کتاب فلسفی-روانشناسی «از خیام تا یالوم»[۱] کتابی ارزشمند است که مفاهیم مهم اگزیستانسیل را در قالب بررسی تطبیقی سهراب سپهری و سایر متفکران سنتی و مدرن بیان میکند. به گفته دکتر سروش دباغ، این کتاب آخرین ایستگاه از پروژه «سلوک معنوی در روزگار کنونی» اوست که روزگاری تعبیر «طرحواژهای از عرفان مدرن» را بیشتر برایش به کار میبرد. برای آشنایی با این پروژه و فلسفهها و اندیشههای ارزشمند آن میتوان آثار «آبی دریای بیکران»[۲]، «حریم علفهای قربت»[۳]، «از سهروردی تا سپهری»[۴] و «از خیام تا یالوم» از دکتر سروش دباغ را به ترتیب مذکور مطالعه کرد. شایان ذکر است که پروژه «سلوک معنوی در روزگار کنونی» در بسیاری جهات درکنار بررسی تطبیقی سپهری با سایر متفکران صورت گرفته است. اگر خواننده تمایل به مطالعه دقیقتر سپهریپژوهیهای دکتر دباغ دارد، میتواند آثار «در سپهر سپهری»[۵]، «فلسفه لاجوردی سپهری»[۶] و «نبض خیس صبح»[۷] را نیز با ترتیب مذکور بخواند[۸].
این مقاله نگاهی به کتاب ارزشمند «از خیام تا یالوم» است و آن را به صورت خلاصه با زبان تمثیلی بررسی میکند[۹]. آنچه نوشتن این متن را تشویق کرد این است که فصلهای کتاب «از خیام تا یالوم» بر اساس شخصیتهای فلسفی-عرفانی تنظیم شدهاند؛ این باعث شده است برخی از مطالب در فصول مختلف چند بار تکرار شوند و همچنین برخی از مطالب مربوط به هم بین چند فصل تقسیم شوند و بین آنها فاصله بیفتد. در این نوشتار، مطالب مربوطهی مندرج در کتاب در کنار هم خلاصه گشتهاند و برخی توضیحات اضافی نگارنده نیز ذکر گشته است تا شاید به خواننده کتاب برای فهم بهتر آن یاری رساند.
نام این نوشتار مُلهَم از نام کتاب «کمدی الهی» دانته[۱۰] است که در آن دانته به همراه ویرژیل، شاعر رومی، راهی سفری دراز از جهنم به سمت فردوس میشود. در این نوشتار نیز ما دکتر سروش دباغ را در نظر میگیریم که به همراه سهراب سپهری، شاعر معاصر ایرانی، به سفری اگزیستانسیل میرود و در باغی فلسفی-روانشناسانه قدم میزنند[۱۱]. در سالیان اخیر این شیوه دباغ[۱۲] بوده است که به تحلیل آثار سپهری اکتفا نمیکند و به بهانه آن، مفاهیم عمیق فلسفی و روانشناسی اگزیستانسیل را بیان میکند؛ ما هم به همین دلیل این نوشتار را به مثابه سفر دباغ با سپهری در باغی فلسفی-روانشناسی میانگاریم. همچنین میتوان لغت «کمدی» در عنوان این نوشتار را تا حدودی مربوط به مفهوم «طنز الهیاتی»، از مفاهیم برساخته دباغ، دانست؛ مفهومی که در آن نگرش طنازانه و تَسخَرآمیزی با موضوع الهیاتی مطرح میشود و به دو دسته طنز توأم با اعتراض و طنز عاری از اعتراض تقسیم میشود[۱۳].
دباغ و سپهری روبهروی باغستان فلسفه قرار دارند. یکیشان کمی دیرتر میآید و از دیگری عذرخواهی میکند. وارد باغستان میشوند، باغستانی از جنس فلسفه وجود و روانشناسی اگزیستانسیل.
۲. باغ اول: معنای زندگی
باغ اول معنای زندگی است. این باغ یکی از چهار مسلّم هستی – «معنای زندگی»، «مرگ»، «تنهایی» و «آزادی و مسئولیت» – از دیدگاه اروین یالوم[۱۴] است. دباغ و سپهری در این باغ دو کارگر را میبینند که یکی زمین را میکند و دیگری آن را پر میکند. دباغ دلیل این کار را میپرسد و جواب میشنود که سومین کارگر که نهالها را میکاشت بیمار است و نیامده! آنها دستمزد میگیرند پس این کارشان هدف دارد ولی خالی از معناست. اینجاست که معنای زندگی پرسشی عمیق میشود[۱۵]. این پرسش گریبان تولستوی[۱۶] و جوزف برویر[۱۷]، استاد فروید، را هم گرفته است.
