در ستایش میانه‌روی

در ستایش میانه‌روی(۱) تکاپویی است برای گذار از نفرت و کدورتی که اصلاح‌طلبان سیاسی و گاهی مذهبی در جمهوری اسلامی ایران گرداگرد فلسفه‌ی سیاسی پیش‌رو و مترقی اصلاح‌طلبانه کاشته، داشته و درویده‌اند؛ تکاپویی که می‌خواهد نشان دهد گذار از اصلاح‌طلبان و راه‌کارهای فرسوده، شکست‌خورده و سنتی آن‌ها، نیازمند گذار از فلسفه‌ی اصلاح‌طلبی و رفورمیسم در ایران نیست؛ تکاپویی که می‌خواهد گذار دمکراتیکDemocratic) Transition) را فراتر از نام‌ها به گذار از شرایط ناهنجار موجود به موقعیتی هنجارمند و مردم‌سالار پیوند زند.

به زبان دیگر گذار دمکراتیک برانداختن جمهوری اسلامی است؛ اما نه هر برانداختنی و نه با هر هزینه‌ای! گذار دمکراتیک می‌خواهد برانداختن جمهوری اسلامی را به بخت بالای برساختن دمکراسی هم برساند. گذار دمکراتیک گذار اصلاح‌طلبانه از نکبت جمهوری اسلامی است؛ تکاپویی که می‌خواهد چرخه‌ی ناکارآمد و تکراری‌ تسلیم و خشونت را بشکند و راهی به رهایی از زندان سنت در ایران بگشاید.(۲)

در این آستانه من گذار دمکراتیک و استقرار جمهوری ی ایرانی را برآمد «گردش به مرکز برای مرکززدایی از سیاست در ایران» می‌دانم؛ و بر آن هستم که توضیح دهم گذار دمکراتیک و برساختن دمکراسی و جمهوری در ایران چیزی نیست مگر بازخوانی و بازسازی برساخته‌ی از چشم‌ و از نفس‌ افتاده‌ی اصلاح‌طلبی. در داوری من اصلاح‌طلبی اگر اصلاح‌طلبی باشد، باید پیوستار اصلاح‌طلبی در داخل و جمهوری‌خواهی در بیرون را دربرگیرد و راهی به گذار دمکراتیک بگشاید. کاری که از عهده ‌ی فلسفه‌های سیاسی دیگر نمی‌آید؛ و در افق نگاه جریان‌های سیاسی دیگر نمی‌گنجد.

یکم. وقتی از سیاست گفت‌وگو می‌کنیم، همه می‌دانیم از چه صحبت می‌کنیم، اما در فربود (واقعیت) این‌گونه نیست! برای دریافت این دش‌‌واری در گام‌نخست باید فلسفه‌ی سیاسی، سیاست، و حتا رفتارها ی سیاسی(politic) را از هم جدا کرد؛ چه، هر کدام داستان خود را دارند. تازه باید بتوان پالتی(حکومت) را از پالسی (دولت؛ قانون‌گذاری و کارکرد آن) هم جدا کرد؛ و سیاست‌گذاری را از سیاست‌ورزی.

