امر فرهنگی در تضاد با تحمیل و قدرت‌نمایی

محمد عثمانی

مقدمه

فرهنگ، پدیداری اجتماعی است که از طریق مناسبات دیالکتیکی(سگالشی) نمود می‌یابد. انسان در یک اجتماع همبسته در راستای قاعده‌مند کردن مناسبات ارتباطی به خلق انگاره‌های ذهنی می‌پردازد. این انگاره‌ها آداب و رسوم، مناسبات ارتباطی و آئینی را شامل می‌شود. برسازی این پدیدارها از طریق داد و ستد فکری و ذهنی در بستر اجتماعی صورت می‌گیرد که نخبگان، افراد و گروه‌های مرجع در رأس شکل‌دهی به آن قرار دارند؛ اما در این چارچوب از نقش توده‌ها در پذیرش و نمود این انگاره‌ها نباید غافل شد. آن‌چه نخبگان جامعه به صورت ذهنی از طریق فرآیند زبانی به جامعه تزریق می‌کنند، توده‌های همبسته اجتماعی که از کنار هم بودن یک هویت برساخته‌اند، آن را در مناسبات رفتاری خود در سطح جامعه نمود و ظهور می‌دهند. هر امر فرهنگی در هر جامعه براساس نیازی که در آن احساس می‌شود و یا از طریق ارتباط با دیگر جوامع به صورت یک مسئله یا دشواره ذهن نخبگان را به خود جلب می‌کند؛ آن‌گاه مسئله مورد تأمل، به صورت یک ایده در فرآیند مفاهیم زبانی در میان نخبگان آن جامعه مطرح می‌شود. حال با توجه به مناسبات اجتماعی حاکم بر جامعه، ایده در قالب گفتگویی یا به صورت تحمیلی به جامعه عرضه می‌شود. در جوامع نخبه‌گرا، نخبگان در بستری گفتگوی به برسازی ایده‌های فرهنگی اقدام می‌کند. در این چارچوب نخبگان در ارتباط عمیق با جامعه و با درک و فهم از نیاز جامعه از طریق مناسبات گفتگویی با توده‌ها، ایده فرهنگی سیال و قابل تغییر در مواجهه با دشواره‌های نو خواه بود. در این جوامعی که مناسبات ارتباطی دموکراتیک بر آن‌ها حاکم است، امر مقدس به مثابه سد در مقابل دشواره‌ها قرار نمی‌گیرد؛ بلکه در قالب نیاز جامعه، امور متعالی، زمینه تحول همساز با تحولات زمانی و مکانی را خواهند داشت.

در مقابل این جوامع، می‌توان از اجتماع همبسته بسته سخن گفت. در این جامعه پدیدارهای فرهنگی، بوسیله مناسبات ارتباطی نخبگان بر بنیاد اصول بازتعریف شده و مشخص از قبل به درک و فهم دشواره-های اجتماعی و نیازهای فرهنگی می‌پردازند؛ آن‌گاه انگاره‌هایی فرهنگی با توجه به اصول پایدار و بی-توجه به تحولات زمانی و مکانی برساخته و به صورت یک‌طرفه، از لایه بالای جامعه به طیف‌های زیرین جامعه تحمیل می‌شود. توده‌ها در مواجه با این انگاره‌ها نقش پذیرنده را دارند؛ یعنی امکان رویارویی انتقادی و یا حتی پرسش بنیادین از چرایی و چگونگی آن انگاره فرهنگی را ندارند. در این بستر اجتماعی به طور اصولی، مسائل فرهنگی در رویکرد مضامین و معانی متعالی و مرتبط با امر متافیزیکی به جامعه عرضه می‌شود. لذا انگاره فرهنگی از حالت سیالیت خود خارج و به صورت یک باور آمیخته با اعتقادات ایمانی تبدیل می‌شود. این جوامع فرهنگ غیردموکراتیک را در مناسبات اجتماعی خود نمود می‌بخشند.

