آیات ۷۷ تا ۸۵ سوره واقعه ابتدا از کلامالله بودن قرآن سخن میگویند و سپس صحنهای را به تصویر میکشند که در آن فرد محتضری دراز کشیده و درحال جاندادن است و اطرافیان او فقط نظاره میکنند و کاری از دستشان برنمیآید. آنگاه نوبت به آیات ۸۶ و ۸۷ میرسد که باتوجه به این مقدمات خطاب به همان اطرافیان محتضر میگویند:
فلولا ان کنتم غیر مدینین، ترجعونها ان کنتم صادقین
عبارت “غیر مدینین” در آیه ۸۶ دو جور ترجمه شده و لذا از این دو آیه روی هم رفته دو ترجمه ارائه شده است:
ترجمه اول: پس اگر شما جزا دادنی (در روز قیامت) نیستید، اگر راست میگویید، چرا جان محتضر را (که به حلقومش رسیده) برنمیگردانید؟ (به بیان دیگر: اگر راست میگویید که معادی در کار نیست، پس چرا نمیتوانید جان محتضر را برگردانید و مانع مردنش شوید؟)
ترجمه دوم: پس اگر شما مقهور و مملوک ما (یا در قبضه قدرت ما) نیستید، اگر راست میگویید، چرا جان محتضر را (که به حلقومش رسیده) برنمیگردانید؟
ترجمه درست آیه در حقیقت همان ترجمه اول است، و اکثر مترجمان و مفسران قرآن نیز آیه را همانطور ترجمه کردهاند. اما معدودی از آنها نیز ترجمه دوم را ارائه کردهاند. حالا سئوال من این است که متن این دو آیه چه ربط منطقیای با هم دارند؟ این پرسش ناظر بر هر دو ترجمه است، یعنی:
برمبنای ترجمه اول میتوان پرسید: آیا اگر من به معاد و پاداش و جزا در قیامت اعتقاد نداشته باشم لازمۀ منطقی درست بودن اعتقادم این است که بتوانم جلوی مردن محتضری را که جانش به حلقومش رسیده بگیرم و مانع مردن او بشوم؟ و حالا که نمیتوانم جلوی مردن او را بگیرم، باید وجود معاد و حسابرسی در قیامت را باور کنم؟ این دو منطقا چه ربطی به هم دارند؟
و برمبنای ترجمه دوم هم میتوان پرسید: فرض کنید من یک فرد ملحد هستم و به خدا اعتقادی ندارم و خودم را مملوک یا در قبضه قدرت او نمیدانم. آیا لازمۀ منطقی درست بودن اعتقادم این است که بتوانم جلوی مردن محتضری را که جانش به حلقومش رسیده بگیرم و مانع مردن او بشوم؟ و حالا که نمیتوانم جلوی مردن او را بگیرم، باید خودم را در قبضۀ قدرت خدا بدانم؟ این دو منطقا چه ربطی به هم دارند؟
اکنون نگاهی به چند تفسیر معتبر میاندازیم تا ببینیم مفسران مسلمان چگونه تلاش کردهاند تا نشان دهند که در اینجا بیربطی منطقی رخ نداده است.
