اسلام و متون اسلامی را رها کنید!

علی نصیری

اسلامی که به اسم آن در پاریس عملیات تروریستی صورت گرفت، نه اسلام سنی است و نه شیعه و نه وهابی و نه برآمده از تفاسیر بنیادگرایانه شناخته‌شده از اسلام بلکه اسلام «banlieue» (حومه‌های فقیرنشین شهری) فرانسه است که محصولی است از بحران هویت جوان‌های مغربی تبار فرانسه، خشم و عقده‌های انباشته‌شده حاشیه‌نشینی و الگوهای رفتاری و ساختار تشکیلاتی گنگ (gang) های خیابانی آمریکایی.
جوان «مسلمان» حومه‌نشین شهرهای فرانسه، نه فرانسوی است و نه عرب، زبان فرانسه را با لهجه غلیظ عربی صحبت می‌کند اما غالباً قادر نیست حتی یک جمله به زبان عربی صحبت کند، شیوه بیانش موسیقی «رپ» خیابانی اعتراضی و خشمگین به سبک سیاه‌پوستان گتوهای آمریکاست، محل تجمع با هم‌کیشانش نه مسجد است و نه نماز جمعه و نه مجالس دعا بلکه گوشه و کنار خیابان‌هاست در دایره‌های موتورسواران با بطری مشروب یا نخ حشیشی در دست که به نوبت در بینشان می‌چرخد.
نظم گروهی، سلسله مراتب قدرت درون‌سازمانی، پوشش یونیفرم، فعالیت‌های غیرقانونی (مثل خرید و فروش مواد مخدر)، حمل سلاح‌های سرد و گرم، حس همبستگی با سایر اعضای گروه (مثل «برادر» خواندن یکدیگر) و سایر آیین‌ها و خرده فرهنگ‌های خیابانی، آنها را به‌مراتب بیشتر شبیه به گنگ‌های خیابانی آمریکایی می‌کند تا به اقلیت‌های مذهبی.
به نظرم جست‌وجو کردن ریشه‌های عملیات تروریستی پاریس در متون و تاریخ اسلامی نه تنها ما را از ریشه‌های اجتماعی پدیده تروریسم در اروپا دور می‌کند که خواه‌ناخواه قدمی است در جهت بهره برداری‌های جریان‌های سیاسی و ایدئولوژیک خاص از این اتفاق: امنیتی کردن فضای مساجد اروپا برای سایر شهروندان مسلمان، تحت فشار قرار دادن رهبران مذهبی برای حمایت از روایت رسمی دولت‌ها از پدیده تروریسم، هراساندن افکار عمومی از «خطر» اسلامیزه شدن سیستم سیاسی و ارزش‌های دموکراتیک غرب، رادیکالیزه کردن شعارهای مربوط به مهاجرت و وضعیت مهاجران مسلمان در این کشورها، وصل کردن این گروه‌ها به جنبش‌های مقاومت مشروع در خاورمیانه و فلسطین و…

تحلیلگران مستقل وظیفه دارند تا با ارائه تحلیل‌های آلترناتیو و عمیق‌تر از رویدادهای مهم جهان و با به چالش کشیدن روایت‌های رسمی و تقلیلگرایانه رسانه‌های جمعی نگذارند که هر اتفاق ناگوار و تکان‌دهنده ای که در جهان رخ می‌دهد ابزار دست جریان‌های سیاسی-رسانه ای پرقدرت و بانفوذ شود و به‌وسیله آن افکار عمومی را به هر سمتی که می‌خواهند بکشانند.
در همین راستا می‌خواهم کمی فضای «زیرپوستی» شهر پاریس در سال‌های ۸۰ و ۹۰ میلادی که در آنجا زندگی می‌کردم – همان سال‌هایی که تروریست‌های امروز هم نوجوان بودند – را ترسیم کنم تا شاید بستر اجتماعی متولد شدن پدیده‌ای که می‌توان آن را «اسلام بانلیو» (اسلام حومه شهری) خواند کمی ملموس‌تر شود و از زاویه متفاوتی مورد بررسی قرار گیرد. نمی‌خواهم وارد تحلیل‌های تاریخی یا سیاسی کلی بشوم و یا نظریه‌های متداول جامعه‌شناسی در مورد مسئله مهاجرت و سیاست‌های غلط «integration» دولت فرانسه در قبال مهاجران عرب تبار را تکرار کنم. بلکه می‌خواهم آنچه را که شخصاً مشاهده کردم بیان کنم:

شهر پاریس، مانند کلان‌شهرهای دیگر از لایه‌های متعددی تشکیل شده که سطحی‌ترین آن همان نمای تاریخی و فرهنگی و توریستی شهر است که اکثر مردم پاریس را به همان می‌شناسند. اما در لایه‌های زیرین آن دینامیسم اجتماعی بسیار خشن و متشنجی وجود دارد که شاید در کمتر شهری از جوامع «پیشرفته» بتوان نظیر آن را مشاهده کرد.
در آن سال‌ها شهر پاریس بین چند «گنگ» حومه‌نشین تقسیم شده بود؛ یکی گروه «skin-head» ها بود که از جوان‌های سفیدپوست نژادپرست تشکیل شده بود که موهای سرشان را از ته می‌تراشیدند و علامت‌های خاص خودشان را روی بازوها و شانه‌هایشان خال‌کوبی می‌کردند و فعالیت اصلی‌شان «شکار» عرب‌ها و آفریقایی‌ها در کوچه و پس کوچه‌ها و ضرب و شتم وحشیانه آنها بود. این گروه رعب و وحشت زیادی در میان جوان‌های خارجی ایجاد کرده بود و شایعات زیادی در مورد انواع شکنجه‌هایی که بر قربانیانشان اعمال می‌کنند دهان‌به‌دهان می‌گشت.
گروه دیگری بود به اسم «Starters» که کاپشن‌های مارک «استارتر» می‌پوشیدند و چاقو و پنجه‌بوکس و اسپری فلفل و بعضاً سلاح‌های گرم نیز حمل می‌کردند و کارشان زورگیری٬ لخت کردن و دزدیدن لباس‌ها و کفش‌های مردم در خیابان بود. البته این گروه هم زورش بیشتر از هرکسی به عرب‌ها و آفریقایی‌ها می‌رسد چراکه می‌دانستند آنها در هیچ شرایطی به پلیس مراجعه نخواهند کرد و اگر هم بکنند شکایتشان به‌جایی نخواهند رسید.
گروه دیگری بود به اسم «Zoulous» که از جوان‌های سیاه پوست آفریقایی تشکیل شده بود که برای دفاع از خود در برابر گنگ‌های نژادپرست موجود – و البته خشونت سیستماتیک پلیس فرانسه و به ویژه نیروهای خشن CRS – گرد هم آمده بودند. اعضای این گروه گردن بندهای درشتی با طرح قاره آفریقا به گردن می‌انداختند و در خودشان تعصب عجیبی نسبت به هویت آفریقایی و سیاه‌پوست بودنشان ایجاد کرده بودند و غیرخودی را در میانشان راه نمی‌دادند. بسیاری از جوانان عرب سعی می‌کردند که با اعضای این گروه ارتباط دوستی برقرار کنند تا شاید از حمایت آنها بهره‌مند شوند. اما نه آفریقایی‌ها عرب‌ها را «آفریقایی» می‌دانستند و نه خود عرب‌ها مغربی هویت «آفریقای شمالی» خودشان را به رسمیت می‌شناختند و می‌توانستند با سایر آفریقایی‌ها ارتباط برقرار کنند.
خطر دیگری که خارجی‌ها و به‌ویژه عرب‌ها را تهدید می‌کرد – که شاید از سایر خطرها هم بزرگ‌تر بود – خشونت خود پلیس فرانسه و به‌ویژه نیروی ویژه CRS علیه آنها بود. اصطلاحی در میان مأموران پلیس CRS رایج بود که به آن ضرب و شتم بدون لکه (sans bavure) می‌گفتند. در این روش، مأموران پلیس سعی می‌کردند فرد دستگیرشده را طوری مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار بدهند که بیشترین آسیب ممکن را ببیند؛ اما حتی‌الامکان هیچ آثاری از آن بر بدنش باقی نماند تا نتواند از طریق قانونی پیگیری کند. فشار دادن گلو تا مرز خفگی، دستبند زدن به دست‌ها در حالت‌های دردناک به مدت‌های طولانی، پیچاندن انگشت‌ها تا مرز شکستگی، زدن سیلی‌های ریز و متعدد بر سروصورت، تهدید با اسلحه و تحقیرها و فحاشی‌های لفظی از روش‌هایی بود که مأموران پلیس فرانسه بعضاً با خنده و شوخی و برای مسابقه دادن با یکدیگر علیه جوان‌های عرب بکار می‌بردند. در چند مورد این شیوه عمل باعث مرگ قربانیان شده بود که اعتراضات خشونت آمیز متعددی را در سطح شهر در پی داشت. جوان‌های عربی را می‌شناختم که در هنگام بازداشت شدن توسط پلیس سعی می‌کردند طوری مقاومت کنند که آثار ضرب و شتم و شکستگی بر بدنشان ایجاد شود تا مأموران پلیس نتوانند از این شیوه علیه آنها استفاده کنند.
در آن سال‌ها جوان‌های «Melon» به معنی «خربزه» – اصطلاحی که فرانسوی‌ها در زندگی روزمره و حتی در برنامه‌های تلویزیونی‌شان عرب‌ها را بدان خطاب می‌کردند – در موقعیت ضعف شدیدی در جامعه فرانسه زندگی می‌کردند. ازیک‌طرف تحت سرکوب مدام سیستم سیاسی / اجتماعی / اقتصادی/ امنیتی/ رسانه‌ای فرانسه بودند که تمام همتش را برای تحقیر کردن و در حاشیه نگه‌داشتن آنها بکار می‌برد و مجال هیچ‌گونه رشد و ترقی به آنها نمی‌داد و از طرف دیگر فضای زندگی روزمره آنها به شدت خشن و تهدیدآمیز و دشوار بود. شاید در چنین بستری بود که «اسلام بانلیو» به‌عنوان یک سیستم هویتی/ گنگستری رفته‌رفته شکل گرفت تا امروز که تبدیل به شاخه‌ای از «تروریسم» در دل جامعه فرانسه شده است.
