سهگانهی عرفان، برابری، آزادی، حاصل آخرین نظر ورزی های شریعتی، متفکر بزرگ مسلمان، در حوزه ی دین و عرفان، انسان و جامعه است. گویی شریعتی با طرح این نظریه، که در طی گفتارها ی (مقالات) گوناگون به ویژه در دو گفتار (مقاله ی) “چگونه ماندن” و ” عرفان ، برابری، آزادی” مندرج در مجموعه آثار شماره ی ۲ او ، تحت عنوان ” خودسازی انقلابی” مجال بیان یافته است و همگی مربوط به سال ها و یا احتمالا ماه های آخر عمر کوتاه ، اما پر بار و برکت او می باشند، بر آن بوده است تا نظر نهایی خویش در خصوص دین، انسان و جامعه ی ایده آل مورد نظر خود را با مخاطبان خویش در میان بگذارد. بنابراین برای درک نظر او، گذشته از نوشته های دیگر این مجموعه، مطالعه و مقایسه ی دو گفتارنام برده در بالا بسی ضرور می نماید، چرا که به پندار من این دو گفتار(نوشته) در موارد زیادی با هم همپوشانی دارند.
انگیزه ی من از نوشتن این مطلب مختصر، بیش از هر چیز رفع ابهام از این نظریه و در پی آن انتقاد از درک و دریافت به باور من نادرستی است، که برخی از آن داشته و دارند.
اکنون به کوتاهی به طرح این نظریه می پردازیم.
در ابتدا خوب است ببینیم شریعتی چگونه و از چه راهی به این نظریه رسید. شریعتی خود در پاسخ به این پرسش مقدر چنین می گوید: “طبیعت وانسان دو موضوع اساسی اند که در آنها شکی نیست. برای مطالعه ی این دو موضوع و رابطه شان باهم، و زندگی انسان و حرکتش باید تمام مکتب ها و تجربه هایی را بررسی کرد که در تاریخ، بنام دین یا بنام فلسسفه، یا رشته های مختلف فکر و عمل بشری عرضه شده اند. در بررسی همه ی این ها با هم، به سه جریان اساسی می رسیم، بقیه مسایل یا همگی منشعب از این سه جریان اصلی اند و فرعی هستند و یا اساسا از قضیه پرت اند و ارزش درجه ی دوم دارند، اما آن سه جریان اساسی: یکی عرفان است دیگری برابری و سومی آزادی.”[۱] با کمی دقت در نقل قول بالا، در می یابیم که شریعتی ـ بر حسب ادعا ـ از راه بررسی تاریخی جریانات گوناگون اجتماعی، فرهنگی، دینی و فلسفی و مقایسه ی آن ها باهم به نظریه ی مزبور نایل شده است؛ بنابراین روش او یک روش تاریخی – تطبیقی است. بر این اساس او بر این باور است که هر کس، صرف نظرازاینکه مذهبی باشد یا نباشد یا اصلا عقیده و آیین خاصی داشته باشد یا نداشته باشد، از بررسی تاریخ اجتماعی، سیاسی، دینی و فکری و فرهنگی انسان به همین نتیجه خواهد رسید: “در این جا از موضع مذهب صحبت نمی کنم… اصلا می گویم یک دانشجویی است رفته است هاروارد، رفته است سوربون و اصلا از پایگاه سوربون، از پایگاه هاروارد، از پایگاه کمبریج، جهان را، تاریخ را و انسان را و همه ی این کره ی زمین را می بیند، می اندیشد و می خواهد راه پیدا کند… اگر این دانشجو در تمام تاریخ بشر، در طول تاریخ همه ی جبهه ها و نهضت ها و فلسفه ها و آرمان ها و ادیان و انقلاب ها را، جلوی چشمش بیاورد و بشناسد و تجزیه تحلیل کند و تقسیم بندی نماید به سه جریان اساسی می رسد… این سه جریان، سه بعد اساسی وجود انسانند و سه چهره از یک مجسمه ای هستند که همه ی ایده آل های انسان را بیان می کند. اصلا امام، انسان این است، این چهره ی سه بعدی است، سه جریان اساسی است که توجیه کننده ی همه ی تاریخ و همه ی انگیزش ها و بعث های تاریخی اند.”[۲]
چنانکه ملاحظه می کنیم شریعتی در این جا و البته در موارد دیگری هم که از ذکر آن خود داری شد، از این سه گانه با تعابیر گوناگونی مانند سه جریان اساسی،[۳] سه جهت [۴] [ یا گرایش وجودی انسان]، سه نیاز ذات آدمی[۵] و اغلب از سه بعد اساسی وجود انسان،[۶] یاد می کند.
بر این اساس آن ها ذاتی و به تعبیر قرآنی فطری انسان اند: “اصلا ساختمان انسانی بر این سه اصل استوار است. جزو وجود آدم است.” [۷] ضمنا فطری بودن مانع از آن نیست که بسته به زمان و مکان و اوضاع و احوال اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی گاهی این یا آن بعد برجسته شود و زمانی کم رنگ گردد و یا به طور کلی به محاق رود.
یکی از نکات حایز اهمیت در این میان این است که شریعتی از یک طرف از این سه گانه به عنوان بعد و جهت [گرایش] یاد می کند و از طرف دیگر از آن ها به نام جریان نام می برد.
در این جا به نظر می رسد که میان این ابعاد یا جهات روح انسانی و تجلیات آن و یا به تعبیر دیگر میان این مفاهیم و مصادیق آن ها خلط شده باشد. اما با توجه به توضیحات گوناگون شریعتی درمی یابیم که او، آن گاه که از جریانات سه گانه یاد می کند، کوشش هایی را در نظر دارد که انسان در طول تاریخ خود جهت برآوردن این نیازهای ذاتی خویش یا تحقق بخشیدن به این گرایش های سه گانه بدان دست یازیده است. عدم دقت کافی به این امر، برخی از دوستداران شریعتی و آشنایان با اندیشه ی او را به این صرافت انداخته است که در این ترکیب سه گانه به جای عرفان، که شاید مکتب ها و فرقه های صوفیانه را در ذهنشان تداعی می کند و به چشم منفی در آن ها نظر می کنند، چنانکه شریعتی خود نیز یکی از منتقدان جدی این جربانات بود، از واژه ی اخلاق استفاده کنند و در نتیجه سه گانه ی اخلاقُ، برابری، آزادی را درست تر و کار آمد تر از عرفان، برابری ، آزادی بدانند. البته به باورمن ـ همان گونه که پیش از این اشاره شد ـ چنانچه آن ها توجه کافی به این نکته می نمودند که شریعتی در این جا از احساس عرفانی سخن می گوید و نه از شکل یا اشکالی خاص از مکتب ها و فرقه های عرفانی یا صوفیانه، که هریک در نوع خود پاسخی است به این احساس یا گرایش وجودی انسان، احتمالا به این اشتباه خود پی می بردند. همین امرهم، یعنی توجه کافی نکردن به محتوای سخن شریعتی، یکی از پژوهشگران محترم عرصه ی اقتصاد را بر آن داشته است تا در مصاحبه ای بگوید که: “چیدمان این سه، یعنی عدالت و آزادی و عرفان در کنار هم به نظرم درست نیست… موضوع عرفان با اصول آزادی و عدالت هم ارز نیست. این دو اصولی هستند که کل جامعه ی بشری درباره ی اهمیت و معنای آن ها در بر پایی نظامات اجتماعی به توافق رسیده اند… به تعبیر دیگر این دو، اصولی حصولی هستند که به صورت عقلانی تعریف می شوند و درباره ی آن ها قرارداد اجتماعی بسته می شود… اما عرفان یک مکتب یا طریقت است و در موضوع مباحث معرف شناسی می گنجد و تکیه اش بر شناخت حضوری است.”[۸]
ایراد بالا در صورتی درست می بود که منظور از عدالت یا برابری و آزادی بکار رفته در سه گانه ی مزبور نه گرایش یا ابعاد عدالتخواهانه و آزادی خواهانه ی انسان، بلکه ناظر به جنبه ی عینی و محقق یا صورتی خاص از آن ها می بود.
۱.احساس عرفانی
اکنون بهتر است که شرح و توصیف این سه مفهوم را از زبان و قلم خود شریعتی پی بگیریم.
