ویژگیهای یک جامعه پیشبینیناپذیر
پیش از ورود به سالگرد جنبش مهسا که به جنبش زن- زندگی و آزادی موسوم است، پیشبینی اینجانب این بود که علیرغم جنجالهای تبلیغاتی رسانههای خارج از کشور، اتفاق خاصی صورت نخواهد گرفت. برگزاری سالگرد و انتظار از تجدید جنبش ۱۴۰۱ در حالی که جامعه در حالت اغماء بسر میبرد، انتظار بیهودهای بود. نگارنده وضعیت کنونی جامعه را وضعیت یخزدگی تشبیه کرده است. به این لحاظ که شور و حرارت ناشی از وضعیت جنبش به دلایل مختلفی فروکش کرده است. برگزاری سالگرد و انتظار تحدید حیات جنبش، انتظار از یک جامعهای است که قابل پیشبینی است، و نظم سیستماتیک بر رفتار جمعی حاکم است. هر جنبش اجتماعی از یک فکر جمعی و یک نوع عقلانیت و خرد جمعی تبعیت میکند. خرد جمعی ایده راهنمای جنبش محسوب میشود. خرد جمعی محصول جامعههای مدنی است. در کشورهایی که فاقد جامعه مدنی است، خرد جمعی تنها در گرو اعتمادهاست. وقتی اعتمادها وجود نداشته باشد، خرد جمعی هم شکل نمیگیرد. جامعه پیشبینیپذیر، جامعهای متداوم است که از تجربههای گذشته درس میگیرد، درست و غلط آن را مییابد و با تصحیح روندها و رویکردها به حیات خود تداوم میبخشد. جامعهای که به جای تصحیح تجربهها، از تجربههای گذشته منفصل میشود، به تجربههای پیشین پُشتِ پا میزند، و بخواهد هر دم از نو شروع کند، جامعهای نیست که به خرد جمعی دست یافته باشد. در چنین جامعهای امکان برنامهریزی و پیشبینی، اگر نگویم غیرممکن، اما بسیار دشوار خواهد بود. جامعه پیشبینیناپذیر فاقد کنشگری است، و جز واکنش بضاعت خاصی در چنته ندارد. در واکنشها هیچ ارزیابی عقلانی در باره درست و نادرست چیزها وجود ندارد. وارونه شدن ساختاری ارزشها، یکی از ویژگیهای واکنشگرایی است. وارونه شدن خوب و بد، وارونه شدن حق و ناحق، وارونه شدن درست و نادرست، پشتِ پا زدن به همه مفاخر فرهنگی و ملی، یکی از نتایج و پیامدهای واکنشکرایی است. نسل جدیدی از روشنفکران و نخبگان سیاسی که انقلاب ۵۷ را فتنه میخوانند، تمام مفاخر ملی و فرهنگی را برباد میدهند، انقلاب ۵۷ را که یکی از سومین انقلابهای شناخته شده در قرن بیستم به شمار میرفت، فتنه ۵۷ مینامند، و دائما با نوشتهها و اظهارنظرهای خود نوستالوژی سلطنت خودکامه را در روح و اندیشه جامعه تزریق میکنند، از دل همین جامعه برخاستهاند. این دسته از نخبگان و روشنفکران به این حقیقت آگاه نیستند که رفتار و گفتار آنان انعکاسی از همان وضعیت واکنشی، نابخردی و عاطفی جامعه است. چنین نخبگانی هیچگاه به روشنفکران پیشرو و آوانگارد تبدیل نمیشوند، در عقبه جامعه حرکت میکنند، عوامزدگی را با واژههای نو تئوریزه میکند. منتظر مینشینند چه اتفاقی میافتد، سپس به مدح و ثنای آن بپردازند. به همین دلیل است که وقتی این نخبگان جلو میافتند و فراخوانی میدهند، کسی برای آنها پیشیز قائل نمیشود. چون هم خود جامعه و هم نخبگان به این باور رسیدهاند، نقشی جز در عقبه جامعه ندارند.