یالوم را میبینند که دو معنای زندگی را برای آنها شرح میدهد. «معنای کیهانی» که دل در گرو ساحتی قدسی یا معنوی دارد و با خوانش دینی هم سازگار است. در این معنی انسان به دادههای هستی و نظم برتر جهان میاندیشد، میداند که معنیای در جهان وجود دارد و میکوشد که آن معنی را کشف کند. یونگ – که خود دیدگاهی معنوی دارد – این معنی را تکمیل کار آفرینش توسط انسان میداند؛ دیدگاهی که با نظرگاه نیکوس کازانتزاکیس که میگوید خداوند آفرینش را نیمهکاره رها کرده تا انسان آن را کامل کند[۱۸]، مطابقت دارد.
معنای دوم زندگی «معنای شخصی و دنیوی» است. این معنی در دنیای مدرن رازگشاییشده بیشتر رواج یافته است و تطابق با فلسفه اگزیتانسیل دارد. همانطور که کامو[۱۹] و سارتر[۲۰] وصف میکنند، انسان جهان را بیمعنی مییابد و خودش معنی برای زندگیاش میسازد. یالوم نوعدوستی، فداکاری و خلاقیت را از جمله معانی برساخته دنیوی برمیشمارد. معنای دنیوی همچنین نزدیکی با روانشناسی مثبتگرا به روایت سلیگمن[۲۱] دارد، وقتی انسان با سپاسگزاری و هیجانات مثبت به زندگی خود معنا میدهد. سپهری به یالوم و دباغ میگوید: من هم سپاسگزار طبیعتم؛ «هر کجا هستم، باشم/ آسمان مال من است/ پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است/ چه اهمیت دارد/ گاه اگر میرویند/ قارچهای غربت؟[۲۲]»
پس از آن، ویتگنشتاین را میبینند که به آنها میگوید سقف معنای زندگی بر سه ستون «زندگی در حال»، «زندگی درونی» و «زندگی بیپرسش» بنا شده است[۲۳]. به منظر او اگر ابدیت را به بیزمانی تعبیر کنیم، زندگی ابدی از آن کسانیست که در حال زندگی میکنند؛ تعبیری که با اندیشه رواقی و آرای عرفا قرابت دارد. او همچنین زندگی درونی را پیش میکشد که مفهوم وابسته نبودن به دنیای بیرون را دارد. این دیدگاه با مرحله فرانیاز در هرم مازلو قرابت دارد که در آن انسان از نیازهای پیرامونی فراتر رفته و زندگی درونی را رصد میکند. ویتگنشتاین همچنین زندگی را معماگونه و رازآلود میداند و زندگی بیپرسش را پیش میکشد.
۳.باغ دوم: مرگ
دباغ و سپهری وارد باغ مرگ – دومین مسلّم هستی یالوم – میشوند[۲۴]. باد سردی میآید ولی اندیشیدن به مرگ این باد را تحملپذیر میکند. در این باغ یالوم به آنها میگوید که هر قدر از تجربه نازیسته انسان کاسته شود، اضطراب مرگش هم کم میشود لذا انسان باید سعی کند تکتک لحظات را بزید و تجربههای مثبت انباشته کند. مرگاندیشی و مرگآگاهی نیز از سختی مرگ میکاهد. آنگاه سپهری به یالوم میگوید: « اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت[۲۵]».
دباغ به آنها میگوید: میتوان مواجهه با مرگ را به چهار دسته تقسیم کرد[۲۶]: «کورمرگی»، «مرگهراسی»، «مرگآگاهی» و «مرگاندیشی». ویتگنشتاین هم به آنها میگوید که مرگاندیش است و مثل اپیکور[۲۷] بر این باور است که مرگ رویدادی در زندگی نیست. ما زندگی نمیکنیم تا مرگ را تجربه کنیم. به عبارتی ما مرگ دیگران را تجربه میکنیم و نه مرگ خود را[۲۸].
۴.باغ سوم: تنهایی
در باغ تنهایی – سومین مسلّم هستی – یالوم به دباغ و سپهری سه نوع تنهایی را یادآور میشود[۲۹]. «تنهایی بینفردی» از جداافتادگی از دیگران یا دیار مآلوف، مثلاً به دلیل مهاجرت، ناشی میشود. این نوع تنهایی در جهان امروز رایج است. «تنهایی درونفردی» نوعی ناهنجاری روانی است که در آن انسان دیگر نمیداند چه احساسی دارد. این تنهایی که جدایی از ساختار خودمختار انسان است و استعدادهای فرد در آن از بین رفتهاند، با رواندرمانگری قابل درمان است؛ رواندرمانگر باید فرد را با خودش آشتی دهد. تنهایی سوم «تنهایی اگزیستانسیل» است که همه انسانها آن را دارند و از آن گزیری نیست. یالوم هر انسان را مانند یک کشتی در دریای موّاج زندگی میداند که گاهی کورسوی کشتی دیگران را از دور میبیند. ناگهان دباغ در حرف یالوم میپرد که مثال بهتری میتوان زد. هر انسان گویی در یک بادکنک گیر افتاده است و بادکنکها در آسمان گاهی به هم نزدیک و دور میشوند ولی وارد هم نمیشوند. آسمان، برخلاف دریای موّاج، گاهی آفتابی و گاهی طوفانی است.