از نخستین مفهوم، یعنی احساس عرفانی، شروع می کنیم. شریعتی در جایی به جای عرفان یا احساس عرفانی واژه ی “خدا” [۹] را و در جایی دیگر مفهوم “عشق”[۱۰] و در یک جا هم هر دو را با هم بکار برده است.[۱۱] در رابطه با جایگزین کردن خدا به جای عرفان شاید بتوان گفت دلیل این کار این بوده است که از نظر شریعتی منشاء، موضوع و مقصد نهایی عرفان یا احساس عرفانی خداست. به عبارت دیگر از نظر او “خدا… سر چشمه ی اصلی عشق، عرفان و ارزش آفرینی و معنی دادن به انسان” است.[۱۲] بنابر این اشکالی نمی بیند که یکی را به جای دیگری بکار ببرد، هر چند به پندار من بهتر می بود که به همان احساس عرفانی پای بند می ماند. و اما در پاسخ این پرسش مقدر که چرا شریعتی به جای احساس عرفانی گاهی (هر چند به ندرت) از مفهوم عشق و زمانی از هر دو توامان استفاده کرده است؟ بهتر است ببینیم خود او چه دلیلی برای این کارش ارائه می دهد: “عشق به معنای آن انرژی غیرمادی است که در انسان حرکت می کند و بر آن اساس مبتنی است.”[۱۳]
این که شریعتی در یک جا عشق و عرفان را یکی می گیرد و در جای دیگر، یعنی کمی بعد از آن عشق را ریشه ی تجلی مکتب های عرفانی و مذهب بشمار می آورد منظور او را تا حدودی در ابهام فرو می برد. شاید دقیق تر و – چنانکه در تعریف احساس عرفانی خواهد آمد- و به منظور وی نزدیک تر می بود اگر احساس عرفانی را ریشه و منشاء عشق و عشق را ریشه ی تجلی مکتب های عرفانی بشمار می آورد. به قول حافظ: لطیفه ای است نهانی که عشق ار آن خیزد. [۱۴]
در هر صورت نخست باید احساس نیاز وعطش برآوردن آن نیاز در انسان باشد تا در او ایجاد عشق کند. اما صرف نظر از این خورده گیری های بجا و شاید هم بی جا، اکنون ببینیم شریعتی خود راجع به احساس عرفانی چه می گوید.
پیش از نقل نظر شریعتی راجع به احساس عرفانی شاید یاد آوری یک نکته خالی از فایده نباشد و آن اینکه شریعتی در آغازنیمه ی دوم دهه ی چهل قرن گذشته ی هجری شمسی همزمان با نوشتن کویر و هبوط که بعضا حاکی از تجربیات عرفانی او هستند به نظرورزی در باره ی عرفان هم پرداخت که حاصل آن در مقاله ای تحت عنوان ” انسان. خدا گونه ای در تبعید” به رشته ی تحریر در آمده است که هم در مقدمه ی “در نقد و ادب”[۱۵] و هم در هبوط در کویر، منتشر شده است، و شریعتی از این مقاله به عنوان “سرآغازی” و “تفسیری” بر کویر یاد می کند.[۱۶]بنابراین کویریات، به ویژه هبوط و مقالاتی مانند کاریز و معبد، به بخش عرفان عملی، و انسان خداگونه ای درتبعید و بخش نخست سه گانه ی “عرفان، برابری، آزادی”، به عرفان نظری یا فلسفه ی عرفان تعلق دارند. با یاد آوری این نکته که منظور از “عرفان نظری” در این جا آن نوع عرفان نظری ای نیست که در تاریخ عرفان اسلامی با نام محیی الدین ابن عربی عجین شده است، که بحث درباره ی تفاوت آن دو از حوصله ی این مقال بیرون است. ضمنا خط سیری که شریعتی از انسان، خدا گونه ای در تبعید تا عرفان، برابری، آزادی، یعنی در درازای ده سال، طی کرده است ثابت مانده است. و این می رساند که نگاهی که شریعتی به عرفان دارد یکی از وجوه و بل بنیان های ثابت و پایدار اندیشه ی اوست و می توان به تاکید گفت که شریعتی به انسان، هنر، دین و جامعه یا در یک کلام آدم و عالم از همین چشم انداز نگاه می کند.
و اما منظور از عرفان یا به بیان دقیق تر”احساس عرفانی” چیست؟: “مقصود از عرفان در معنی کلی اش، احساس دغدغه ی درونی بشری در این جهان طبیعی است. بطوری که هر کس آن دغدغه را ندارد معلوم می شود که هنوز وارد عرصه ی نوعیت انسان نشده است… والا امکان ندارد که انسان در زندگی مادی و این جهانی و در رابطه با این آسمان و این طبیعت احساس اضطراب نداشته باشد. این احساس اضطراب ناشی از کمبودی است که در رابطه ی او و طبیعت وجود دارد. یعنی به میزانی که انسان، انسان می شود نیازهایی را احساس می کند که دیگر طبیعت نمی تواند آن نیازها را بر آورد… از این جاست که کمبود و احساس بیگانگی با جهان و احساس غربت در این دنیا در وی ایجاد می شود. و این تشنگی و غربت، نیاز و عطش را در او بوجود می آورد. نیاز و عطشی که دو سر چشمه ی تجلی روح عرفانی در بشرند.”[۱۷] همین تجلی روح عرفانی است که به صورت ادیان، مذاهب گوناگون و جریانات و مکاتب مختلف عرفانی و صوفیانه در آمده است. به عبارت دیگر، هر یک از این ها به نوبه ی خود پاسخی است به این احساس عرفانی و نباید آن را با خود این احساس یکی انگاشت. لذا به باور شریعتی این احساس جوهر هر دینی است.[۱۸] از این روست که شریعتی صفت ویژه و وجه تمایز انسان از حیوان را همین احساس عرفانی می داند: “فصل جدا کننده ی انسان از حیوان ماقبلش – که یک انسان میمون مانند بوده است- پدید آمدن حس عرفانی است، حسی که اصلا مرحله ی انسانی با آن شروع می شود.[۱۹] بنابر این: “اگر این احساس عرفانی از آدم گرفته شود، بلافاصله انسان به صورت یک حیوان کامل تر و هشیارتر و قوی تر و مسلط تر بر طبیعت و بر احتیاجاتش در می آید، در صورتی که انسان بیشتر از این است.”[۲۰]
۲. آزادی
پس از این شرح کوتاه و فشرده درباره ی احساس عرفانی اکنون به مفهوم آزادی یا بعد آزادی خواهانه ی انسان از نگاه شریعتی می رسیم. شریعتی در ترکیب سه گانه ی “عرفان، برابری، آزادی” گاهی جای “آزادی” و برابری را با هم عوض می کند و در نتیجه از آزادی به عنوان بعد دوم و از برابری یا عدالت به عنوان بعد سوم یاد می کند. البته این جابجایی صوری این دو مفهوم با هیچ گونه تغییر محتوایی در سه گانه ی مزبور همراه نیست. آزادی بکار رفته در این ترکیب سه گانه، معنایی گسترده تر و فراگیر تر از مفهوم آزادی به معنای سیاسی و اجتماعی رایج این کلمه در روزگار ما دارد، هر چند آن نوع آزادی ها را هم در بر می گیرد: “این کلمه [آزادی] در مذهب یک بعد بی نهایت عمیق دارد، اما در تاریخ و در فلسفه های ماتریالیستی جدید معنای خیلی خلاصه شده ی سطحی و بدون دامنه دارد. به هر حال، آزادی یکی از ابعاد اساسی وجود انسان است. آرمان نهایی تمام مذاهب نجات انسان است … در اسلام آرمان، فلاح است. البته با همان اندازه اختلاف معنی ای که بین “لیبرته”، و فلاح وجود دارد. ” لیبرته” آزاد شدن از یک بند است، فقط، اما فلاح در بردارنده ی یک آزادی تکاملی وجودی است، نه آزاد شدن یک فرد از توی یک زندان … یک نوع رشد است. یک شکوفایی است. خوب در همه ی مذاهب و در تمام تلاش های اجتماعی و سیاسی هم می بینیم آزادی انگیزه ی بزرگی برای این همه مجاهدت ها و این همه شهادت ها ست. از هر جای تاریخ انقلاب برای آزاد شدن را بگیرید تا همین آلان … بنابر این مفهوم و بعد آزادی خواهی و آزادی طلبی، بزرگترین عاملی است که انسان را از جمود و از خواب و از عبودیت در برابر یک قدرت خارجی نجات می دهد”[۲۱]
پس از این نقل نسبتا طولانی، که البته همه ی ابعاد نظریه ی شریعتی درباره ی آزادی را هم پوشش نمی دهد، از آنجاکه بنای این نوشته بر اختصاراست به ناچار به همین اندازه بسنده می کنیم و به بعد سوم روح انسانی از نظر شریعتی می پردازیم.
۳. برابر یا عدالت خواهی
در خصوص بعد برابری یا عدالت خواهی روح انسانی، شریعتی چنین می نویسد (می گوید): “از وقتی که تبعیض ایجاد شد، تلاش برای رفع تبعیض هم به عنوان ضد ش ایجاد شد… به میزانی که تضاد، استثمار، بهره کشی و فاصله ی طبقاتی زیادتر می شود، تلاش و جنگ برای عدالت توسعه پیدا می کند تا جایی که به یک انفجار جهانی برسد قطعا…بنابراین [در روزگار ما] تلاش برای عدالت به عنوان یک عامل ضد آن [ضد طبقاتی] و یک تلاش عمومی درمی آید که نمی شود ندیده اش گرفت و در برابر ش مقاومت کرد… باری این بعد و این نیاز و این ضرورت جنگ در راه عدالت خواهی در طول تاریخ وجود داشته است و از یک نسل به نسل دیگر رسیده است.”[۲۲] پس عدالت خواهی هم مانند دو مقوله ی دیگر، عرفان و آزادی، ریشه در عمق روح و تاریخ انسان دارد.
