان بیشتر از مصدق نکو نام زندانی کشید و صدمه دید. براستی چرا چنین است؟ آیا باور دینی پر رنگ بازرگان سبب آن می باشد؟ به گمانم نه. تفاوت در تشخیص و تحلیل آندو از شرایطی که در آن بسر می بردند سبب شده است تا مصدق نکو نام همچنان در آسمان ایران بدرخشد. جامعه ایران در دوره مصدق، سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، همانا جامعه نیمه فئودال-نیمه بورژوا بود. بخشی از فئودالها و همچنین بخشی از بورژوازی، وابسته به امپریالیسم انگلیس بوده و بخشی دیگر غیر وابسته و نه همه آنها. ولی مصدق بدرستی تشخیص داد که دشمن اصلی همانا خود امپریالیسم است و نه نمایندگان داخلیش. از آنرو با تمام توان و به شیوه اصولی به مصاف دشمن اصلی رفت. دستور نداد هوادارنش از دیوار سفارت انگلیس بالا رفته و آنها را به گروگان بگیرند، نه، قراردادهای اسارتباری را که امپریالیسم به وسیله عمال داخلیش بر میهن ما تحمیل نمود را نشانه گرفت و ملغی نمود و شنیدیم که پس از آن امپریالیسمی که سلطه آن از جائیکه آفتاب طلوع و تا جائیکه آفتاب غروب می کرد کشانده شده بود همانند سگی تو سری خورده وق وق کنان دمش را میان دو پا نهاده پا به فرار نهاد. حال آنکه پس از کودتای امپریالیستی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و بویژه پس از انقلاب سفید ۱۳۴۱ که دوره فعالیت سیاسی زنده یاد بازرگان بود رژیم حاکم بر ایران تماما وابسته به امپریالیسم بود و بورژوازی ملی به محاق کشانده شد نیمی نابود شد و نیمی به وابستگی رو آورد. اما شوربختانه می بینیم که زنده یاد بازرگان، علی رغم پر رنگ شدن وابستگی رژیم دست نشانده ایران در آن دوران، از دیکتاتوری عمال داخلی امپریالیسم می نالد، از دیکتاتوری شاه می نالد و نه از خود امپریالیسم که دشمن اصلی بود. با نهایت تاسف باید گفت که شما و دیگر ملی مذهبی ها هم همان راه اشتباه بازرگان را می روید و نه راه درخشان مصدق نکو نام. در نهایت اگر اینگونه ادامه دهید آنهائیکه خمینی ملعون را به جای شاه نشاندند خامنه ائی را بر می دارند یک پینوشه و یا یک پولپتی را با مشارکت شما ها بر گرده خلق ما سوار می نمایند.
هر که نا مخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
رودکی
دیدگاهها بستهاند.