اکنون زیست اجتماعی جوامع از حالت بسته و درون‌گرایی سنتی خود، به دلیل تحولات علمی و پیشرفت‌های رو به رشُد بهزیستی، خارج و به دهکده‌ای جهانی تبدیل شده‌‌اند. در این دهکده جهانی، انگاره‌های فرهنگی از طریق ابزارهای ارتباطی و پیشرفت‌های علمی در سطوح مختلف خود را به درون جوامع مختلف نفوذ می‌دهد. شبکه ارتباطی امروزه به صورت مویرگ‌ها کلیه جوامع را فراگرفته است. جوامعی که از لحاظ توانمندی ابزری و بهره‌مندی از شبکه ارتباطی قوی برخوردار باشند در موضع برتر نفوذ فکری و فرهنگی قرار می‌گیرند و جوامع ضعیف در این شبکه ارتباطی در موضع پذیرنده قرار می‌گیرند. این امر نیز در رهیافت جنگ و تحمیل فرهنگی بر فرهنگ‌های دیگر صورت نمی‌گیرد؛ بلکه این ویژگی امر فرهنگ است که به صورت سیال و ژلاتینی در مویرگ‌های شبکه ارتباطی جهانی خود را به سرتاسر این دهکده جهانی می‌رساند. ابزارمندی فرهنگ، آن را در ارسال داده‌های فکری و فرهنگی وسیع و گسترده قرار می‌دهد. حال جوامع دموکراتیک فرهنگی در مواجه با این جریال سیال و رونده مویرگی، در فرآیند دیالکتیکی به داد و ستد با آن اقدام می‌کند. در این فرآیند چون جامعه در بستر مناسبات دموکراتیک، آگاهی لازم و بایسته‌ای نسبت به فرهنگ خویشتن خویش دارد و مواجه با دیگری فکری و فرهنگی، از طریق دیالکتیک فکری، روند پذیرش را به مسیر زایش تبدیل می‌کنند. پذیرش تحمیلی را از طریق رویارویی دیالکتیکی فرصتی را برای جوامع دموکراتیک ایجاد می‌کند تا در رهیافت گفتگوی نخبگان با مشارکت جامعه، فرایند پذیرش فرهنگ‌های خوب و تعالی فکری و فرهنگی را از طریق همسازی فکری و فرهنگی، ایده‌های دیگری را در درون فرهنگ خود هضم و همساز کند.

در مقابل فرهنگ جوامع بسته، همواره در مقابل این جریان سیال و رونده مویرگی، مقابله می‌کنند. با ایجاد تصور جنگی از این مصاف فکری و فرهنگی به جای مواجه دیالکتیکی آن را میدانی برای مقابله و دشمنی فرض می‌کند. در این چشم‌انداز، فرهنگ جوامع بسته، به دلیل غیرگفتگویی بودن در مواجه با فرهنگ ابزارمند و قوی ارتباطی، چونان قرار گرفتن در میان چرخ‌دنده‌های دو سویه فرهنگ تحمیل کننده و فرهنگ ابزارمند، در کشاکش این و آن از یک‌سو و نه این و نه آن از سوی دیگر، در وضعیت سرگشتگی و بحران فرهنگی قرار می‌گیرند. بحران فرهنگ، در صورت عدم مواجهه آگاهانه و مدبرانه نخبگان و ایجاد فضای دیالکتیکی، بحران به شرایط بی‌هویتی و گسست از خویشتن خویش منجر می‌شود.

اکنون با توجه به این چشم‌انداز نظری می‌توان مسئله حجاب را در کشاکش حکومت و جامعه مورد بررسی و تحلیل قرار داد. حجاب در جامعه چون ایران، امر فرهنگی و برآمده از باورهای دینی و مناسبات اجتماعی است. سؤال مطرح در این نوشتار این است که حجاب به مثابه پدیداری فرهنگی، چه رویارویی را از سوی حکومت با آن باید صورت گیرد؟ فرضیه مدنظر این است که حکومت در باب امور فرهنگی تنها نقش بسترساز دارد؛ در این زمینه نباید از ابزار قدرت برای تحمیل استفاده نمایید که در وضعیت مواجه با فرهنگ ابزارمند، امر فرهنگ را در شرایط بحرانی قرار می‌دهد که در نتیجه آن جامعه جوینده ثبات فکری و فرهنگی تحت تأثیر واکنش حکومت، بستر دیگری را برای بازیابی هویت فرهنگی خود اختیار می‌کند. این رهیافت ناشی از شرایط تحمیلی و فرهنگ غیر دموکراتیک است.

