یادداشت

نقش روسیه در حمله‌ی حماس به اسرائیل؛ یک گمانه‌زنی از رخ‌دادی جاری

مقدمه
پیش از ورود به بحث در مورد حمله‌ی حماس به اسرائیل، ضروری است که خیلی مختصر به تبیین مفهوم «گمانه‌زنی» (Speculation) و تفاوت آن با تحلیل (analysis) بپردازم. چراکه در موضوعات سیاسی آن‌چه ارائه می‌دهیم، برخی‌شان گمانه‌زنی است و نه تحلیل.
زمانی که خبرگزاری رویترز در ایران دفتر داشت و هنوز فعالیتش ممنوع نشده بود، یک‌سری کلاس‌های تخصصی برای خبرنگاران‌ ارشدشان در ایران برگزار کرده بود. به‌واسطه‌ی یک دوست من هم به محتوای این دروس دست یافتم. یکی از مباحثی که خیلی مفصل به آن پرداختند و در موردش چند آزمون شفاهی گرفتند همین بحث گمانه‌زنی و تحلیل و خبر و گزارش بود. در کار خبر، یکی از مسئولیت‌های خبرنگار دوری از تحلیل و به طریق اولی و به‌طور جدی‌تر پرهیز از گمانه‌زنی است. روزنامه‌نگاران به دو دسته‌ی کلی و اصلی تقسیم می‌شوند؛ خبرنگار و تحلیل‌گر، وظیفه‌ی خبرنگار تولید خبر و گزارش است. یعنی جمع‌آوری و انتشار دیتا و اطلاعات درست و صحیح برای کسانی که کار و تخصص‌شان تحلیل و گمانه‌زنی است. معلمین، بعد از تمایز قائل شدن بین کار خبر و تحلیل، و اینکه سبک روزنامه‌نگاری آمریکایی خبرمحور و سبک روزنامه‌نگاری اروپایی (به‌ویژه فرانسوی) تحلیل‌محور است، به‌طور مفصل به تمایز بین گمانه‌زنی و تحلیل پرداختند و توضیح دادند که بین گمانه‌زنی و تحلیل چه تفاوت‌هایی وجود دارد.
در تحلیل، اتکای ما به اطلاعات دقیق و موثقی است که حتی در جزئیات نیز صحت آنها بر ما روشن شده است؛ در گمانه‌زنی اما با مجموعه‌ای از اطلاعات و داده‌های موثق و تاییدشده، و همچنین برخی شایعات و شنیده‌ها، و دیتایی که جزئیات آن نامعلوم است به حدس و گمان در مورد یک پدیده و/یا روند می‌پردازیم. تحلیل، بیشتر، یک فرایند شناختیِ پسینی و گمانه‌زنی یک فرایند پیشینی است. به‌این‌معنی که بعد از «رخ‌داد» با توجه و تمرکز بر اطلاعات و دیتایی که از آن رخ‌داد کسب کرده‌ایم و پژوهش‌هایی که انجام شده‌اند، در چارچوب یک روش تحلیل، به تحلیل می‌پردازیم. پیشینی بودن گمانه‌زنی به‌این‌معنی است که ما یک رخ‌داد را قطعه‌ای از یک پازل می‌دانیم که قرار است به نتایجی دیگر منجر شود و از آنجا که از خود آن رخ‌داد نیز اطلاعات دقیق و جزئی نداریم به حدس‌وگمان پیرامون آن رخ‌داد و نتایج احتمالی آن می‌پردازیم. پیشینی بودن به‌معنی پیش‌گویی و پیش‌بینی کردن نیست، اگرچه ممکن است پیش‌بینی را هم در دل خود داشته باشد، اما، به‌این‌معنی است که رخ‌داد هنوز به پایان نرسیده و آن‌چه در مورد آن گفته می‌شود، متکی به اطلاعات کامل نیست و چون در جریان است و یک امرِ همچنان جاری است، اطلاعاتی که در مورد آن داریم، ناتمام است و کامل نیست و ناگزیریم که به حدس‌وگمان نیز اتکا کنیم.
البته که این تفاوت‌های بین گمانه‌زنی و تحلیل نسبی‌اند و در تمایز این دو نسبت به یکدیگر است که یکی را ذیل مفهوم قطعیت و دیگری را ذیل مفهوم عدم‌قطعیت و احتمال می‌گنجانیم. به‌طور کلی در هیچ حوزه‌ای با شناخت تمام و قطعیت ناب سروکار نداریم و هر تحلیلی هرچند موثق یک حدس است و روزی ممکن است باطل شود. ازاین‌روست که فیلسوف علمی مثل کارل پوپر وقتی به توضیح روش شناخت خود (ابطال‌پذیری) می‌پردازد، آن را در چارچوب «حدس‌ها و ابطال‌ها» بیان می‌کند و اساساً ابطال‌پذیری را شرط علمی بودن و معیار تمایز علم و شبه علم می‌داند. پس در اینجا هرآنچه گفته می‌شود محدود به تمایز بین تحلیل و گمانه‌زنی است و نه چیزی غیر و بیش از آن. شاید با یک مثال بهتر بتوان این تمایز را نشان داد.
کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ یک رخ‌داد پایان یافته و جنگ اسرائیل و حماس یک رخ‌داد جاری است. در رابطه با کودتا اطلاعات کامل شده و اطلاع جدیدی قرار نیست ساخته شود، اما در جنگی که همچنان جریان دارد رخ‌دادها و خرده‌رخ‌دادهایی وقوع می‌یابند که اطلاعات جدیدی را می‌سازند. باید توجه داشته باشیم که بحث در کامل شدن اطلاعات به‌هیچ‌وجه این معنی را نباید متبادر کند که تمام اطلاعات با تمام جزئیات منتشر و شناخت ما نسبت به این رخ‌داد کامل شده است. واضح است که برخی داده‌های «مگو» همچنان وجود دارند که منتشر نشده‌اند، مسئله این است که اطلاعات تمام و کمالی وجود دارد که هنوز منتشر نشده‌اند، اما در جنگ مذکور هنوز اطلاعاتی ساخته نشده که منتشر شود یا نشود. موقعیت ما در رابطه با کودتا موقعیت پساتجربگی است، لذا بحثی که مطرح می‌شود امری پسینی است، اما در رابطه با جنگ در موقعیت درون‌تجربگی قرار داریم و آن‌چه در این رابطه مطرح می‌کنیم امری پیشینی است. به‌دیگرسخن، مواجهه‌ی با کودتا، با توجه به معلوم بودن نتایجش، یک مواجهه‌ی پسینی و تحلیلی است، اما با جنگ جاری پیشینی و حدسی است. چون هیچ اطلاعی از نتایج جنگ نداریم، لذا با این پدیده و/یا روند ناگزیریم مواجهی‌ای پیشینی داشته باشیم.

گمانه‌زنی در مورد حمله‌ی حماس
اگرچه هنوز سندی قابل اتکا و موثق وجود ندارد اما، بعید می‌دانم که سرویس‌های اطلاعاتی اسرائیل، روسیه، آمریکا، انگلیس، فرانسه و … از تحرکات و تدارکاتی که برای انجام عملیات حماس علیه اسرائیل نیاز است هیچ اطلاعی نداشته‌ و به اسرائیل چیزی نگفته‌اند. تنها دولتی که به‌واسطه‌ی ناکارآمدی و بی‌عرضگی ممکن است واقعاً از عملیات حماس هیچ اطلاعی نداشته جمهوری اسلامی است. مطمئناً دولت نتانیاهو از طریق موساد یا یکی دیگر از سرویس‌های امنیتی منطقه و غرب از آماده شدن حماس برای انجام یک عملیات نظامی اطلاع داشته و با وجود این اطلاع شرایط بهتری را برای چنین حمله و نفوذی مهیا کرده است. گمانه‌زنی من، بنابر برخی شواهد و قرائن، این است که این عملیات با طراحی و چراغ سبز دولت روسیه و اطلاع دولت اسرائیل انجام شده‌است. اما بنابر کدام شواهد و قرائن به این نتیجه رسیده‌ام؟
دلایل تایید این گمانه را در دو سطح ارائه می‌دهم؛ یکی حمایت روسیه از راست‌های افراطی غربی است که برای آن نیاز به رشد بنیادگرایی دینی و استفاده از بنیادگرایان برای تقویت ملی‌گرایی راست در اروپا و حتی آمریکاست، و دیگری استفاده از حمله‌ی حماس برای چرخش افکار عمومی جهان از جنگ روسیه–اوکراین به جنگ اسرائیل–حماس است.
روسیه در تقویت بنیادگرایان مسلمان و حتی انتشار اخبار دروغ و بزرگ‌نمایی برخی اعمال آنها، سال‌هاست که تلاشی سیستماتیک و برنامه‌ریزی شده می‌کند، اما هدفش تقویت ملی‌گرایی افراطیِ راست در غرب و استفاده از شکاف پرنشدنی و دوقطبی عمیقی است که بین راست‌های ملی‌گرا و مدافعان حقوق بشر و دموکرات‌ها بر سر مهاجران (به‌ویژه مسلمانان) ایجاد شده است. بحران سیاسی‌ای که بر سر مهاجران مسلمان و ترس از تروریسم اسلامی در اروپا ایجاد شده، تعداد فزاینده‌ای از مردم اروپا را به سمت رادیکالیسم راست و ملی‌گرایی افراطی سوق داده است. واکنشی که برتراویده از نگرانی و پارانویایی است که نتیجه‌ی اسلام‌فوبیایی است که روسیه در آن نقشی بی‌بدیل داشته است. فعالیت‌های روسیه محدود به تقویت و بزرگ‌نمایی تروریسم اسلامی نمی‌شود و از دیگر گسل‌های سیاسی و اجتماعی در اروپا بهره می‌برد. مداخله‌ی روسیه در همه‌پرسی برگزیت در بریتانیا، جدایی‌طلبان کاتالونیا، انتخابات آمریکا، هلند، آلمان و فرانسه به‌منظور تعمیق گسل‌های موجود و بهره بردن از آنها به نفع خود کاملاً روشن است. درواقع هدف روسیه از بهره‌برداری از شکاف‌های سیاسی و اجتماعی کشورهای غربی، تضعیف آن کشورها به‌طور کلی و تقویت و برکشیدن راست‌های افراطی موافق روسیه (مثل ترامپ در آمریکا و لوپن در فرانسه و …) در جهت تضعیف و نابودی نهادهای غربی و دموکراسی و لیبرالیسم است.
بنابر پژوهشی که مویرا فاگان و لورا کلنسی در مرکز پژوهش پیو انجام داده‌اند پوپولیست‌های راست‌گرای اروپایی (به‌جز لهستانی‌ها که به‌صورت سنتی ضدروس هستند) نسبت به روسیه و پوتین نظر مثبتی دارند. بااین‌که طی ۳ سال اخیر و به‌ویژه بعد از حمله‌ی روسیه به اوکراین محبوبیت روسیه به‌شدت کاهش یافته (و همین یکی از دلایل موافقت و هماهنگی روسیه با حمله‌ی حماس است)، همچنان اما، راست‌های افراطی نظر مثبتی نسبت به روسیه دارند. احزابی مثل لگا و فورزای ایتالیا، جبهه ملی فرانسه، حزب دموکرات سوئد، حزب سولوشن یونان، و … تقریباً ۳۴درصد بیشتر از حامیان دیگر احزاب به روسیه اعتماد دارند. جالب این است که بنابر پژوهشی که موسسه‌ی سرمایه سیاسی به مدیریت پیتر کرکو انجام داده است، روسیه در میان چپ‌های افراطی اروپا نیز محبوبیتی نزدیک به راست‌های افراطی دارد. درواقع بال‌های افراطی و خشونت‌طلب چپ و راست، که از دیرباز با لیبرال‌دموکراسی دشمن بوده‌اند، نسبت به دیگر احزاب اروپایی اعتماد بیشتری به روسیه و پوتین دارند. اتاق‌های فکر روسیه خوب می‌دانند که چپ‌های افراطی و سنتی، مبتنی بر علقه‌های تاریخی و ایدئولوژیک نوعی اعتماد عاطفی به روسیه دارند و لازم نیست که برای جذب‌شان سرمایه‌گذاری کنند. حمله به اوکراین و دفاع چپ‌های سنتی و افراطی از روسیه به‌وضوح نشان داد که تحلیل روسیه از آنها درست بوده است. پدیده‌ی انتگراسیون چپ‌ها در روسیه‌ی پوتین را در میان کمونیست‌های ایرانی هم می‌شود دید. گروه‌هایی مثل راه توده آشکارا به دفاع از روسیه پرداختند و کمترین شرمی در دفاع از جنایت‌های روسیه (به‌ویژه گروه واگنر) در اوکراین نداشتند.