دباغ ادامه میدهد که میتوان چند نوع تنهایی به فهرست انواع تنهایی اضافه کرد[۳۰]. «تنهایی مخملین» همراه با سکوت درونی و هیجانات مثبت ناشی از سپاسگزاری از هستی است. در این نوع تنهایی انسان ملال و ناراحتی را با شادی و آرامش درونی جایگزین میکند. «تنهایی خویشاوندی» وقتیست که انسان یاری همفکر با خود مییابد که میتواند تنهایی خود را با او قسمت کند و بدون ترس از قضاوت شدن، جهان را از پشت پنجره فلسفی او بنگرد. مثال آن شمس و مولاناست. «تنهایی تلخ» با از دست دادن کسی یا چیزی میآید؛ مثلاً وقتی عزیزی میمیرد یا کاری از دست میرود. این تنهایی مانند دانههای شن است که از لای انگشتان میریزند و کف خالی دست را به جا میگذارند. «تنهایی عرفانی» از فراق از ساحت قدسی دم میزند و در میان عارفان رواج دارد. و نهایتاً «تنهایی میانجمعی» از آنِ کسیست که از جامعه خود جلوتر است و جامعه هنوز او را نمیفهمد. دو مثال آشکار آن سهروردی و اسپینوزا هستند که جامعه آنها را تکفیر کرد.
سپهری رو به دباغ میگوید: چه نیکو گفتی. من هم در طول زندگی انواع تنهایی را چشیدهام[۳۱]. در ابتدا تنهایی با یأس و سردرگمی داشتم. سپس تنهایی با حیرت و حیرانی به سراغم آمد. کمکم تنهایی من آرامش بیشتری یافت و خُنُک شد. سپس با تنهایی کنار آمدم و در نهایت تنهایی من مخملین شد. در خلاصه، من تنها بودم و در کاوش درونی احوالم به سر میبردم.
۵. باغ چهارم: آزادی و مسئولیت
دباغ و سپهری به باغ آزادی و مسئولیت میرسند که از مسلّمات هستی یالوم است[۳۲]. یالوم میگوید انسان آزاد است و این آزادی برای او مسئولیت میآورد. شاید به همین دلیل است که انسان گاهی تمایل داشته و دارد که آزاد نباشد. سارتر هم انسان را محکوم به آزادی میداند[۳۳]. انسان هم نسبت به خود و هم نسبت به دیگران و جامعه مسئول است. لحظهای که انسان میفهمد آزاد است، لحظهای ترسناک برای اوست. شاملو میگوید «انسان دشواری وظیفه است». سپهری هم خطاب به دباغ و یالوم گفت: واقعاً «هستی ترسانگیز است[۳۴]».
۶. باغ پنجم: رواقیگری
در باغ رواقیگری، آنها به شمس تبریزی میرسند[۳۵]. آن باغ کنار دریاچهای واقع است و ناگهان میبینند که کسی دارد در میان آن غرق میشود. شمس به آن فرد توصیه میکند که تقلا نکند و دست و پا نزند وگرنه غرق میشود. چون کاری از او ساخته نیست، باید امواج دریا را بپذیرد و تسلیم شود تا امواج او را همچون مرده بر روی دریا بگیرند. اینگونه نجات خواهد یافت[۳۶]. دباغ با دیدن این صحنه روایت میکند که رواقیون میگویند در مواجهه با هر مشکلی، اگر کاری از دست تو برمیآید، کوشش کن و آن را رفع کن. اگر نه، آن را بپذیر تا آرام روان خود را قربانی آن مشکل نکنی[۳۷]. سپهری هم به دباغ و شمس میگوید: «گاه زخمی که به پا داشتهام، زیر و بمهای زمین را به من آموخته است[۳۸]». میتوان با نگاه مثبت به مشکلات نگریست. همچنین میگوید: «زن زیبای جذامی را / گوشواری دیگر خواهم بخشید. / کور را خواهم گفت: / چه تماشا دارد باغ[۳۹]». آری باید با مشکلات بیرون از توان اراده کنار آمد و تقدیرگرایی پیشه کرد.
