دو شخصیت روحانی نامدار در اردوی انقلاب اسلامی و انقلابیون مسلمان در همان ماههای نخستین پس از پیروزی انقلاب از دنیا رفتند: مرتضی مطهری در اردیبهشت ۵۸ و سید محمود طالقانی در شهریور همان سال.
هرچند مطهری، با توجه به دلایل پرشمار، هرگز در سطح و در حد محبوبیت طالقانی در گستره جامعه و در جریان عمومی مبارزان و حتی در تودههای مردم کوچه و بازار نبود؛ ولی به هر حال، او نیز عمدتا در اقشار مذهبی و روحانی و به ویژه در جریان جوانان دانشگاهی و اهل اندیشه در قلمرو مباحث اسلامی شناخته شده بود و در اواخر و پیش از پیروزی و در ماههای نخستین پس از پیروزی تا حدود زیادی محبوب بود و اثرگذار. این که گفته شده است که مطهری در آغاز ریاست شورای انقلاب را هم بر عهده داشت، نشانهای از این نفوذ در جایگاه رهبران انقلاب است.
اما از آنجا که این دو روحانی کم و بیش محبوب و نقش آفرین در پیروزی انقلاب و به ویژه با توجه به افکار مترقی و تا حدودی مدرن شان خیلی زود و میتوان گفت ناگهانی چشم از جهان بربستند، همواره این دو فقدان زودهنگام مایه تأسف بود و بسیاری با خود میاندیشند که اگر این دو عالم دینی و باورمند به انقلاب بیشتر عمر میکردند، احتمالا بسیاری از حوادث تلخ و انحرافی و از جمله خشونتها و اعدامها و به طور کلی سرکوبی آزادیها روی نمیداد.
اما راستی چنین است؟ آیا واقعا اگر طالقانی و مطهری مثلا ده سال دیگر حضور داشتند، مسیر انقلاب و عملکرد جمهوری اسلامی تحت زعامت آیتالله خمینی به گونهای دیگر و بهتر رقم میخورد؟ آیا اصولا خود آن دو شخصیت، در قبال حوادث جاری ناپسند و خشونت بار دهه شصت، چه واکنشی نشان میدادند؟
در آغاز بگویم که پیشگویی در امور اجتماعی و انسانی به هزار و یک دلیل ممکن نیست اما در عین حال بر اساس گمانهزنیهای معقول میتوان گفت حساب طالقانی و مطهری کاملا جداست و این دو از جهات مختلف در یک ردیف قرار نمیگیرند. گزاف نیست گفته شود که اگر مطهری ده سال دیگر در قید حیات بود، در قبال افکاری که ارائه شد و اعمالی که انجام شد (از جمله جنگ و اعدامها و شکنجهها و سرکوبی آزادیها و توقیف مطبوعات و تعطیلی احزاب و . . .)، با احتمال زیاد، به رغم برخی نقدها و اعتراضها، به تدریج تسلیم میشد و به هر دلیل در برابر نظام حاکم و به ویژه در برابر آیتالله خمینی نمیایستاد. چرا که او اولا، قواعد بازی فقاهتی جاری را به طور اساسی و مبنایی پذیرفته بود؛ ثانیا، او به هر تقدیر ذوب در شخصیت خمینی بود و دوستان صنفیاش نیز در پیرامون رهبری نظام و در مقام کارگزاران جمهوری اسلامی قرار داشتند. در چنین فضایی کاملا معقول مینماید که مطهری در کنارشان بایستد و حتی اگر به برخی افکار و اعمال معترض باشد باز محتمل است که با یارانش همراهی کند و در بهترین حالت سکوت پیشه کند. اگر مطهری دهه شصت را در نظام جمهوری ولایی اسلامی زیسته بود، احتمالا شبیه دوستانش در حزب جمهوری اسلامی میشد. چرا که هویت صنفی و سابقه و لاحقه وی بیش از همه با آنان سازگار و هماهنگ مینمود. به ویژه برخی مواضع ضد آزادی دو سال آخر عمرش این سازگاری را بیشتر کرده بود.