بسیاری از مخاطبان و دوستان دائما یک پرسش ثابتی را مطرح میکنند. آینده چه خواهد شد؟ یکی از وظایف جامعه شناسی و جامعه شناسان پیشبینی وضعیت آینده است. اما وقتی جامعه ایرانی را پیشبینیناپذیر تفسیر کردیم، پای افراد غیرحرفهای پیش میآید که به خاطر اهداف و مقاصدی که در سر دارند، به جای تحلیلهای علمی و حرفهای دست به غیبگویی و شامورتی بازی میزنند. تردیدی نیست که مسئولیت واکنشی شدن جامعه هیچکس جز حکمرانی بد، ناکارآمدی و فسادهای سیستماتیک و روزافزون نیست. حکمرانان ضمن اینکه از واکنشی شدن جامعه و پرورش نخبگان و اپوزسیون درمانده و واکنشی، سودها و بهرههای خود را میبرد، اما نمیداند که در حال جمع کردن هیزمی است که آتش آن نه از تاک نشانی میگذارد و نه از تاک نشان. حالا جلوتر توضیح خواهم داد چرا. اما قبل از آن اجازه دهید یک توضیحی درباره جنبش زن – زندگی و آزادی ارائه دهم.
نگاه انتقادی به شعار زن- زندگی و آزادی
نگارنده از همان آغاز جنبش با وجود آنکه تنها راه نجات کشور را تداوم جنبشهای مسالمت آمیز میشناسد، ضمن همدلی و همراهی با جنبشگران اما با شعار زن- زندگی و آزادی مخالف بود. معتقد بودم، شعار زن – زندگی و آزادی فاقد عناصر و ایدههای کنشگرانه است. حکمرانان جمهوری اسلامی در طول چهل سال، سه چیز را از جامعه دریغ کرده است. زن را به موجودی درجه دوم تبدیل کرده، که هیچ جایگاهی در نظام حقوقی و اداری کشور ندارد. با بحرانها و تنشهای پی در پی و رویکرد غربستیزی و جهانستیزی، و تمرکز روی پروژههایی با هزینههایی بالغ بر صدها میلیارد دلار و تأثیری بالغ از هزاران میلیارد دلار در کل اقتصاد، از داشتن یک زندگی عادی برای جامعه و به خصوص نسل جوان دریغ کرده است. داشتن یک زندگی عادی برای نسل جوان به یک آرزو تبدیل شده است. همچنین حکمرانان جمهوری اسلامی جامعه را از حداقلهای آزادی پوشش، در قالب اجباری کردن حجاب و تقلیل اخلاق به اخلاق جنسی، محروم کرده است. طبیعی و آشکار است که جامعه و نسل جوان در برابر این محرومیتها برآشوبند. هر انسان آگاه و منصفی اگرچه با هسته راهنمای این خواستهها موافق نباشد، اما مسئولیت دارد تا واکنش جامعه و نسل جوان را درک، و با آن همراهی و همدلی نشان دهد. فکر نمیکنم خیلی نیازی به توضیح باشد چرا نگارنده با شعار زن- زندگی و آزادی مخالف بود. در وضعیت وارونه شدن ساختاری ارزشها، زن ایرانی الگوی درستی پیشاروی خود نداشت. درست، هر چیزی بود و هر امری بود که وارونه الگوها و