۷.باغ ششم: سلوک
آنها سپس وارد باغ سلوک میشوند. دباغ به سپهری میگوید: راستی، بنا به یک تقسیم، دو نوع سلوک داریم: «سلوک عمودی» و «سلوک افقی»[۴۰]. در سلوک عمودی – که یک سلوک سنتی است – سالک به سلسلهمراتب هستی و ساحت قدسی باور دارد، از پیش خود راه میافتد و به سمت ساحت قدسی میرود. این سلوک در میان عارفان رواج دارد. اما در سلوک افقی – که یک سلوک مدرن است – سالک از پیش خود راه میافتد و پس از واکاوی درون و خودکاوی، دوباره به خود میرسد.
او ادامه میدهد: باید توجه کرد که عارف و سالک را نباید یکی دانست. در معنی عرف کلمه، عارف کسی است که مراحل عرفان را طی میکند و به سمت تقرب به ساحت قدسی و فنا شدن در او حرکت میکند[۴۱]. این در حالیست که سالک با زیر و زبر شدن اگزیستانسیل دست و پنجه نرم میکند و به خودکاوی میپردازد. لذا هر عارفی سالک است ولی هر سالکی عارف نیست[۴۲].
سپس دباغ «سالک آستانهنشین» را معرفی میکند[۴۳]؛ سالکی که در دل سنّت بالیده و اکنون در مرز آن طی طریق میکند؛ گویی بر آستانه دربِ میان سنّت و گشودگی نشسته است و بین سنّت و کردار نامتعارف با سنّت در نوسان است. از طرفی نمیتواند دل از سنّت دیرینهای بکند که در آن بالیده و از طرفی دیگر، دنیای رازگشاییشده کنونی او را به گشودگی فکر فرامیخواند. سخنانی از سالک آستانهنشین شنیده میشود که گاه نامتعارف با سنّت است. سالک آستانهنشین معمولاً در کنار سلوک افقی و خودکاوی درونی به سلوک عمودی هم میپردازد.
دباغ خطاب به سپهری ادامه میدهد: با این دستهبندی، خیام، کامو و یالوم سالکان افقی هستند. سعدی و علامه طباطلائی سالکان عمودی هستند. شمس تبریزی و بوسعید ابوالخیر سالکان آستانهنشین سنتی هستند. من (دباغ)، تو (سپهری)، کیرکه گارد، ویتگنشتاین، مارسل، یاسپرس، هیک، شایگان و مجتهد شبستری هم سالکان آستانهنشین مدرن هستند.
۸. باغ هفتم: خرسندی و خوشحالی
دباغ و سپهری به باغ خرسندی و خوشحالی میرسند[۴۴]. خیام و شمس به آنها میگویند که خوشحالی منشأ بیرونی دارد و زودگذر است. این قرابتی با «این نیز بگذرد» دارد. اما خرسندی درونی است و به شادی و آرامش درونی تلقی میشود. شوپنهاور را میبینند که میگوید خرسندی از باطن سر برمیآورد؛ مثلاً شکوفایی گل از آن روست که گل را خرسند میکند، نه این که برای خودنمایی آن باشد[۴۵]. این خرسندی به روایت سلیگمن[۴۶]، از پس دلمشغولی و به روایت چیکسنت میهای[۴۷]، از پس غرقگی میآید. چه نیکوست که به دنبال خرسندی باشیم و از آن لذت ببریم؛ اندیشهای که با آرای اپیکوریان[۴۸] قرابت دارد.
۹. باغ هشتم: امر متعالی و ساحت قدسی
در باغ هشتم، دباغ و سپهری به بحث امر متعالی و ساحت قدسی میرسند. اسپینوزا را میبینند که به همهخداانگاری، خدای وحدت وجودی و خدای حالّ در طبیعت باور دارد[۴۹]؛ دیدگاهی که نزدیک به فلسفه هندو است[۵۰]. سپهری رو به اسپینوزا میگوید: چه جالب! من هم اشعارم طنین همهخداانگاری و احترام به طبیعت دارد. در همان هنگام، ویتگنشتاین سر میرسد و از خدای فلسفی و دئیستی سخن میگوید؛ حقیقتی که جهان را خلق کرده، عاری از صفات انسانی است، خود پنهان است و ما بازیچه اراده او در جهان نیستیم[۵۱].