بحران فرهنگی و کاربرد تحمیل در جامعه ایرانی
در طول تاریخ حکومت‌اندیشی ایرانی از عهد باستان تا کنون، دین و سیاست دو رکن برسازند قدرت بودند. حکومت مشروعیتی الهی برای خود قائل بود و خویشکاری هدایت انسان‌ها به سوی سعادت دنیوی و اخروی را در دستور کار خود داشت. شاهنشاه، مجری فرامین الهی بود و این دستورالعمل‌ها از طریق فهم منابع شرعی در قالب قانون به جامعه عرضه می‌شد. در چارچوب سیاست‌ورزی متکی به دین، این فقط قانون نبود که در ذیل سایه دین به پیش می‌رفته است؛ بلکه جامعه ایرانی به دلیل زیست طبقاتی که در دوره باستان داشته، اشراف در کنار طبقه موبدان، در قامت نخبگان فکری، برسازدی ایده‌های فکری و فرهنگی را به جامعه تزریق می‌کردند. فرآیندی که همساز با قدرت، یکسویه از جانب ساختار بالا هرم اجتماعی به لایه‌های زیرین جامعه تحمیل می‌شده است.

جامعه ایرانی در مواجه با پدیدارهای سیاسی و دینی به صورت حکمی مشروع و الهی برخورد می-کردند. از این‌رو مسائل فرهنگی بر پایه درک از امر دینی برساخته می‌شده و جامعه آن را به صورت یک خویشکاری مورد پذیرش قرار می‌داده است. اطاعت از فرامین شاهنشاه یک خویشکاری در فرهنگ ایرانی به حساب می‌آمده است؛ هرچند در خیال‌اندیشی دینی ایرانی، شاهنشاه، هیچ‌گاه در مسیر خلاف آمد خیر و نیکی و فرامین الهی عدالت محور گام برنمی‌دارد. از این‌رو در دل این پذیرش مشروع، مقبولیتی هم نهفته بوده است. این روند در زمانی که شاهنشاه خیراندیش، عادل و آگاه به مصالح و منافع عمومی باشد، بحران و چالشی را نمی‌توان تصور کرد. اما با به هم خوردن قاعده بازی همسازی دین و سیاست در راستای خیر و خوبی، بستر سؤاستفاده از دین در جهت منافع طبقات اشراف و موبدان همرار می‌شده است. نتیجه این رویکرد، بحران مشروعیت حکومت در ذهنیت عمومی و ایجاد تَرک در باورهای توده‌ها به حقانیت دینی و دستورالعمل‌های شرعی بوده است. این امر را می‌توان با دخالت موبدان زرتشتی در کودتا علیه خسرو پرویز مشاهده کرد. بحرانی که دامن حکومت را می‌گیرد و در مدت زمانی کوتاه چندین شاهنشاه تغییر می‌کند. جامعه در مقابل تحولات سیاسی، باورهای فکری و فرهنگی که در چارچوب شرع، متصلب شده بودند با چالش‌های بزرگی روبرو شدند که به ترک‌های عمیق متقاطع و تراکم تبدیل شدند که براحتی بستر پذیرش دیگری مسلمان را هموار ساخت.

این فرآیند در عصر اسلامی به صورت‌های گوناگون خود را بازنمایی می‌کند؛ از این که در قرون اولیه ایرانیان با پذیرش اسلام خواستار ایفای نقش در چارچوب قدرت اسلامی شدند. برآمدن خلافت عباسی با بنیادهای فکری ایرانی در عرصه حکومت‌اندیشی ایرانی، برسازی حکومت‌اندیشی متکی بر دو رکن دین و سیاست، نهادینه شد. دین، پدیدار برسازنده فرهنگ عمومی به صورت یک‌جانبه از جانب بالای هرم اجتماعی و طبقه نوظهور روحانیت مسلمان در کنار خلیفه به جامعه تحمیل می‌شد. جامعه امر فکری و فرهنگی را به مثابه امر همساز با امر متعالی و مقدس آن را می‌پذیرفتند. در این مسیر ایرانیان در راستای بازیافت هویت ملی و استقلال سیاسی خود، با تکیه بر ایده‌های ابر انسان که همانا شاهنشاه است در بستر فکر شیعی، راهی برای استقلال از جریان سیاسی خلافت سنی برای خود باز کرد.