۱) مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ابتدا ترجمۀ تفسیری خود از آیات موردبحث را میآورند:
اگر شما در نفی بَعث (معاد) راه صحیحی رفتهاید و در انکار این قرآن که شما را از بعث (معاد) خبر میدهد روش درستی دارید، جان محتضری را که دارد میمیرد و تا حلقوم رسیده، به او برگردانید
آنگاه برای توضیح رابطۀ منطقی میان «انکار معاد» و «توانایی برگرداندن روح محتضر» معنای دو آیه را چنین بازگویی میکنند:
مگر جز این است که میگویید مرگ تقدیر خدای تعالی نیست و مگر معنای گفتارتان این نیست که مسئلۀ مرگ امری تصادفی و اتفاقی است، پس باید بتوانید یکبار هم که شده جان یک محتضر را به او بازگردانید؛ چون امر تصادفی همانطور که پیشآمدنش تصادفی است، برگشتنش هم تصادفی است و میشود با چارهجویی آن را برگردانید و از تحققش جلوگیری کنید و اگر نمیتوانید ]جلوی آن را[ بگیرید، پس بدانید که مرگ مسئلهای است حسابشده و مقدّر از ناحیه خدا تا جانها را بهوسیلۀ آن بهسوی بعث و جزا سوق دهد (المیزان، ج۱۹، ص۲۸۲ و ۲۸۱)
تحلیل مرحوم علامه که شامل استنتاجهایی سرتاسر بیربط و نادرست است شگفتی آدمی را برمیانگیزد. ایشان برای حل بیربطی منطقی، مطالبی را به این آیات نسبت میدهند که به هیچ وجه در آنها نیست. بگذارید از ابتدا شروع کنیم:
مگر جز این است که میگویید مرگ تقدیر خدای تعالی نیست؟
اما آیا لازمۀ منطقی انکار معاد و حساب و جزا این است که مرگ تقدیر خدا نیست؟ پاسخ آشکارا منفی است. ممکن است کسی به وجود خدا اعتقاد داشته باشد و مرگ و زندگی را نیز به دست او بداند، و در عین حال معاد و حساب و جزا در روز قیامت را انکار کند. به بیان دیگر لازمۀ منطقی «انکار معاد» این نیست که «خدا وجود ندارد» یا «مرگ دست خدا نیست». بنابراین به کسی که معاد را انکار میکند نمیتوان گفت که: «پس تو به وجود خدا اعتقاد نداری و یا مرگ را تقدیر خدا نمیدانی». متن آیات نیز چنین چیزی نمیگویند. دقت کنید به معنای دو آیه:
اگر شما در نفی معاد راه صحیحی رفتهاید ….، جان محتضری را که دارد میمیرد و تا حلقومش رسیده، به او برگردانید.
در واقع مرحوم علامه برمبنای همین استنتاج نادرست معنای آیه را چنین بیان میکنند:
شما که میگویید مرگ تقدیر خدای تعالی نیست، پس چرا …
اما این تحریفی است آشکار و البته ناشی از استنتاجی نادرست و نامعتبر.
اکنون فرض کنیم انکار معاد به معنای این است که مرگ دست خدا (یا تقدیر خدا) نیست. آیا در این صورت مشکل بیربطی منطقی میان دو آیه حل میشود؟ مطابق این معنا ترجمۀ آیات چنین میشود:
اگر راست میگویید که مرگ تقدیر خدای تعالی نیست، جان محتضر را به او برگردانید
آیا اگر کسی معتقد باشد که مرگ دست خدا نیست و مثلاً به دست عوامل ناشناختۀ طبیعی است و از قوانین طبیعت پیروی میکند، منطقاً باید بتواند جان محتضر را برگرداند و مانع مرگ او شود؟ به بیان دیگر آیا اگر نتواند این کار را بکند، معلوم میشود که باورش مبنی بر اینکه «مرگ دست خدا نیست» کاذب است و باید اعتراف کند که مرگ دست خداست؟
ایشان در ادامه بازهم مرتکب استنتاجی آشکارا نامعتبر میشوند و میگویند:
… و مگر معنای گفتارتان این نیست که مسئلۀ مرگ امری تصادفی و اتفاقی است؟
در پاسخ میگویم «خیر، هرگز!» فرض کنید من منکر معاد هستم و مرگ را هم تقدیر خدا نمیدانم. اما آیا این منطقاً به معنای آن است که من مرگ را پدیدهای تصادفی و اتفاقی میدانم؟ به هیچ وجه! من مرگ را تابع قوانین علی و معلولی طبیعت میدانم و معتقدم این پدیده نیز مثل همۀ پدیدههای دیگر معلول علت یا علتهایی است و از قوانین حاکم بر طبیعت پیروی میکند.