۱۰.باغ نهم: ایمان
باغ بعدی ایمان است که در آن دباغ خطاب به ویتگنشتاین و سپهری میگوید[۵۲]: ایمان را میتوان به پنج دسته تقسیم کرد: «ایمان معرفتاندیشانه»، «ایمان شورمندانه»، «ایمان شکاکانه»، «ایمان آرزومندانه» و «ایمان از سر طمأنینه»[۵۳]. در «ایمان معرفتاندیشانه» – که ایمان سنتی است – انسان به گزاره «خدا وجود دارد» باور دارد؛ باوری که صدق و کذببردار است. «ایمان شورمندانه» باوری باطنی و معنوی است و با تحول مزاج درمیرسد؛ از جمله در عارفانی مانند مولانا. در «ایمان شکاکانه»، انسان به باور وجود خدا شک دارد ولی کاملا بیباور نشده است. از این ایمان در رمان «برادران کارامازوف» داستایوفسکی میتوان سراغ گرفت وقتی مسأله شر در جهان موجب شک در ایمان میشود. «ایمان آرزومندانه» حالتیست که انسان قبلاً ایمان داشته است؛ اکنون بیایمان است ولی در حالتی روحی قرار گرفته که دلش برای آن ایمان تنگ شده است. با این که ایمان ندارد، به یاد روزهای ایمانش آرزومندانه نیایش میکند به امیدی که شاید هستی صدای او را بشنود. در نهایت «ایمان از سر طمأنینه» اطمینان نظری ندارد، سویهای فلسفی دارد، با آرامش درونی عجین است و به قول ویتگنشتاین با «حکمت سرد»[۵۴] همراه است. در اینجاست که دباغ ناگهان به یادش میافتد که نوع ششمی از ایمان وجود دارد به نام «ایمان ناواقعگرایانه»[۵۵]. این نوع ایمان به فلسفه زبانی که در فلسفه تحلیلی پررنگ است، مربوط میشود و در آن به زبان و واژههای ایمان برای فهم ساحت قدسی توجه میگردد.
سپهری رو به دباغ میگوید: من گاهی ایمان شورمندانه داشتم که «و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش “استوا” گرم/ ترا در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید[۵۶]». ولی اکثراً ایمان من از سر طمأنینه بود؛ ایمانی که با تنهایی اگزیستانسیل ژرف من همراه بود: «یاد من باشد تنها هستم/ ماه بالای سر تنهایی است[۵۷]». ویتگنشتاین وسط حرف سپهری میپرد که: من هم ایمان از سر طمأنینه دارم برخلاف کیرکگور که ایمانش شورمندانه است[۵۸].
۱۱. باغ دهم: نیایش
نوبت به باغ نیایش میرسد که در آن دباغ به سپهری میگوید که شش نوع نیایش داریم[۵۹]: «نیایش مخاطبهمحور»، «نیایش عارفانه»، «نیایش معنوی»، «نیایش حکیمانه»، «نیایش آرزومندانه» و «نیایش ناواقعگرایانه». «نیایش مخاطبهمحور» با یک ساحت قدسی متشخص انسانوار سخن میگوید؛ گویی که دارد با یک انسان حرف میزند و شنیده میشود. نیایشهای سنتی ادیان اغلب اینگونه هستند. این نیایش به دو زیردسته عاشقانه و غیرعاشقانه تقسیم میشود که در اولی، خواستهای در نیایش نیست و فقط درددل با معشوق است؛ ولی در دومی، انسان از ساحت قدسی چیزی برای خود یا دیگری طلب میکند. «نیایش عارفانه» با همهخداانگاری و خدای وحدت وجودی همداستان است و در آن نیایش به صورت سکوت و تماشا درمیآید زیرا فاصلهای بین انسان و ساحت قدسی دیده نمیشود. مایستر اکهارت، الهیدان آلمانی، به نیکی میگوید: «شبیهترین چیز به خداوند سکوت است». «نیایش معنوی» نیایشی مراقبهمحور است و با سلوک افقی و خودکاوی همراه است. در حالیکه در «نیایش حکیمانه»، انسان نیایش را به سمت هستی روانه میکند و ساحت قدسی آن خدای فلسفی و دئیستی است.
در همان حال، دباغ و سپهری فردی را میبینند که دارد در دریاچهای کنار باغ غرق میشود. او خیلی دور از ساحل است و میداند که کسی صدایش را نمیشوند ولی به امید این که کسی صدایش را بشنود، فریاد میزند[۶۰]. دباغ با دیدن این صحنه میگوید: این «نیایش آرزومندانه» است که با «ایمان آرزومندانه» همراه است؛ انسان دلش برای ایمان گذشتهاش تنگ میشود و نیایش میکند. فریاد میزند که شاید هستی صدای او را بشنود اگرچه به آن باوری ندارد. در نهایت، دباغ «نیایش ناواقعگرایانه» را توضیح میدهد که در آن به واژههای زبان نیایش توجه میشود تا ساحت قدسی با زبان نیایش بهتر درک شود؛ رویکردی که با فلسفه زبانی و تحلیلی قرین است.