اما طالقانی چنین نبود. او هرگز «بازی» فقاهتی را نپذیرفته بود. او اصولا دارای خصلتهای «آخوندی» به معنای مصطلح آن نبود. از آغاز جوانی در شمار نواندیشان منتقد اسلام سنتی – فقاهتی و حوزوی بود. پیوندی صنفی با نهاد علما و حوزویان نداشت. میراثدار علمای مشروطهخواه و بیشتر نائینی بود و تحت تأثیر آنان با حکومت صنفی روحانی و به طور خاص با استبداد دینی در تمام اشکالش مخالف بود. عمری را در تهران در جریان مبارزان ملی، اعم از مذهبی و غیر مذهبی، زیسته و فعالیت کرده بود. آشکارا اهل سازگاری و رواداری و از منظر سیاسی طالب وحدت ملی تمام اقوام ایرانی بود. به جد حامی نظام شورایی و مشارکت عمومی در سرنوشت اجتماعی و سیاسی بود. طالقانی این اوصاف را تا پایان عمر به روشنی حفظ کرده بود. مطهری در مجموع از چنین صبغه و سابقهای بیبهره بود.
چنین شخصیتی چگونه می توانست در نهایت با خمینی و بخش عمده ای از پیروانش، که به طور اصولی میراثدار مشروعهخواهانی چون شیخ فضل الله نوری بودند و غالبا پنهان هم نکردهاند، همراه و همقدم باشد؟ چیزی که این فرضیه را پذیرفتنیتر مینماید این است که طالقانی در همان شش ماه پس از پیروزی انقلاب، به رغم حمایتهای بی دریغ از انقلاب و حتی حمایت از رهبری انقلاب، همواره به اندیشهها و منشها و روشهای ضد آزادی و ضد عدالت انتقاد میکرد و در همان زمان کوتاه تقریبا سخنی از او شنیده نشده جز این که از افکار و اعمال ضد مردمی و آزادیستیزانه انتقاد کرده و اعتراض کرده است. چیزی که این احتمال را تقویت میکند، روند رو به فزونی این نوع اعتراضها بوده و نمونه آخرین آن آخرین خطبهی طالقانی در نماز جمعه تهران در بهشت زهراست که حاوی نکات مهم و بس خطیری است و نشان میدهد که او بیش از پیش روند انحرافی و ضد آزادی جمهوری اسلامی را دریافته است.
با چنین پشتوانه و کارنامه ی فکری و سیاسی، می توان گمانهزنی کرد و گفت که اگر طالقانی زنده میماند یا حداقل مانع بسیاری از رخدادهای تلخ و انحرافی بعدی میشد (که البته به دلایلی چنین امری چندان محتمل نمی نماید) و یا وی به زودی در برابر خمینی و نظام مطلوبش قرار میگرفت. گمانهزنی چنین سرنوشتی نیز حداقل امروز چنان دشوار نیست.
بیفزایم حتی مرگ شرافتمندانه جای نگرانی ندارد؛ بیم آن است که طبق سنت جاری در نظام جمهوری اسلامی کنونی، مخالف و منتقد را اول لجنمال میکنند و بعد هم اگر اعدام هم میشد شخصیتش پیش از آن اعدام و ملکوک . این البته رنج بزرگتری است! اگر طالقانی در تقابل با نظام ولایی قرار می گرفت، احتمالا چنان سرنوشتی پیدا می کرد.
در این میان به عنوان پاسخ به پرسشی مقدر بگویم که البته در صنف روحانیون عالیرتبه سیر و صیرورت و عاقبت شخصیتی چون آیتالله حسینعلی منتظری یک استثناست و محتاج تحلیل جداگانهای است.
در هرحال میپندارم طالقانی سعادتمند بود که نه بهشتی و خامنهای و رفسنجانی شد و نه توجیهکننده استبداد دینی و در نهایت در اوج محبوبیت و نفوذ اجتماعی و دینی و سیاسی چشم از جهان بربست و با این مرگ: چشم خود بربست و چشم ما گشاد!
3 پاسخ
افکار مترقی!! تشریف ببرید کتابهای این دو نفر،مثلا مسأله حجاب جناب استاد مترقی مطهری،را بخوانید ببینید چه پیشرفتی در آن نهفته است. جناب طالقانی هم که تنها در اعتقاد به خدا با کمونیستها فرق داشت. اگر جناب اشکوری افکار این دو فرد را مترقی میداند،یعنی مقر هستند که افکار خودشان از این دو نفر که سالهاست درگذشتهاند هم عقبتر است.تبریک بنده را پذیرا باشید استاد گرامی!
انگار نه انگار که محاکمه های فرمایشی و تیرباران امرای ارتش و شهردار تهران و مصادره اموال از فردای بیست و دو بهمن شروع نشده نبود
چه مهملاتی می نویسند؟!
اگر مطهری و طالقانی زنده بودند اوضاع عینا همین بود که هست زیرا اشکال از حکومت دینی و بخصوص دین اسلام است!!
دیدگاهها بستهاند.