اما بازهم فرض کنیم انکار معاد منطقاً و لزوماً به معنای آن است که «مرگ تقدیر خدا نیست» و این نیز منطقاً به معنای آن است که «مرگ امری اتفاقی و تصادفی است». بسیار خوب، بازهم میپرسیم: آیا با این فرض، مشکل بیربطی میان دو آیه حل میشود؟ در اینجا علامه میخواهند نشان دهند که با این مفروضات، بیربطی حل میشود. نگاه کنید:
[شما که میگویید مرگ امری اتفاقی و تصادفی است] پس باید بتوانید برای یکبار هم که شده جان محتضر را به او بازگردانید، چون امر تصادفی همانطور که پیش آمدنش تصادفی است، برگشتنش هم تصادفی است و میشود با چارهجویی آن را برگردانید و از تحققش جلوگیری کنید و اگر نمیتوانید ]جلوی آن را[ بگیرید، پس بدانید که مرگ مسئلهای است حسابشده و مقدر از ناحیۀ خدا، تا جانها را به وسیله آن بهسوی بعثت و جزا سوق دهد
در اینجا ایشان بازهم مرتکب استنتاج بیربط و نامعتبر میشوند. آیا از اینکه «پدیدهای بهصورت اتفاقی و تصادفی رخ داده است» منطقاً میتوان نتیجه گرفت که «بازگشت این پدیده به حالت قبل نیز اتفاقی و تصادفی است»؟ هرگز! دستکم دلیلی بر این مدعا نداریم.
اکنون فرض کنیم استنتاج علامه در این مورد درست و معتبر است، اما آیا گزاره «بازگشت پدیده به حالت قبل نیز مانند رخدادنش اتفاقی و تصادفی است» منطقاً نتیجه میدهد که چنانچه پدیدهای (مثلاً مرگ) بهطور تصادفی رخ دهد، انسانها (در اینجا بهویژه منکران معاد) باید بتوانند آن را با چارهاندیشی به حالت قبل برگردانند و مثلاً روح محتضری را که به حلقومش رسیده به صاحبش برگردانند و مانع مرگ او شوند، یا فردی را که مرده است دوباره بتوانند زنده کنند؟ هرگز! فرض کنید زلزلهای رخ داده و شهری ویران شده و هزاران نفر کشته و معلول شدهاند. در این میان فردی ملحد مدعی است که این فاجعه بر اثر اتفاق و تصادف رخ داده و برنامهریزی و حساب و کتاب و ارادۀ موجودی دیگر (مثلاً خدا) درکار نبوده است. اکنون با منطق مرحوم علامه میتوانیم (و باید) به این فرد بگویم: تو که وقوع این فاجعه را امری اتفاقی و تصادفی میدانی، اگر راست میگویی آن را با چارهاندیشی به حالت قبل برگردان، به نحوی که گویی زلزلهای رخ نداده و هیچ خانهای خراب نشده و کسی هم کشته یا معلول نشده است! پاسخ او مسلماً این است که توانایی چنین کاری را ندارم. اکنون آیا میتوان به او گفت که عجز و ناتوانی تو از بازگرداندن این صحنه به حالت قبل از وقوع زلزله، نتیجه میدهد که تو اشتباه میکنی و باید قبول کنی که زلزله و خرابی و مرگ و میرِ ناشی از آن در واقع حساب و کتابی دارد و در تقدیر خداست؟ به هیچ وجه!
به همین نحو فرض کنید فردی در حال احتضار است و اطرافیانش معاد را قبول ندارند. مطابق منطق علامه میتوان (و باید) به آنها گفت: شما که معاد را قبول ندارید، لاجرم مرگ را هم در تقدیر خدا نمیدانید و معنای این سخن شما این است که مرگ امری اتفاقی و تصادفی، و در نتیجه برگرداندن آن نیز امری اتفاقی و تصادفی است؛ بنابراین شما باید بتوانید روح محتضری را که به حلقومش رسیده است با چارهاندیشی به محتضر برگردانید و مانع مرگ او شوید. و اگر نتوانید این کار را کنید باید بپذیرید که «مرگ مسئلهای است حسابشده و مقدر از ناحیۀ خدا، تا جانها را به وسیلۀ آن بهسوی بعث و جزا و پاداش سوق دهد»!
این استنتاجها سرتاسر بیربط و نامعتبرند و حتی موجب تحریف آشکار در محتوای آیات موردبحث میشوند. فراموش نکنیم که مخاطب دو آیه مطابق نص صریح آنها منکران معاد و حساب و جزا هستند. پرسش من این بود که میان «انکار معاد» و «توانایی جلوگیری از مردن محتضر» چه ربط منطقیای وجود دارد؟ پاسخ مرحوم علامه بهطور خلاصه این است که انکار معاد منطقاً سر از اینجا درمیآورد که «مرگ امری اتفاقی و تصادفی است» و اگر چنین باشد، منکران معاد باید بتوانند برای یکبار هم که شده روح محتضر را برگردانند و مانع مرگ او شوند. با همۀ احترامی که به حضرت ایشان قائلم، گمان میکنم پاسخشان سرتاسر آلوده به مغالطۀ استنتاج بیربط است.