۱۲.باغ یازدهم: فقه و متن مقدس
در نهایت، آنها به باغ فقه و متن مقدس میرسند[۶۱]. شمس به آنها میگوید که با این که فقه خوانده ولی چیزی از آن به یاد ندارد؛ علاقهای به آن ندارد[۶۲]. سپهری هم میگوید که علاقهای به فقه ندارد: «من قطاری دیدم، فقه می برد و چه سنگین می رفت» و «سـر بالیـن فقیهی نومید، کوزهای دیـدم لبریـز سـؤال»[۶۳] و «من به اندازه یک ابر دلم میگیرد / وقتی از پنجره میبینم حوری / دختر بالغ همسایه / پای کمیابترین ناروَن روی زمین / فقه میخواند[۶۴]». اسپینوزا به آنها میگوید که فقه و متن مقدس را میتوان نقد کرد حتی اگر ما را تکفیر کنند. سپهری به اسپینوزا میگوید خوب گفتی ولی شاید بد نباشد به همه متون مقدس ادیان و تفکرات گوناگون گشوده باشیم و تفکر التقاطی[۶۵] بیندوزیم: « قرآن بالای سرم، بالش من انجیل / بستر من تورات، / و زبرپوشم اوستا / میبینم خواب: / بودایی در نیلوفر آب[۶۶]».
۱۳. سخن پایانی
در پایان، دباغ و سپهری به همه افراد باغ بدرود میگویند و از باغ بیرون میآیند. دباغ به سپهری میگوید: ممنونم که تا کنون همراه من بودی ولی قصد دارم از اینجا به بعد را تنهایی و بدون تو بروم و در این پروژه «سلوک معنوی در روزگار کنونی» به دیگر اندیشمندان از جمله تولستوی، داستایوفسکی و غیره بپردازم[۶۷]. از تو ممنونم که همراهم بودی.
این نوشتار را با شعر زیر تمام میکنم[۶۸]:
گفتم که ز عشق تو شدم واله و مست
گفتا که تو فرض کردهای میباشی
اثبات بکن کهای؟ تو را معنی چیست؟
آزادی و خرسندی و ایمان تو چیست؟
خرسندی و خوشحالی تو از چه بُوَد؟
تقدیرگرایی و رواقی باشی؟
گفتم چه مفاهیم عمیقی گفتی
گفتا به کجا روی؟ تو عاشق بودی
چیزی بنگفت، پیش من او بنشست
آنگاه به باورت دلت عاشق است
تنهایی و مرگ در وجودت هم هست؟
نجوا و سلوک، زان چه داری در دست؟
حال تو ز چه رَوَد به بالا و به پست؟
در فقه و تقدّس بنشینی در بست؟
زین نکته، ز دل، عشق تو پرّید و برست
خایید بنان که رفتهام من از دست!
بنیامین قوجق (Benyamin Ghojogh)
منابع و پانوشتها
[۱] نگاه کنید به سروش دباغ، “از خیام تا یالوم: سلوک معنوی در روزگار کنونی”، نشر لولو، ۱۴۰۲
[۲] نگاه کنید به سروش دباغ، “آبی دریای بیکران”، نشر بنیاد سهروردی، تورنتو، ۱۳۹۷
[۳] نگاه کنید به سروش دباغ، “حریم علفهای قربت: سلوک معنوی در روزگار کنونی”، نشر اچانداس مدیا، لندن، ۱۳۹۶
[۴] نگاه کنید به سروش دباغ، “از سهروردی تا سپهری”، نشر بنیاد سهروردی، تورنتو، ۱۴۰۰
[۵] نگاه کنید به سروش دباغ، “در سپهر سپهری”، نشر نگاه معاصر، ۱۳۹۳
[۶] نگاه کنید به سروش دباغ، “فلسفه لاجوردی سپهری”، نشر صراط، ۱۳۹۹
[۷] نگاه کنید به سروش دباغ، “نبض خیس صبح”، نشر لولو، ۱۳۹۸
[۸] این نقشههای راه برای سلوک معنوی در روزگار کنونی و سپهریپژوهی در مقدمه کتاب “از خیام تا یالوم ” از سوی دکتر سروش دباغ پیشنهاد شدهاند.
[۹] از استاد گرانقدرم دکتر سروش دباغ و دوست خوبم مرتضی بابایی بابت آموزهها و بحثهای فلسفی و نظرات گرانبهایشان تشکر میکنم. نظرات گرانقدر ایشان در بهبود این مقاله بسیار موثر بود.