وارونه دستورالعملها و وارونه ارزشهای وضع موجود بود. اگر زمانی مرحوم دکتر شریعتی کتاب فاطمه فاطمه است را نوشت، و برای اینجانب عنوان این کتاب قابل درک نبود، اما هدف او این بود که در برابر دو الگوی اُملیسم و فُکلیسم، الگوی سومی را به زعم خود پیشاروی زن ایرانی قرار دهد. جامعه در آن زمان نه در وضعیت بحران بود و نه در وضعیت واکنش، حاصل آن زنانی بودند که برای نخستین بار در تاریخ ایران از خانه بیرون آمدند و پابه پای مردان دست به انقلاب زدند. بعد از انقلاب، نظام جمهوری اسلامی زنان را با درجه دوم خواندن در نظام حقوقی و اداری کشور، در پستوی خانهها به عقب راند، و تنها در وقت هورا کشیدن بخشی از زنان هوادار را به خیابانها گسیل کرد. صرفاً یک استفاده ابزاری از زنان. زنان و دختران امروز در واکنش به وضعیت ابزاری شدن و محدودیتها، نه تنها پرده پستوی خانه را پاره، بلکه بنیاد خانه و خانواده را در هم شکستند. آنها خانه و کاشانه را ترک کردند، بیپناهگاه و بیهیچ امنیتی نسبت به آیندهای تاریک، در کف خیابان به تلّی از تهور تبدیل شدند. دختران و پسران میخواهند زندگی کنند، چون از ابتداییترین حقوق ناشی از داشتن زندگی عادی محروم شدهاند. این دختران و پسران و نسل جوان که به نسل زد موسوم هستند، هیچ درکی از یک زندگی و حیات استعلایی که زیستن برای دیگری را ارزش میشمارد ندارد. تنها میخواهند زنده بمانند، زیرا همه چیز آنان را به مرگ دستجمعی ناخواسته فرامیخواند. این دختران و پسران هیچ درک درستی از آزادی به معنای آزاد شدن و رها شدن انسان در مقام یک سوژه استعلایی و یک سوژه شناسایی، که در پارادایم انسان شناختی کانت و دکارت مطرح بود ندارد. این ادعای حکمرانان جمهوری اسلامی تا حدی درست است که بسیاری از دختران و پسران و نسل زومریها تنها میخواهند برهنه باشند، اما همه و اکثریت زنان و مردانی که با پوشش آزاد موافق هستند، پوشش آزاد را برهنگی نمیدانند، و مخالف برهنگی هستند. بسیاری از جوانانی که در جنبش زن – زندگی و آزادی حضور داشتند، آزادی را تنها رها شدن از قید و بندهای جبریای میدانند که حکومت دست و پای آنان را در انتخاب یک زندگی عادی و پوشش آزاد قفل زده است. اگر بخشی از جوانان و دختران و پسران در واکنش به هنجارهای حاکمیت عکسالعمل نشان میدهند، و خواهان برهنگی هستند، مسئولیت آن بر عهده نظام تربیتی و آموزشی است که در طول چهل سال کوشش کرده است تا ارزشهای واقعی یک جامعه را به ضدارزش تبدیل کند.