دوم. ما در جامعه‌ی کلامی بخشی از زبان هستیم و در فرآیند باز شدن زبان دخالت گسترده و مشارکتی پویا داریم. مثلن این که برای توضیح رویاهای سیاسی خود از برساخته‌ی سیاست‌گذاری یا سیاست‌ورزی بهره ببریم، ممکن است چندان متفاوت به نظر نرسد، اما این‌گونه نیست. در سیاست‌گذاری ما با شکلی از دولت یا حکومت روبه‌رو هستیم که در جایی به یک “دیگری بزرگ” می‌رسد؛ دیگری بزرگی که خود را اصلح‌تر از مردم به تشخیص مصالح آن‌ها می‌داند؛ و او برای جامعه و به جای جامعه می‌اندیشد؛ سیاست می‌گذارد؛ و خطا می‌کند. در سیاست‌ورزی اما مردم اصلح به تشخیص مصالح خود هستند و حق دارند بیاندیشند و سیاست‌ورزی کنند؛ در این جا حق خطا کردن اهمیت دارد و مردم حق دارند خطا بکنند و از با آزمون و خطا راه خود را به آینده بگشایند. (در جایی آورده‌ام خدایی کردن شجاعت خطاکردن است؛ و “دیگری بزرگ” در پایان همین برخورداری از حق ویژه ی خطا کردن است؛ این که شوریده‌گان و خدای‌گان را هم‌سایه ی دیواربه‌دیوار خوانده‌اند، چندان بی‌محل نیست؛ هر دو از جسارت خطا کردن لبریزاند. شوربختانه بسیاری از مردمان شجاعت داشتن و خواستن چنین حقی را ندارند و دیگری بزرگ همیشه برآمد این نبود و کم‌بود است.)

دش‌واری در همین‌جا تمام نمی‌شود جدا کردن جامعه از اجتماع هم اهمیت بسیار دارد؛ (که در اجتماعات ایرانی چندان به آن توجه نمی‌شود.) جامعه اجتماع آدم‌ها به‌ اضافه ی مکان و زمان و دیگر موجودات (حیوانات و طبیعت) است. به زبان دیگر یک‌ اجتماع ممکن است ایرانی یا اسلامی باشد، و بشود؛ اما جامعه ی ایرانی یا اسلامی نداریم! زیرا در جامعه طبیعت، حیوانات، انیرانی‌ها (مهاجران) و نامسلمانان هم حضور دارند. می‌خواهم بگویم اگر ایران را جامعه می‌خواهیم نه تنها از اسلامیت که باید از شکل رایج و‌ چیره ی ایرانیت هم بگذریم و به حقوق بشر و استانداردهای دمکراسی بسنده کنیم. (آسیب‌شناسی مدنیت ناتمام با همه ی پی‌آمدهایی که دارد، ناکامی در گذار از اجتماع به جامعه است.)

سوم. فلاسفه‌ی تحلیلی می‌گویند فلسفه چیزی نیست، مگر فلسفه‌ی زبان! به زبان دیگر افق فکری ما را افق زبانی ما می‌سازد. (فردیناند دسوسور۱۸۵۷-۱۹۱۳) و در زبان همه چیز با نامیدن اشیا و برساخته‌ها ی فربودی (واقعی) و فرابودی (ایده‌آل و ذهنی) زبان آغاز می‌شود؛ یعنی هم فلسفه‌‌(ها) و هم علم(ها) که از پسین‌ها ی (اخلاف) فلسفه هستند، هم نام‌گذاری می‌کنند و هم بار توضیح آن نام‌ها را بر دوش دارند.

همه چیز خیلی ساده به نظر می‌رسد، اما این گونه نیست.
الف) زبان در بارش زمان زاییده و بالیده است. یعنی نامیدن، نامش و نام‌گذاری یک فرآیند است؛ نامیدن و توضیح نام‌ها فرآیند نامیدن و توضیح نام‌(ها) ی یک مجموعه ی باز است! یعنی هر نامی، نامی بر مجموعه ی اشیا و مصادیق بی‌پایان آن است. یعنی هر نامی «نام‌ها» است. و هر توضیحی یکی از خوانش‌های ممکن خواهد بود. یعنی هر گفت‌وگویی بی‌پایان است. گفت‌وگوها و گفتمان‌ها به‌هم می‌رسند؛ و در هم باز می‌شوند، اما هم‌پوشانی کامل ممکن نیست. یعنی مفاهمه همیشه امری ناتمام، نسبی و کران‌مند است.