[۱۰] نگاه کنید به دانته آلیگیری، “کمدی الهی”، ترجمه شجاع الدین شفا، نشر امیرکبیر، ۱۳۵۷
[۱۱] البته برخلاف روند کمدی الهی که سلسله مراتبی از جهنم تا فردوس است، ترتیب مفاهیم در این نوشتار مهم نیست و هیچ مقایسه ارزشی بین آنها صورت نمیگیرد.
[۱۲] از این به بعد برای اختصار در متن، دکتر سروش دباغ را دباغ مینامیم.
[۱۳] دباغ طنز الهیاتی را با استفاده از مکانیسم دفاعی بالغانه فرویدی و کهن الگوی یونگی و اندیشههای رواقی و بودایی تبیین و بررسی میکند. برای اطلاع بیشتر نگاه کنیـد به سـروش دبـاغ، «الهیات سـینوی، طنـز الهیاتـی و معضـل شـر» و «طنـز الهیاتـی و اعتـراض الهیاتـی» در کتاب “رد آبـی روایـت”، تورنتو، نشـر سـهروردی، ۱۳۹۹ جلـد اول، ص ۵۱-۶۸
[۱۴] نگاه کنید به اروین یالوم، “رواندرمانی اگزیستنسیال”، ترجمۀ سپیده حبیب، تهران، نشر نی، تهران، ۱۳۹۰
[۱۵] فصل «یالوم و سپهری» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۱۶] نگاه کنید به لئو تولستوی، “اعترافات من”، ترجمه سعید فیروز آبادی، نشر جامی، ۱۳۸۵
[۱۷] رجوع کنید به اروین یالوم، “وقتی نیچه گریست”، ترجمۀ سپیده حبیب، تهران، قطره، ۱۳۹۹
[۱۸] نگاه کنید به نیکوس کازانتزاکیس، “گزارش به خاک یونان”، ترجمه صالح حسینی، نشر نیلوفر، ۱۴۰۱
[۱۹] نگاه کنید به آلبر کامو، “طاعون”، ترجمه رضا سیدحسینی، نشر نیلوفر، ۱۴۰۰
[۲۰] نگاه کنید به ژان پل سارتر، “مگسها”، ترجمه مهدی روشنزاده، نشر ثالث، ۱۳۹۹
[۲۱] نگاه کنید به Martin Seligman (2012) Flourish: A Visionary New Understanding of Happiness and Well-being
[۲۲] شعر “صدای پای آب” در “هشت کتاب” سپهری.
[۲۳] نگاه کنید به فصل «لودویگ و سهراب» در کتاب “از خیام تا یالوم”. همچنین نگاه کنید به لودویگ ویتگنشتاین، “رساله منطقی-فلسفی”، ترجمه و شرح سروش دباغ، تهران، هرمس، ۱۳۹۳
[۲۴] فصل «یالوم و سپهری» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۲۵] شعر “صدای پای آب” در “هشت کتاب” سپهری.
[۲۶] فصل «لودویگ و سهراب» در کتاب “از خیام تا یالوم”. برای اطلاع بیشتر، نـگاه کنیـد بـه: سـروش دبـاغ، “مـرگ در ذهـن اقاقـی جاریسـت”، منـدرج در: “آبـی دریـای بیکـران: طرحـوارهای از عرفـان مـدرن”، تورنتـو: نشر سـهروردی، ۱۳۹۸
[۲۷] به عقیده اپیکور انسان مرگ خود را تجربه نمیکند زیرا وقتی او هست، مرگ نیست و وقتی مرگ میآید او دیگر نیست.
[۲۸] نگاه کنید به فقره ۶.۴۳۱ در لودویگ ویتگنشتاین، “رساله منطقی-فلسفی”، ترجمه و شرح سروش دباغ، تهران، هرمس، ۱۳۹۳
[۲۹] فصل «یالوم و سپهری» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۳۰] فصل «شمس و سپهری» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۳۱] فصل «یالوم و سپهری» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۳۲] فصل «یالوم و سپهری» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۳۳] نگاه کنید به ژان پل سارتر، “تهوع”، ترجمه امیرجلالالدین اعلم، نشر نیلوفر، ۱۴۰۰
[۳۴] نگاه کنید به سهراب سپهری، “هشت کتاب”، دفتر “آوار آفتاب”، شعر “نزدیک آی”
[۳۵] فصل «شمس و سپهری» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۳۶] نگاه کنید به شمس تبریزی، “خمـی از شـراب ربانـی: گزیـدۀ مقـالات شـمس”، انتخـاب و توضیـح: دکتـر محمدعلـی موحـد، تهـران: سـخن، ۱۳۸۸
[۳۷] نگاه کنید به رایـان هالیـدی، روزنـگار رواقـی: ۳۶۶ مکاشـفه در بـاب خـرد، اسـتقامت و هنـر زیسـتن، ترجمـه علیرضـا خزاعـی، تهـران: میلـکان، ۱۴۰۰
[۳۸] شعر “صدای پای آب” در “هشت کتاب” سپهری.
[۳۹] شعر “و پیامی در راه” در دفتر«حجم سبز» در “هشت کتاب” سپهری.
[۴۰] فصلهای «شمس و سپهری» و «لودویگ و سهراب» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۴۱] نگاه کنید به عطار نیشابوری، “منطق الطیر”، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، ۱۳۸۹
[۴۲] فصل «شمس و سپهری» و ضمیمه «تراویدن راز ازلی» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۴۳] فصل «شمس و سپهری» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۴۴] فصلهای «خیام و سپهری» و «شمس و سپهری» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۴۵] نقـل از: ارویـن یالـوم، “درمان شـوپنهاور”، ترجمه سـپیده حبیـب، تهـران: قطـره، ۱۳۹۸
[۴۶] نگاه کنید به Martin Seligman (2012) Flourish: A Visionary New Understanding of Happiness and Well-being
[۴۷] نـگاه کنیـد بـه: میهالـی چیکسـنت میهـای، “غرقگـی: فراینـد درگیـری انسـان بـا زندگـی بـرای بـه دسـت آوردن شـادکامی”، ترجمـه زهـره قربانـی، تهـران: رشـد، ۱۳۹۶
[۴۸] نگاه کنید به ژان برن، “فلسفه اپیکور”، ترجمه ابوالقاسم پورحسینی، نشر امیرکبیر، ۱۳۹۴
[۴۹] فصلهای «اسپینوزا و سپهری» و «لودویگ و سهراب» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۵۰] نگاه کنید به:
Sriram Ganapathi Subramanian and Benyamin Ghojogh. “Introduction to the Non-dualism Approach in Hinduism and its Connection to Other Religions and Philosophies.” (2020).
[۵۱] نگاه کنید به فقره ۶.۴۳۲ در لودویگ ویتگنشتاین، “رساله منطقی-فلسفی”، ترجمه و شرح سروش دباغ، تهران، هرمس، ۱۳۹۳
[۵۲] فصل «لودویگ و سهراب» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۵۳] برای اطلاع بیشتر درباره انواع ایمان از منظر اگزیستانسیل، رجوع کنید به درسگفتار “سفرهای فلسفی پسارنسانسی: فلسفه یاسپرس” از دکتر سروش دباغ. در این درسگفتار، نظرات فلسفی فیلسوفانی از جمله یاسپرس، کیرکه گارد و ویتگنشتاین مورد بحث قرار میگیرند.
[۵۴] نگاه کنید به لودویگ ویتگنشتاین، “فرهنگ و ارزش”، ترجمه امید مهرگان، نشر گام نو، ۱۳۹۵
[۵۵] فصل «انواع نیایش» در کتاب “از خیام تا یالوم”، پاورقی در ص ۲۱۳
[۵۶] شعر “باغ همسفران” در دفتر “حجم سبز” در کتاب “هشت کتاب” سپهری.
[۵۷] دفتر “حجم سبز” در کتاب “هشت کتاب” سپهری
[۵۸] نگاه کنید به لودویگ ویتگنشتاین، “فرهنگ و ارزش”، ترجمه امید مهرگان، نشر گام نو، ۱۳۹۵
[۵۹] فصل «انواع نیایش» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۶۰] نگاه کنید به: Anthony Kenny (1994) The God of the Philosophers (Oxford: Oxford University Press)
[۶۱] فصلهای «شمس و سپهری» و «اسپینوزا و سپهری» در کتاب “از خیام تا یالوم”.
[۶۲] نگاه کنید به شمس تبریزی، “خمـی از شـراب ربانـی: گزیـدۀ مقـالات شـمس”، انتخـاب و توضیـح: دکتـر محمدعلـی موحـد، تهـران: سـخن، ۱۳۸۸
[۶۳] شعر “صدای پای آب” در “هشت کتاب” سپهری
[۶۴] شعر “ندای آغاز” در دفتر “حجم سبز” در “هشت کتاب” سپهری
[۶۵] مصطفی ملکیان، فیلسوف معاصر ایرانی، ما را به داشتن تفکر التقاطی بدون تعصب دعوت میکند.
[۶۶] شعر “شورم را” در دفتر “شرق اندوه” در “هشت کتاب” سپهری
[۶۷] رجوع کنید به مقدمه کتاب “از خیام تا یالوم” و همچنین درسگفتار “بازخوانـی میـراث بوسـعید ابیالخیـر»” از سروش دباغ.
[۶۸] شعر از بنیامین قوجق است.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…