در اندیشه شیعه ابرانسان، متجلی در مفهوم شاهنشاه به ایده امام انتقال می‌یابد. امام، حلقه واصل میان دنیای مادی با هستی متعالی و متافیزیک است. او دارنده تمام ویژگی‌های الهی در هستی مادی است. شاهنشاه ایرانی و امام شیعی، انگاره‌ای همسو که با دریافت فره‌ایزدی یا همان معصومیت، از هرگونه خطا عاری است و زمینه ایجاد زیست متعالی در این جهان را هدایت می‌کند. مناسبات فکری و فرهنگی که در این چارچوب نمود می‌یابد با درکی الهی و از برای زیستی متعالی برساخته می‌شود. امام در تفکر شیعه، برسازنده هدایت‌های فکری و فرهنگی را برعهد دارد. برآمدن خلاء امام و شکل‌گیری عصر غیبت، مسؤلیت این هدایت در قالب رهنمودهای برساخته حدیثی به جانشینان امام، که همانا روحانیت شیعه بودند، تفویض شد. روحانیت شیعه در کنار شاه شیعی صفویه، مقام موبدان زرتشتی در کنار شاهنشاه را به خود اختصاص دادند. به همان صورت که در دوره ساسانی، با ظهور موبد قوی و پُرنفوذی چون کرتیر، سازمان روحانیت زرتشتی با رده‌بندی‌ها نمود یافت. در کنار شاهنشاه، کارویژه استنباط احکام شرعی از متن مقدس را بر عهده گرفتند. شاهنشاهی که خود قانون‌گذار بر مبنای فهم متن مقدس بود به مجری فرامین الهی برساخته موبدان زرتشتی شد. روندی که فرهنگ سازی در جامعه ایرانی را در اختیار کامل سازمان موبدان قرار داد. این روند را در عصر صفوی با بازنمایی این شیوه در بستر شیعی، سازمان اولیه روحانیت شیعی همراه با در اختیار گرفتن فرآیند فرهنگ‌سازی عمومی پایه‌گذلری شد. این روش در عصر قاجار با روی‌کار آمدن روحانیت اصولی مسلک، قوی‌تر شد.

این‌روند در مواجه با مدرنیته، شکاف عمیقی در بنیان‌های فکری توده‌ها ایرانی روبرو شد. روحانیت حاکم بر تمام شؤن زیستی انسان شیعی، بوسیله طبقه نوظهور روشنفکران به چالش کشیده شدند. از این دوره به بعد، آثار فکری و فرهنگی بسیاری در جامعه ایرانی نمود می‌یابند که انگاره‌های سنتی در باورهای فکری و فرهنگی اسلام شیعی را به نقد و چالش می‌کشد. از شریعت سنگلجی، حکمی‌زاده، احمد کسروی تا برقعی از یک‌سو و روشنفکران دینی چون محمد تقی شریعتی، علی شریعتی، محمد نخشب و بسیاری از روشنفکران سکولاری چون ملکم خان و فروغی، کاظم ایرانشهر و محمود افشار و بسیاری دیگر، چارچوب نهادینه فکری روحانیت شیعی با شکاف عمیقی روبرو شد.