برویم سراغ تفسیر نمونه، تألیف آیتالله مکارم شیرازی، تا ببینیم ایشان برای حل معضل بیربطی منطقی میان دو آیه چه چارهای اندیشیدهاند. ایشان ابتدا مطابق آیات قبلی، صحنۀ نشستن منکران معاد بر سر بالین محتضر را ترسیم میکنند و سخن از ناتوانی آنها در جلوگیری از مرگ او میگویند. آنگاه چنین ادامه میدهند:
این ضعف و ناتوانی شما [در بازگرداندن روحِ محتضر] دلیلی است بر اینکه مالک مرگ و حیات، «دیگری» است و پاداش و جزا در دست اوست و او میمیراند و زنده میکند (تفسیر نمونه، ج۲۳، ص۲۸۶ و ۲۸۷).
نیاز به توضیح ندارد که بازهم در اینجا با استنتاجی بیربط مواجه هستیم. به زعم ایشان از آنجا که منِ منکر معاد (برای مثال) نمیتوانم روح محتضر را که به حلقومش رسیده برگردانم، منطقاً باید بپذیرم موجود «دیگری» ]به زعم ایشان: خدا[وجود دارد که «مالک حیات است و پاداش و جزا نیز در دست اوست».
اولاً منکران معاد لزوماً منکر وجود خدا و مالکیتِ او بر مرگ و حیات نیستند. به بیان دیگر منطقاً میتوان به وجود خدا باور داشت و او را مالک مرگ و حیات نیز دانست، اما در عین حال منکر معاد بود. میان این دو ضرورتاً تعارض وجود ندارد. آن دسته از منکران معاد که به وجود خدا اعتقاد دارند، برای مثال میگویند: زنده شدن مردگان یس از آنکه تبدیل به خاک شدهاند، محال عقلی است و در نتیجه قدرت خدا شامل آن نمیشود. ممکن است آنها در این باور خود برخطا باشند، اما به هر حال آنچه در عالم واقع میبینیم این است که بسیاری از منکران معاد به وجود خدا اعتقاد دارند.
ثانیاً فرض کنیم منکران معاد در واقع وجود خدا و مالکیت او بر مرگ و زندگی را نیز انکار میکنند. آیا حقانیت وجود خدا و مالکیت او بر مرگ و زندگی و همینطور قطعی بودن معاد را میتوان از «عجز و ناتوانیِ آنها در بازگرداندنِ روح محتضر» به آنها اثبات کرد؟ مطابق کدام استدلال؟
اما سراغی هم از سید قطب در تفسیر «فی ظلال القرآن» بگیریم. شاید این عالِم نواندیش اهل سنت راهی جلوی پایمان بگذارد و دریچهای به رویمان بازکند؛ ایشان ابتدا ترجمۀ آیه را چنین میآورند:
«اگر شما مطیع فرمان یزدان نمیباشید، اگر راست میگویید (که خودتان مقتدر و توانا هستید) روح را بازگردانید» (ترجمه فی ظلال القرآن، مصطفی فرمول، ج۶، ص۱۷۲).