۴. آسیب شناسی سه گانه ی “عرفان”، “برابری”، ” آزادی”
انسان در طول تاریخ و حیات اجتماعی خود همواره در تکاپوی بر آوردن این سه نیاز ذاتی خویش بوده است، که تبلورات آن را در سیمای ادیان، مذاهب و مکاتب عرفانی و نیز جریانات و نهضت های اجتماعی سیاسی می توان مشاهده و بررسی کرد. به عبارت دیگر، هر یک از این مذاهب و مکاتب به گونه ای در صدد پاسخگویی به این ابعاد و نیازهای روح انسانی بر آمده اند. اما اغلب با تکیه ی افراطی بر یکی از این ابعاد، دو بعد دیگر را یا به دست فرامومشی سپرده اند یا بدان ها بهای چندانی نداده اند. در نتیجه از حالت تعادل خارج و بدین سو یا آن سو متمایل گشته اند. اگر در گذشته این احساس عرفانی و تجلیات آن بود که بر جستگی می یافت، در جامعه های امروزی یا به اصطلاح مدرن این آزادی و برابری است که محوریت می یابد. محصول چنین محوریت یافتن های افراطی هم، به وییه در دوران معاصر،جیزی جزانسان و جامعه ی تک ساحتی نیست. به گفته ی شریعتی: “تجزیه ی این سه بعد روح انسانی، تجزیه ی وحدت وجودی انسان است. انسانی این چنین متلاشی شده؛ هر چه در آن سه رشته ی جدا از هم پیشتر رود، به رشد انحرافی بیمار گونه ای دچار می شود”.[۲۳]
شریعتی ضمن بر شمردن نقاط مثبت تجلیات خارجی هر یک از این ابعاد روح انسانی در زمانه ی ما یا به عبارت دیگر مذاهب و مکاتبی که در صدد پاسخگویی به این سه نیاز ذاتی انسان بر آمده اند، این چنین نقاط ضعف هر یک از آن ها را بر می شمرد: “بزرگترین فاجعه این است: که انسان، در تکیه به پرستش و عشق و عرفان، که عامل یک جهان بینی متعالی و معنی دار و یک وجود تکامل یافته و پر ارزش است و به انسان معنی می دهد، گرفتار زهد گرایی شد و در طلب آزادی گرفتار سرمایه داری گردید و در عشق به عدالت گرفتار یک نظام مارکسیستی ای شد که در آن اولین چیزی که نفی شده است، آزادی انسان و ارزش وجودی انسان. است”[۲۴]
بنابراین انسان و جامعه ی انسانی زمانی در مسیر رشد و شکوفایی انسانی قرار خواهند گرفت که هر یک به نحوی و به نسبتی بازتاب دهنده ی توامان این سه بعد روح انسانی باشند و در نتیجه آن مذهب یا مکتبی می تواند هدایتگر انسان به سوی فلاح باشد که در برگیرنده ی این هر سه بعد باشد. زیرا: “اگر این سه بعد اساسی در یک مکتب وجود داشته باشد، بعد های منفی هیچکدام از مکتب ها در آن نخواهد بود، زیرا یک بعد، بعد منفی بعد دیگر را جبران می کند. وقتی که این سه بعد جدا از هم به صورت مکتب در آمدند، آن جهت منفی اش وجود خواهد داشت، و اگر این سه بعد با هم باشند، جهات منفی شان دیگر نمی تواند وجود داشته باشد.”[۲۵]
طرح سه گانه ی “عرفان”، “برابری”، “آزادی:، به این صورت کلی، این امر را در ذهن برخی تداعی کرده است، تا بدون در نظر گرفتن زمینه و زمانه ی طرح این بحث و به ویژه با نادیده گرفتن نتیجه گیری ای که شریعتی در پایان هر دو گفتار “چگونه ماندن” و “عرفان”، “برابری”، “آزادی” بدست می دهد، که گویا او با در افکندن این نظریه از ایدئولوژی اندیشی یا به عبارت بهتر از اسلام ایدئولوژیک، که زمانی سخت بدان پای بند بود، عبور کرده است و با گذر از جزمیت های ایدئولوژیکی به موضع و معیاری فرا ایدئوژیک دست یافته است. به عنوان نمونه یکی از اندیشه وران مسلمان که در پی یافتن “جهان های مشترک” برای برقرار کردن زمینه ی گفت و گو میان پیروان عقاید مختلف است، که فی نفسه امری نیک است، در این خصوص چنین می نویسد: “علی شریعتی در اواخر عمر فکری اش بر سه گانه “عرفان،آ زادی و برابری” تمرکز کرد. او به تلاش برای فهم ایدئولوژیک از دین پشت کرده بود… شریعتی که در موضع اصلاح دینی در خانه اسلام و تشیع نشسته بود، یکباره فرا روی کرد. به جای اسلام و تشیع به روح عام شرقی تکیه کرد و مفهوم عرفان را استخراج نمود. به عنوان یک متجدد، از صداهای متنوع دنیای تجدد فراروی کرد و مفهوم آزادی را استخراج نمود. او به جای محتوا، سه صورت عام را از همه صداهای دوران خود برگزید… او به این نتیجه رسید که اسلام، مسیحیت، مارکسیسم و همه فرهنگ ها و سنت ها و ایدئولوژی ها برای گروهی از پیروانشان جهان مشترکی ساخته اند. به جای آنکه در خیمه ی این یا آن بنشینی و امیدی به نجات داشته باشی، باید بر فرازشان بایستی و جهان جهان های مشترک را تاسیس کنی. جهانی که عام است و مستعد پذیرش همه ی این خیمه های کوچک و بزرگ. از هر کدام باید یک مفهوم مرکزی اختیار کنی و اثبات کنی هیچ کدام بدون دیگری گوهر نیستند و درخششی ندارند. بلکه بر عکس فقیر و تنک دست اند.”[۲۶]
در نیک خواهی نویسنده ی دانشمند این سطور و تلاش او برای برون رفت از وضعیت کنونی، آن هم در زمانه ی از اعتبار افتادن ایدئولوژی ها و پراکندگی عقاید و آراء و ستیز مواضع، جای هیچ گونه شک و تردیدی نیست. اما آیا به راستی هدف شریعتی از طرح این نظریه همان است که این اندیشمند در صدد شرح و توصیف آن بر آمده است؟ پاسخ این پرسش را از زبان و قلم شریعتی بشنویم(بخوانیم).