این چالش در بستر انقلاب اسلامی به صورت رویارویی فکری روحانیت سنتی با علی شریعتی خود را بازنمایی می‌کند. اما در نهایت در فرآیند اتحاد میان روشنفکری چپ‌گرا و روشنفکری دینی با روحانیت سنتی شیعی، انقلاب اسلامی با رهبری روحانیت، پیروز می‌شود. روحانیت سنتی با بهره‌گیری از مشروعیت در نهادینه در باورهای انسان شیعی در ابتدای انقلاب توانست، زمام امور را بدست بگیرد و ولایت فقیه را به مثابه حاکمیت ایده حکومت ائمه شیعه نمود بخشد. این ایده را باید در استمرار امر شکست خورده موبدان زرتشیتی در کسب قدرت بعد از کودتا علیه خسروپرویز قلمداد کرد. روحانیت شیعی با کسب قدرت، تصور از سیاست دینی سنتی را در دستور کار خود قرار داد. آیت الله خمینی با طرح این ایده که فقه، فلسفه عملی حکومت اسلامی است؛ حکومت برمدار فقه را بنا کرد. اولین ظهور سیاست فقهی در جامعه ایرانی، مسئله حجاب برای زنان بود. نگرش به زنان به مثابه جنس محرک شهوت مردان، در پوشش حجاب، نقش فعال زن مدرن پیش از انقلاب به زن خانه‌دار و فیفه تبدیل شد. این روند از همان ابتدا با عدم پذیرش از سوی زنان روبرو شد. زنان این درک و تلقی از خود را توسط روحانیت را توهین و محدودیت‌ساز تصور می‌کردند. لذا راه مقابله با رویکردهای فکری روحانیت شیعی در کسب موقعیت اجتماعی زنان از امر حجاب برای آنان آغاز می‌شد.

این نگرش روحانیت شیعی به امر زنان از زاویه امر مقدس، جلوه‌ای الهی و بایسته در قالب دستورالعمل‌های شرعی داده‌اند. امری که مخالفت با آن به ارتکاب گناه یا رویارویی با فرامین الهی تلقی می‌شود. باوری که در ذهنیت انسان باورمند شیعی به صورت یک پندار بایسته الهی نهادینه شده است. این رهیافت را باید در چارچوب فرهنگ‌پذیری انسان دین‌دار مورد توجه قرار داد که در آن جایی برای برسازی ایده مبتنی بر گفتگو یا دیالکتیک نخبگان جامعه وجود ندارد. این دستور یا حکم شرعی به مثابه یک خویشکاری یا وظیفه از جانب خداوند تعریف می‌شود. لذا به‌طور کلی در این چارچوب، فرهنگ از طریق مناسبات امر متعالی و بوسیله نمایندگان ابرانسان شیعی (امام) به صورت یک‌جانبه تحمیل می‌شود. این فرآیند تا زمانی که جامعه در ثبات و پایداری فکری قرار دارد، تداوم نهادینه خود را ادامه می‌دهد. اما هنگامی که ایده‌ای نو در پوششی جدید به جامعه عرضه شود، به ناگهان جامعه نسبت به داده‌های فکری و فرهنگی گذشته خود خواستار بازبینی و واکاوی می‌شود. در معنای دقیق کلمه از لحاظ جامعه-شناسی فرهنگی، دچار شک و شکاف در باورهای فرهنگی خود می‌شود. در این لحظه تاریخی جامعه در مقام تصمیم‌گیری و برسازی امر فرهنگی اقدام می‌کند.

چون جامعه در ذیل فرهنگ‌سازی یک‌سویه نخبه‌گرایانه استبدادی قرار داشته، در مسیر مواجه با امر جدید از یک‌سو به مقابله با تحمیل حکومت وگروه‌های دینی آن روی‌می‌آورد و از سوی دیگر در مساعی مشترک جمعی و بدون هماهنگی از پیش، عملی یکسان به صورت نافرمانی را انجام می‌دهند. در این فرآیند حکومت هر چقدر مسیر تحمیل را با خشونت و زور در پیش بگیرد، مساعی مشترک جمعی مردم برای نافرمانی همسو، قوی‌ترف استوارتر و نهادینه‌مند روبه جلو می‌رود. امر فرهنگی، از نوع بخشنامه-ای یا دستورالعملی نیست که جامعه را بتوان بدان سوق یا نسبت به آن محکوم کرد. فرهنگ امری جمعی که از طریق پذیرش خرد جمعی نسبت به انجام رفتاری مشترک یا قبول ایده‌ای نودر جامعه نهادینه می-شود. بخصوص در جوامع با فرهنگ غیردموکراتیک، وقتی شکاف‌های متراکم و متقاطع می‌شوند، حکومت زور و تحمیل خود را به ناگزیر افزایش می‌دهد. راه گفتگو و تعامل با مردم را می‌بندد و برای رضایت گروه‌های مرجع دینی، ناسازگاری با توده‌ها را در دستور رفتاری خود قرار می‌دهد. نتیجه این امر، واکنش غیرهمسو با حکومت است. فاصله‌گیری از فرهنگ سنتی و مقابله با نمودهای آن به مثابه رفتار اعتراضی خود را نشان می‌دهد. این رفتار نشان از نارضایتی مردم از حکومت را دارد که در مقابل حکومت با درک این امر خود را به عدم توجه بدان هدایت می‌کند.