امروز که به گذشته نگاه می‌کنم٬ شاید اولین باری که بروز اسلام بانلیو را به چشم خودم دیدم در برخورد غیرمنتظره یکی از همکلاسیان عربم به اسم عبدل با خواهرش ثریا بود. عبدل نوجوانی تونسی تبار بود که در فرانسه به دنیا آمده بود و علاقه زیادی داشت که در آن جامعه احساس تعلق کند. او مثلاً طرفدارن دو آتشه تیم ملی فوتبال فرانسه شده بود و آن‌قدر در تشویق آن افراط می‌کرد که بعد از هر مسابقه تا روزها صدایش گرفته بود و نمی‌توانست صحبت کند. او علاقه زیادی هم به پارتی‌های شبانه پاریس داشت و در هر آخر هفته بهترین لباس‌هایش را می‌پوشید و همراه گروهی از دوستانش به وسط شهر می‌رفت تا شاید در میان فرانسوی‌ها جایی پیدا کند. او حتی گه گاهی خودش را «اسپانیایی» یا «آرژانتینی» معرفی می‌کرد تا از پیش قضاوتی‌هایی که در مورد عرب‌ها وجود داشت در امان باشد. اما هر بار ناکام و سرخورده به خانه برمی‌گشت. پدرعبدل مانند بسیاری از عرب‌های آن زمان یک مغازه بقالی در نزدیکی مدرسه داشت که در آن با لباس‌های عربی کار می‌کرد. عبدل از لباس‌های عربی پدرش خجالت می‌کشید و همیشه مسیر رفت و آمدش را طوری انتخاب می‌کرد که از جلوی مغازه پدرش رد نشود و کسی آنها را با هم نبیند. عبدل سعی می‌کرد که فرانسوی را با لهجه پاریسی صحبت کند و هیچ نشانه‌ای از عرب بودنش به جا نگذارد. اما در نگاه جامعه فرانسه و پلیس فرانسه و گنگ‌های خیابانی فرانسه او چیزی جز یک «خربزه» نبود.
یک شب عبدل همراه با خواهرش ثریا و عده‌ای از دوستانشان به وسط شهر رفتند تا دریک جشن بزرگی که در یکی از کلاب های شبانه پاریس برگزار می‌شد شرکت کنند. دربان‌های دم در کلاب گروهشان را از هم جدا کردند و فرانسوی‌ها را به همراه ثریا به داخل کلاب راه دادند و عبدل و دوستان عربش را پشت در نگه داشتند. عبدل اعتراض کرده بود که چرا خواهرم را راه می‌دهید و به من اجازه ورود نمی‌دهید؟! یکی از دربان‌ها با پوزخند به او جواب داده بود که خواهرت یک «beurette» (اصطلاحی که مردهای فرانسوی برای دخترهای «سکسی» عرب بکار می‌بردند) است و تو یک «خربزه» هستی! و ما در اینجا خربزه نمی‌خواهیم! عبدل با او دست‌به‌یقه شده بود و عده‌ای از دربان‌ها او را کتک زده بودند. او زخم‌خورده و غمگین به خانه برگشته بود و تا نزدیکی‌های صبح که یک مرد فرانسوی خواهرش ثریا را در حالت مستی به خانه رسانده بود بیدار نشسته بود.
روز بعد عبدل را دیدم که در گوشه‌ای از حیاط مدرسه تنها نشسته و به هوا خیره شده و لب‌هایش را به حالت عصبی می‌جود و گویا در فکر عمیقی فرو رفته است. می‌شد حدس زد که او دیگر به بن بست خورده و باید راه چاره‌ای برای بقای خودش در آن جامعه پیدا کند. زنگ آخر به صدا درآمد و همه دانش آموزان از کلاس‌ها خارج شدند و عبدل ناگهان از جایش بلند شد و با شتاب و عصبانیت به سمت ثریا رفت. با یک دست موهای خواهرش را محکم گرفت و با دست دیگر پشت سر هم به‌صورت او مشت و سیلی می‌زد و بر سرش فریاد می‌زد که «مگر تو یک دختر مسلمان نیستی؟! به چه حقی مشروب خوردی؟! به چه حقی رقصیدی؟! آن مرد فرانسوی کی بود که تو را دم صبح به خانه رساند؟!…». لهجه عبدل عربی شده بود و لابه‌لای جملاتش فحش‌های عربی به خواهرش می‌داد. لحظه‌ای که او را از ثریا جدا کردند و از آن پس، او دیگر عبدلی که همه می‌شناختند نبود بلکه در چشم به هم زدنی بدون اینکه در عمرش یک رکعت نماز یا یک سوره قرآن خوانده باشد٬ بدون اینکه بداند که فلسطین در کجای نقشه جهان قرار دارد و بدون اینکه هرگز تعصبی نسبت به دین و مقدسات اسلام داشته باشد٬ تبدیل به یک «مسلمان افراطی» یا یک «مسلمان بانلیو» شده بود. او با همان انگیزه و تحت همان شرایطی مسلمان شده بود که یک نفر عضو یک گنگ خیابانی می‌شود.
سال‌هاست که از عبدل خبری ندارم اما دو برادری که به عنوان تروریست‌های شارلی ابدو معرفی شدند همسن و سال عبدل هستند و قطعاً در همان فضا و شرایط بزرگ شدند و چه بسا در مسیر مشابهی «مسلمان» شدند. سؤالم این است که اگر گروه‌هایی مانند داعش و القاعده (یا به روایتی سرویس‌ها امنیتی غربی و اسرائیلی) از میان این «مسلمان‌های بانلیو» اروپایی یارکشی می‌کنند٬ در کجا باید به دنبال ریشه‌های این معضل بگردیم؟ در متون و تاریخ و فرهنگ اسلامی؟ یا در بحران‌های اجتماعی اروپا؟ چه شباهت‌هایی بین گنگ‌های گتوهای آمریکایی و تروریست‌های مسلمان اروپایی وجود دارد؟ چرا داعش می‌تواند از دل اروپا هزاران عضو بگیرد، حتی بعضاً به نسبتی بالاتر از کشورهای مسلمان همسایه؟ مفهوم «آزادی بیان» در این میان چه موضوعیتی دارد؟

توضیح: این نوشته پیش از این در « صفحه شخصی فیس بوک علی نصیری » منتشر شده است. مطلب اصلی را «اینجا»می‌توانید بیابید. ما پیشنهاد می کنیم مطالب را در منابع اصلی هم ببینید، گاهی تفاوت هایی در عکس و لینک های افزوده وجود دارد.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

یک پاسخ

  1. با بسیاری از نقطه نظرهای نویسنده موافقم. اما پرسش مهمی که با توجه به نوشته ایشان مطرح می شود این است که : گفته می شود در فرانسه ۵-۷ میلیون مسلمان زندگی می کنند. و بطور قطع اکثریت بزرگی از آن ها در جامعه ی فرانسه بزرگ شده و در آن با موفقیت ادغام شده اند. به نظر من آن جماعت اندک از مسلمانان فرانسوی که روی به گانگستریسم اسلامی آورده یا می آورند، درخانواده های بی بند وبار و پرجمعیت یا بیسواد بزرگ و تربیت شده اند. تعلیم و تربیت خانواده مهم ترین سنگ بنای موفقیت فرد در اجتماع است. حتا خود فرانسوی ها و اروپایی های دیگر نیز که از تربیت درست و حسابی محروم هستند، در بزرگسالی روی به رفتارهای ناهنجار و ضد اجتماعی می آورند. به قول سعدی بزرگ: تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که در بقای آن نقش دارند، بسیار چالش‌برانگیز است. آیا می‌توان پذیرفت که کسانی که به دلایل مختلف به نظام دیکتاتوری

ادامه »

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است که انسان‌هایی عاشق، اندیشمند و بیزار از خشونت و

ادامه »

  در حالی‌که با نفس‌های حبس‌شده در سینه منتظر حمله نظامی اسرائیل به کشور‌مان هستیم، به نگارش این یاداشت کوتاه

ادامه »