شریعتی در گفتار “چگونه ماندن” در لابلای سخنانش به رویدادی مهم و سرنوشت ساز برای اندیشه ی اسلامی و پیامد های ویرانگر آن اشاره می کند بی آن که نامی از این رویداد و عوامل سازنده ی آن به میان بیاورد، اما موضوع هم برای طرف های گفت و گوی او و هم برای کسانی که با تاریخ فکری – سیاسی دهه ی پنجاه آشنا هستند کاملا روشن بود و هست: “می دانیم که سال های ۵۴-۵۳ سال های خیلی خاصی است: سال ضربه خوردن، سال خیانت دیدن، سال بدترین جراحت ها را تحمل کردن و سال خیلی سال ها و حرف هاست. دوره ی این وسوسه است که اسلام نارساست و اسلام با واقعیت های جدید منطبق نیست، و از وقتی که سرمایه داری در ایران بوجود آمده است، دیگر الام به درد نمی خورد.”[۲۷]
اشاره ی شریعتی آشکارا به تحولات درونی سازمان مجاهدین است؛ تحولاتی که منجر به شهادت مجاهدان بزرگی مانند مجید شریف واقفی و منزوی و منفعل کردن برخی از کادرهای کیفی و ایدئولوژیک سازمان و در پی آن مارکسیست شدن عده ی زیادی از اعضای آن، گردید. در آن زمان گروه مارکسیست شده به رهبری محمد تقی شهرام موسوم به “پرچمدار” در طی بیانه ای تحت عنوان ” پرچم مبارزه ی ایدئولوژیک را بر افراشته تر سازیم” شکست ایدئولوژی خرده بورژوازی (اسلام) و پیروزی طبقه ی کارگر را (مارکسیسم) را با هلهله و شادی فریاد کشید. این حادثه که آثار ویرانگر آن تا بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد، بسیاری از اهل اندیشه و مبارزه و از جمله شریعتی را به تامل و چاره جویی وا داشت. نظریه ی “عرفان”، “برابری”، “آزادی” حاصل تاملات شریعتی در چنین فضایی است. او بی آنکه خود را در گیر جدال میان مذهبی ها ی سنتی و مارکسیست ها بکند و بهانه به دست ساواک بدهد، جدالی که ساواک حداکثر استفاده را از آن را برد، یا از راه فلسفه به بحث پیرامون وجود خدا و رد ماده گرایی بپردازد، چیزی که نه کارش بود و احیانا نه کار ساز، از راه تاریخ وارد شد و به کشف این سه گانه رسید؛ راهی نسبتا ملموس و انضمامی و قابل پی گیری و بررسی تجربی. حرف شریعتی به شهرام ها و به مارکسیست ها به طور کلی، این بود که مارکسیسم در بهترین صورت فقط متوجه یکی از این ابعاد سه گانه ی روح و جامعه ی انسانی است، اما از آنجا که دو بعد دیگر را یا اساسا نادیده می گیرد یا کم اهمیت جلوه می دهد، عملا به مسخ و مثله کردن انسان منجر می شود، همچنانکه سرنوشت انسان در یک نظام سرمایه داری و پرچمدار دموکراسی لیبرال هم در نهایت چیزی بهتر از آن یکی نخواهد بود و مسخ و مثله شدن، انسان را در پی خواهد داشت. لذا در جستجوی مکتبی بر می آید که در بر گیرنده ی این هر سه بعد باشد.اما آیا چنین مکتبی وجود دارد؟ پاسخ شریعتی به این پرسش چنین است: “باید خدا را، خدا را، از توی این مجموعه ی خرافه – جمودی که بنام مذهب رسمی در دنیا وجود دارد نجات بدهیم، آن سرچشمه ی اصلی عشق، عرفان و ارزش آفرینی و معنی دادن به انسان، وجود و زندگی و عدالت و آزادی را از دست سرمایه داری نجات بدهیم، و برابری انسانی را از مارکسیسم نجات بدهیم…حالا برای این کار من به یک ایدئولوژی احتیاج دارم، به یک مکتب احتیاج دارم، من در آوردی نمی شود … مایه می خواهد، فرهنگ می خواهد، واقعیت تاریخی می خواهد، یک جای پایی می خواهد، یک وابستگی روحی- اعتقادی – ذهنی می خواهد و من همه ی این ها را، هر سه را خالص را در اسلام و در خانواده ی محمد و در علی می یابم و می بینم.”[۲۸]
در گفتار (مقاله ی) عرفان، برابری، آزادی، هم همین موضوع را این چنین بیان می کند:” اگر من که در قرن بیستم زندگی می کنم، در این زندگی امروز در مکتبی هر سه را در برداشته باشم، این مکتب رشد هماهنگ و متعادل و چند بعدی مرا تضمین خواهد کرد. و اگر نمونه بخواهیم، به نظر من اسلام ارزشش در این است که روی هر سه بعد هماهنگ با هم تکیه می کند.”[۲۹]
با توجه به آنچه در بالا از شریعتی نقل شد، که البته هنوز هم نمونه های بیشتری از این دست می توان ارائه کرد، به روشنی درمی یابیم که ادعای “پشت کردن شریعتی به ایدئولوژی در اواخر عمر، به دور از واقعیت و خلاف گفته ی صریح شریعتی است و به قول قدما نوعی از اجتهاد دربرابر نص است.
به همین صورت هم باید گفت که ادعای دیگر این نویسنده ی محترم مبنی بر اینکه شریعتی هر یک از این سه گانه ها را از جایی استخراج نمود (عرفان را از شرق، آزادی را از دموکراسی های اروپایی و برابری را از مارکسیسم)، خلاف گفته شریعتی است که این سه را هم در اعماق روح انسان جستجو می کند و هم در اعماق و دراز نای تاریخ، که پیش تر بدان اشاره شد، و این چنین نیست که آن ها را از این جا و آن جا گرد آورده و و به صورت مصنوعی با هم ترکیب کرده باش. بنابراین به رغم این ادعا که شریعتی ” به جای اسلام و تشیع به روح عام شرقی تکیه کرد… ” او بر آن بود که اسلام و تشیع مورد نظرش در برد دارنده ی این ابعاد سه گانه اند، به گونه ای که برای تکیه بر آن ها نیازی به فراروی از اسلام و تشیع نیست و از قضا علت تکیه و پا فشاری اش بر روی اسلام و ایدئولوژی اسلامی هم از همین منظر بود.
۵. سخن پایانی
شریعتی ـ چنانکه آمد ـ در پایان عمرش به سه گانه ی “عرفان، برابری، آزادی” رسید که بنابر آن هر شخص، نظام یا جامعه ای که ادعای اسلامی بودن داشته باشد باید به نحوی و نسبتی این ابعاد سه گانه در او یا آن به وحدت و تعادل رسیده و قابل رویت و ردیابی باشند، یعنی اگر نتوان در انسانی، نظامی یا جامعه ای نشانی از تعالی روحی و سلوک اخلاقی مبتنی بر آن و رفتار و مناسبات عادلانه و برابری خواهانه و مبتنی بر آزادی به معنای گسترده و همه جانبه آن، سراغ گرفت، شایسته ی اینکه بر خود نام مسلمانی بنهد نیست!
منابع و پانوشتها
[۱] . شریعتی، علی، م. آ. ۲، دفتر تدوین و انتشار مجموعه آثار برادر شهید دکتر علی شریعتی در اروپا، ۱۳۵۶، ص۶۱.
[۲] . م.آ .، صص ۴۲- ۴۱
[۳]. همانجا، ص ۶۱.
[۴] . همانجا، ص ۴۱.
[۵] . همانجا، ص۹۰.
[۶] . همانجا، ص ۴۱، ۴۴ و …
[۷] . همانجا، ص ۴۷
[۸] . دریغا اگرعرفان در کار بود. گفت و گوی محسن آزموده با کمال اظهاری، روزنامه ی اعتماد، ۲۸ خرداد ۱۳۹۱.
[۹] . در این جا از سه بعد سخن گفتم: “خدا” ، ” برابری” و “آزادی” (همانجا، ص ۵۱).
[۱۰] . “آزادی”، “عشق”، “برابری” (همانجا، ص ۱۴۱).
[۱۱] . یکی عرفان و عشق است (همانجا، ص ۴۲، ص ۸۶، ص ۸۷).
[۱۲] . همانجا، ص ۴۹.
[۱۳] . همانجا، ص ۸۱.
[۱۴] . لطیفه ای است نهانی که عشق از آن خیزد که نام آن نه لب و لعل و خط زنگاریست.
[۱۵] . شریعتی، علی، م. آ. ۳۲، چاپ اول، ۱۳۶۷، صص ۱۰۸- ۸۹.
[۱۶] . شریعفی، علی، م. آ. ۱۳، چاپ اول، ۱۳۶۵، ص ۵۴۹.
[۱۷] . م.آ. ۲، صص ۶۴-۶۳.
[۱۸] .همانجا، ص ۶۵.
[۱۹] . شریعتی این گفته را به داروین نسبت می دهد: م. آ. ۲، ص ۶۲.
[۲۰] . همانجا، ص ۶۵.
[۲۱] . همانجا، صص ۴۶-۴۵
[۲۲] . همانجا، ص ۴۶-۴۵
[۲۳]. همانجا، ص ۱۰۸
[۲۴] . همانجا، ص ۴۸.
[۲۵] . همانجا، صص ۸۷- ۸۶
[۲۶] . جواد کاشی، شریعتی و جهان جهان های مشترک، به نقل ازتلگرام آقای کاشی.
[۲۷] . م. آ. ۲، ص۵۰.
[۲۸] . م.آ. ۲، صص ۴۹ـ۵۰.
[۲۹] . همانجا، ص ۸۷.
13 پاسخ
درود بر استاد محمد تقی شریعتی و فرزندش علی
متاسفانه اشکال مد روز حرف زدن شریعتی را به ان روز انداخت، مارکسیسم اسلامی و تفکر التقاطی، شرح ان بطور مفصل در کتاب تحلیلی دکتر علی رهنما ، اسم کتاب دقیقش یادم نیست> (دکتر علی شریعتی، روشنفکری اتوپیایی (ناکجا آبادی)). دو بار ترجمه شده و یک بارش را انتشارات چاپخش چاپ کرده.
گزارشی که از سابقه شاندل بزرگ در ان کتاب میدهد، شاهکار است و نشان از عمق روحیات و تاملات پردازشی دکتر. اراِِِئه ی یک اسلام زیدی در کل بجای اسلام شیعه ی دوازده امامی غریب و مظلوم! و تقویت اسلام سیاسی مشهور در این روزها که با سبک و سیاق ۱۱ امام شیعه و سیره ی ۱۳ قرن عالمان شیعی نمیسازد>
تمنا دارم که اول این پاسخ زیر کامنت آقای مهدی شمیرانی بخوانید
— خیلی زر زدی —-
زیتون را چه شده است که به افراد فحاش و بی ادب مجال بد و بیراه گفتن و توهین می دهد، با همین هتک حرمتها فرد فرهیخته ای مانند آقای داود بهرنگ را مجبور به سکوت و کناره گیری کردند و حالا نوبت آقای شمیرانی است، خواهشمندم که در درج کامنتها کمی دقت کرده و نگذارید که سایت زیتون را که جای عرضه افکار و نقد عقاید است، محل ناسزاگویی های چاله میدانی شود.
امیدوارم که در آینده خواننده ی اینگونه اهانتها نباشم.