چراییی عدم تداوم جنبش؟
یکی از دلایل عدم تداوم جنبش و عدم تداوم تجربهها، فقدان ایدههای عقلانی و آرمانی است. آرمانگرایی و ارزشگرایی پلشت و ذهنی حکمرانان، همراه با جبر و تحکم و اختلاط آن با ناکارآمدی در نظام اداره کشور، و افزون بر آن فسادهای سیستماتیک، جامعه را برضدآرمانگرایی برآشفته است. به طوری که همان روشنفکرانی که از دل واکنشها برآمدهاند، دیری است که شعار “میخواهم زنده بمانم، و “پایان آرمانگرایی” را سرمشق خود ساختهاند. اگر در نظام پیشین، جنبش اجتماعی و سیاسی به انقلاب منجر شد، یکی به این دلیل بود که جوانان و کنشگران از هسته عقلانی و آرمانی جنبش برخوردار بودند. به خاطر بیاورید نسلی که انقلاب کرد، اغلب اهل مطالعه و کتابخوانی بودند. دیری است که در چند دهه اخیر مطالعه و کتابخوانی در سطح جامعه و به خصوص در نسل جوان تقریباً رخت بسته است. اگر امکان یک مطالعه میدانی وجود داشت، معلوم میشد جوانانی که در جنبش مشارکت دارند، تا چه اندازه اهل کتابخوانی هستند. دستکم برخوردهای محدود میدانی بر اساس تجربههای زیسته شخصی، فقدان مطالعه را در سطح جوانان تأیید میکند. اما مطالعه دقیقتر باید توسط گروههای جامعه شناسی صورت بگیرد، که متأسفانه چنین امکانی در دست نیست. باز به خاطر بیاورد، نسلی که در انقلاب ۵۷ مشارکت کرد، از یک سال و دوسال پیش از انقلاب در تمام شهرها و در محلات هستههای جنبشی وجود داشتند که براساس ایدههایی که تعقیب میکردند، با وجود بضاعتهایی ناچیز در تبادل اطلاعات، محلات مختلف را به یکدیگر متصل میکردند. نگارنده به خاطر میآورد که در جمع دوستان وقتی به تبادل نظر میپرداختیم، بعضی از دوستان و از جمله نگارنده علاوه بر مشارکت در یک هسته جنبشی، در یکی دو هسته جنبشی دیگر در محلات دیگر عضو بودیم. بقیه دوستان همین وضع را داشتند. اکنون بعید میدانم جوانانی که در جنبش ۱۴۰۱ حضور داشتند، مبادرت به تشکیل چنین هستههای میکردند. هیچ، جمع جوانان در هر محل و در هر منطقه بیشتر به محفلهای پارتی شبانه و به اجتماعات عاطفی شبیه بودند، تا هستههای جنبشی. هر چند شبکههای اجتماعی به طور ناخواسته جانشین هستههای عقلانی جنبشی در محلات و مناطق مختلف شدند، اما شبکههای اجتماعی با وجود چندقطبی شدن جامعه فاقد برانگیختگی حس اعتماد و مرافقت هستند. جنبش که به پایان رسید، و یا به هر دلیلی به اغماء فرو رفت، جوانان به علائق و تمینات فردی خود بازگشتند. اجتماعات عاطفی به پارتیهای شبانه بازگشتند، و مطالبات مدنی از محدوده بزمهای دوست دختر پسر بازی “سیگار و مشروب”، فراتر نرفت.
نخبگان و روشنفکران زیرآب همه ایدهها را زدند، و با شعار “پایان ایدئولوژی” و “پایان آرمانگرایی”، نیروی محرکه جنبش را از کف دادند. جامعه هم اغلب در همآوایی و واکنش علیه ایدئولوژیزدگیِ قدرت سیاسی، خود را از هر ایده و آرمانی تهی کرد. اکنون جریانی که بخواهد تفاوت میان ایدئولوژیهای بسته معطوف به قدرت را با ایدئولوژیهای باز معطوف به آزادی فرق نهد، از تریبون و رسانه برخوردار نبوده و نیست. رسانهها با تزریق پول و وابستگی به دول خارجی، در انحصار پروپاگاندای ایدهزدایی و آرمانزدایی هستند. نخبگان و روشنفکران و رسانههای وابسته با آنها در عکسالعمل با ایدئولوژیهای قدرتمدار که هواداران را بسان تودههای تلمبار شده (یا تل انبار شده) به مرگدوستی میخوانند، و با شادی و شادزیستن دشمنی میورزند، به جامعه و جوانان ایده شاد زیستن و رقصیدن را آموزش میدهند. رقاصی را که در گذشته نوعی ناسزا به شمار میآمد، با دستکاری در اسم و فاعل دستوری، به واژه رقصنده تغییر نام دادند، تا محتوای ضدارزشی آن را به هنری والا و ارزشمند تبدیل کنند. تا جایی که سرودهای انقلابی را با مونتاژ و دستکاری روی رقاصههای – و به قولی روی رقصندههای- نیمه عریان و سکسی به تصویر میکشند. توجه کنید در اینجا قصد نداریم تا درباره درستی و غلط بودن و یا ارزش و ضدارزش بودن پدیده رقص صحبت کنیم، بحث ما در اینجا محدود به عکسالعملها و رشته دراز وارونهسازی ارزشها، و به قول جان بودریار انقلاب ساختاری ارزشهاست. این نوع عکسالعملها و وارونهسازی ارزشها جز دوقطبی کردن و چندقطبی کردن جامعه، و در نتیجه ترس از پیوستن بخشی از جامعه به جنبش، کاری از پیش نبرد. به اغماء رفتن جنبش را باید در همین راستا ارزیابی کرد.