این ترجمه، سر تا پا بیربط به آیه است، اما سید در توضیحات بعدی به معنای آیه نزدیکتر میشود و سعی میکند بیربطی آشکار میان دو آیه را در لفّافهای از افزودههای خود به متن آیات پنهان کند و این ترفند عموم مفسران قرآن است:
«اگر کار آنچنان است که شما میگویید، یعنی حساب و کتاب و سزا و جزایی درمیان نیست و شما آزاد و رهایید و مطیع فرمان یزدان نیستید و از شما بازخواستی نمیشود، پس پا جلو بگذارید و روح را برگردانید… تا حساب و کتاب و سزا و جزایی که روح به سوی آن میرود گریبانگیر روح نشود. شما پیرامون روح هستید و مینگرید که روح به سوی دادگاهی بزرگ میرود و شما خاموش و درماندهاید؟»
معنای دو آیه کاملاً واضح و شفاف است ولی سید قطب با آب بستن به آن، این معنا را تحریف میکند تا بیربطی منطقی میان آنها دیده نشود. کافی است بپرسیم مگر منکران معاد ادعا میکنند که «معاد واقعیت دارد ولی ما میتوانیم جلوی آن را بگیریم»؟ کدام ابلهی چنین ادعایی کرده است؟ و کجای این دو آیه چنین کسی را مخاطب قرارداده است؟ مخاطب این آیات کسانی هستند که به معاد باور ندارند و وقوع آن را انکار میکنند، همین و بس. چرا معنای به این سادگی و روشنی را ابتدا آب و تاب میدهید و بعد در میان همین آب و تاب، جملات و عبارات دیگری را که در آیه نیامده به آن اضافه میکنید تا بیربطی منطقی را پنهان کنید؟ داستانی که شما میسازید ربطی به محتوای آیات ندارد و جز آکروباتبازی، نام دیگری نمیتوان بر روی این کار گذاشت.
نمونهای دیگر از تحریف آیه با همین روش را میتوان در «تفسیر کاشف» اثر محمد جواد مغنیه دید:
«اگر شما چنان که میپندارید آزاد هستید و درباره چیزی مسئولیت ندارید و هیچکس نمیتواند شما را مغلوب کند، پس چرا مرگ را از خودتان دور نمیکنید و جانهایتان را به بدنهایتان برنمیگردانید؟ چه در منطق شما فرض بر این است که نه مرگِ شما دست خداست، نه زندگی شما، نه قیامت، نه حسابرسی» (تفسیر کاشف، ج۷، ص۳۹۳).
میبینید؟ کاش این مفسر بزرگ قرآن زنده بود و از او میپرسیدیم که کجای آن دو آیه حاکی از مطالبی است که شما در شرح آنها آوردهاید؟ ظاهراً ایشان نیز در استفاده از ترفند «تحریف آیه برای نجات آیه» دریغ نمیکردند. هرچند مطابق توضیحاتی که پیش از این آمد، تحریفهای ایشان نیز منطقاً راه به جایی نمیبرند.
سخن را در اینجا به پایان میرسانم و باز به خواننده عزیز هشدار میدهم که قاعده «تحریف متن آیات با هدف نجاتِ آنها از اشکال و شبهه» به نحوی گسترده در تفاسیر قرآن به کار رفته است و تنها راه برای اینکه فریب این ترفند را نخوریم این است که متن آیات مورد بحث را با دقت و تأمل بخوانیم و هنگامی که با توجیهاتِ مفسران مواجه میشویم، لحظهای نگاهمان را از روی آنها برنگردانیم.
10 پاسخ
وقتی این قبیل حرفها را میخوانم یا میشنوم به فکر فرو میروم که واقعا در شرایط کنونی فاصله طبقه مذهبی-رانتی با افراد میانگین جامعه به چه حدی رسیده و آیا اینان کوچکترین ارتباطی با جامعه غرق در مشکلات کنونی دارند یا نه؟ آیا اینان به همین مشکلات گرفتارند؟ اگر بله،پس چطور وقت میکنند تا دنبال این سوالات فوق فرعی باشند،و اگر نه،راه امرار معاششان چیست که به این مشکلات دچار نیستند؟ آیا اینان با رانت حکومت از شر این مشکلات خلاص شدهاند؟ فایده این گونه افراد برای جامعه چیست و به چه دلیل باید از جیب جامعه در سطحی تغذیه شوند که از مشکلات روزمره شهروندان غافل بمانند؟ سیر ماندن اینان به بهای گرسنه ماندن چند شهروند ایرانی شریف و زحمتکش تمام شده است؟!!
