“از خیام تا یالوم” عنوان کتابی است که مجموعهای از مقالات سروش دباغ را شامل میشود. طبق نوشتهی مهرداد مهرجو، سروش دباغ تا کنون شش کتاب در قلمرو سپهری پژوهی متنشر کرده است. “از خیام تا یالوم” جزو شش اثری نیست که آقای مهرجو از آنها در قلمرو سپهریپژوهی آقای دباغ نام میبرد. با این وجود نام سهراب سپهری در عنوان بیشتر مقالات این کتاب و در متن همهی مقالات بارها تکرار میشود. برای من، به عنوان خوانندهای که برای اولین بار با کتابی از سروش دباغ روبرو شده “از خیام تا یالوم” حاوی نکات ظریفی در جهت شناخت ادبی و به مراتب بیش از آن در جهت شناخت نگاه فلسفی شاعر برجستهی زبان فارسی، سهراب سپهری است.
پس از دریافت کتاب ابتدا نام اروین یالوم، نویسندهی چندین اثر داستانی-فلسفی از جمله دو کتاب “مسئلهی اسپینوزا” و “وقتی نیچه گریست”، در عنوان کتاب مرا مشتاق کرد آن را هر چه زودتر بخوانم. یالوم از متفکرانی است که آثارش در سالهای اخیر مورد توجه بسیاری از فارسیزبانان هم قرار گرفته است. نقطهقوت یالوم این است که، با پرداخت داستانگونهی مباحث فلسفی، فهم این مباحث را برای خوانندهی کمتر مأنوس با فلسفه، آسانتر و دلپذیرتر میکند.
اما هر چه بیشتر در صفحات “از خیام تا یالوم” پیش رفتم دریافتم که علیرغم عنوان کتاب مقالات آن عمدتا در تبیین آرای سهراب سپهری و شکافتن اندیشهی فلسفی او نگاشته شده و نویسنده به دنبال مقایسهی تفکر سهراب با سالکانی چون شمس، سهروردی، عطار، خیام، مولوی و با فیلسوفانی چون اسپینوزا، ویتگنشتاین و یالوم بوده است. از این رو و به لحاظ علاقهی وافرم به سهراب و شعرش حالا اشتیاقم به مطالعهی آثار دیگر سروش دباغ، به ویژه آثاری که در تشریح و تحلیل افکار سهراب سپهری منتشر کرده، باز هم بیشتر شده است.
سهراب سپهری با سبک ویژهی خود شاعری محبوب در میان بسیاری از فارسی زبانان است. طبعا برای کسانی چون من، که بخش بزرگی از دوران کودکی و نوجوانیام در جغرافیایی بسیار نزدیک و مشابه با جغرافیای رشد و زیست سهراب سپری شده، فضای شعر سهراب بسیار آشناست، به ویژه با توجه به این واقعیت که او در بسیاری از اشعارش نگارگر و ستایشگر طبیعت است و به تصویر درآوردن جزئیات طبیعت از مشخصات بارز شعر اوست.
ارتباط برقرار کردن با شاعری که “در افسون گل سرخ شناور” شده و “پشت دانایی اردو” زده برای من نسبت به بسیاری از شاعران معاصر آسانتر است و اشتراک جغرافیاییمان که یک سویش کنارهی کویر و سوی دیگرش دامنههای رشته کوه کرکس است، گره پیوند قلبی را محکمتر هم خواهد کرد. با این وجود باید اذعان کنم که با مطالعهی اولیهی نوشتههای سروش دباغ دانستم که فهم عمق برخی از اشعار سهراب ابدا برایم آسان نبوده است. دشوارتر از برداشت ادبی از شعر سهراب این است که بتوان از لابلای اشعار او اندیشههای اجتماعی و فلسفی او را بیرون کشید.
حالا بهتر میفهمم سهراب با کدام نگاه و با چه حالی الاغی را دیده که: “یونجه را می فهمید”. مسلما هر الاغی یونجه را دوست دارد و آن را با اشتها میجود! اما میان لذت جویدن یونجه تا فهمیدن یونجه فاصله بسیار است! البته من خودم در رمان “الگوریتم” که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد، گریزی به این شعر سهراب زده و نوشتهام که برای فهمیدن یونجه فرهیختگی کفایت نمیکند بلکه باید “خرهیخته” شد تا یونجه را فهمید و با دنیای الاغها آشنا گشت!
تنها با مرور عناوین آثار سروش دباغ میتوان به دامنهی تحقیقات او در مورد سهراب پی برد. مطالعهی کتاب “از خیام تا یالوم” کمک میکند تا به عمق دانش نویسنده نسبت به شعر و دنیای سپهری نیز آگاه شویم. با این حساب برای من با شناخت نسبتا محدود از این شاعر، داوری در زمینهی نظریات سروش دباغ و درجهی صحت این نظرات ممکن نیست. احساس من این است که سروش دباغ همچون اروین یالوم توانایی این را دارد که اشتیاق به کنکاش در مسائل فلسفی را در خواننده ایجاد و یا تقویت، و فهم دنیای فیلسوفان را آسانتر کند.
دباغ همچون یالوم پژوهش فلسفی کرده و همزمان روان درمانگر است. او این پتانسیل را داراست که همچون یالوم با تلفیق این دو شاخهی علمی جذابیت هر کدام را نزد خواننده بالا ببرد. او با تفکیک سلوک افقی و سلوک عمودی، بیان تفاوتهای میان عارف و سالک، عرفان سنتی و عرفان مدرن، رنج رهزن و رنج رهگشا و تعریف انواع نیایش، دستهبندیهای جدیدی از این مفاهیم به دست داده است.
دباغ در قیاس سپهری با اسپینوزا مینویسد: “نگرش انسانی که در متن عناصر میخوابد و مغلوب شرایط شقایق است و نبضش با نبض درخت میزند، با «طبیعتگرایی» و «همهخداانگاری» اسپینوزا در تناسب و سازواری است؛ به همین سبب، خدای سهراب، حالِّ در طبیعت و جهان پیرامون است” (از خیام تا یالوم، ص۷۵)
از نگاه سروش دباغ: «حال و هوای حاکم بر اشعار سپهری با “ایمان از سر طمأنینه”، تناسب و سازگاری بیشتری دارد، ایمانی که به سالک مدرن گرما نمیبخشد و در عوض با نوعی “آرامش سرد” توأم است (از خیام تا یالوم، ص ۱۱۸).
نویسنده ایمان ویتگنشتاین را هم از سر طمأنینه میداند و در مقایسهی سپهری با ویتگنشتاین مینویسد:«ایمان از سر طمأنینه در فقدان اطمینان نظری سر برمیآورد. گویی فرد در به دست دادن پاسخ نظری فیصلهبخشاش به دغدغههای ایمانی سپر میاندازد و تسلیم میشود و دچار “حکمت سرد” میشود. چنانکه درمییابم، ایمان از سر طمأنینه با تجربهی زیستهی ویتگنشتاین همپوشانی چشمگیری دارد و از این حیث با تجربهی زیستهی سپهری قرابت زیادی دارد. ویتگنشتاین نیز چون سپهری با تنهایی خود مأنوس بود. این دو سالک مدرن، بیشتر با تنهایی اگزیستانسیال دست و پنجه نرم میکردند. یالوم راه فائق آمدن یا به تعبیر دقیقتر کاستن از حجم تنهایی اگزیستانسیال را ایجاد رابطه با دیگران میداند. سپهری با تنهایی خود مأنوس بود، چندان تأکیدی بر رابطه نداشت و با تنهایی مخملین خود کنار آمده و آن را مزهمزه میکرد. ویتگنشتاین نیز از تنهایی مخملین برخوردار بود و برخلاف یالوم چندان بر ایجاد رابطه با دیگران تأکید نمیکرد؛ در عین حال، ویتگنشتاین به گواهی آثارش، به اندازهی سپهری با تنهایی اگزیستانسیال کنار نیامده بود و با تلاطمها و آمدوشدها و طوفانهای وجودی بیشتری دست و پنجه نرم میکرد (از خیام تا یالوم، ص ۱۲۱ -۱۲۰).
عنوان اولین جستار کتاب «در “طربخانهی خاک” خیام و “بیشهی نور” سپهری» است. نویسنده خیام را از سالکان سنتی و سپهری را سالک مدرن میداند. او اشعار خیام را سهل و ممتنع میداند، گزارهای که دست کم نمیتوان خلاف آن را به آسانی اثبات کرد: «میتوانیم با دقت بیشتر به سرودههای خیام، لایههای عمیقتر شعر او را دریابیم. اندیشهی خیام، چنانکه درمییابم، سهل و ممتنع است. بدین معنا که در نگاه اول چنین به نظر میرسد که میتوان آن را بهراحتی فهمید، اما فهم دقیق اندیشهی او مستلزم انس گرفتن با خیام است. خیام ندانمانگار است و قرابتی میان اندیشهی او با شوپنهاور وجود دارد. اینکه خیام میگوید: آدمی در میان دو عدم گرفتار آمده است، از بیجا آمده و رهسپار هیچ است، طنین بودیستی و شوپنهاوری پررنگی دارد (از خیام تا یالوم ص ۱۹).
حالا پس از مطالعهی تجزیه و تحلیلهای سروش دباغ بر اشعار سپهری درک من این است که این اشعار هم مانند اشعار خیام سهل و ممتنعاند و درک عمق آنها به آسانی میسر نیست، حتا برای کسانی که تا حدودی با شعر مدرن آشنایند. انتشار شش اثر از سروش دباغ در زمینهی “سپهریپژوهی” خود به تنهایی بیانگر پیچیدگی در شعر سهراب و فلسفهی نهفته در اشعار اوست.
آنچه من جرات میکنم به برداشتها و نوشتههای سروش دباغ اضافه کنم تاثیر کنتراست موجود در محیط رشد سهراب در گرایش شدید او به طبیعت است؛ نوعی طبیعتگرایی که بر چینش واژهها در شعر سهراب اثر گذاشته و به واژهها جان دادهاند. سپهری خود را اهل کاشان میداند، شهری در کنار کویر با تابستانهای داغ و تشنه. از سوی دیگر او به منطقهی کوهستانی و باطراوت مشهد اردهال و نیاسر تعلق خاطر دارد، جایی که در دورههایی از زمان حیاتش آرامگاه او بوده و حالا آرامگاه اوست.
کنتراست آب وهوایی میان کاشان و نواحی کوهستانی اطرافش در دامنهی کوههای زیبای کرکس در شعر سهراب و با سیمای شیدایی نسبت به طبیعت انعکاس پیدا میکند. اگر سهراب تشنگی کاشان و مناطق کویری آن را در برابر طراوت و سایهسار چنارها، سپیدارها، کبودهها، بیدها و شکوفههای بادام نیاسر و گلستانهای قمصر تجربه نکرده بود بعید بود شعرش این رنگ و بو را میگرفت. در مازندران تا کنون شاعری نگران گلآلود شدن آب نبوده است. فراوانی آب در آنجا به شاعرانش ذوق نگرانی برای گل شدن آب را نداده است.
پژوهش در شعر سهراب، به عنوان سالکی مدرن، میتواند جایگاه او و آثارش در جامعه ایرانی را باز هم بالاتر ببرد. برای ما که تحفهی نطنز را می شناسیم، خاک سرخ ابیانه را دیده و بوئیدهایم، از چشمههای جاری از کوههای لاجوردی کرکس نوشیدهایم، در فروردینماه از جالیزهای بادرود صیفیجات چیدهایم، فصل گلابگیری قمصر را تجربه کردهایم و قالیشویان مشهد اردهال را میشناسیم، در غارهای نیاسر، دلیجان و کلهرود پرسه زدهایم و به هر صورت اهل کاشانیم، شعر سهراب فراتر از پرواز خیال بلکه عینیت زندگی در قلب ایران با طبیعتی رنگارنگ است.
یالوم با آثار ارزندهاش در سالهای اخیر با اقبال زیادی نزد بخشی از ایرانیان روبرو شده است. بسیاری از ایرانیان را میشناسیم که پیشینهی فعالیت سیاسی دارند و امروز آثار یالوم و متفکرانی نظیر او را با جدیت مطالعه میکنند. آن دسته از انقلابیون پیشین که سالهاست از گردنهی تلاش برای یافتن راههای میانبر و فوری برای نجات جامعه عبور کردهاند حالا و در پی استوارکردن احساس مسئولیت خویش در قبال جامعه با بتون و چسب تفکر و تامل، مقصد خویش را دنبال میکنند. این گروه از پیشگامان هر چند امروز ممکن است محدود باشند میتوانند در مسیر فردای جامعهی ایران به سوی آیندهای بهترنقش داشته باشند.
شاید پژوهشگرانی چون سروش دباغ قادر باشند کاری را که یالوم و اندیشمندانی چون او در فضای جهانی انجام داده و میدهند در جامعهی روشنفکری ایران گسترده و نهادینه کنند.
یک پاسخ
درود یاران
افسوس و سد افسوس که هر چه کوشیدم خودم را به مقام خرهیختگی
برسانم تا بهتر این مطالب را درک کنم مقدورم نشد.بی ایمان از سر تردید
و دو دلی (همان طمانینه عارفانه ای که با گیج بودن تفاوت دارد) اجازه نداد.
پس رها کردم ورها نشدم .
دیدگاهها بستهاند.