ب) اما تنها فلاسفه و دانشمندان نیستند که در فرآیند نامیدن اشیا و مصادیق تازه دخالت دارند؛ چه، بسیاری از آینده‌گان (مصادیق) هم براساس آن‌چه پیش‌تر آمده است، در فرآیند نام‌گذاری دخالت می‌کنند، و نامی بر خود می‌گذارند! و کار را بسیار پیچیده‌تر می‌کنند! مثلن اصلاح‌طلبان یا براندازان با نامیدن خود به این سرنام‌ها می‌توانند دریافت ما را در آینده از این نام‌ها و سرنام‌ها جا‌به‌جا کنند. اصلاح‌طلبی و براندازی در بنیادها با آن‌چه این روزها از آن‌ها در ایران و در میان ایرانیان فهمیده می‌شود بسیار فاصله دارد. این فاصله‌ها و دگردیسی‌ها برآمد نادانی‌ها، ناتوانی‌ها، شکست‌ها و ناکامی‌ها ی خفت‌بار اصلاح‌طلبان در برابر زندان‌بان اعظم ایران است.

یعنی گفت‌وگوها و‌ گفتمان‌ها در دل یک سنت و محدود به آن‌ها هستند؛ ‌‌و همانند بودوباش‌های زنده گرفتار فرآیندهای پویای فرگشت (و محیط). یعنی برون‌شد از یک سنت چندان آسان نیست و با آسوده‌گی و اراده‌گرایانه پیش نمی‌رود.

ج) بر این قرار هر نامی بر مجموعه‌ای باز و بی‌پایان از مصادیق و نمونه‌ها بازمی‌گردد. یعنی ما در بارش زبان، زبان باز می‌کنیم و می‌زییم. یعنی همه ی گفت‌وگوها و ‌گفتمان‌ها زندانی زبان و زبان زندانی زمان است؛ یعنی گفت‌وگوها، گفتمان‌ها و مفاهمه‌ها در بنیادها فرآیندهایی ناتمام و بی‌پایان هستند.

د) زبان و خورده‌پاره‌ها و کلان‌پاره‌های آن هم باید نامیده و فلسفیده شود؛ یعنی ما نیازمند فرازبان‌ها و فرانام‌ها و حتا فرافلسفه‌ها هم هستیم؛ شکلی از فلسفه و ‌فلسفیدن برای نامیدن این پیچیده‌گی‌های فلسفی و توضیح آن‌ها در بارش زمان و زبان. یعنی مفاهمه‌‌ها و‌ گفت‌و‌گوها و‌ گفتمان‌‌ها در بنیادها بر هم‌سازی و هم‌سازی در پایان بر پسند‌ها و خواست‌ها ی ما استوار و سوار هستند. یعنی گفت‌وگوها و‌ گفتمان‌ها سرانجام شکلی از سیاست‌ورزی اند و به مناسبات قدرت یعنی سیاست‌گذاری می‌‌رسند.

