ر
دو محور مدعیات سخنران
سخنرانی مزبور دو محور کلیدی داشت. محور نخست این سخنرانی (چه بسا مانند بسیاری از نوشتههای ایشان به زبان فارسی در مجازستان) تا حد زیادی حاوی بدیهیاتی است که در جامهی سخنانی بدیع و تازه برای مخاطبی عرضه میشود که گاهی مرعوب بلاغت نویسنده میشود.
محور دوم مدعیات سخنران، ادعاهایی است که حقیقتاً تازه به نظر میرسند اما هیچ انطباقی با واقعیت ندارند. بیشتر از هر چیز، بازتابی است از آرزوهای نویسنده/سخنران. سخنران آرزوهایی دارد که آنها را در قالب واقعیت بیان میکند. ایشان چیزهایی بر زبان میرانند به صورت واقعیت که واقعی نیستند بلکه گویا اقتصادینیا در خیال دوست دارد واقعیت این باشد و این واقعیت خیالی را به نقد بکشد. به مصادیق این محور نیز میپردازم.
شرح نقد
۱. سخنرانی با نشان دادن عکسی از سفر ابتهاج به اتحاد شوروی آغاز میشود که او در کنار عدهای دیگر در حال حمل حلقهی گل دیده میشوند. درست در کنار این عکس، لوگوی جمهوریهای اتحاد شوروی در کنار لوگوی مرکزی پرچم فعلی جمهوری اسلامی دیده میشود. و این تقارنهاو شباهتها از نظر سخنران «بسیار جالب» هستند. تنها نکتهای که میشود توضیح داد این است که سفر ابتهاج در چارچوب سفر رسمی شاعران آسیا و آفریقا به اتحاد شوروی بوده است. گل گذاشتن روی قبر سرباز گمنام که در پارکی در مسکو واقع است (و با قبر لنین که در میدان سرخ قرار دارد متفاوت است)، هیچ چیزی دربارهی منویات و باورهای سیاسی و اجتماعی فردی که ادای احترام میکند به ما نمیگوید. یعنی برای اینکه «نیت»های شاعر را کشف کنیم، این عکس هیچ کمکی به کشف حقیقت نمیکند. مقایسهی آن دو لوگو هم همین وضع را دارد. اینکهکسی میان این دو لوگو شباهتی پیدا کند که به خیالش القاءکنندهیارتباط تنگاتنگ اسلامگرایان انقلابی با حزب توده باشد، چیز زیادی دربارهی هوشنگ ابتهاج به ما نمیگوید.
۲. بخش زیادی از سخنرانی، اختصاص دارد به خواندن و تحلیل غزلی از ابتهاج که در آلبوم چاووش ۶ – سپیده – به آواز شجریان خوانده شده است. بیش از دوازده دقیقهی این سخنرانی اختصاص دارد به تحلیل و نیتخوانی سخنران دربارهی این غزل، تصنیف سپیده، آلبوم چاووش ۶ و نشان دادن اینکه از میان سه نفر شخصیت کلیدی شکلدهنده به آن آلبوم، شجریان از آن ابراز برائت کرده است ولی ابتهاج و لطفی چنین نکردهاند. مبنای این ادعا که شجریان از این آلبوم ابراز برائت کرده است چیست؟ نخست اینکه در مصاحبهای شجریان اعتراض کرد به مصادره کردن تصنیف سپیده از سوی محمود احمدینژاد در انتخابات ۸۸. البته سخنران این جزییات را توضیح نمیدهد. اشارهای به تاریخ و بافتار ماجرا نمیکند. به فیلم مصاحبهی شجریان با صادق صبا هم اشارهای نمیکند. صرف گفتن اینکه شجریان همسو با روحانیون و اسلامگرایان نبوده و آن آلبوم برای مصادرهی آنها نبوده است ثابت نمیکند که ابتهاج یا لطفی با شجریان (در این زمینه) مخالف بودهاند یا دربارهاش سکوت کردهاند (که نکردهاند). یکی از نکات دیگری که در خلال این سخنرانی به تلویح و جایی به تصریح به آن اشاره شده است، سخنان سیاوش کسرایی است دربارهیاتحاد شوروی و پیامی که به همراه شجریان فرستاده است. این سخنان کسرایی، چه چیزی را دربارهی همسو بودن ابتهاج با انقلابیون اسلامگرای۵۷ و حاکمان فعلی جمهوری اسلامی میگوید؟ هیچ.