چاپ این کامنت زیبنده سایت نواندیشان دینی نیست.
سپاسگزارم.
جناب آقای افتخاری (قسمت اول)
معمولاً در ذیل مقالات و مطالب مندرج در “زیتون” نظر و دیدگاه فردی خود خوانندگان آن درج می گردد و شما بجای اینکه این رسم و سنت دیرینه را مراعات نمایید، سنت شکنی فرموده و تحت نام خویش، مطلبی را از یک فرد دیگر نقل و بیان نموده اید.
البته با توجه به ادعای آشنایی با شریعتی و نیز پدر ایشان در مشهد و سن و سالتان، انتظار می رفت که شما خود دست به قلم برده و نظر شخصی خویش را اعلام می نمودید که متاسفانه این کار را نکردید و بجای آن دست به دامن فردی شدید که مدتها است که در حوزه “طنز” حد و مرز و قاعده بین طنزپردازی و طنازی را رعایت نمی نماید.
این تذبذب و عدم تعادل نیز از وضعیت نابسامان فکری و سیاسی و مذهبی وی نشات می گیرد.
چرا که بر خلاف نظر شما او “یک فرد روشنفکر غیر مذهبی” نیست بلکه بر اساس زندگینامه خودنگاشته خود وی سابقه همکاری با حکومت را داشته است؛ وی پس از آغاز فعالیت های اصلاح طلبان به آنها می گرود و در نهایت مانند اکثریت آنها از همه چیز بریده به یک فرد ضد مذهب و مسخره کننده همه چیز و همه کس و در یک کلام، به یک نیست انگار مبدل می گردد.
در اینکه در بخشی از کارنامه زندگی سیاسی وی طنزهایی انتقادی نسبت به حاکمیت به چشم می خورد و در برهه هایی از زمان نقشی مثبت در افشای این حکومت تزویرگر ایفا کرده است، جای شکی نیست ولی ایشان نیز به مانند اکثریت فعالان سیاسی جامعه ایران حد و حدود خود و حوزه تخصصی خویش را فراموش نموده و در مورد مسائل و اشخاصی نه اظهار نظر، که تمسخر و توهین می کند. البته همین امر هم باعث رویگردانی مخاطبان سابقش از او و عدم استقبال آن ها از نوشته های اخیر وی گردیده است.
من در اینجا به شیوه تسلسلی و قدم به قدم تنها به تناقضات نهفته در برخی از اطلاعات ناقص و غلط ایشان اشاره می نمایم و به جنابعالی نیز تحقیق و تفحص بیشتر در مورد شریعتی، از طریق مطالعه و بررسی کتب و منابع مختلف را پیشنهاد می کنم.
۱- {کاشف ابوذر و فاطمه در پاریس}
یکم: معرفی شخصیت ابوذر و همچنین ترجمهء کتاب “ابوذر غفاری” متعلق به زمان دانشجو بودن وی در مشهد و قبل از اعزام به ادامه تحصیل در فرانسه است و نه محصول زندگی در پاریس!
دوم: معرفی و طرح شخصیت فاطمه دختر محمد رسول الله و نیز سخنرانی ایی که چندی بعد تبدیل به کتاب مفصل “فاطمه، فاطمه است” که همان گونه که از عنوانش پیدا است نیز متعلق به سال ۱۳۴۹ است که در تهران ایراد و نگارش یافته و نه در پاریس!
۲- {بنیان گذار حسینیه ارشاد در تهران}
– حسینیه ارشاد از سوی محمد همایون و با همکاری آقای ناصر میناچی و چند فرد دیگر تاسیس و بنیاد نهاده شده است و نه شخص شریعتی.
شریعتی پس از چند سال که از فعالیتهای حسینیه ارشاد در تهران می گذشت از سوی آقای مطهری طی نامه ای به مشهد، دعوت به همکاری شد.
۳- {وی ۴۴ سال زندگی کرد و به اندازه ۴۴۰ سال جامعه ایران را به عقب ماندگی دچار کرد}
یکم: اغراق بیمارگونه در توصیف فعالیت یک فرد که به تنهایی و بدون هیچ قدرت و ثروت و حمایتی یک ملت سی و چند میلیونی را تنها با چند سخنرانی ۴۴۰ سال دچار عقب ماندگی کرد!
دوم: انگار که در آن دوره شریعتی متکلم الوحده جامعه سیاسی و مذهبی و روشنفکری ایران بوده است و بقیه افراد و صاحبنظران و اندیشمندان مملکت تنها نظاره گر بوده اند و بس!
در حالیکه از پس کودتای ننگین آمریکایی – انگلیسی بیست و هشت مرداد، جامعه ایران در حوزه های مختلف سیاسی و فکری شاهد فعالیت نیروهای مذهبی و ملی و مارکسیستی بوده است. پرسش این است چرا آنها که در بسیاری از عرصه ها به مراتب فعالتر و مبارزتر از شریعتی بودند، این ادعای سخیف و مضحک را مطرح نکرده و به اینگونه سخنان بی اساس وقعی نمی نهند و این ادعا را که می گوید این افکار شریعتی بود که ایران را خراب کرد، را نمی پذیرند و حتی فراتر از آن در اوان انقلاب شکوهمند بهمن ۵۷ از زحمات و فعالیت های روشنگرانه شریعتی جمیعا تقدیر و تشکر کرده اند؟
مگر اینکه بگوییم که آنها تجربه شخصی و معیوب و مشکوک جناب نبوی را در ارتباط با همکاری و همفکری با حکومت استبدادی، استثماری و استحماری بعد از انقلاب را نداشته و اینچنین جنون آمیز به تمامی گذشته خود و ملت خود نمی تازند و اگر اشتباهاتی در حوزه های تحلیل وقایع و موضعگیری های خود دارند، آنها را صادقانه بیان و اعتراف می نمایند بی آنکه آنها را به تمسخر گیرند یا به توطئه منسوبش نمایند.
۴- {یکی از صدها روستایی جهان سومی که پس از درس خواندن در پاریس به کشورشان برگشتند و پایه گذار استبداد شدند}
یکم: این لحن و نوع بیان جناب نبوی، آدمی را یاد تحقیرات حضرات متکبر و نژادپرست اروپایی و آمریکایی در مورد جنبش های استقلال طلبانه در کشورهای مستعمره و تهمت عقب ماندگی و ارتجاع به آنها و تفاخر به فرهنگ و تمدن خود می اندازد!
ولی سوال اصلی این است که چرا اکثریت تحصیل کرده های سابق کشورها ی مستعمره مستقیم و غیر مستقیم، پس از اتمام تحصیل خود به نزد ملت خود برگشته و انقلاب هایی را علیه سلطه گران اروپایی و آمریکایی به راه انداخته اند (بر خلاف تحصیل کرده های جدید، مخصوصا ایرانی ها که تا مغز استخوان غربزده و بی هویت و واداده اند)؟
جواب تنها به این بر می گردد که روشنفکران جهان سومی فعلی ساکن در اروپا و آمریکا بر خلاف نسل قبلی با پول و تلاش خود درس نخوانده اند و تنها به یمن اخذ پناهندگی و برخورداری از مزایای آن و نیز از ضدیت غربی ها در مبارزه با حکومت فعلی شان، در جامعه های غربی انحلال و انطباق یافته اند و همراه با آن جوامع و سیاستها ی خارجی آنها علیه کشور و فرهنگ و مذهب خود موضع می گیرند (پادوهای نوین استعمار).
این نیز در دوران ما پدیده ای نادر و نوبری نیست و از جانب بسیاری از تازه به دوران رسیده و جدیدالمتجدد گشته ها امری تکراری و عادی شده ، به طوری که *وقاحت و فضاحتش* از یاد رفته است!
۵- {وی موفق شد دین را به یک اسلحه تبدیل کند تا با آن یک حکومتی که آزادی اجتماعی داشت و آزادی سیاسی نداشت را از میان ببرد و حکومتی ایجاد کند که نه آزادی سیاسی داشت و نه آزادی اجتماعی و بعدا همان اسلحه به دست دیکتاتوری غیرسلطنتی افتاد تا با آن شریعتی و بقیه از میان بروند.}
– تحلیلی به غایت نازل و بدوی از مقولات دین و سیاست.
یکم- اینکه در طول تاریخ بشر هر وقت که نیاز به تغییر و تحول و انقلاب احساس می شده و انسان با تمسک به مقولاتی مانند دین و یا ملیت و یا فرهنگ و غیره دست به تدوین عقیده ای کارآمد و راهگشا می زده است شک و تردیدی نیست و نیز این امر غیر قابل ممانعت و مخالفت می بوده است.
همانطور که حکومتها برای توجیه حاکمیت خویش به هر دستاویزی چنگ زده و مردم را با خود همراه می ساخته اند، مخالفین آنها هم نیز به همان شیوه (بدست آوردن حمایت توده مردم) با آنان برخورد می نموده اند.
ادعای اینکه شریعتی موفق شد که از دین یک اسلحه بسازد نیز در چهارچوب همان قاعده مذکور قابل توضیح می باشد.