چهارم. با این همه نباید این پراکنش و نابه‌سامانی فلسفی را به شلخته‌گی زبانی فروکاهید؛ تاریخ فلسفه به ویژه در مکتب فرهنگ‌نامه‌نویسی در وین (حلقه ی وین ۱۹۰۷) به ما آموخته است که واژه‌ها و نام‌ها در یک‌دیگر باز می‌شوند؛ و کرانیدن (محدود کردن) و کران‌مندیدن (تعریف) دقیق و عمیق واژه‌ها و نام‌ها و فلسفه‌ها ناممکن است. این گشوده‌گی و پراکنش سرشت و سرنوشت آدمی و زبان است؛ باید آن را درک کنیم و با آن کنار بیاییم. باید از همه چیز (فربود؛ واقعیت) از جمله زبان و فلسفه و سیاست درکی پیوستاری داشته ‌باشیم! همه ی گسست‌ها و پیوست‌ها در نهایت پسند ما هستند! به زبان دیگر سیاست کانون فلسفه و زبان هم هست؛ زیرا سیاست در نهایت از جنس «بایدها» است و همانند (هنر، فن‌آوری و مدنیت) پسند ما را در بالاآمدن، بالاییدن و پالاییدن جهان‌ها ی آینده رقم می‌زند. فلسفه‌ها و علم‌ها گزارش‌ها و خوانش‌ها ی ما از جهان بیرون هستند، اما سیاست‌ها گزارش‌ها و خوانش‌ها ی ما از جهان‌هایی هستند که دوست‌تر می‌داریم؛ سیاست همانند هنر، فن‌آوری و مدنیت هنر، فن‌آوری و مدنیتی است که در ساختن و برساختن آن جهان‌ها ی آرمانی و فرابودی به کمک ما می‌آید. سیاست چیزی بیش از هنر، فن‌آوری و مدنیتی نیست که امکان پیوند و هم‌سازی ما را فراهم می‌آورد. یعنی هیچ گفت‌وگو و گفتمانی در نبود فرآیندها ی باز توزیع قدرت گفت‌وگو و گفتمان نیست و نمی‌شود؛ یعنی گفت‌وگو فرآیندی دمکراتیک است و تازه پس از توزیع برابر قدرت آغاز می‌شود. یعنی دیگری بزرگ «ما مردم» هستیم و باید باشیم. (هر تغییری از همین نقطه آغاز می‌شود.)

پنجم. دریافت فلسفه‌ها، علم‌ها، زبان‌ها و واژه‌ها در این پیوستار کار آسانی نیست، و ما نیازمند دستگاه نقد دقیق و عمیقی هستیم که هم ما را از سنگ‌واره‌گی (گذشته‌گرایی، دگماتیزم) در گذشته برهاند و هم از پلاسما، فراسیال و دود شدن و هیچ شدن (تجربه‌گرایی خام، امپریزم) در آینده! ما نیازمند آن هستیم که پایی در گذشته داشته باشیم و چشمی هم به آینده بدوزیم. می‌ماند یک چشم و یک پا ی دیگر که باید در حال و ام‌روز باشند. سیاست و سیاست‌ورزی برآمد همین یک‌پا و یک‌چشم دیگر است! یک پا و یک چشمی که در نبود پایی که در گذشته است و چشمی که در آینده لنگ می‌زند و کار نمی‌کند.

یعنی برای آن‌که گفت‌وگوها و‌ گفتمان‌ها ی ملی بهداشتی باشند ما هم نیازمند جریان‌ها و‌ نهادها ی سیاسی و مدنی محافظه‌کار هستیم و هم پیش‌رو. یعنی گفت‌وگوها و گفتمان‌ها اشکال بنیادین سیاست‌ورزی (تصمیم‌سازی‌ها) و هم‌سازی‌ها اشکال بنیادین سیاست‌گذاری (تصمیم‌گیری‌ها) هستند، که در جایی به مناسبات توزیع قدرت (و فضاها ی خالی از قدرت) می‌رسند.

ششم. ایران آینده، ایرانی که من دوست دارم و ایرانی که من می‌خواهم ایرانی است رنگارنگ و گونه‌گونه همانند مردمان و ساکنان آن. ایران آینده، ایران دوست داشتنی من ایرانی است محاط به اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و محدود به پی‌وست‌ها ی آن. ایران من، ایرانی که من در پی‌ساختن و پی‌انداختن آن هستم ایرانی است که حتا به دریافت ما از ایران و ایرانیت محدود نمی‌شود. و حق خطا کردن را برای همه‌گان در این سرزمین بیمه می‌کند. ایران من، ایرانی که من رویا ی آن را در سر پخته‌ام و در مغز و قلب خود نام آن را سفته‌ام، ایرانی است مترقی و پیش‌رو و گشوده به دیگری و دیگربوده‌گی.