شجریان، گروه چاووش و ۱۷ شهریور
آنچه نیازمند توضیح است این است که در فضای اعتراضهای مردمی به نظام سلطنتی در سالهای منتهی به انقلاب ۵۷ و سالهای بسیار پیش از آن، در انحصار اسلامگرایان یا حزب توده به تنهایی نبوده است. و اسلامگرایان و حزب توده یکدست و یکشکل و یکهدف نبودند. همه به شاه معترض بودند. برای توضیح دادن بافتار ماجرا و نشان دادن اینکه روایت اقتصادینیا از شکاف میان شجریان با ابتهاج و لطفی برآمده از خیالات است، خوب است به یاد بیاوریم نامهی استعفای هنرمندان از سازمان رادیو و تلویزیون در اعتراض به کشتار ۱۷ شهریور به خط محمدرضا شجریان نوشته شده است. اینکه شجریان به شاه و رسانههای نظام سلطنتی معترض بوده است او را اسلامگرا یا تودهای میکند؟ نه. ولی فراموش نکنیم که این جمع هنرمند – در آن فضا و حال و هوا – جملگی در میان مردم آن زمانه نفس میکشیدند و سبک و الگوی موسیقی و شعرشانشناخته شده است. هیچ اختصاصی به شجریان و لطفی و ابتهاج ندارد. پرویز مشکاتیان هم در میان همین جمع است. حسین علیزاده نیز. و بسیار کسان از میان این جمع با انقلاب همسو بودند ولی شمار زیادی هم از این همراهان انقلاب با تصرف کانونهای قدرت به دست روحانیون و تندروهای اسلامگرا حذف و تصفیه شدند (مثل حزب توده) یا روگردان از این انقلاب شدند.
ابتهاج با انقلاب موافق بوده است؟ بله ابتهاج موافق سرنگون کردن شاه بوده است و جای هیچ شبهه و انکاری در این نیست. این موافقت به معنای موافقت ابتهاج با «جمهوری اسلامی» و پشتیبانی ابتهاج از جمهوری اسلامی از صدر تا ذیلش با تمام جزییاتاش از ابتدا تا امروز بوده است؟ این نکته آشکارا کذب است. مغالطهی بزرگ سخنران این است که یک جایی همهی مخالفان نظام پادشاهی پهلوی را یککاسه میکند و همه را در یک تراز قرار میدهد اما در میانهی راه، حساب عدهای را جدا میکند و آن افراد را دادگاهی میکند و در خیالاش حکم آنها را هم صادر میکند. از جمله اینکه ابتهاج پیش از انقلاب و پس از انقلاب مشوق خشونت و ترور و شهادت بوده است. این یکی گرفتن و سادهسازی در سراسر سخنرانی موج میزند: میان ترور و خشونت و شهادت نمیشود به سادگی تفاوت قایل شد. انقلابیگری مترادف است با خشونت و ترور و شهادتطلبی.
ابتهاج، هیچ وقت با مضمون کلیدی انقلاب مخالفت نکرد. دست بر قضا او از جملهی کسانی بود که باور داشت این انقلاب به بیراهه رفته است. وقتی میگفت:
آب از سر چشمه صافی بود و پاک
بستر آلوده کردش بویناک
سخن او دربارهی انقلاب ۵۷ همین است که این انقلاب – مثل بسیاری از انقلابهای دیگر – به بیراهه کشانده شد.
غزل «به نام شما» سند خیانت سایه!