تهوُّر به جای شجاعت
عکسالعملها، واکنشها و وارونهسازی ارزشها یک کارکرد دیگر هم ایجاد میکند، جایگزین کردن ویژگی تهور با شجاعت است. شجاعت ویژگی جوانان انقلابی پنجاه هفتی، و تهور ویژگی جوانان نسل امروزی است. شجاعت ویژگی اخلاقی است که با نوعی عقلانیت و احتیاط همراه است. یک انسان شجاع، با یک محاسبه عقلانی همراه با احتیاط و دوراندیشی خود را به خطر میاندازد. جوانانی که در جنبش زن – زندگی و آزادی شرکت کردند، به ویژه نسل زومریها، به جای برخورداری از شجاعت، از ویژگی تهور برخوردار هستند. تهور نوعی بیپروایی و بیباکی و سرنترس داشتن است. انسان متهور چندان با محاسبه عقلانی و احتیاط میانهای ندارد. بی گُدار خود را به خطر میاندازد. واژه “هور” در یک جا به معنای خورشید و آفتاب است، و در جای دیگر دریاچه هم معنی میدهد. هورالعظیم در غرب اهواز در قسمت جنوب غربی هویزه، یکی از بزرگترین تالابهای ایران محسوب میشد، که طول آن تا عراق امتداد دارد. هور دریاچهای از آبها راکد است. در هر دو معنا، انسان متهور کسی است که نیازی به محاسبه عقلانی و دوراندیشی ندارد، و بیگدار دل به دریا میزند، و یا بیگدار خود را به آتش میزند. بسیاری از جوانان و حتی مبارزان سیاسی، با هدف دستگیر شدن و زندانی شدن وارد کارزار سیاست میشوند. اینها علامت شجاعت نیست، نمونههایی آشکار از تهور است. در حالی که در نظام پیشین، پرهیز از دستگیری و زندانی شدن، شرط اصلی احتیاط در مبارزه کردن بود. جوانانی که از هر نوع ایده و آرمانی تهی هستند، وقتی چنین بیباکانه در دل نیروهای پُرمهیب سرکوب وارد میشوند، نمیتوان چنین رفتارهایی را در ذیل مفاهیمی چون شجاعت، ازخودگذشتگی و فداکاری توجیه کرد. اگرچه ماهیت جنبشها خواهی و نخواهی درصدی از ویژگیهای ازخودگذشتگی و فداکاری را در وجدان جمعی جنبشگران ایجاد میکند. اما ازخودگذشتگی و فداکاری پیشدادههای آموزشی و تربیتی این نسل نیست، چنانچه شعار زن- زندگی و آزادی، و شعار میخواهم زنده بمانم، میخواهم زندگی کنم، میخواهم برقصم و شاد باشم، به دلیل ماهیت فردیشان با این آموزهها سازگار نیستند. در یادداشتی با عنوان کارگاه جنون، این نوع تهور را به جنونزدگی تشبیه کردهام. توضیح دادهام، چگونه حکمرانان جمهوری اسلامی در گفتار و رفتار و عملکرد خودشان، به انحاء مختلف اقشار و طبقات اجتماعی را به جنون مبتلا کردهاند. «فقدان چشمانداز روشن از آینده، بحرانها و تنشهای پی در پی، تبدیل رسانه ملی و بسیاری از شبکه رسانهای و تبلیغاتی دیگر به بنگاههای تولید جعل و دروغ، حاشیهنشین کردن بیش از ۱۹ میلیون جمعیت کشور، محتاج کردن نزدیک ۶۰ میلیون جمعیت کشور به یارانههایی به قدر یک سطل ماست، تبدیل نظام اداری و صنعتی کشور به محل جولان مافیاهای اقتصادی و اختلاسگران، آوار شدن هرچه بلا و بدی و پلشتی است بر سر مردم، مانند گسترش روزافزون بزهکاری، طلاق، افسردگی، خودکشی، مصرفزدگی، تجملگرایی، تصادفات جادهای، تورمهای جنونآسا و لجامگسیخته، آلودگی هوا و تخریب جنگلها، گسترش کویر، امواج پی در پی مهاجرتها، اینها و رشته درازی از بلاهایی که در این فهرست نیامدهاند، به ترتیب هر طبقه و هر قشری از جامعه را از پیر و جوان، از زن و مرد، به جنون مبتلا میکند. میپرسید چرا جامعه به جنبش در آمده است؟ یک دلیل روشن این است که آستانه تحمل جامعه و جوانان به مرحله جنون رسیده است». شجاعت نوعی فضیلت است، سرچشمه در درون انسان و کنشگری انسان دارد. جنون و جنون زدگی صرفنظر از آنچه که از دوران کودکی به اختلالات مغزی مربوط است، وابسته به محرکهای بیرونی است. واکنش در برابر محرکهای بیرونی است. جنونزدگی خاموش و روشن میشود، اما شجاعت دکمه خاموش و روشن ندارد، بنا به مقتضیات خرج میشود.
وضعیت آینده و دستآورد جنبش
اکنون جامعه و نسل جوان به دلایلی که موضوع این نوشتار نیست، در خاموشی و اغماء بسر میبرد. قابل پیشبینی هم نیست، چه وقت و در کجا روشن میشود. همینجا هشدار جدی به حکمرانان جمهوری اسلامی و هم تزریق امید در جامعه است. در یادداشتی با عنوان “حفظ حجاب از اوجب واجبات است” توضیح دادهام، نظام از هر چیز بگذرد از حجاب اجباری نمیگذرد. هنوز بر همین نظر هستم. اکنون هم در اتاقهای فکر مدام نشستهاند و در فکر چارهجویی هستند. میدانند که سرکوب و برگرداندن وضع حجاب به قبل از سال ۱۴۰۱ ممکن است با واکنش بخشهای بزرگی از جامعه مواجه شود و آتش جنبش را روشن کند. خود آنها هم میدانند، هیچ چیز قابل پیشبینی نیست. پیشبینی اینجانب این بود که نظام منتظر ۲۵ شهریور نشسته است. اگر مردم در سالگرد مهسا امینی بیرون آمدند و به طور گسترده در تمام شهرها به جنبش درآمدند، حساب کار خود را کشیده که مطلقاً وضعیت اجباری کردن حجاب ممکن نیست. اما اگر مردم به طور گسترده بیرون نیامدند، و شهرها به جنبش درنیامدند، دستور قاطعانه جمع کردن بیحجابی صادر میشود. اما این وسط یک مانع جدی دیگر هم وجود دارد، و آن پیشبینیناپذیری جامعه و همان تهوری که مدتهاست در وضعیت یخزدگی قرار دارد. حکمرانان از آب شدن تهور یخزده به شدت وحشت دارند. یک مورد و حتی یک مورد کوچک، عکسالعمل جامعه ممکن است تمام کشور را به جنبش دربیاورد. عوامل و محرکهای جنونزدگی جامعه که از بین نرفتهاند، بدتر و بیشتر هم شدهاند. خطر آتش گرفتن جامعه هر آینه در کمین است. دلخوشی از سکوت جامعه خوشخیالی است، خوشخیالی محض و نادانی محض و بیاطلاعی محض. اگر در میان مردم باشید، سینههای آنها انباری از باروت نفرت است. کوچکترین، توجه کنید کوچکترین حادثه، کبریتی به انبار باروت است. این حوادث قابل پیشبینی نیستند، حتی بزرگترین حادثه ممکن است کار آن حادثه کوچک را انجام ندهد. هیچ جامعه شناسی در هیچ نقطه دنیا بعید میدانم میتوانست پیشبینی کند که یک حادثه کوچک و یک مرگ ساده مثل حادثه مهسا امینی، نزدیک چهار ماه کشور را به جنبش در بیاورد. آن طور که میفهمیم دختران و پسرانی که به دستاورد کشف حجاب رسیدهاند، دستکم بخشهای بزرگی از آنها هرگز و با هیچ قیمتی نمیخواهند این دستاورد را بعد از چهل سال مقاومت کردن از دست بدهند. من فکر میکنم بخش زیاد و غیرقابل اندازهگیریای از دختران، متهورانه و تا پای جان ایستادهاند تا از این دستاورد حراست کنند. اگر حکمرانان جمهوری اسلامی به اندازه یک سرسوزن آگاه باشند، و محتملاً آگاه هم هستند، همین مسئله است که نظام را در پیشبرد اهداف خود به تردید واداشته است. وجدان ناآگاه جامعه در کمین حادثه نشسته است.
یک مقایسه میان شجاعت انقلاب ۵۷ با تهور ۱۴۰۱
یک مقایسه نهایی انجام بدهم و نوشتار را به پایان برسانم. یکی از ویژگیهای اغلب جوانانی که در انقلاب ۵۷ شرکت کردند، حس غرور و برتربینی بود. هیچکس تصور نمیکرد که یک رژیم خودکامه سلطنتی بعد از ۵۷ سال و نظام سلطنتی بعد از چند هزار سال یک مرتبه فرو ریزد. جوانان انقلابی اغلب خود را تافته و جدابافته جامعه میدانستند. حقیقتاً تافته و جدابافته جامعه بودند. این یک واقعیت است، اما واقعیت را به دستگاه روانشناسی فردی تبدیل کردن، علامت مرضی است. اجازه بدهید یک مثال بزنم. برتری یک واقعیت است. هرکس که در جایگاه برتری باشد، چه به لحاظ علمی و چه به لحاظ ثروت و یا داشتن جایگاه اجتماعی و حتی به لحاظ داشتن سجایای اخلاقی، خود او به این برتری وقوف دارد. اما برتربینی علامت مرضی است. این علائم مرضی در بخشهای بزرگی از انقلابیون وجود داشت. علاوهبراین وقتی انقلاب پیروز شد، احساسات ناشی از برتربینی و تافته جدابافته بودن، به حس تملُّک هم تبدیل شد. نگارنده به خاطر میآورد که زمان پیروزی انقلاب ۲۱ سال سن داشت. از سالهای قبل از انقلاب استثناء افرادی بودیم که با جمع دوستان وارد میدان مبارزه سیاسی و مطالعه شدیم. وقتی انقلاب به پیروزی رسید، این احساس مالکیت را نسبت به شهر در خود حس میکردم. تصورم این بود که تغییر نظام و تغییر وضعیت جامعه محصول کار ما بود، در نتیجه، این ما هستیم که مالک این شهر و مالک هست نیست مردم و مالک نجات آنها هستیم. خوشبختانه امری که اینجانب را خیلی زود در همان سال اول از این احساس مالکانه نجات داد، روح انتقادی، استقلالطلبی و تکروی و مهمتر از هم روحیه طلبکار نداشتن بود. تکروی به معنای آدم کسی نبودن، و در هیچ تشکیلاتی و هیچ صنفی نگنجیدن. یکی از دلایل اینکه بخشهای از همین جوانان انقلابی عمله استبداد و یا کارگزار استبداد شدند، همین روحیه برتربینی، طلبکاری و حس مالکانه بود. برتربینی و حس تملک یک اثر دیگر هم گذاشت، و آن پُراعایی بود. جوانان انقلابی اغلب بسیار پُرادعا و پرطمطراق بودند. ستیزهجوییها و خود را تافته جدابافته جهان پنداشتن و وسوسههای مدیریت جهانی، از همین روحیه برترجویی، پُرادعایی و حس مالکانه سرچشمه گرفت.
جوانان امروز به عکس نه تنها حس برترجویی ندارد، بلکه حس حقارت و کمتربینی هم دارند. یکی از دلایل چشم دوختن به کمکهای خارجی و دائماً بخشی از اپوزسیون را روانه زد و بند کردن، و استغاثه به درگاه قدرتهای خارجی بردن، همین حس حقارت و خودکمتربینی است. یکی از دلایل گرایش روزافزون نخبگان و جوانان به لیبرالیسم و فریفته غرب و مظاهر صنعتی غرب شدن، ناشی از همین حس حقارت و کمتربینی است. باب شدن زندگی لاکچری، پاساژگردیها، مُد شدن و باب شدن لباسهای بَرَند، کافه نشینی و باب شدن صرف غذا در رستورانهای بَرَند، میل به مهاجرت و پناهنده شدن، اثرات خودکمبینی و حقارت است. با این وجود ناگفته نماند که این جوانان بسیار کم ادعا هستند. خود را تافته جدا بافته از دیگران نمیپندارند. برخلاف آگاهیهای گستردهشان از سبکهای زندگی، اما به موجب تهدیدها و ناامنیها و فقدان چشماندازه روشن نسبت به آینده، به حداقلها هم قانع هستند. اغلب آنها چیزی برای از دست دادن ندارد، به حداقلها هم که برسند جان خود را متهورانه پای آن میگذارند.
3 پاسخ
نوشته خوبی بود با بسیاری از بخشهای آن موافقم
هور واژه ای پارسی است. یکی از معانی آن آفتاب و دیگری سرزمین است. مانند «اور-میه:سرزمین آب» یا «اور-مزد؛. در طرف دیگر، تهور واژه ای است عربی. در دهخدا جستم شان. مقایسه آنها در این متن قیاس درستی نیست.
تقریبن کل مطلب در بیان این است که نسل انقلاب زن، زندگی، آزادی از شجاعت برخوردار نبوده و بیشتر ترمز بُریده هستند و صاحب هیچ آرمانی نیستند. با این همه در جایی از نوشته، با تأکید بسیار، نویسنده اذعان میکند که:
«من فکر میکنم بخش زیاد و غیرقابل اندازهگیریای از دختران، متهورانه و تا پای جان ایستادهاند تا از این دستاورد حراست کنند.»
خواننده این یادداشت؛ چگونه میتواند گیج و گنگ نشود که:
این “تا پای جان ایستادن” چه نسبتی دارد با “متهوری که چندان با محاسبه عقلانی و احتیاط میانهای ندارد” که نویسنده اذعان دارد؛ نسل انقلاب زن، زندگی، آزادی بدان دچار است و چه تفاوتی با شجاعت دارد که نویسنده اعتقاد دارد ” دکمه خاموش و روشن ندارد” ؟ مگر کسی که تا پای جان سرِ آرمانش میایستد؛ به “دکمهی خاموش” مبتلاست؟ به ” جنون و جنون زدگی” دچار است؟
و اگر آرمانی ندارند؛ تا پای جان، برای حراست از چه چیزی عزم کردهاند که در برابر قدرت بایستند؟
این یادداشت از تناقضات زیادی رنج میبرد.
دیدگاهها بستهاند.