برای رسیدن از این جایی که هستیم (ایرانی که نمی‌خواهیم) به آن‌جا، باید به گذاری دمکراتیک تن دهیم. گذاری که هم گذار از جمهوری اسلامی و نکبت‌ها انبوه آن است و هم گذار از همه ی سنت‌ها و آموزه‌هایی است که ما را با جمهوری اسلامی و نکبت‌ها ی پیش و پس از آن پیوند می‌دهد و هم‌پوشان می‌کند. اما فقط گذار و گذشتن کافی نیست؛ ما باید چنان بگذریم که راهی به دمکراسی و رعایت حقوق بشر باز شود.

هفتم. چهره ی چیره‌ای از این گذار بازاندیشی در نام‌هایی است که در پهنه‌ی سیاسی ایران رواج دارد؛ و راه‌ها و راه‌بردهایی است که پرهیاهو و احتمالن پرهوادار. پیوستاری که از راست‌های وحشی در یک سو شروع می‌شود و با چپ‌های اولترا و گنده‌انقلابی در دیگر سو پایان می‌گیرد؛ فقر فلسفه و فلسفیدن در ایران بی‌داد می‌کند و عجیب نیست اگر در ایران (مثلن) مشروطه‌خواهان و حتا سلطنت‌طلب‌ها که باید محافظه‌کار باشند و پاسدار حکومت قانون و نظم، براندازند و برخی از چپ‌ها همانند جن‌زده‌ها از گذار و تغییر می‌هراسند! در میانه هم شرایط به‌تر نیست؛ بسیاری از دمکرات‌ها که باید اصلاح‌طلب و میانه‌رو باشند، براندازند و اصلاح‌طلب‌ها که باید چشمی هم به انقلاب و تغییرات بنیادین داشته باشند، به‌ شکل چیره محافظه‌کار هستند و با ترس و لرز از تغییر و کاربرد زور(۳) برای تغییر حرف می‌زنند.

چهره چیره‌ی سیاست در ایران ام‌روز همین درهم‌ریخته‌گی و بی‌بنیادی فلسفی و زبانی است. همین بی‌بنیادی است که سیاست و آینده را در ایران بی‌بنیاد و بی‌آینده می‌کند. چه، شلخته‌گی زبانی و‌ گفتمانی بازتاب شلخته‌گی زیست‌مانی و سیاسی است. آشکارا میان امتناع گفت‌وگو، امتناع تفکر و بن‌بستی که اندیشه ی سیاسی در ایران گرفتار آن است، ‌شکلی هم‌وندی دیده می‌شود.

هشتم. با آن‌چه آمد آشکار است که هم‌سازی و درک مشترک از میانه‌روی از یک‌طرف و تندروی از طرف دیگر چندان ساده و آسان نیست؛ چه، هرکس راه و انتخاب خود را ممکن است میانه بداند و بخواند. با این همه و با الهام از دستگاه نقد ترکیبی (پرهیز از دگماتیزم از یک‌طرف و گریز از امپریزم از طرف دیگر) می‌توان پیش رفت. به داوری من تا اطلاع پسین «گردش به مرکز در سیاست‌ورزی» و «مرکز‌زدایی از سیاست در ایران» باید دستور کار کسانی باشد که به گذار دمکراتیک می‌اندیشند. گردش و چرخش به مرکز همان میانه‌روی سیاسی است که هم از محافطه‌کاری و دگماتیزم می‌گریزد و هم از تجربه‌گرایی و بی‌بته‌گی! و مرکززدایی هم شکلی از فدرالیسم سیاسی است که هم می‌تواند در برساختن دمکراسی به‌کار آید ‌و جریان‌ها ی میانه را گرد هم آورد؛ و هم می‌تواند در ادامه ی کار جا ی خالی نهادها ی مدنی پرقدرت را پرکند و از بازگشت گشت‌آور سنت استبداد ما را‌ برهاند.(۴)