اقتصادینیا در بخش بزرگی از سخنرانیاش، همین غزل را به مثابهیحجت محکم مدعای خود میآورد. چرا این غزل با ردیف «شما» تمام میشود؟ چرا این غزل از ترتیب انتشار تاریخی سایر غزلیات پیروی نمیکند؟ از همان ابتدا، گوینده بدون اینکه بتواند شاهد و سند قابلاتکایی ارایه کند، این غزل را تأیید و تصویب اسلامگرایان انقلابی میشمارد. آلبوم سپیده را هم در راستای همان سرسپردگی به انقلابیون اسلامگرای ۵۷ تصویر میکند. و جایی در خلال سخناش میگوید: «سایه چنان به این انقلاب وفادار است که حتی جای این غزل را برای اثبات سرسپردگیاش در چاپ سیاهمشق تغییر داده است»! با چنین کلماتی:
This placement shows that Ebtehaj continues to emphasise the importance of this poem and to retain its message after so many years … Ebtehaj remains loyal to the revolution so much so that far from removing a poem he attached so much value to have it [in this location]… in this poetry collection.
گوینده برای توجیه نظرش البته مرتکب اشتباهی فاحش نیز میشود. حافظ نیز غزلی دارد با ردیف «شما». دو سه بیت آخر این غزل حافظ اشاره به «شهنشاه بلند اختر» دارد که به گفتهی خانم اقتصادینیا حاکم یزد است در آن دوران. یعنی که حافظ نیز مدح گفته است و ابتهاج نیز به اقتفایحافظ مدح [انقلابیون اسلامگرا را] گفته است آن هم با تکرار ردیف«شما». گوینده اشاره میکند که نخستین غزل دیوان حافظ با خطاب قرار دادن «ساقی» آغاز میشود و نخستین غزل سیاهمشق ابتهاج با خطاب قرار دادن «شما» و این شما، از نظر گوینده رمزی است. شما، رمزی است از انقلابیون. آن هم نه هر انقلابی آزادیخواه عدالتجویی که خواهان سرنگونی نظام پادشاهی بوده است بلکه به طور خاص، اسلامگرایانی که بعد از مدتی تمام رقبای سیاسی را از صحنهی قدرت حذف کردند (از جمله عموم چپها و حزب توده را). مدعای اقتصادینیا این است که:ابتهاج همیشه به جمهوری اسلامی وفادار ماند و مزد وفاداریاش را هم در تشییع جنازهی باشکوهی گرفت که جمهوری اسلامی برای او ترتیب داد؟
اقتصادینیا میکوشد بگوید ابتهاج هرگز با این انقلابیون مشکلی نداشته است. این مضمون البته امتداد اتهام رایجی است که حزب توده وارد میشود: حزب توده همدست روحانیون در براندازی نظام پهلوی بوده است. صورت این سخن درست است و باطناش کژ و مغلوط. روحانیون اسلامگراهرگز با چپها و تودهایها همسو نبودند. همراهی جریانهای مختلف در براندازی نظام سلطنت را هیچ خردمندی نمیتواند به معنای یکی انگاشتن این جریانها در مضمون و فکر و رویکرد بداند. این نکته آنقدر بدیهی است که نیاز به شرح و توضیح ندارد ولی همین نکتهی بدیهی بخش مهمی از سخنرانی خانم اقتصادینیا را تشکیل میداد و در جایجای سخناشاین یکسانانگاری همهی جریانهای مختلف سیاسی – اما به طور خاص چپهای تودهای با روحانیون اسلامگرا – موج میزند.
خلاصهی نقدهای پیشین
پارهای از نقدهایی که قبلاً بر این رویکرد خانم اقتصادینیا نوشته بودم همچنان به این سخنرانی ایشان وارد است (بنگرید به آن سرو سایهفکن و تیشهی نحیف هجو). دربارهی اثرگذاری متقابل انقلاب ۵۷ و جریانهایسیاسی چپ هم به اختصار در مقالهای در بیبیسی نظرم را نوشتهام. اما به طور خاصتر، با ارجاعات مشخص به تاریخ سرودن شعرهای مختلف ابتهاج در طی این سالها، در مقالهای توضیح دادهام که چطور این تصور که ابتهاج خودش و شعرش را در خدمت انقلاب ۵۷ و اسلامگرایان حامی او قرار داده است مغالطه و مصادره به مطلوب است. لذا اینجا دیگر به تکرار آن نکات نمیپردازم.
چطور میشود انسانگرا بود و ضد ایران نبود؟
اما این سؤال کلیدی است: چطور میشود به همین راحتی به خاطر تعلق خاطر سیاسی شاعر، نویسنده یا روشنفکری به او برچسب ضد-ملی و حتی خائن زد؟ اینکه شاعری یا نویسندهای آرمانهای سوسیالیستیداشته باشد از او خائن یا ضد ایرانی نمیسازد. همچنین گرایشهایانسانگرایانه داشتن و عبور از تعلقات ایدئولوژیک و افراطی ملیگرایانه نه جرم است و نه خطایی نابخشودنی. جا زدن انسانگرایی و محدود نکردن ارزشهای اخلاقی و انسانی به دایرهی خاک و خون، نه تنها اسباب شرمساری نیست بلکه فضیلتی است کمیاب. اینها را زیر عنوان «انترناسیونالیسم» و انتساب این ارزشها به اتحاد شوروی نمیتوانبیاعتبار کرد. دقت کنیم که یکی از مهمترین دستاوردهای فرهنگ و تمدن غربی که گرایش به دموکراسی باشد دقیقاً معنایی است جهانشمول و به تعبیری «انترناسیونالیستی». جای بحث مفصلی دارد ولی این نگاه یکسویه و آکنده از نفرت و انزجار از هر چیزی که با گرایشهای رایج وطنپرستی افراطی یا غربگرایی مزمن تفاوت داشته باشد، حاکی از نگاه انتقادی یا منصفانه نیست بلکه افتادن به دام کینتوزی دوبارهای است که زاییدهی همان تنگنظری اسلامگرایان تندروی بود که سلطنت پهلوی را تبدیل به سلطنتی تازه کردند. به خوبی آگاهم از رواج این گمان مسموم که ایراندوستی و حب وطن، ناگزیر باید خطکشیهای ستبری داشته باشد که میان هویتهای مختلف انسانها مرز بکشد و دیوار. ناسیونالیسم افراطی خودش را در برابر انسانگرایی به اسم مبارزه با «انترناسیونالیسم» و مبارزه با «چپ» مرتجع و «سرخ» به عوام میفروشد. مراقب این شعبدهبازی باید بود.
مرور و بسط نقد
مرور کنیم ببینیم چه شد که به اینجا رسیدیم. اقتصادینیا در این سخنرانی – چنانکه در نوشتهی سال پیششان و همچنین صحبتهایی که این سو و آن سو در رسانهها دربارهی ابتهاج داشتند – میخواهد به مخاطب بگوید که: این شاعر مهربان و لطیف سپیدمویی که میبینید، واقعاً آن کسی که شما فکر میکنید نیست؛ بلکه در زیر واژهواژه و حرفحرفشعرش اهداف و اغراضی پنهان نشسته است.
این اهداف چیست؟ تعظیم و تکریم حزب توده، اتحاد شوروی و ترور و خشونت. و برای به کرسی نشاندن این مدعا، راه تفسیر اشعار ابتهاج ولو در همان اشعار نکاتی درست خلاف این مدعیات را هم گفته باشد، باز است. از جمله شعری که ابتهاح در آن از خسرو روزبه یاد میکند، به زعم اقتصادینیا شعری است در تقدیس ترور و خشونت. و غزل «به نام شما» غزلی است یکسره در مدح انقلابیون اسلامگرای ۵۷. تعبیر «انفجار نور» در شعر ابتهاج چیزی نیست جز تکرار مضمونی منسوب به آیتالله خمینی که «انقلاب ما انفجار نور بود». اقتصادینیا این خیالات را به عنوان حدس و گمانهای خود بیان نمیکند. اینها را به مثابهی واقعیت شعر ابتهاج و گویی با علم به مافیالضمیر ابتهاج و دانستن حقیقت زندگانی او و اسرار دروناش بیان میکند. اقتصادینیا به مخاطب نمیگوید که آیتالله خمینی هرگز چنین جملهای نگفته است و این عبارت از یاسر عرفات است. اما مخاطب عام لابد راضی است به همین ارتباط برقرار کردن بین این دو تعبیر در شعر ابتهاج و عبارات یاسر عرفات و ارشمیدسوار پیدا کردن حلقهیارتباط ابتهاج با انقلابیون ۵۷!
ابتهاج، گویا از نظر اقتصادینیا، شاعری است که اولاً تودهای و چپ است و ایدههای انترناسیونالیستی ضد ملی دارد. ثانیاً فردی است انقلابی و مدافع و مروج ترور و خشونت. و هیچ وقت هم از این افکار دست نکشیده و ابراز برائت نکرده است (بر خلاف شجریان که گویا به زعم خانم اقتصادینیا از کل آلبوم سپیده یا همان چاووش ۶ ابراز برائت و انزجار کرده است).
مدتها پیش ابتهاج میگفت که در مجلسی بوده و یکی از حاضران شعری از ابتهاج را برای جمع در حضور خودش خوانده است و گفته که شاعر این را برای ویتنام سروده و آرزویاش این بوده که ویتنام به اتحاد شوروی بپیوندد. این شعر ابتهاج است که خیال مخاطب (احتمالاً تودهای) را برانگیخته بود:
بسترم صدف خالی یک تنهایی است
و تو چون مروارید
گردنآویز کسان دگری.
هر چه در آن جمع ابتهاج اصرار میکند که این شعر، شعری عاشقانه است و ربطی به سیاست و ویتنام ندارد، به خرج مخاطب نمیرود.
ابتهاج شعر دیگری دارد با عنوان «شاید…» که در تاریخ ۴ اردیبهشت۱۳۳۱ سروده شده است. در روزهای اول انقلاب، درست روز ۱۲ بهمن سال ۵۷، در روزنامهی کیهان، این شعر را چاپ کرده بودند از سایه. برای القاء این مضمون که ابتهاج شعر را برای آیتالله خمینی سروده است و البته سالها بعد هم تقلاها کردند که بگویند این شعر به آن ماجرا مربوط است.. شعر این است:
در بگشایید
شمع بیارید
پرده به یکسو زنید از رخ مهتاب
شاید این از غبار راه رسیده
آن سفری همنشین گمشده باشد.
بدیهی است که اگر ابتهاج آنقدر آیندهبین بوده که ۲۶ سال قبل از انقلاب و سالهای بسیاری قبل از اینکه خمینی به نام شناختهشدهای در سیاست ایران تبدیل شود، چنین شعری برای او بسراید، الحق میبایست پیامبرشنامید. ولی این قصه هم، از جنس همان ماجرای شعر ویتنامی کذاییابتهاج است و نیز آن تعبیر «انفجار نور» که خانم اقتصادینیا با ذوقزدگی آن را شاهدی بر ذوب شدگی ابتهاج در ولایت آیتالله خمینی و انقلابیگری شمرده است. وگرنه فکر اینکه ابتهاج برای روز ۱۲ بهمن ۵۷ شعری برای خمینی سروده باشد و همان روز به دست روزنامهی کیهان رسانده باشد، آن هم وقتی که در همان روزها شعر زیر را سروده باشد، کمی از عقل دور است:
میآید و میزند به دل تیری هم
با خندهی اوست لحن دلگیری هم
گویند که این قافلهی آزادی است
من میشنوم صدای زنجیری هم
در همان جلسهی سخنرانی در لایدن، در قسمت پرسش و پاسخ، به خود خانم اقتصادینیا (و مخاطبان) عرض کردم که اتفاقاً همین را من ازابتهاج پرسیده بودم و او به صراحت گفته بود هیچ ربطی به حرف خمینی ندارد بلکه دلالت مستقیماش به نظریهی کیهانشناختی انفجار بزرگ بوده است (بیگبنگ). توضیحاش هم خیلی ساده است: ابتهاج از کودکی علاقهی فراوانی به انواع علوم و کشف آسمانها داشته. هر بار با هم حرف میزدیم از سخن گفتن دربارهی آخرین کشفیات فضایی و نجومی مثل کودکی ذوقزده میشد. از این جنس اشارات در شعر ابتهاج بسیار است اما سخت بتوان اقتصادینیا را متقاعد کرد که دست از این خیالبافیهابکشد. میلاد عظیمی در حاشیهی سخن اقتصادینیا که «حتی کلمۀ«پیک» اشاره است به «رادیو پیک ایران» که حزب تودۀ ایران در آلمان وبلغارستان ادارهاش میکرد» اشاره کرده است که رادیوی مزبور سال ۱۳۳۶ تأسیس شده است و غزل ابتهاج دو سال قبل یعنی سال ۱۳۳۴ سروده شده است. ارس اشاره به آذربایجان داشته و پیک آشنا هم شهریار بوده است. اما اقتصادینیا دوست دارد پیک ابتهاج، رادیو پیک باشد نه شهریار. چه میشود کرد؟
در همان جلسهی سخنرانی، افزودم که در شعر «زندگی» ابتهاج – که تاریخ اسفند ۱۳۷۰ را دارد – سطرهای قبل و بعد در همین شعر چیز دیگری میگویند که نشان میدهد مراد از این «انفجار نور» بیشکانقلاب سال ۵۷ نیست:
نگاه کن
هنوز آن بلند دور
آن سپیده، آن شکوفهزار انفجار نور، کهربای آرزوست
سپیدهای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رونهی بدان فراز.