امر حجاب در جامعه امروز ایران، چنین وضعیتی پیدا کرده است؛ جامعه و حکومت در مقابل هم بر امر حجاب به تعارض رسیده‌اند. حکومت با تکیه بر امر شرع، جامعه را مجبور به تن دادن به آن می-داند. جامعه آن پدیدار را امر فرهنگی قابل تغییر و تحول می‌داند. براین اساس شکاف عمیقی در میان پندار دینی جامعه و حکومت نسبت به امر حجاب بوجود آمده است. در این مسیر هر چه حکومت بر زور و فشار خشونت‌آمیز مبادرت‌ورزد، جامعه در اقدامی مشترک، نافرمانی یکسانی در مقابل آن ایجاد می-کند. در دوره پهلوی اول و امروز ایران، پیرامون حجاب دو رویکرد در روشی همسو نسبت به حجاب انجام شد. پهلوی اول در راستای فهم خود از تجدد به مقابله با حجاب به مثابه پدیدار عقب‌ماندگی اقدام کرد. در جامعه امروزین ایران، با تصور حجاب به عنوان واجب شرعی تحمیل آن در دستور کار حکومت قرار گرفته است. در هر دو رویکرد، نتیجه یکسان بوده است در عصر پهلوی اول فشار حکومت به برداشتن حجاب، واکنش جامعه، حجاب بیشتر و پایدارتر بوده است. امروزه فشار حکومت بر امر حجاب، بی‌حجابی اولویت مبارزه اجتماعی را همراه داشته است. این دو رویکرد و نتیجه واحد آن، دلالت بر، امتناع حکومت در اثربخشی مثبت در مناسبات امر فرهنگی است.

فرهنگ امر سیال و از طریق مناسبات گفتگویی در بستر اجتماع قابلیت نوسازی و برسازی دارد. دخالت حکومت با توجه به رهیافت قدرت، تحمیل فرهنگ را به خلاف غایت متصور از آن تبدیل می‌کند. امروز جامعه‌ای را می‌توان از لحاظ فکری و فرهنگی قدرتمند‌ تصور کرد که بتواند با بهرمندی از ابزارهای ارتباطی، فرآیند گفتگو و تعامل ذهنی را میان توده‌های در جامعه باز نماید و نتیجه دلخواه جامعه را در عرصه عمومی نمود بخشد. تحمیل و کاربرد زور، جامعه را در گذار از فرهنگ سنتی یا در معارض چالش گسست و تعارض با گذشته قرار دهد یا در مسیر الگوپذیری و پذیرش دیگری بدون هیچ تأمل و مواجه فکری خواهد بود.

تلگرام
توییتر
فیس بوک
واتزاپ

یک پاسخ

  1. با سلام،
    مقاله محمد عثمانی، بدون آن که مفهوم دیالکتیک را ثعریف کرده باشد، چند بار از آن استفاده کرده است. متاسفانه به نظر می‌رسد تعریف عثمانی از دیالکتیک، یک تعریف قدیمی (به قدمت ۱۵۰ تا ۲۰۰ ساله) باشد.
    با احترام – حسین جرجانی

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که در بقای آن نقش دارند، بسیار چالش‌برانگیز است. آیا می‌توان پذیرفت که کسانی که به دلایل مختلف به نظام دیکتاتوری

ادامه »

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است که انسان‌هایی عاشق، اندیشمند و بیزار از خشونت و

ادامه »

  در حالی‌که با نفس‌های حبس‌شده در سینه منتظر حمله نظامی اسرائیل به کشور‌مان هستیم، به نگارش این یاداشت کوتاه

ادامه »