نهم. میانه‌روی (به عنوان یک ارزش) به خودی خود اهمیت چندانی ندارد، و بدون هم‌سازی و برساختن یک سیستم متریک، حتا می‌تواند (همانند همه ی ارزش‌ها ی دیگر) به یک ادعا ی سرکوب‌گر دگردیسد؛ هم‌چنان که در سنت به‌طور چیره این‌گونه بوده است. هرم قدرت و داوری در سنت هر ارزشی از جمله “میانه‌روی” را معنادار و زبان‌دار می‌کند. میانه‌روی در سنت سرسپرده‌گی تمام و کمال به مرکز قدرت است. میانه‌روی در درازمدت همان منحنی زنگوله شکل توزیع نرمال و طبیعی است؛ و اهمیت آن در آن است که می‌تواند به میانگین خواست میانگین جامعه اشاره کند. آن‌چه اهمیت بیش‌تر دارد فرآیند رسیدن به این میان‌گین‌ها است. در پهنه ی سیاست دریافت جامعه (Society) و جدایش (تفکیک) آن از اجتماع(Community) بسیار کانونی است؛ و گذار از اجتماع به جامعه بسیار تعیین‌کننده خواهد بود. چه، چنین گذاری است که به توزیع قدرت می‌رسد و از شهربند (که گرفتار سنت و دیگری بزرگ است.) شهروند (آزاد و برابر) می‌سازد. میانه‌روی در نبود آزادی و برابری پی‌روی از دیگری بزرگ است.

به زبان دیگر میانه‌روی نام دیگر دمکراسی است؛ در دمکراسی‌ها با نهادینه شدن آزادی و برابری (توزیع قدرت، مرکززدایی) فرایند‌ها ی رنگارنگ تصمیم‌سازی (دست‌کم در سطح حقوقی) به روی همه‌گان باز می‌شود. با این همه، فرآیندها ی تصمیم‌سازی/سیاست‌ورزی در جوامع دمکراتیک گفت‌وگوهایی بی‌پایان هستند و به کار تصمیم‌گیری/ سیاست‌گذاری نمی‌خورند. سیاست‌گذاری شکلی از پایانیدن موقت به هر گفت‌وگویی است، به هنگام ضرورت و برای تصمیم‌گیری. دمکراسی‌ها با آزاد و برابر کردن شهروندان در فرآیندها ی مشارکت به جامعه فرصت می‌دهند که میانگین خواست‌ها ی خود را بازبینی و باززایی کند؛ و با آزاد و برابر کردن شهروندان در رقابت، فرآیندها ی تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری را به میان‌گین جامعه نزدیک می‌کنند.

فشرده کنم: همه‌ی هیجان‌ها و نقدها به اصلاح‌طلبان محفوظ و محترم، اما فلسفه‌ی اصلاح‌طلبی هیچ نسبتی با این حرف‌ها و نقدها ندارد. هم‌چنان که سرنوشت جمهوری اسلامی را نباید به سرشت جمهوری‌خواهی در ایران پیوند زد، سرنوشت اصلاح‌طلبان را هم نباید و نمی‌توان به سرشت اصلاح‌طلبی گره زد. گذار دمکراتیک گذار از این خطاها و تن دادن به جمهوری‌خواهی و فلسفه‌های اصلاح‌طلبی است. با گردش به مرکز، جمهوری‌خواهی و اصلاح‌طلبی می‌توان و باید مرکززدایی از سیاست را در ایران پیش برد و راه ایران را به آینده، آزادی، برابری و ضرورت‌ها ی تازه گشود. گذار دمکراتیک، اصلاح‌طلبی و میانه‌روی نام‌ها ی گوناگون بر یک پدیده‌اند.

