زخم باور اولی یا زخم ناسور

افشین حکیمیان

این حکومت آن‌قدری رنجانده و زخم زده است‌که هر نسلی از ملت ایران، دردِ زخمِ بار اولی را که صابون حکومت به تنَش خورده باشد را در خاطر کاشته است.

زخمِ اول‌بارِ نسل دانشجویان دهه‌ی هفتاد هم از این صابون، در حادثه‌ی خونین هجده تیر بود که در تن‌شان جاگیر شد. و این ویژه‌گی زخمِ بارِ اول، چیزی است‌که برای هر نسلی، درد و رنجِ ویژه‌ی خودش را در ذهن به یاد می‌نشاند. گویی آن‌همه خوف، آن‌همه جُرم و جنایت و ظلمی که بر زبان مردم می‌چرخد و می‌چرخید که در حق چپ، در حق نهضت‌آزادی‌ها، در حق بنی‌صدری‌ها و طالقانی‌ها و… در زمانه‌ی دهه‌ی شصت، با چوب و چماق و تیر و تفنگ روا شده بود؛ همه فقط یک تاریخ بود. یک روایت سرد و بی‌روح بود. و باید سوزشِ گاز اشک‌آور، از حلقوم‌ات راه به درون می‌کشید تا اشک‌ درد و رنجِ سهم خودت از آن ظلم و جور ، قطره قطره پایین می‌چکید.

باید باتوم بسیجی و لباس‌شخصی تنِ تو را توی خیابان شانزده آذر، کبود و زخمی می‌کرد تا آن جنایت و ظلم را بی‌واسطه لمسش کرده باشی. باید هجوم وحشیانه‌ی چماق به دست‌ها را به تظاهرات مسالمت‌آمیزی که خودت در بلوار کشاورز، درِش شرکت داشتی را به چشم می‌دیدی. چماق را بر دست و چفیه را به گردنِ آن‌ها می‌دیدی تا ذهنِ تو هم خودش خاطره‌ی شخصی از آن ظلم و جور را بسازد. باید در آن شورش، از کنار خودروهای سیاه و مخوفِ گارد ضد شورش‌ حاملِ دانشجویان دستگیر شده، رد می‌شدی تا ترس و وحشتِ از این حکومت را برای اولین‌بار از خودِ جائرش درک می‌کردی. باید آن دلهره و تشویش و اضطراب را در میانه‌ی خیابان امیرآباد شمالی و در بین فریادِ کلی دانشجوی زخم‌خورده، حسش می‌کردی. دلهره و ترسِ از این‌که چوب و چماق‌داران دارودسته‌ی ده‌نمکی، الان است که از تهِ این کوچه و از تقاطع بلوار کشاورز به سمت دانشجویان بی‌پناه یورش بیاورند؛ تا ترس و وحشتِ خودت از حکومت، الصاق شده به تاریخ هجدهم تیرماه هفتادوهشت و چسبیده به تصویر دختری که زیر پای فرار دانشجویان داشت له می‌‍‌شد؛ مستند شود.

باید آن دانشجو، درست در کنارِ تو، سر و صورتش، آغشته به خون می‌شد تا ردِ خون گرم و سرخ را به چشمِ خودت می‌دیدی که از تیرِ تفنگ آن لباس‌شخصی بر جای مانده بود. باید خودت همراه خیلِ دانشجویان در تقاطع بلوار کشاورز و خیابان امیرآباد بر سر و سینه می‌کوبیدی و ماتم می‌گرفتی که: «عزا، عزاست امروز….» تا حسی از آن ماتم و عزای کلی خانواده‌ی داغ‌داری را که حکومت خیلی پیش‌تر داغ بر دل‌شان گذاشته بود را سهیم می‌شدی.

باید آن ‌‎ یاوه‌ی یاوه‌گویانِ مفسدفی‌الارض‌خوان را، از پسِ حوادث هجده تیرماه بر بالای منبر، گوش می‌دادی تا با پوست و استخوان می‌فهمیدی که آن «مفسد فی‌الارض»های قبلی هم چقدر به تو شبیه و شباهت داشتند. باید آن یارو. باید آن مقامی که به عشق‌اش دارودسته‌ی مسعود ده‌نمکی‌ها، دانشجویان را از بالای بام کوی دانشگاه، به پایین پرت‌شان می‌کردند؛ بر بالای منبر می‌رفت و روایتِ جنایتِ کوی را، سر و ته جلوه می‌داد و از حامیانِ پامنبریِ خود، اشک و آه می‌گرفت تا برای تو هم مسجل شود که با چه دم‌ودستگاه پر فریب و حیلت‌سازی مواجه بودی و نمی‌دانستی.

زخمِ اول‌بارِ هر نسل از دستِ این حکومت، به زخمی ناسور می‌ماند که در سال‌گشت‌هایش، چون زخمی کهنه، سر باز می‌کند و فارغ از آن‌چه در رسانه‌ها یادش می‌کنند؛ ظلم را و جور را به ماهیتی کاملا ملموس و نزدیک بدل می‌کند و نسلِ هجده تیر هفتادوهشت، به تماشای دوباره‌ی آن پیراهن خونین بر بالای دست‌های احمد طائبی، گونه‌هایش از اشک گُر می‌گیرد و هم‌چون دیگرِ نسل‌های داغ‌دار، قصه و داستان جرم و جنایت حکومت را به طعم تلخ و گزنده‌ای لمس می‌کند.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

2 پاسخ

  1. اقای حکیمیان بادرودوسپاس بیشتر از زخمی که در این چهل سال به این ملت رده شد نمکی که ملا های رانت گیر در بالای منیر ها بر این زخم ها می پاچند حتی برای انها که درمعرض سر کوب نبودهاند سوزش دارد

  2. نوشته کوتاه و جانگدازی بود. اما در سطور پایانی، به اشتباه نام احمد باطبی، احمد طائبی آمده بود.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

رسانه‌های گوناگون و برخی “کارشناسان” در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور مکرر از مفهوم “فشار حداکثری” (Maximum Pressure) استفاده می‌کنند. این اصطلاح شاید برای ایجاد هیجان سیاسی و عوام‌فریبی رسانه‌ای کاربرد

ادامه »

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی جدی میان من و یکی از همکاران و دوستان

ادامه »

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در شکل گیری و حمایت گسترده

ادامه »