در اینکه شریعتی با رجوع به قرآن به عنوان منبع اصلی دین اسلام، در صدد برپایی جامعهای مبتنی بر قسط، عدالت، حرمت و رشد (به عنوان یک مسئولیت دینی و میثاقی الهی – انسانی) می بوده شک و تردیدی نیست و البته باور این امر برای افراد غیر مذهبی و یا ضد مذهبی چندان ساده و مفهوم نیست.
دوم- اینکه حکومت شاه با رجوع به حکومت های مشکوک و مستبد هخامنشی و ساسانی برای توجیه حاکمیت خود عقیده ای مبتنی بر “دوران شکوهمند ایران باستان” را تبلیغ و ترویج می کرد و این پدر و پسر شیاد پنجاه سال بر ملتی بیست سی میلیونی حکمرانی کردند و عامی و تحصیل کرده را فریفته و آلت دست و از عوامل خویش ساخته بودند، گویا نزد جناب نبوی امر چندان فاجعه باری نبوده و نیست.
سوم- پیشبینی این که -حتی اگر شریعتی و اندیشه های اسلامی و انقلابی او در ایران مطرح نمی شد- جامعه ایران تا کجا می توانست حکومت شاه را تحمل کند نیز بر اساس حضور نیروهای مخالف آن، امری بسیار مشکل و صعب می بوده است.
چرا که بعد از کودتای ضد ایرانی بیست و هشت مرداد سال سی و دو آمریکایی ها و انگلیسی ها، تشکل یابی سازمانی و حزبی مخالفان شاه، از چندین نیروی مارکسیست و مائوئیست گرفته تا نیروهای ملی گرا و نیز انواع و اقسام جریانات مذهبی مترقی (آقایان بازرگان و طالقانی و نهضت آزادی و شاگردانشان مجاهدین خلق سابق) و همچنین نیروهای سنتی (مانند طرفداران آقای خمینی و منتظری و غیره) عملاً عرصه را برای شاه تنگ و ادامه حکومت او را مورد تهدید قرار می دادند.
البته فساد و وابستگی خارجی و مزدور آمریکا و انگلیس و اسرائیل بودن شاه هم مزید بر علت مخالفتهای گوناگون با او بود و می شد.
(ادامه دارد)
خداییش نه میدونی طنز چیه و نه بلدی نقد کنی! طنز یعنی یک نابسامانی را به شکل بزرگنمایی شده و نامتعارف نشان دادن. نقد هم یعنی نقد مطلب نه تحقیر نویسنده. الحق که مسلمانی
شریعتی در خانواده ای شدیدا مذهبی بزرگ شده بود و بالطبع ضمیر ناخوداگاه او اجازه ازادی تفکر به او نمی داد. رفتن به فرانسه در زمانی که اسلام هنوز پتانسیل خشونت وکشتار خود را عیان نکرده بود به او این امکان را داد تا جهل و تحجر اسلامی را در زر ورق بپیچد و خطرناک تر از آخوندها به روشنفکران بفروشد. روحانیون فقط می توانستند عوام را همراه سازند و علی شریعتی یا با نادانی یا به عمد روشنفکران و دانشجویان را همراه جهالت کرد و یکی از باعث و بانی های جمهوری جهل و ارتجاع سیاه شد. روحش شاد نباشد و راهش ادامه ای نداشته باشد.
و اما در پاسخ به آقای افتخاری:
آقای افتخاری مگر شما علم غیب داشتید که انتظار دارید مرحوم شریعتی میباید میداشت!؟ جنابعالی که دوست مرحومین محمدتقی شریعتی و طاهر احمدزاده بودید، چند بار ایشان را از ادامه راهی که در پیش داشتند، منع کرده و انذار نمودید؟ شما که یادتان نرفته در سال ۵۷ اکثریت افراد جامعه، موافق انقلاب و مخالف سلطنت بودند؟ از حزب توده و چریکهای فدایی بگیر تا مجاهدین خلق و مجاهدین انقلاب، از جبهه ملی و نهضت آزادی بگیر تا اصحاب میزان و جاما.
مگر هر مقدمهای، مسئول هر نتیجهای است؟ اگر کسی تلاش کند و فرزندش را به دانشگاهی خوب بفرستد و فرزند در آنجا دچار انحرافی شود، آیا آن پدر یا مادر، مسئول است؟ اگر والدینی با موافقت دختر، او را به خانه بخت بفرستند و بعدها داماد دچار انحرافی شود، آیا والدین باید مواخذه شوند؟
آیا واقعاً شما در خلوت وجدانتان به این قطعیت رسیدهاید که آنچه امروزه شاهد آن هستیم، مطلوب و مقصود شریعتی بود؟
وانگهی به نظر میرسد شما دچار آناکرونیسم شدهاید. آقای افتخاری! تقریباً و بل تحقیقاً تمامی خواص و عوامی که در وقوع انقلاب مشارکت داشتند، در تحلیلهایشان تجدیدنظر نموده و انگشت حیرت به دندان گزیدهاند. چرا که این بخت را داشتند تا زنده بمانند و فرصت مشاهده و قیاس قبل و بعد از انقلاب را داشته باشند. هر چند که شریعتی، با چشم بصیرت، هشدارهای بایسته را همان موقع داده بود؛ در قاسطین و مارقین و ناکثین.
آقای افتخاری! از آقای ابراهیم نبوی نقل قول کردید، بنده هم پاسخ به ایشان را از خواجه شیراز وام میگیرم و میگویم:
آقای نبوی! بد نگو و میل به ناحق مکن، جامه شریعتی را سیاه و دلق خود را رنگارنگ مکن، رقم مغلطه بر دفتر دانش مزن، سِر حق بر ورق شعبده و مضحکه ملحق مکن
برادر من اسلام همه اش همین است که میبینی. اگر شریعتی اسلام و تشیع را تبلیغ می کرد که می کرد پس همین را میخواست. گناهکار بودن بقیه هم معنی اش بیگناهی شریعتی نیست و پشیمانی ادمها هم معنی اش بی اثر بودن کارهایی که انجام دادند نیست. بله شاید شریعتی هم اگر بود به یک غیر مذهبی مثل نبوی تبدیل می شد ولی ایا این معنی اش این است که اثرات مضر سخنرانی ها و کتابهایش ندیده گرفته شود؟؟؟؟
جناب آقای افتخاری (قسمت دوم)
متاسفانه این مطلب عاریه ای شما از جناب آقای ابراهیم نبوی، چون ادعاها و اتهامات فراوانی را با خود به یدک می کشید، من را مجبور نموده که در چند قسمت جوابیه هایی را آماده ساخته و در دسترس عموم قرار دهم تا بعد شاهد قضاوت خوانندگان و علاقمندان اینگونه مباحث و مسائل باشیم.
با عرض معذرت از طولانی و حجیم شدن پاسخ های اینجانب.
۶- {کشفیات:
مانتو و روسری، شربت شهادت، مستضعف و مستکبر، ابوذر و یاسر، ایدئولوژی اسلامی، پدیده ارشاد که بعدا وزارت شد، ولایت، سوسیالیزم شیعی، جامعه بی طبقه توحیدی برای کشور غیر تولیدی، روش تبدیل فاطمه به سیمون دوبوار و ابوذر به چهگوارا.
مسوول روابط عمومی شیعه برای تبدیل مجموعهای از کالاهای کهنه به اشیایی که شیک به نظر میرسند.
وی تصور میکرد جامعهشناس است و شاگرد ژرژ گورویچ.
تاثیرگذارترین روشنفکر تاریخ ایران که صدها هزار دانشجو را چند دهه از فکر کردن بی نیاز کرد!!}
– به سخره گرفتن مخاطب یکی از منفی ترین خصیصه جناب طنزپردازمان، نبوی همه چیزدان و همه چیز نویس است.
این عادت ناپسند در اشتغال ایشان به طنز و فکاهی نویسی حرفه ای باعث شده است که ایشان تمامی مسائل و مقولات پیرامونی خویش و به ویژه افکار و عقاید مخالفان خود را مورد تمسخر و مضحکه قرار داده و آنها را مستمر و بی پروا به زیر ضرب کلمات موهن خود بکشاند.
یکم- اتهام کشف “مانتو و روسری” به شریعتی در حالیکه کلمه مانتو در آن دوران قبل از انقلاب در ایران مصطلح نبود و در حوزه پوشش برای تحجب زنان معنی و مفهومی نداشت و این کلمه بعد از انقلاب رایج و مستعمل گشت و روسری هم در ابعاد میلیونی در قبل از انقلاب رواج و مصرف عمومی و تاریخی در تمامی نقاط ایران داشته است. بنابراین نسبت کاشف روسری و مانتو دادن به شریعتی تنها از جانب جناب نبوی مطرح گشته است و لاغیر!
تحقیقی ساده و سریع در اینترنت تنها جواب ساده و تذکاری برای آینده به ایشان است که در مسائلی که در حیطه تخصص و سواد ایشان نیست دخالت و اظهارنظر نفرمایند:
(- مانتو (به فرانسوی :manteau)
این پوشاک، امروزه در ایران، کارکردهای اداری، فرهنگی، مذهبی و سیاسی دارد و پس از انقلاب ایران، گونهای مانتوی مناسب با فرهنگ انقلابی توسط رابطهای سیاسی فرانسوی به ایرانیان پیشنهاد شد که با تغییراتی جزئی مورد پذیرش این کشور قرار گرفت و اکنون نیز استفاده می شود. [منبع: ویکی پدیا])
دوم- “شربت شهادت” این اصطلاح نیز، پس از انقلاب و مخصوصاً در دوران جنگ عراق و ایران از جانب رهبران فکری و سیاسی و دینی اسبق جناب نبوی ابداع و اختراع شده است و در مجموعه آثار شریعتی بکار نرفته است.
سوم- “پدیده ارشاد که بعدا وزارت شد” بازی با کلمات و شکستن حرمت مفاهیمی است که برای عده ای مهم و محترم است ولی ایشان فقط برای اینکه مطلبی بنویسد و در آن تمامی عقده های زندگی تباه شده خویش و جهالت ورزی سالیان سال خدمت و همدستی در حکومتی ظالم و ضد انسانی را استتار نموده و بااین این همانی کردن *مظلومی و ظالمی*، خویشتن را مبرا از نقش پیشین و منفی وانمود ساختن، تنها هنر اصیل و راستین جناب نبوی با گذشته ای مطهر (!) می باشد و بس.
اگر حاکمیت پس از انقلاب از واژه “ارشاد” قبل از انقلاب که با نام شریعتی پیوندی تاریخی خورده بود، برای تحکیم و تسلط اسلام حوزوی و آخوندی و از همه بدتر حکومتی خود سوءاستفاده می کند و جناب نبوی هم در این امر با آنها مساعدت و مشارکت می فرماید، آیا باید شریعتی متوفی قبل از انقلاب جواب پس بدهد یا جناب ابراهیم نبوی مدیر دفتر سیاسی وزارت کشور در سالهای خونین اعدام و ارعاب ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۴.
چهارم- “سوسیالیسم شیعی، جامعه بی طبقه توحیدی برای کشور غیر تولیدی”
مشکلی که بر سر راه فهم مطالب نبوی وجود دارد این است که خواننده در حین مطالعه نوشته ایشان به مطالبی بر می خورد که تفکیک بین طنز و جدی بودن مخدوش می گردد و تنها می بایست با حدس و گمان منظور وی را تخمین زد!
یکم- اینکه اگر مردمی در یکی از کشورهای جهان بخواهند نظام اقتصادیی مبنی بر اصالت جمع و جامعه در برابر اصالت فرد و طبقه ای خاص را برگزینند، می بایست در ابتدا تولیدگر باشند وگرنه اجازه این کار را ندارند!؟
تا آنجا که انتظار می رفت ایشان می بایست بیشتر بر اساس عقاید سابق حزب جمهوری اسلامی و یا حزب جمهوریخواهان فعلی آمریکا تحلیل می نمودند و نه از موضع مارکسیستی یک حزب توده ای!
اما چه می توان کرد، ایشان اراده و قصد فرموده اند که دست به رد و ابطال و تخریب شخصیت و اندیشه شریعتی بزنند و برای همین هم در همهء حوزه های فکری، سیاسی، فرهنگی، دینی و تاریخی ابراز عقیده و اظهار نظر می نمایند!
پنجم- “روش تبدیل فاطمه به سیمون دوبوار”
این امر که شریعتی فاطمه را الگوی زن مسلمان بشمار می آورد و او را در برابر زنی مانند سیمون دوبوار ماده گرا (به هر دو مفهوم!) که در نگاه آقای نبوی مصداق و مثال زن آزاده، خودآگاه، مسئول، مبارز و معتقد به اصول و مرامی مترقیانه است، در مقامی برتر می نشاند گویا بر ایشان گران آمده است و در نتیجه او را به سخره گرفتن وا داشته است و البته این امر آشکارا نشان دهنده عقده خود کم بینی و بی هویتی و نداشتن تاریخ و فرهنگی ملی و در نهایت شخصیت های اروپایی و آمریکایی را الگو برای بشریت تصور کردن است!
ششم- بر همین اساس نیز شخصیتی مانند ابوذر و مقایسه آن با چه گوارا است.
اینکه چه گوارا در انتهای عمر با موضع گیری ای انقلابی جانب ملتی را می گیرد و “حریت” را انتخاب می کند در سر جای خود محترم و محفوظ است ولی ابوذر در نزد توده مسلمان و نیز مسلمانان قائم و مسئول کجا و چه گوارا، که فقط در برهه ای از زمان مجاهدتی کرده است کجا!
هفتم- {وی تصور میکرد جامعهشناس است و شاگرد ژرژ گورویچ.
تاثیرگذارترین روشنفکر تاریخ ایران که صدها هزار دانشجو را چند دهه از فکر کردن بی نیاز کرد!!
کارنامه:
نمره انشا ۲۰، نمره تاریخ ۲،
جامعهشناسی ۵ ، فن بیان۲۰،
تعلیمات مدنی ۴.۲۵، انضباط ۳،
وی با حداقل نمره دکترای ادبیات از فرانسه گرفت و بعنوان جامعهشناس شناخته میشود.}
در باب جامعه شناس، اسلام شناس، غربشناس، تاریخ دان و آگاه از مقولات فقهی، عرفانی – تصوف، فلسفه، قرآن و اقتصاد و علوم سیاسی و روان شناسی و ادبیات بودن شریعتی اگر هر ایراد و انتقادی بوده باشد که البته هست، در یک چیز او نمی توان شک و تردید کرد و آن این است که وی در زمان خود در محیط های علمی و دانشگاهی و فرهنگی سخنرانی ها و حتی تدریس های چند ساله داشته است (که در سی و شش جلد مجموعه آثار وی در بیش از دوازده هزار صفحه، در تجدید چاپ های متوالی و در بالغ از میلیونها نسخه به چاپ رسیده است) و با وجود اینکه افراد و جریانات سیاسی و فکری بسیاری در آن ایام فعال و بانفوذ و مشهور بودند ولی هیچکدام از نظریات و عقایدشان مانند مباحث شریعتی مورد استقبال و متابعت قرار نگرفت. البته از فردی مانند جناب نبوی انتظار هیچ جوابی جز این نمی رود که بگوید “صدها هزار دانشجو را چند دهه از فکر کردن بی نیاز کرد”. معنی این پاسخ این است که در آن زمان شریعتی بی مدرک و متوهم و التقاطی که “تصور می کرد که جامعه شناس است و شاگرد ژرژ گورویچ” مخاطبین دانشجو خود را چند دهه سر کار گذاشته بوده است و مخاطبین ابله و نادان نیز این را باور کرده بودند (و هنوز هم بعد از چهل – پنجاه سال باور می کنند).
من شخصاً بر این نظر هستم که جناب نبوی دارد فرافکنی می کند و نیز در حال تصفیه حساب شخصی و انتقام کشی از خویشتن (برای عمل احمقانه ای که در همکاری چند ساله با آخوندها داشته) است که چنین بی پروا به همه چیز و به همه کس تعرض و تهاجم می کند و اینگونه نازل و سطحی اظهار نظر می فرماید.
تنها نکته مغفوله ای که ظاهراً جناب طنزنویس متحیر و مبهوت نمی تواند دریابد و یا در می یابد ولی نمی خواهد اقرار کند پدیده ای بنام “شریعتی” است و در حوزه ادبیات قرآنی، وی اسوه ای است *شهید شاهد* که تجلی استخدام نبوغ و سعی انسانی در ایمان ورزی به الله برای ساختن دنیایی مطلوب و طیب برای مردم است.
(ادامه دارد)
ادبیات کلام شریعتی، به سیاق ادبیات قرآن کریم و ادبیات جناب مولانا، ادبیاتی محاورهای است که در هر برهه و هر دورهای، معنا و مفهوم جدیدی از پرده منطوق آن به در میآید. روحش شاد، راهش پررهرو.
شریعتی پدر معنوی جمهوری اسلامیست و قطره قطره های خونی که از جوانان ایران ریخته شده به گردن ایشان خواهد بود
بد ندیدم که نظر یک فرد روشنفکر غیر مذهبی را هم در مورد شریعتی اینجا بیاورم تا خوانندگان نتیجه عرفان ایشان را از یک دید دیگر هم بدانند. اضافه کنم که بنده در سالهای دانشجویی در مشهد ارتباط نزدیکی با پدر ایشان مرحوم محمد تقی شریعتی در انجمن اسلامی مشهد داشتم و به ایشان و دوست در گذشتهام روان شاد طاهر احمدزاده داشته و زمانی را در زندان با آنها سپری کردم.
✍️ ابراهیم نبوی
*دکتر علی شریعتی؛ که بود و چه کار کرد*
معروف به دکتر، تنها دکتر به رسمیت شناخته شده در انقلاب اسلامی ایران. متولد ۱۳۱۲ در سبزوار، تحصیلکرده در مشهد، کاشف ابوذر و فاطمه در پاریس، بنیانگذار حسینیه ارشاد در تهران، مبارز با حکومت در اروپا، متوفی در ساوتهمپتون انگلیس و دفن شده در زینبیه سوریه.
وی ۴۴ سال زندگی کرد و به اندازه ۴۴۰ سال جامعه ایران را به عقبماندگی دچار کرد.
یکی از صدها روستایی جهان سومی که پس از درس خواندن در پاریس به کشورشان برگشتند و پایهگذار استبداد شدند.
وی موفق شد دین را به یک اسلحه تبدیل کند تا با آن یک حکومتی که آزادی اجتماعی داشت و آزادی سیاسی نداشت را از میان ببرد و حکومتی ایجاد کند که نه آزادی سیاسی داشت و نه آزادی اجتماعی و بعدا همان اسلحه به دست دیکتاتوری غیرسلطنتی افتاد تا با آن شریعتی و بقیه از میان بروند.
کشفیات:
مانتو و روسری، شربت شهادت، مستضعف و مستکبر، ابوذر و یاسر، ایدئولوژی اسلامی، پدیده ارشاد که بعدا وزارت شد، ولایت، سوسیالیزم شیعی، جامعه بی طبقه توحیدی برای کشور غیر تولیدی، روش تبدیل فاطمه به سیمون دوبوار و ابوذر به چهگوارا.
مسوول روابط عمومی شیعه برای تبدیل مجموعهای از کالاهای کهنه به اشیایی که شیک به نظر میرسند.
وی تصور میکرد جامعهشناس است و شاگرد ژرژ گورویچ.
تاثیرگذارترین روشنفکر تاریخ ایران که صدها هزار دانشجو را چند دهه از فکر کردن بی نیاز کرد!!
کارنامه:
نمره انشا ۲۰، نمره تاریخ ۲،
جامعهشناسی ۵ ، فن بیان۲۰،
تعلیمات مدنی ۴.۲۵، انضباط ۳،
وی با حداقل نمره دکترای ادبیات از فرانسه گرفت و بعنوان جامعهشناس شناخته میشود.
تشیع صفوی را به عنوان یک دین قابل تحمل و غیر مزاحم در زندگی ایرانیان تبدیل به تشیع علوی کرد تا ما هم یک ایدئولوژی خطرناک داشته باشیم.ریاکاری از همان زمان آغاز شد که #دکتر_شریعتی برای زنان ایرانی کتاب “فاطمه فاطمه است” را می نوشت ولی خودش و زنش در اروپا به روش غربی زندگی میکردند و تا آخر عمر، زن و دخترانش بدون حجاب بودند!!
پوران شریعترضوی، گواه زندهی یکی از مهمترین رویدادهای فاجعهبار و سیاه تاریخ ایران بود.
همسر وی، یعنی *علی شریعتی*، تاثیری شگرف و ” *ویرانگر* ” بر تاریخ کشور ایران گذاشت.
شریعتی با هوش و فراست بالایی که داشت، توانست دو ایدئولوژی نامتجانس و متضاد، یعنی اسلام و سوسیالیسم را ترکیب کرده و معجونی سمی به نام ” *مارکسیسم اسلامی* ” یا آنگونه که خودش دوست داشت بگوید، ” *شیعهی علوی* ” را بسازد و با صدای گیرا و گفتار سِحرآمیزش، آن را به جان و اندیشهی جوانان آرمانگرا و خامخیال دههی چهل و پنجاه ایران بریزد.
جوانانی سنتی و نیمهروستایی که به لطف انقلاب سفید شاه و ملت، ناگهان و در کمتر از ده سال، از دل دوران قرون وسطای قجری و رمل و اسطرلاب و دعانویسی و جنگیری و کفبینی و رَمالی و غسل در خزینهی پر از کثافت، به دوران پیشرفتهای مدرنِ انتهای قرن بیستم پرتاب شده بودند.
در حالی که همین جوانانِ آرمانگرا، واپسگرایی مذهبی به ارث رسیده از خانوادههایشان را با خود از خانه به دانشگاه آورده بودند و تاب دیدنِ چهرهی در حال مدرن شدنِ جامعهی متوسط شهری در ایران را نداشتند.
اینها، در دانشگاهها، مسحور و مست اندیشههای مارکسیستی بودند که در آن روزها، بازار داغی داشت و آش پخته شده و مسمومِ افکار علی شریعتی که در چنین آشفتهبازاری، با تلفیق مارکسیسم با تعفن مذهب شیعهی صفوی، آن را به دینی بهظاهر مدرن تبدیل میکرد، خریدار و مشتاق بسیاری داشت.
نواندیشانِ آرمانگرای آنزمان، به باور خود، برای متجدد بودن خویش، خود را پیرو این مکتبِ ساختگی نشان میدادند، هرچند اغلبشان، کوچکترین درکی از حقایق پشتپردهی افکار باطل شریعتی نداشتند.
شریعتی با خلق یک حسین آرمانخواهِ دروغین، مکتبِ انقلابیاش را تبدیل به بستر ترویج ایدئولوژی خشونت و ترور در بین جوانان جامعه نمود.
ایدههای بهظاهر انقلابی او، در بین جوانان دههی چهل و پنجاه، آرمانی شد تا در نهایت، *شور انقلابی* را بر *شعور اجتماعی* برتری داده و فضایی را رقم بزند که در بستر آن، جامعهی ایران، دست به یک خودکشی سیاسی بزند.
پوران شریعترضوی، با نوشتن کتابِ خاطرات زندگی سیاسیاش با علی شریعتی، تحت عنوان ” *طرحی از یک زندگی* ” برخی از رازهای سر به مهر زندگی علی شریعتی را افشا کرده است.
وی در نوشتههایش افشا کرده است که مرگ شریعتی، هرگز کار حکومت شاه نبود، بلکه برای دامنزدن به نفرت نسل جوان آن روزگار از شاه، لازم بود تا به دروغ، ” *معلم شهید* ” ساخته شود.
همانگونه که با دروغ، خودکشی تختی یا غرقشدن صمد بهرنگی در ارس را هم، به گردن حکومت شاه انداخته بودند.
راز دیگری که ناخواسته در کتاب پوران شریعترضوی برملا شده، این است که شبکهای پنهان و بسیار قدرتمندتر از ساواک، علی شریعتی را در تمامی سالهای فعالیتاش در ایران، حفظ و پشتیبانی کرد و سرانجام، ترتیب خروج او را از ایران به لندن داد تا پروژهی شهیدسازی از او را در آنجا رقم بزند و گناه آن را به گردن شاه و ساواک بیندازد.
🇬🇧 *شبکهای که بدون حمایت آن، هیچگاه بلوای ۵۷ اتفاق نمیافتاد.*
شبکهای که دولت استعماری انگلیس آن را بنا نهاده بود تا بتواند به اسم انقلاب، دیگربار، در بازیهای پشتپردهی قدرت، کنترل گردونهی سیاست در ایران را به چنگ آورد.
امروز با گذشت چهار دهه از آن رویداد و افشاشدن پارهای از اسناد محرمانه، بهتدریج لایههای مختلف این توطئهی استعماری خود را نشان داده است.
بنابراین، شاید بهتر بود تا پوران شریعترضوی، نام کتاباش را به جای «طرحی از یک زندگی»، *”طرحی از یک فاجعه”* میگذاشت تا نسلهای جدید بدانند همسر او، چه نقش مهمی در بروز فاجعهی بلوای ۵۷ در ایران داشت که بهواسطهی آن، کشور ایران، بیش از چند قرن در تاریخ، دچار واپسگرایی فرهنگی و اجتماعی گردید
یک مقاله کادمیک ارزشمند که بازتاب دهندهء دقیق اندیشهء توحیدی و چهرهء تابناک
معلم عرفان برابری آزادی است. این مقاله در عین حال کژتابی های برخی از مدعیان سابق شریعتی که امروزه در ولایت بورواژی ذوب شده اند را نیز افشا می کند و نشان می دهد که باصطلاح نقدهای آنها بر اندیشهء دکتر، نه از موضع فکری بلکه ناشی از تغییر ذائقه آنهاست.
درود بر دکتر تلغری زاده که با نثری روان و روشنبینی تحسین انگیزی به بازخوانی طرح عرفان برابری آزادی پرداخته اند و نشان داده اند که شریعتی نه فقط معلم انقلاب بلکه معلم فردا نیز هست زیرا این طرح او در واقع فرمول و گوهر آرمان های تاریخی مردم و اندیشه های تابناک مصلحان انقلابی تاریخ است و هرگز کهنه نخواهد شد.
سپاس از زیتون
شریعتی یک هزیان گوی متوهم که با قلمی زیبا جعلیات زیادی را بعنوان تحلیل بخورد جوانان میداد در اسلام چیزی بنام ازادی و حقوق مخالف وجود ندارد سرنوشت شاعره و منتقد زن یهودی نسبت بمحمد را در تمام تواریخ مستند اسامی میدانیم
دیدگاهها بستهاند.