پانویس‌ها
۱- این نوشتار پیش‌نویس گفتاری است که شنبه ۳۰ اردی‌بهشت (۲۰ می) ساعت ۱۷-۲۰ به‌وقت تهران در کلاب‌هاس و در اطاق مرکز پژوهش‌ها ی حقوندی ایراد شده است. در این نشست به هم‌راه آقایان مهدی فتاپور، مهران مصطفوی و علی افشاری در میزگردی مشارکت داشتیم که موضوع آن «تلاش برای استقرار جمهوری ایران» بود.
۲- آسیب‌شناسی من از انحطاط و توسعه‌نایافته‌گی در ایران برخلاف آن‌چه رایج و چیره است و همه چیز را به پا ی اسلام می‌گذارد، امری پیشااسلامی است؛ یعنی من ریشه‌ها ی چرخه ی ناکارآمدی تسلیم و خشونت را در سنت ایرانی و پیشااسلامی می‌بینم. هم‌چنان که بارها نوشته‌ و گفته‌ام دش‌واری ی بنیادین ایران ام‌روز اسلام نیست، سنت پیشااسلامی است. سنت پیشااسلامی و دش‌واری‌ها ی آن است که در دوران اسلامی هم باززایی و تکرار شده است؛ و هم‌چنان نمی‌گذارد ایرانیان راهی به رهایی از سنت بگشایند. به زبان دیگر سنت ایرانی (شما بخوانید مدنیت سنتی در ایران) چنان پرزور است که هم در دوران اسلامی خود را (در نام‌ها و سرنام‌ها ی فاتحان) بازتولید کرده است و هم در دورانی که ایرانیان با نوینش (مدرنیته) روبه‌رو شده‌اند. یعنی می‌توان گفت اسلام ایرانی خوانش و نسخه ی اسلامی سنت ایرانی است. در این چشم‌انداز آسیب‌شناسی انحطاط و توسعه‌نایافته‌گی اگر محدود به نقد اسلام بشود و به بازگشت به گذشته بینجامد (آن‌چه در دو سده ی اخیر دیده می‌شود.) چیزی بیش از تسلیم شدن چندباره در برابر هم‌ایستایی سنت و تکرار آن نخواهد بود. چنین نگاهی را در سرنام «تصویر ایران آینده» آورده‌ام.
کرمی، اکبر، تصویر ایران آینده، تارنمای خبرنامه ی گویا، ۵ جون ۲۰۲۳، در ۶ بخش.
۳- برای آشنایی با دیدگاه نویسنده در مورد کابرد خشونت در پهنه ی سیاست نگاه کنید به سرنام “گذار از خشونت” که در نقد خشونت‌پرهیزی و بنیادها ی آن نوشته شده است.
کرمی، اکبر، گذار از خشونت، تارنمای خبرنامه ی گویا، ۲۷ دسامبر ۲۰۲۲.
۴- گذارها ی پیروز دمکراتیک را در جهان می‌توان در دو بخش صورت‌بندی کرد.
یکم. گسترش لیبرال دمکراسی به زور نهادها ی مدنی به پس‌نشینی نظام‌ها ی سلطنت مطلقه انجامیده و سلطنت با تن دادن به مرکززدایی در پهنه ی سیاست، توزیع قدرت و پخیدن هرم قدرت و داوری، در شکلی نمادین مانده است.
دوم. گسترش ایده و فرابود جمهوریت به همت و زور نهادها ی مدنی حکومت‌ها ی مطلقه را در بنیادها درنوردیده و مرکززدایی از قدرت را به‌شکلی ریشه‌ای تجربه کرده است.
در ایران به جهت نبود نهادها ی مدنی قدرت‌مند و بی‌تعادلی اجتماعی (حکومت مدرن و اندام‌دار است و مردم که حاکمیت با آن‌ها است بی‌دست‌وپا هستند و نمی‌توانند اعمال حاکمیت کنند.) شکلی از فدرالیسم با وجود خطرات ممکن در دوران گذار هم می‌تواند موتور محرکه گذار دمکراتیک باشد و هم پس از گذار می‌تواند حکومت برسرکار را چک و بالانس کند و به استقرار و پایداری دمکراسی کمک برساند.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

یک پاسخ

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »