روز اولی را که به آلمانِ ابریِ بارانی دلگرفته رسیده بودیم، چند ساعت بعد در زدند. حیرتزده بودیم که این اولِ کاری و غریبگی، کیست؟ همسایهی افغانمان با آن فارسیِ عطار و مولاناگونهی مثل عسلش، غذا برای شاممان درست کرده بود. غذایش هم مثل خودمان بود. برنج و خورشتی ساده. گفت دیدیم تازه آمدید و خستهاید، همسرم برایتان غذا درست کرد. آن غذا در آن غروبِ خفه، تا عمر دارم برای من استعاره شد. روزها و ماههای بعد هم نشانمان داد که همسایهی افغان مهربانِ اهل سنت ما، با آن نانهای خوشمزه و کلوچههای محلی نابی که خانم خانه میپخت و بارها برای ما هم میآورد، نه دیگری، نه خارجی، بلکه گویی اهل یکی از استانهای ایران بود. مرز در فرای مرز، تهیتر میشود و تا مرز را درنوردیده باشی و اقلیت نشده باشی، این را نمیتوانی بچشی. از آن موقع به بعد بسیاری دیگر از افغانستانیهای شریف و باصفا برای من کاملا مرز سیاسیِ شرقی ایرانی را بیمعنا کردند. آنها همچنین با آن مهربانی و صفا، عرق شرم را بر پیشانی من مینشاندند که ما در ایران با همان یک ملتی هم که میهمان ما شده بودند، گاهی چه کردیم. بهویژه وقتی روی گشوده و خندان و از قضا خلاف کلیشهی نژادپرستیِ آلمانیها را با خود میدیدم.
اینها را گفتم که چه؟ مرزها را باز بگذاریم که این عزیزان بیحسابوکتاب داخل شوند؟ بههیچوجه. مرزها را باز بگذاریم که منابع محدود و آب نداشته و کالای کم ته بکشد و به مردم خودمان بیش از این تورم فعلی هم تورم بیشتری برسد و تازیانهی تحریم داغتر شود؟ بههیچوجه. بین ایرانی و افغانستانی هیچ تفاوت عمیقی نیست؟ بههیچوجه. اینها را که هیچ عقل سلیم و شواهد بیرونی و نمونهی بینالمللیای تأیید نمیکند.
اینها را گفتم که بگویم از ایرانیانی بپرسید که مهاجر کشورهای دیگر شدهاند. بهویژه کشورهایی که مردم و دولتشان میهماننوازتر و گشودهترند. همان کارها، همان اصول، همان مقررات، همان اخلاق، همان اوضاع، همان همزیستیای را که با آنان داشتهاند، ما با همین خراسانیهای سابقِ میهمانمان داشته باشیم؛ نه بیشتر و نه کمتر.
غلتیدن به نژادپرستی بسیار آسان و فریبنده است. رک و صریح باید بگوییم: ما با افغانستانیها در بسیاری از موقعیتها و برههها نژادپرستانه مواجه شدهایم و میشویم. این را هم باز به محض اینکه پای را از ایران بیرون بگذارید، متوجه میشوید و آن عرق سرد بر پیشانیتان مینشیند که ما بعضاً و نه همیشه، با این خراسانیهای سابق خوب تا نکردیم. همین روزها برخی از این محتواها را ببینید. اینها سند عقبماندگی و توسعهنیافتگی و مهجوریت ما از جهان است. آن آلمانی و کاناداییِ جهان اولی که باید بیشتر از ما به افغانستانیِ جهان سومی فخر بفروشد و بالا به پایین نگاهش کند و پیفپیفکنان از کنارش بگذرد. ولی اینگونه نیست. نه آنکه نژادپرستان و نژادپرستی را آنها هم به کل ترک کرده باشند، نه. ولی این رفتار در عرف جامعه قبیح و منکر است. قبیح اندر قبیح. منکر اندر منکر. ولو آنکه حتی برخیشان در دل به نژادپرستی گرایش داشته باشند، کمتر جرئت اظهار آن را دارند. و از دید من این یعنی توسعه. اما متأسفانه در بین ما نژادپرستی اولاً ملموس نیست و کمتر کسی در داخل حسش میکند. ثانیاً به صورت کلی و بهویژه در قبال افغانستانیها و عربها قبیح نیست. و این بسیار قبیح است! شنیدهاید کسی به محدودیتهای ضدانسانی و ضدحقوقبشری در قبال افغانستانیهای حتی متولدشده در ایران، برای مثلا بازکردن حساب و جابجایی پول اعتراض کرده باشد؟ نگویید و نگوییم چه کسی گوش میکند. در ادای حقوق خودمان هم کسی گوشش بدهکار نیست. قبول، کسی گوشی نمیکند، ولی من از نشانیِ فریاد بیحاصل میپرسم.
از حاکمان بیتدبیر و ناپاسخگویمان بخواهیم مرزها را کنترل کنند، با متر و معیار و عدد و سند آدمها را از هر مرزی و ملیتی راه دهند. به ما پاسخ دهند که چه تعداد را با چه برنامههایی پذیرفتهاند؛ ولی مواظب باشیم و لحظه به لحظه به همسایه و دوست و فامیل و همخانگیمان بگوییم که نژادپرست نباش. ولو اندک، ولو خفیف، ولو به زبان و شوخی. به ساختارمان بگوییم مرزها را کنترل کن و حسابشده مهاجران را بپذیر، ولی وقتی پذیرفتی، با برابریِ حداکثری با آنان رفتار کن. که چه قبیح است که منِ ایرانی نتوانم در کشوری دیگری حساب باز کنم یا برای جابجایی پول به صرف ملیتم محدودیت داشته باشم.
منبع: کانال تلگرامی نویسنده(هامش)
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…