شعر به روشنی اشاره به آیندهای نامعلوم دارد. شعر به حادثهای در گذشته اشاره نمیکند. آن انفجار نور، کهربای آرزوست یعنی تحقق پیدا نکرده است هنوز. آن وقت خانم اقتصادینیا در سال ۱۴۰۲، شعر سال ۱۳۷۰ابتهاج را در تأیید انقلاب سال ۵۷ میداند و شاهدش تعبیر «انفجار نور» است! برای اینکه فضا را کمی روشنتر و بهتر ترسیم کنم، اشاره میکنمبه گفتوگویی که روز ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۹ با او داشتم. ابتهاج دربارهیحداد عادل حرف میزند و بانگ نی. اشاره به آقای خامنهای میکند. از علمالهدای مشهد به عنوان «دیوانه» یاد میکند. و به صراحت میگوید که در بانگ نی مصرعی دارد که مخاطباش آقای خمینی است:
آن ستمگر بین که تا از ره رسید
گیسوی چنگ و گلوی نی برید
در همین گفتوگو، ابتهاج میگوید که شانس آورده است حداد عادل دربارهی این بیت از او چیزی نپرسیده وگرنه جوابی نداشته بدهد. ولی در همان مجلس ابتهاج دیگر چیزی نبوده که به حداد عادل نگفته باشد. آن سخنان را هم در خلوت نگفته است. یعنی گفتوگویی خصوصی بین من و او نبوده. در حضور جمع آن حرفها را گفته است خطاب به حداد عادل. روایت ابتهاج را از آن شب در اینجا بشنوید.
خانم اقتصادینیا در سخنرانیاش گفت که ابتهاج مذهبی شده بود و برای امامان شیعه شعر میسرود. وقتی از او سؤال شد کدام شعر منظور اوست، اولین چیزی که به ذهن ایشان آمد آن شعری است که ابتهاج برای امام حسین سروده است و واقعهی کربلا. یک بیت شعر هم ابتهاج دارد که خودش میگفت این را در اشاره به ماجرای کوی دانشگاه سروده است:
ای دست حق علی بزند گردن تو را
کز بهر کار ناحق از او خواستی مدد
که میگفت بسیجیها وقتی دانشجوها را از پنجره به بیرون پرت میکردندذکر «یا زهرا» داشتند و الخ. اما اینها دلالت بر مذهبی بودن یا مسلمان شدن ابتهاج دارد؟ در فرهنگ فارسی و در میان ایرانیان، امام حسین (کهابتهاج هیچ وقت تعبیر «امام» را در شعر مزبور برای او به کار نبرده است و فقط گفته «حسین بن علی») نماد شجاعت و ایستادگی در برابر ظلم است. برای چپها هم حسین نمادی از ایثار بود. خسرو گلسرخی هم در دادگاهاش از امام حسین یاد کرده بود. چپها اینگونه مذهبی و مسلمان میشوند؟ یعنی همین شواهد کافی است؟ شواهدی به همین سستی؟ و البته این سخنان را درست در کنار آن ادعا نهاد که جمهوری اسلامی با تشییعجنازهای با شکوه مزد خدمتهای ابتهاج را داد.