روس‌ها اما برای جذب و تقویت راست‌های افراطی بسیار سرمایه‌گذاری کردند. حزب حاکم روسیه چندوقت پیش یک توافق‌نامه همکاری ۵ ساله با حزب آزادی اتریش که یک حزب راست و ضدمهاجر است امضا کرد. پیش از آن روسیه به‌واسطه‌ی یکی از بانک‌های تحت حمایت خود در اروپا یک وام ۹ میلیون یورویی به جبهه ملی فرانسه به رهبری لوپن داده بود و خبرها حاکی از این بود که خانم لوپن در تلاش برای گرفتن یک وام ۴۰ میلیون یورویی برای جبران کسری بودجه‌ی ۲۱ میلیونی حزبش و نیز تامین هزینه‌های انتخاباتی‌اش بوده است. به این موارد باید حمایت‌های مالی روسیه از رسانه‌های راست‌گرایی مثل پروروسیای فرانسه را نیز افزود. در عوض راست‌های افراطی و ملی‌گرایان ضددموکراسی هم به روسیه اعتماد دارند و مدافع و مبلغ سیاست‌ها و رهبری این کشور هستند. در جریان همه‌پرسی الحاق کریمه به روسیه این احزاب راست افراطی بودند که به دولت‌های خود برای پذیرفتن این همه‌پرسی فشار آوردند و نمایندگانی به‌عنوان ناظر انتخابات به روسیه فرستاده بودند. تترا فاربل معتقد است که علاقه‌ی راست‌های افراطی اروپا به روسیه و پوتین نتیجه‌ی تفاسیر مشترک آن‌ها از حاکمیت ملی و خودمختاری، و همچنین تعهد آن‌ها به ارزش‌های مسیحی محافظه‌کار در برابر «انحطاط افسارگسیخته‌ی غربی» است.
قول فاربل به اهمیت ارزش‌های مذهبی مسیحیت نزد راست‌های افراطی اشاره می‌کند که نشان می‌دهد چرا روسیه برای تقویت افراط‌گرایی مسیحیِ راست‌های اروپا به تقویت و بزرگ‌نمایی افراط‌گرایی اسلامی می‌پردازد. همچنین می‌توان پی برد که چرا روسیه حزب راست و ضدیهودی جوبیک مجارستان را که معتقد و مبلغ استعمار مجارستان توسط اسرائیل است حمایت و تقویت می‌کند؛ در حدی که رهبر حزب جوبیک، گابور وونا، با رهبران دومای روسیه مثل ایوان گراچف و واسیلی تاراسیوک دیدار داشته و متهم به دریافت پول از روسیه است.
بنابراین روسیه به سازمان‌دهی انواع گروه‌های افراطی ملی‌گرا و مذهبی اعم از مسیحی، اسلامی، یهودی و … پرداخته است. جنبش امپراتوری روسیه (Russian Imperial Movement به اختصار RIM) یک گروه بین‌المللی راست افراطی است که در سال ۲۰۲۰ در لیست سازمان‌های تروریستی آمریکا قرار گرفت. گزارش‌ها در مورد این گروه نشان می‌دهند که یک مرکز آموزش در سن‌پترزبورگ برای آموزش راست‌های افراطی سوئدی، آلمانی، اسلواکیایی، فنلاندی و دانمارکی داشته‌اند. یکی از سلول‌های وابسته به این گروهِ آموزش‌دیده‌ی راست رادیکال «جنبش مقاومت شمال اروپا» بود که چند عملیات، ازجمله بمب‌گذاری در مرکز پناهندگان گوتنبرگ را توسط آنتون تولین، انجام داده بودند. استانیسلاو وروبیوف رهبر RIM با گروه‌های راست افراطی در سراسر اروپا در ارتباط بوده ‌و بسیاری از راست‌های اروپایی را آموزش داده‌ و به جنگ مردم اوکراین فرستاده‌اند. گاردین و بی‌بی‌سی به‌طور مستقل در این زمینه تحقیقاتی انجام داده بودند که نشان می‌دهند شخصی آمریکایی به اسم رینالدو نازارو از سن‌پترزبورگ به‌وسیله‌ی شبکه‌ای از پلتفرم‌های آنلاین و برنامه‌های رمزگذاری شده به استخدام و تحریک تعداد زیادی از نژداپرستان سفیدپوست اروپایی اقدام و چند حمله‌ی نژادپرستانه را طراحی و توسط این مردان اجرا کرده است. اعضای گروه نازارو در آمریکا تحت تعقیب و در بریتانیا، استرالیا و نیوزلند ممنوع‌الفعالیت هستند.
در مورد تقویت بنیادگرایان مسلمان هم شاهد تلاش‌های بسیاری از جانب روسیه بوده و هستیم. اساساً مسلمانان افراطی از ابتدا برای به قدرت رسیدن ولادیمیر پوتین و بسط قدرتش یکی از بهترین بهانه‌ها و دست‌آویزها بوده‌اند.
در سال ۱۹۹۹ که یلتسین پوتین را به‌عنوان نخست‌وزیر روسیه معرفی کرد، پوتین فردی ناشناخته بود که با برنامه‌ریزی وحشت محبوبیت بسیاری کسب کرد. بلافاصله بعداز نخست‌وزیر شدنِ پوتین در چند ساختمان روسیه بمب‌گذاری شد. دولت مدعی بود که بمب‌گذاری‌ها توسط تعدادی از اعضای پلیس مخفی روسیه انجام شده و بمب‌گذاران بازداشت شدند. درواقع پوتین با این عملیات به پاک‌سازی پلیس مخفی روسیه که ستون اصلی بنای اقتدارگرایی اوست پرداخت و مخالفان خود را بازداشت و اخراج کرد. بعد از آن دست پلیس مخفی برای هر عملیات وحشتی باز شد و با خیال راحت و بدون هیچ مخالفتی به تحکیم پایه‌های استبداد پوتین پرداختند. یک انفجار را (که پیش از وقوع، رئیس وقت مجلس دوما از آن خبر داده بود) برنامه‌ریزی و اجرا کردند و آن را به گردن مسلمانان چچن انداختند و بهانه‌ای شد برای قتل‌عام مردم بی‌گناه چچن. مردم روسیه در حمایت از پوتین راهپیمایی کردند و محبوبیتش روبه‌افزایش بود، طوری که در انتخابات ریاست‌جمهوری پیروز شد.
سال ۲۰۰۲، در دوره‌ی ریاست‌جمهوری پوتین، به یکی از تئاترهای شهر مسکو، یک حمله‌ی تروریستی شد. نیروهای امنیتی روسیه برای سرکوب این حمله ده‌ها تن از مردم روسیه را کشتند و وحشتی زایدالوصف تولید کردند. این حمله‌ی تروریستی و وحشت متعاقب آن بهانه‌ای شد برای پوتین تا کنترل تلویزیون‌های خصوصی را به دست گیرد و گامی به سمت انحصار پیش رود. در سال ۲۰۰۴ نیز به بهانه‌ی حمله‌ای تروریستی به مدرسه‌ی بسلان بساط فرمانداران منتخب و انتخابات فرمانداری‌ها را جمع کرد. به قول تیموتی اسنایدر، پوتین از طریق مدیریت وحشت به‌واسطه‌ی حملات تروریستی واقعی و ساختگی و مشکوک، دو نهاد مهم تلویزیون خصوصی و فرمانداری‌های انتخابی منطقه‌ای را حذف و انحصار و اقتدار را محکم‌تر کرد.
موفقیت‌های پوتین از طریق برنامه‌ریزی و مدیریت وحشت در سیاست داخلی، موجب شد که در دوره‌ی بعدی ریاست‌جمهوری، از سال ۲۰۱۲ به بعد، مدیریت وحشت به بخشی از سیاست خارجی روسیه نیز تبدیل شود. در حمله‌ی سال ۲۰۱۴ به اوکراین، روسیه برخی از یگان‌های ارتش خود را به نیروی تروریستی تبدیل کرد و مسئولیت هیچ‌یک از فجایع و جنایات آن‌ها را نپذیرفت. برای حمله و اشغال منطقه‌ی دنباس در جنوب شرقی اوکراین، ارتش نامنظم چچن را هم وارد میدان کرد و از بنیادگرایان مسلمان چچنی در جنگ بهره برد.
در آوریل ۲۰۱۵، هکرهای روس، پخش برنامه‌های یک ایستگاه تلویزیونی در فرانسه را تحت کنترل خود درآوردند و با ایجاد یک خلافت سایبری وانمود کردند که داعشی هستند و به پخش برنامه‌هایی پرداختند که برای افزودن وحشت فرانسویان از تروریسم و بنیادگرایی اسلامی طراحی شده بودند تا از این طریق مردم فرانسه را به راست‌های افراطی تحت حمایت روسیه متمایل کنند و جبهه ملی فرانسه، و رهبر آن لوپن، تقویت شوند. در نتیجه‌ی حمله‌ی تروریستی نوامبر ۲۰۱۵ در پاریس، که منجر به کشته شدن ۱۳۰ نفر و زخمی شدن ۳۶۸ نفر شد، یکی از استراتژیست‌های روس، با خوشحالی تمام، رشد تروریسم اسلامی در اروپا را منتج به رشد راست‌گرایی افراطی و سوق یافتن افکار عمومی اروپا به سمت فاشیسم و روسیه دانست. در سال ۲۰۱۶، آن‌گاه که روسیه در حال بمباران غیرنظامیان و کشتار مردم بی‌گناه سوریه بود و پناهندگان مسلمان را چنان به سمت اروپا می‌راند که موجد بحران مهاجرین در اروپا شود، هم‌زمان به مدیریت وحشت در اروپا و القای ترس از مهاجرین مسلمان نیز پرداخته بود. برای مثال یک داستان خانوادگی در آلمان را به‌گونه‌ای روایت کرده بودند که منتهی به این برداشت در افکار عمومی آلمان شود که مسلمانان مهاجر در کار تجاوز به کودکان اروپایی هستند. در موردی دیگر، رسانه‌های روس شایعه‌ای پخش کردند که یک دختر سوری در آلمان مدتی ناپدید شده و در این مدت بارها و بارها مورد تجاوز مهاجرین مسلمان قرار گرفته است. راست‌های افراطی و فاشیست‌های آلمانی تظاهراتی را علیه دولت تدارک دیدند. وقتی پلیس محلی به تظاهرکنندگان اعلام کرد این یک خبر دروغ است، رسانه‌ها، و حتی دیپلمات‌های روسیه، دولت آلمان را متهم کردند که بر اخبار سرپوش می‌گذارد.
روس‌ها با استفاده از فضای مجازی و نشر اخبار به‌هم‌آمیخته از راست و دروغ در تلاش برای مدیریت وحشت و جهت دادن به افکار عمومی در بسیاری از کشورهای جهان به سمت ملی‌گرایی افراطی و فاشیسم هستند تا بنیادها و نهادهای لیبرال‌دموکراسی را در جهان تضعیف کنند. اندرو کوریبکو تحلیل‌گر آمریکایی–روس لیبرال‌دموکراسی را ایدئولوژی‌ای می‌داند که محرک انقلاب‌های رنگی است و پادزهر این محرک را تقویت ارزش‌های میهنی و ملی‌گرایی افراطی می‌داند. درواقع آن‌چه اندرو بر زبان آورده مغز سیاست خارجی روسیه برای تضعیف نهادهای دموکراتیک و تقویت راست‌های اروپایی و آمریکایی است. بنابرهمین سیاست است که روس‌ها در بسیاری از انتخابات‌های کشورهای اروپایی و آمریکا تلاش کرده‌اند طوری تاثیر گذارند که راست‌گرایان ضد مهاجرین و ملی‌گرایان ضددموکراسی به قدرت برسند. روس‌ها با بهره جستن از فضای مجازی حتی توانسته‌اند بر تعدادی از مقامات سیاسی اروپایی و آمریکایی، در جهت سیاست‌ها، برنامه‌ها و منافع خود تاثیر گذارند.
برای مثال روس‌ها با ایجاد حساب‌های کاربری و استفاده از ربات‌ها در چند مورد توانسته‌اند از طریق برخی مقامات آمریکایی اطلاعات نادرستی را به میلیون‌ها آمریکایی انتقال دهند. حساب‌های کاربری TEN_GOP@، که خود را حساب غیررسمی جمهوری‌خواهان تنسی معرفی کرده بود، و tpartynews@ که تحت عنوان مرکزی برای طرفداران محافظه‌کار تی‌پارتی فعالیت می‌کرد، توانسته بودند خود را چونان منابع خبری قابل اعتماد نشان دهند و به چندین جمهوری‌خواه سرشناس و از طریق آنها به افکار عمومی آمریکا اطلاعات کاملاً نادرست و جهت‌دار دهند. ژنرال اچ‌.آر مک‌ مستر مشاور امنیت ملی آمریکا در ۲ آگوست ۲۰۱۷، کوهن وتنیک را از سمت خود به عنوان یک مقام ارشد اطلاعاتی در شورای امنیت ملی برکنار کرد. کوهن واتنیک از حامیان بسیار سرسخت ترامپ و مخالفان برجام بود، برکناری او در پی خروج سایر مخالفین برجام از شورای امنیت ملی انجام گرفت. بعدازظهر همان روز، حداقل ۱۱ حساب کاربری مختلف در توئیتر که خود را آمریکایی نشان می‌دادند، اما توسط روس‌ها برای آژانس تحقیقات اینترنت در سن‌پترزبورگ اداره می‌شدند، پیامی را توئیت و بازتوئیت کردند که از ترامپ خواسته بودند مک‌ مستر را از سمت مشاور امنیت ملی اخراج کند. در میان آنها حساب TEN_GOP@ هم بود. این حساب، دنبال‌کنندگان خود را تشویق کرد که «اگر فکر می‌کنید مک مستر باید برود» بازتوییت کنند. بسیاری از ۱۴۰۰۰۰ دنبال‌کننده‌ی او دارای حساب‌های ربات بودند که به‌طور خودکار پیام را بازتوئیت می‌کردند. روس‌ها توانستند با استفاده از پلتفرم‌های فضای مجازی زمینه‌ی اخراج یکی از موافقان و مدافعان برجام را از یک نهاد بسیار مهم و تصمیم‌گیرنده‌ی آمریکا فراهم کنند و جان بولتون جنگ‌طلب و ضدبرجام و مذاکره و صلح را جانشین وی کنند.
حمایت و تقویت راست‌های افراطی، ملی‌گرایان نژادپرست، بنیادگرایان مذهبی و شبه‌نظامیان در بسیاری از کشورها، بخشی از استراتژی روسیه برای تضعیف کشورهای غربی، به بن‌بست رساندن لیبرال‌دموکراسی، کنترل منطقه، و گسترش نفوذ خود در سیاست‌های بین‌المللی و تصمیمات و تحولات جهانی است. طراحی و پشتیبانی روسیه از حمله‌ی حماس به اسرائیل نیز بخشی از این استراتژی است.

نعمت جنگ برای راست‌گرایان اسرائیلی
پوتین و نتانیاهو هردو به آغاز و تداوم چنین جنگی نیاز داشتند. نتانیاهو بنابر برخی واقعیت‌ها، ازجمله ترمیم موقعیت جنگی کابینه‌اش و بسیج‌زدایی از اعتراضات دامنه‌داری که در داخل اسرائیل علیه او شکل گرفته بود، به این جنگ محتاج بود و حماس، چونان همای سعادتِ بنیادگرایان اسرائیل، یک‌باره بر شانه‌ی نتانیاهو نشست و جنگ را به‌سان مائده‌ای آسمانی بر او نازل کرد. نتانیاهو که قصد داشت تا از میزان استقلال قوه‌ی قضائیه‌ در اسرائیل بکاهد، با اعتراضات گسترده مواجه شد و نمی‌توانست برنامه‌ی خود را پیش برد. جنگ، اگرچه فعلاً برنامه‌ی دموکراسی‌زدایی نتانیاهو را مسکوت گذاشته، اما اعتراضات ضددولتی اسرائیلی‌ها را هم پایان داده است و این درحالی‌ست که نتانیاهو به بخشی از اهدافش در سیاست تضعیف قوه‌ی قضائیه نائل آمده است. بخشی از برنامه‌ی تضعیف قوه‌ی قضائیه به کاستن از میزان حمایت دادگاه‌های اسرائیلی از مبارزین فلسطینی در مقابل نقض حقوق بشر آن‌ها توسط دولت مربوط می‌شد. با حمله‌ی حماس و کشتار و گروگان‌گیری‌ای که انجام داد، حالا افکار عمومی اسرائیل آماده‌ی سکوت در مقابل، و حتی پذیرش، هر نقض حقوق بشری توسط دولت اسرائیل علیه مردم فلسطین شده و نتانیاهو به این هدف خود رسیده است. نظرسنجی روزنامه‌ی عبری معاریو نشان می‌دهد که ۶۵درصد مردم اسرائیل با حمله‌ی زمینی و اشغال غزه موافق‌اند. این موافقت ۶۵درصدی به‌نوعی ترجمان سکوت اکثریت مردم در مقابل هر جنایتی توسط ارتش اسرائیل در غزه است. اگرچه ۸۰درصد اسرائیلی‌ها نتانیاهو را مسئول این ضعف نظامی و امنیتی می‌دانند و میزان محبوبیتش به ۲۸درصد تنزل یافته، اما آن‌چه برای نتانیاهو مهم است، نه میزان محبوبیتش که گسترش شهرک‌سازی و اشغال سرزمین‌های فلسطینی با موافقت افکار عمومی است. واقعیتی که بنابر تمام نظرسنجی‌های ۱۰ روز گذشته محقق شده است. نظرسنجی دانشگاه عبری و موسسه آگام نیز موید نظرسنجی روزنامه‌ی معاریون است و نشان می‌دهد که بیش از نیمی از یهودیان اسرائیل گزینه‌ی «اشغال کل نوار غزه از طریق تهاجم زمینی ارتش اسرائیل» را انتخاب کرده‌اند و ۷۰درصد نیز شرط پایان جنگ را «سرنگونی کامل دولت حماس در غزه» دانسته‌اند. بنابراین نظرسنجی ۴۳درصد یهودیان اسرائیل معتقد بودند که نیروهای دفاعی اسرائیل باید برای جلوگیری از آسیب رساندن به مردم بیگناه در حمله به غزه تلاش‌های قوی یا معتدلانه‌ای انجام دهند؛ یعنی برای بیش از نیمه از آنها آسیب زدن به مردم بی‌گناه اهمیتی ندارد. این جهت‌گیری افکار عمومی دقیقاً همان‌چیزی‌ست که نتانیاهو و راست‌های اسرائیلی و صهیونیست‌ها می‌خواهند و حماس آن را فراهم کرد.
برخی تحلیل‌گران دموکرات در آمریکا حمله‌ی حماس به اسرائیل را برنامه‌ریزی ایران برای ممانعت از توافق اسرائیل با اعراب، عادی‌سازی روابط آنها و ایجاد یک ائتلاف یهودی–سنی علیه جمهوری اسلامی می‌دانند. جمهوری اسلامی با هر سه گزینه‌ی مذکور مخالف است و اگر امکان و توانش را داشته باشد، خودش هم اسرائیل را از روی زمین محو می‌کند و هم برخی کشورهای عربی، مثل عربستان سعودی، را اشغال می‌کند. اما مسئله دقیقاً همین نداشتن امکان و توان است که موجب می‌شود گروه‌هایی مثل حماس با طنابش به چاه نروند. در همین جنگ هم برخی رهبران حماس از جمهوری اسلامی گلایه کرده‌اند که توقع بیشتری از کمک آن داشته‌اند. این گلایه نشان می‌دهد که هیچ گفت‌و‌گویی بین طرف‌های فلسطینی و ایرانی در مورد حمله‌ی حماس صورت نگرفته و هیچ توافقی مبنی بر میزان کمک و همراهی ایران در بین نبوده است. حماس محاسباتی از کمک‌های جمهوری اسلامی داشته که حالا با واقعیت منطبق نیست و همین موجب گلایه‌شان شده است. درواقع روسیه در این مورد هم جمهوری اسلامی را دور زده و او را در تنگنایی دیگر قرار داده است.