نظر نگارنده را به این نکته جلب می کنم که :
متون قدیم را باید با توجه به ظرف زمان خودش آموخت و تاویل نمود
همه مردم آن زمان به جان و روح معتقد بودند
چه مومن و چه ملحد
تمرکز آیه به نظر حقیر در آنچه به جامانده نیست بلکه تمرکز بر آنچه خارج شده است می باشد یعنی جان و روح
آنچه از آیات می توان دید نیز مبتنی بر باورهای آن زمان بوده که به جان و روح باور داشتند
حال آیه می گوید خب بفرمایید این جان و روح (هر چه اسمش را بنامیم) خارج شد
کجاست چی شد چرا نمی توانید روی این مانوری بدهید چرا نمی توانید نگهش بدارید چرا نمی توانید عملیاتی روی جان و روح انجام دهید
اما خالق می تواند (که در آیات بعدی تا آخر سوره، عملیاتی که خالق روی آنچه از محتضر گرفته را توضیح می دهد)
باید توجه داشت که جان و روح متفاوت هستند
وقتی روح خارج می شود هنوز جان هست و سلولهای بدن تا مدتها زنده اند حتی تا دقایقی و حتی ساعاتی سلولهای مغز هم زنده اند و سلولهای بدن هم شاید تا چند روز کامل نمرده اند
اما روح خارج شده
جان نرم افزاری هست برای دوام حیات جسمی
به عبارتی؛ جان مقوّم بدن می باشد
اگر دانه به دانه مولکولهای نوکلوئید و کربن و آمینو اسیدها و پروتئین ها رو مطابق آنچه در سلول است کنار هم قرار دهید تا زمانیکه نرم افزار جان از طرف یک جاندار به آن تزریق نشود حیاتش و بقایش مهیا نخواهد شد
براین اساس است که سلولهای بدن یا میکروب ها جان را از خود به دومی و ۴می و ۸می و ۱۶ می منتقل می کنند که به آن در اصطلاح زیستشناسی میتوز می گویند
به عبارتی جان از یک جاندار به دیگری منتقل می شود و خود بخودی قابل احیا و استحصال نیست (مثل از مادر به فرزند … یا از جاندار اعظم (حیّ) به مخلوقات)
اما روح یا آگاهی یا ذهن یا اراده و اختیار (با نگاه هگلی) “خلقا اخری” لازم دارد (به اصطلاح قرآنی)
یعنی بعد از اینکه زندگی حیوانی تامین شد باید در او دمیده شود
و نفخت فیه من روحی
امر رب است
روح از جنس امر است یعنی اراده و اختیار در موجود تزریق می کند که فقط خالق دارد
حال آیه می گوید :
اگر ملحد هستید … خب برگردانید این روح و جان را یک کاریش بکنید
ولی نمی تونید
این پارادوکس ملحدان زمان پیامبر را به نمایش می گذارد
کلمه روح از قبل هم در ادبیات عربستان بوده و همه قبول داشتند و جان را هم که نمی شود انکار کرد و کاملا برایشان مشهود بوده
قرآن می گوید خب! این پارادوکس را چگونه حل می کنید: جان را و روح را یک کاریش بکنید برگردانید و نگهش دارید و به من ندهید اگر می توانید.
ولی خدا این دو را می گیرد و در آیات بعدی می فرماید که چه کارهایی باهاش می کند
با حترام
سلام به اقای نیکویی
۱- از ایات ۷۷ و بعد فهمیده میشود که موضوع این ایات مربوط به تکذیت قرآن است و نه مستقیما معاد.
۲- فرض کنید معنی “مدینین” را اصلا نمی دانیم. اما از ایه بعدی معلوم میشود که اگر جزو ” مدینین” می بودیم مخاطب این ایه نبودیم به حسب وجود لفظ منفی کننده “غیر” . پس ” غیر مدینین” صفتی ست که به تکذیب کننده قرآن اطلاق شده به هر معنی.
۳- پدیده جان دادن بشر قابل مشاهده توسط همگان است و نتیجه این واقعیت که قدرتی برتر وجود دارد که جان آدمی را می گیرد و ما نمی توانیم انرا باز گردانیم قابل راستی آزمایی علمی و تجربی است و از قضا تکرار پذیر در سایر انسانها.
۴- بنابر این گوینده آیات مورد بحث از من و شما دعوت میکند که بواسطه این پدیده ی غیر قابل انکار و تردید ناپذیر به صحت بقیه آیات ایمان بیاوریم. همچنان که اگر در کتابی آزمایشاتی بیابیم که به همین شکل به نتایج واضح و غیر قابل تردید نایل می شوند احتمال بیشتر اینستکه به بقیه ای مطالب کتاب هم با چشم ایمان و اطمینان نگاه میکنیم و می پذیریم.