قصهی اختلافهایی که پس از مرگ ابتهاج رخ داد، پیشتر ثبت شده است و به طور خاص روایتهایی آسیا، دختر دوم سایه، تصویر متفاوتی از ماجرا به ما میدهد. جمهوری اسلامی تمام کوششاش را برای مصادرهیابتهاج به نام خود کرد. اما ماجراها بر خلاف تصور جمهوری اسلامی و برنامهریزی کسانی که میخواستند از ابتهاج شاعری همراه و همساز با جمهوری اسلامی بسازند پیش نرفت. شعرهایی از ابتهاج که میکوشیدندهیچ وقت منتشر نشود، منتشر شدند. سخنان ابتهاج که این طرف و آن طرف قبلاً منتشر شده بودند و دلالتهایشان روشن بود، رفتند زیر ذرهبین. اینکه تابوت ابتهاج بیفتد دست مشتی آدم امنیتی و آدمی ناشناخته با عکس خمینی و خامنهای و رییسی زیر تابوت او راه برود، شاهد کافی برای مزدوری ابتهاج برای نظام جمهوری اسلامی نبود. چنین اگر بود، صانع ژاله هم بسیجی شهیدی بود که هیچ وقت مردم ایران روایت حسین شریعتمداری را از تعلق خاطر ادعایی صانع ژاله باور نکردند. این همان روایتی است که جمهوری اسلامی مایل به ساختن آن است و ابتهاج به صراحت مخالف آن بود، جا بیندازد. آن هم سایهای که در بانگ نی با آن زبان تند و گزنده از شکنجه شدن احسان طبری انتقاد کرده است. اینهمان ابتهاج است که در همین بانگ نی خطاب به همین انقلابیون میگوید:
راه میجستید و در خود گم شدید
مردمید اما چه نامردم شدید!
مگر میشود شاعری عدهای را «نامردم» بخواند و رهبرشان را «ستمگری» بشمارد که «گیسوی چنگ و گلوی نی برید» بعد بگویی تو طرفدار اینهابودی؟ تمایل ابتهاج به سوسیالیسم آن هم در آن معنایی که ابتهاج آن را نزد مرتضی کیوان آموخته بود، انکارناپذیر است اما چسباندن ابتهاج که این دلالتهای صریح در همین آثار چاپشدهاش موجود است به جمهوری اسلامی، کار آسانی نیست مگر تعمداً بخواهیم از دیدن و خواندن تمامی آثار، تاریخ، زندگی و شعر ابتهاج پرهیز کنیم و گزینشی و با تقطیع با زندگانی او رفتار کنیم.
اما بگذارید سخن آخر را با نقل تعبیری از شعر «آواز غم» ابتهاج بازگو کنم. این شعر در چاپ نشر کارنامه از تاسیان تاریخ سال ۱۳۸۰ را دارد. اما در چاپ انتشارات امیندژ در سال ۱۳۹۴ هم تاریخ شعر تغییر کرده است و هم چند سطر دیگر بدان افزوده شده است. در این چاپ تازه، در آخرین چاپ تاسیان، پای شعر نوشته شده: تهران، ۱۳۶۷. در اواخر شعر، در چاپهای قبلی، سطری از شعر چنین تمام میشود:
آن زندهاندیشان که دست مرگ را بر گردن خود شاخ گل کردند
و مرگ را از پرتگاه نیستی تا هستی جاوید پل کردند.
سالها پیش، قبل از اینکه چاپ انتشارات امیندژ بیرون بیاید – به گمانم سال ۱۳۸۱ یا ۱۳۸۲ – سطرهای دیگری از این شعر را ابتهاج برای من خوانده بود (و این شعر را با عین همین کلمه علناً و با صدای خودش نیز خوانده است). آن سطرها این است:
اما چه باید گفت از انساننمایانی که ننگ نام انساناند
درندهخویانی که همدندان گرگاناند
آنان که عشق و مهربانی را
در دستهای کور کین کشتند!
آنان که انسان بودن خود را
در پای «دین» کشتند.