پیش از حمله‌ی حماس به اسرائیل، با میانجی‌گری آمریکا توافقاتی بین کشورهای عربستان و اسرائیل صورت گرفته بود که طی آن‌ها قرار بود کشور اسرائیل توسط عربستان به رسمیت شناخته شود. عربستان در بیانیه‌ای که بعد از حمله‌ی حماس منتشر کرد، صریحاً اعلام کرد که ازجمله مسائلی که در مذاکرات‌شان به گفت‌وگو در مورد آن پرداخته‌اند، کشور مستقل فلسطینی بوده و به دولت نتانیاهو تذکر داده‌اند که اگر مسئله‌ی کشور و دولت فلسطین حل نشود، عادی‌سازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل به مشکل برمی‌خورد و باید آماده‌ی واکنش‌هایی این‌چنینی از گروه‌هایی مثل حماس باشند؛ اما اسرائیل به تذکرات وقعی ننهاده و کار خود می‌کرده است. این بخش از بیانیه‌ی عربستان کپی سندی است که وزارت امنیت داخلی آمریکا (دوره‌ی ترامپ) در آن نسبت به عادی‌سازی روابط بین کشورهای عربی (آن زمان بحرین و امارات) با اسرائیل بدون حل مسئله فلسطین هشدار داده بود و خطر تندروی و تروریسم در واکنش به توافق‌نامه‌ی ابراهیم را گوشزد کرده بود. بعد از تمام این گفت‌وگوها و مذاکرات، اسرائیل به این نتیجه رسیده که به‌هرحال برای عادی‌سازی با کشورهای عرب منطقه باید به طرح دو دولت گردن نهد و استقلال فلسطین را بپذیرد. لذا با دست‌آویزی این‌چنینی و استفاده از حمله‌ی حماس، اولاً به کمک کشورهای غربی و عربی و آمادگی افکار عمومی و روان‌شناختی اجتماعی به نابودی یا حداقل تضعیف گروه‌های نظامی فلسطینی اقدام می‌کند، و دوماً و مهمتر اینکه بخش‌های بیشتری از کرانه‌ی باختری و غزه را اشغال می‌کند و فلسطینی‌ها را مجبور به پذیرش سرزمینی کوچک‌تر می‌کند.
نتانیاهو بلافاصله بعد از حمله‌ی حماس یک دولت جنگ از ائتلاف با رقیب اصلی خود، بنی گانتس، تشکیل داد و متعهد شد که فعلاً تغییرات قضایی که علت اصلی اختلافات و اعتراضات بوده را متوقف کند. اتفاقی که متناسب با چیدمان پرسنلی نیروهای سیاسی در شرایطی جنگ ممکن است بعد از جنگ رخ دهد این است که نتانیاهو برکنار شود و بنی گانتس که یکی از مشاوران اصلی نتانیاهو در کابینه‌ی جنگ است و اکنون با رشد محبوبیت مواجه شده به قدرت برسد و مذاکرات عادی‌سازی و تشکیل دولت فلسطینی را ادامه دهد. گانتس چون بخشی از نیروهای میانه‌رو اسرائیلی است، هم به‌لحاظ فکری و هم به‌لحاظ نیروی متخصص بهتر می‌تواند مذاکرات صلح را پیش ببرد. در شرایطی که بخش عظم یا همه‌ی غزه و کرانه‌ی باختری در نتیجه‌ی این جنگ به اشغال دوباره اسرائیل درآمده، یا نه، اشغال نشده اما به شدت ویران شده و هیچ امکان و قدرتی ندارند و به‌شدت نیازمند کمک‌های عربی به‌ویژه عربستان و امارات و قطر هستند، و از آن‌جا که این کشورها در حال عادی‌سازی روابط با اسرائیل هستند و مسئله‌ی فلسطین برای‌شان ثانویه شده، دولت اسرائیل در مذاکرات صلح دست بالا را دارد و به توافقی که خود می‌خواهد، می‌رسد.
تا اینجا همه‌چیز به نفع راست‌های اسرائیلی است و چه در جنگ و چه در مذاکرات آتی دستی پر و باز دارند. اما روسیه چه سودی می‌برد؟

منافع روسیه در جنگ اسرائیل و فلسطین
توضیح دادم که هدف اصلی روسیه، در درجه‌ی اول، تضعیف غرب و به بن‌بست رساندن لیبرال‌دموکراسی است که برای دست یافتن به این هدف نیازمند تقویت راست‌های افراطی در غرب و رشد انواع بنیادگرایی‌های مذهبی اعم از اسلامی و مسیحی و یهودی و … است. در این جنگ تا امروز به این هدف خود رسیده است و موجب تقویت راست‌های جنگ‌طلب و مهاجرستیز در همه‌ی جهان شده است. اسلام‌هراسی که اکنون پروژه‌‌ای کاملاً روسی است، دوباره و به‌طور جدی‌تر و ماندگارتر مطرح شده است. محبوبیت روسیه و پوتین نزد راست‌های ملی‌گرای غربی، بعد از حمله به اوکراین، به شدت تنزل یافته بود و جنگ با اوکراین در همه‌ی حوزه‌ها به ضرر روسیه بود. پوتین نیاز داشت که حواس‌ها را از اوکراین منحرف و متوجه‌ جنگی دیگر کند تا بتواند شکست‌های پی‌درپی خود را مدتی مسکوت نگه دارد. تمام تمرکز رسانه‌ها از جنگ اوکراین منحرف شد و بر حمله‌ی حماس متمرکز شدند. اکنون بخشی از کمک‌های مالی و نظامی غرب به سمت اسرائیل می‌رود و جبهه‌ی اوکراین دچار ضعفی نسبی می‌شود. روسیه در شورای امنیت در مقام مدافع حماس ایفای نقش خواهد کرد و مانع از تصویب هر قطع‌نامه‌ای می‌شود که منتهی به پایان جنگ شود. به قطع‌نامه‌ای که آمریکا وتو کرد، رای ممتنع داده بود، یعنی با آن‌چیزی که آمریکا ۱۰۰درصد مخالف بوده، ممتنع برخورد کرده است. این نشان می‌دهد که با آتش‌بس موافق نبوده، اما با زیرکی رای مخالف هم نداده است، جالب و البته مضحک اینکه حماس هم از روسیه برای این رای ممتنع تشکر کرد.
روسیه احتمال داده که جنگ حماس و اسرائیل، در آستانه‌ی زمستان، موجب افزایش قیمت نفت و گاز شود و قدرت بازیگری و تأثیرگذاری او به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین تولیدکنندگان نفت و گاز بیشتر شود. حتی این احتمال وجود داشت که با بالا گرفتن سطح درگیری بین اسرائیل و فلسطین کشورهای عربی صدور نفت و گاز خود به غرب را تحریم کنند و حمله‌ی حماس به یک بحران عظیم برای اروپا و غرب تبدیل شود. تاکنون که چنین بحرانی ایجاد نشده، اما قیمت سوخت قدری افزایش یافته است. روسیه همچنین به‌عنوان مدافع صلح به میدان آمده و با استفاده از رسانه‌های خود، آمریکا و غرب را جنگ‌طلب و ضدصلح معرفی می‌کند. آن‌چنان که در جنگ سوریه در رابطه با آمریکا چنین اقدامی کرد. همچنین می‌تواند چونان که در گرجستان و سوریه به میدان آمد و به‌عنوان نیروی حافظ صلح نفوذ سیاسی و نظامی، و متعاقب آن اقتصادی خود را تثبیت کرد، در فلسطین نیز بعد از توافق احتمالی بعد از جنگ چنین کند و در آنجا حضور مستقیم داشته باشد.
آن‌چه تاکنون در رابطه با نقش روسیه در حمله‌ی حماس گفته شده همه استدلال‌های معطوف به گمانه‌زنی هستند. حتی تایید نظامیان اوکراینی مبنی بر اینکه شیوه‌ی عملیات حماس نشان می‌دهد آنها را گروه واگنر آموزش داده‌اند نیز، با اینکه شناخت کاملی از شیوه‌ی جنگیدن واگنر دارند و حرف‌شان می‌تواند شهادتی موثق محسوب شود، هم به‌عنوان یک استدلال اضافه می‌کنیم ‌ نه سند. به خوانندگان توصیه می‌کنم که حتی این خبر که شبه‌نظامیان فلسطینی بخشی از هزینه‌های عملیات خود را با خرید ارزهای دیجیتال در روسیه تامین کرده‌اند و اینکه میلیون‌ها دلار از طریق یک صرافی کریپتو در مسکو، به حماس و گروه‌های مرتبط با آن منتقل شده را هم نشنیده بگیرند و بنابر آن‌چه در مقام استدلال در تایید گمانه‌ی نقش روسیه در حمله‌ی حماس شماره کردیم به تأمل بپردازند و نتیجه‌گیری کنند که آیا ردپای روسیه در حمله‌ی حماس به اسرائیل دیده می‌شود یا نه؟

Recent Posts

معاویه: یک عرب ایرانی یا مسیحی؟

مسعود امیرخلیلی

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آقای خامنه‌ای، ۱۳ آبان و شورای‌ نگهبانِ جهان

۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آیا پذیرفتگان دیکتاتوری مقصرند؟!

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

روز جهانی وگن؛ به یاد بی‌صداترین و بی‌دفاع‌ترینِ ستمدیدگان!

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است…

۱۲ آبان ۱۴۰۳

اسرائیل؛ درون شورویه و بیرون مستبده!

درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…

۰۸ آبان ۱۴۰۳