۵- آز انجا که معاد و زندگی اخرت از تعلیمات اساسی این کتاب است بدین ترتیب تسلیم در برابر واقعیت عدم توانایی انسان در بازگرداندن جان به بدن، ما را به وجود خدا میرساند و درستی این گذاره ما را به ایمان به قرآن و ایات مبین آن سوق میدهد.
سنوال شما مسئله پیچیده ای بنظر نمی رسد اگر سودای به نور رسیدن وجود داشته باشد.
با احترام و تشکر از نوشته شما.
تو کاری زمین را نکو ساختی
که در اسمان پنجه انداختی
این هم روده از درازی های ایرانی های رضا خان میر پنج. در ورطه ای که از هر سنگ و چوب و حس و خاشاک مشکلات روی مردم میبارد شما هم وقت اضافی داشتید که رفتید سراغ مسائل دسته چندم که ربطش با مشکلات را باید با میکروسکوپ وبا کمک هوش مصنوعی پیدا کرد.
نکند شما هم از همقطاران فیل_سوف جناب قبض و بسط تجربه ابوی تشریف دارید که …..
چه ربطی به رضاشاه داشت؟!!! شما انگار فتیش رضاشاهی دارید که با ربط و بی ربط باید متلکی هم به او بیاندازید! رضاشاه هر چه بود،راه مفتخوری این قبیل یاوهسرایان را قطع کرده بود. چیزی که عرضهاش را در میلیونها نفر از امثال شما نمیبینم.
جناب فریدون،
ربطش در این است که ما دو نوع ایرانی داریم؛ یکی ایرانی که متعلق به ایران زمین است که مرز هایش از سند و مکران گرفته به کاشغرو کجا کجا است. اما یک ایرانی متعلق به ایران رضا خان میر پنج است که تمام میراث ایران کهن را مصادره به مطوب کرده حتی اسم ایران را.
تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل!
میراث ایرانشهر متعلق به ما ایرانیان است که به سرزمین مادری وفادار ماندهایم،نه شما افغانان که تعصبتان روی مذهب سنی از وفاداریتان به ایرانشهر بیشتر بود و از سرزمین مادری به دامان انگلیس و روسیه و پاکستان و…پناه بردید و خود را بیچاره کردید. شما به عشق عمر و ابوبکر از ایران جدا شدید و هیچ سهمی از میراث شکوهمند ایرانشهر به شما خائنان نمیرسد. حق شما همان سلطه طالبان است. شرمتان باد.
قرآن یک کتاب منظم است دارای مقدمه و موخره و متن است و هر سوره هم به همچنین است مگر می شود که دو جمله یک کتاب فلسفه را در نظر گرفتن نتیجه گیری کرد
تفسیر طباطبایی یکی از کتابهای روایی است که لااقل در فهم قرآن هیچ ارزشی ندارد قرآن بوسیله جبرئیل وحی شده است و رسول خدا نوشته است پس آنانکه که با روایات که همگی ۲۰۰ سال بعد نوشته شده و جعلی است سعی در گمراهی مردم دارند همانند طباطبایی. کارشان از حوزه عقل خارج است سیره و احادیث و روایات همگی دو قرن پس نوشتن یعنی هیچکدام واقعی نیست و ارزش دینی ندارد
دوست گرامی
با شما موافقم که تمام روایات و احادیث همگی ۲۰۰ سال بعد از اصل واقعه نوشته شده و فاقد ارزش و اعتبار است. والی نکته اینجاست که اینکه شما میگویید قرآن توسط جبرییل به محمد نازل شده نیز از همین روایات بیرون آماده
محض اطلاع شما قرآن هم حداقل ۲۰ سال بعد از فوت پیامبر اسلام،و به قراینی حتی دیرتر و در زمان عبدالملک اموی جمعآوری شده و در این راه دچار افزایش و کاهشهای فراوانی هم شده است. گویا عبدالملک داستان جمعآوری قرآن توسط عثمان را اختراع کرده که مشروعیتی به قرآن اختراع خودش داده باشد. متاسفم ولی اصالت قرآن موجود شدیداً زیر سوال است و بزرگان اولیه شیعه نیز بر این تحریف صحه گذاشتهاند.
دیدگاهها بستهاند.