این سطرها در آخرین چاپ شعر ابتهاج، بیکم و کاست چاپ شدهاند با یک تفاوت ظاهراً جزیی. در چاپ انتشارت امیندژ به جای «دین» آمده است «این»! یعنی «در پای این کشتند»! خوب مخاطب به طور طبیعی میپرسد: در پای چی؟ وقتی این چاپ بیرون آمده بود از ابتهاج پرسیدم چه شد که دین شد این؟ گفت به نظر خودت چاپش میکردند؟ شاعری که در مذمت کسانی که انسان بودنشان را در پای دین میکشند شعر سروده است، مذهبی شده بود؟ طرفدار جمهوری اسلامی شده بود؟
اینکه شاعر ما درشتترین و خطرخیزترین کلمات را صریح و عریان با نام بردن از ستمگران پس از انقلاب ۵۷ به شعر نکشیده است جرم اوست؟ اینکه شاعر ما در این چهل و اندی سال پس از انقلاب خود را به کشتن نداده است جرم اوست؟ باید به این خاطر او را همدست رژیم جمهوری اسلامی قلمداد کرد؟ یا آدمی فرصتطلب و عافیتجو دانست که همیشه با همه مماشات میکند؟ سال ۱۳۹۹ در گفتوگوی دیگری که با ابتهاج داشتم از او دربارهی خامنهای و دیدارش با او پرسیدم. روایت ابتهاج از ماجرا به خوبی نشان میدهد حس او نسبت به این اشخاص و ماجراها چیست. این سخنان را اینجا بشنوید.
این حکایتها را بار دیگر، کمابیش یک سال پس از اینکه اقتصادینیا کار مشابهی را انجام داده بود و نقد شده بود، باید میگفتم. و باز تکرار میکنم که جمهوری اسلامی با تمام نیرنگ و حیلهاش و به رغم تمام خامی و خیرگی دوستانی نادان، نتوانست ابتهاج را مصادره کند. ابتهاج همچنان با تمامی شعرهای منتشرشده و منتشر نشدهاش میماند. آنهاکه ابتهاج را از نزدیک دیدهاند و میشناسند، میتوانند شهادت بدهند که شاعر آرمانخواه و لطیف ما، مروج خشونت و ترور نبود. با ظلم و ستم مخالف بود چه ظلم و ستم شاه باشد چه شیخ. چه ستم سرمایهداری باشد چه ستم کمونیسم. سایه، هیچ وقت عضو حزب توده نشد. اما هیچ وقت هم از آرمانها و آرزوهایی که پا به پای مرتضی کیوان آموخته بود، دست نکشید. ابتهاج هیچ وقت در برابر جمهوری اسلامی لباس رزم نپوشید (شاعر بود؛ آدم سیاسی شهرآشوبی نبود). اما هیچ وقت هم کجرویها و تباهیهای این نظام را تأیید نکرد بلکه از همان روز نخست به روشنی زنجیر نهادن بر پای آزادی را دید و در برابرش فریاد زد. نشنیدن فریادابتهاج در شعری که تاریخ آن هم ثبت شده است، حکایت از چه دارد؟
شعر ابتهاج بر شعر انقلابیون مسلمانی که خود را با انقلاب ۵۷ همسو و همدل میدانستند اثر گذاشته است؟ به نظرم بله. ولی ابتهاج بر شعر چه کسی اثر نگذاشته است؟ در واقع سؤال این است: آیا شعر ابتهاج را فقط انقلابیون اسلامگرا میخواندند و مخاطباش همانها بودند که حالا باید پس از مرگاش ادعا کنیم بلاغت ابتهاج در خدمت سیاست آن هم سیاستی بدنام و مفتضح مثل سیاست جمهوری اسلامی بوده است؟
پانوشت: مایلم اینجا از دوستان و استادان متعددی که نسخهی اولیهی این نقد را از نظر گذراندند و پیشنهادات ارزشمندی برای بهبود و اصلاح متن کردند سپاسگزاری کنم. هر چند به طور مشخص اسمی از این بزرگواران برده نشده است، تفاوت در لحن و دقتهای بیشتر در متن مدیون حسن التفات و سنجشگری مشفقانهی آنهاست.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…