چه به روزش آوردهاند؟ چهکسی او را به اینروز انداخته است؟ چه کسی باید باشد که بیهیچ شرم و حیایی، دست روی دختری تکوتنها بلند کرده است؟ چه کسی باعث و بانی این خشم دختر است؟ دختر فریاد میزند و برای خامنهای جز مرگ آرزو نمیکند و او را تهی از شرف مینامد. عابران، واکنشی نشان نمیدهند جز اینکه انگاری او را در پناه گرفته باشند؛ تا بدین طریق شاید جان او را مصون از گزندی نگه دارند؟ گماشتهها ترسی به این حولوحوش مسلط کرده و دختر را به خشم و عصیان دچار کرده بودند و گویی این کل کارکرد نه که گماشتهها، که کارکرد مبرم و اصلی اینروزهای حاکمیت است.
دختر عاصیست. به ستوه آمده است. به تنگ آمده و کاسهی صبرش سرریز شده است. برکف پیادهرو یاکه خیابان است که افتاده است. زمین خورده است؟ دختر نشسته بر کف زمین و بیتفاوت به خواهش و تمنای همراهش که هی التماساش میکند تا دست از فریاد و فغان بردارد؛ ولی او همچنان فریاد میزند. با صدای آمیخته به خشم و قهر. انگاری که خشم تمام وجودش را فراگرفته باشد. نمیتواند ظلم را به سکوت در گریبان خود، تاب بیاورد. نمیتواند در پاسخ ظالم وقیح و بیچشمورو، چشم بر چشم ببندد و روز ذلیل را به شبِ توسریخوردهی تاریک بدوزد. وقاحت ظالمِ گستاخی که دستانش به خون مردم بیگناه آلوده است و بیهیچ شرموحیایی بر ماتم حسین هم مزورانه اشک میریزد؛ او را سر خشم آورده است.
دختر زخمخوردهی همین ظالم است. زخمی که گویی دوباره سر باز کرده است. سربازان اجیرِ ظالم ضربات باتومی را که چند لحظه پیشتر بر سرش وارد آورده بودند؛ زخم ناسور سال گذشتهاش را باز کرده بود که آنها او را به اسارت برده بودند. مگر “یک زندگی معمولی” چه جایی از حاکمیت تنگ میکند که گماشتههایاش به رؤیت دختر عابری بیروسری بر سر، چنین بر او تاخته بودند؟ مگر توقع “یک زندگی معمولی” چه زیادهخواهی در دل خود دارد که این دختر مستحق آن نباشد؟ نکند حرص و ولع استیلای هرچه بیشتر مناسبات «لاکچریترین دوران شیعه» بود که جا را برای یک زندگی معمولی آنچنان تنگ کرده بود که دختر تبریز را سینه به سینه در برابر حاکم قرار داده بود؟ این به ستوه آمدن، حاصل قرار گرفتن در چنین موقعیتی بود.
موقعیتی مهلک. انگاری که دختر تبریز در زندگی روزمره و عادی خود با یک نیروی مهیب و کشندهای مواجه شده بود؛ که نتوانسته بود دلیل این رودررویی را بفهمد. نتوانسته بود ضرورت این میزان از هولناکی این نیروهای مخوف تحت امر حکومت را در مواجهه با خودش که یک دختر عابر تک و تنها بود؛ دریابد. نتوانسته بود رویارویی هجمهای از نیروهای مسلح به باتوم و سلاح سرد و گرم را با خودش که یک دختری بود مفتخر به آرزوهای صلح و آزادی دریابد. مگر یک دخترِ مفتخر به آرزوهای دور و دراز صلح و آزادی، چقدر میتوانست خطرناک باشد؟ ولی بالاخره دریافته بود. و این دریافتن و فهمیدن بود که او را چنین عاصی کرده بود. حکومت آنچنان خوار و ذلیل و ناتوان شده بود که جز به روز و ظلم و ستم، انگاری برپا و برجا نمیتوانست بماند و گماشتههایش باید این تصویر را در ذهن تکتک شهروندان میکاشتند که همهی عرصهها و شئونات مردم به حیطهی اختیارات حکومت درآمده است.
این عصیان و این همه خشم و فریاد، لمس حس و حال یک مظلومیت عجیب بود. مظلومیت کسی که میدانست به زندگی چریکی در خانههای تیمی مخفی که مشغول نبود که به چنین عقوبتی دچار شود. یقین داشت که کاروبار روزمرهاش اصلن به جایی ختم نمیشد که به حیطه و محدودهی امر سیاسی ارتباطی داشته باشد؛ ولی با این همه گویی همان زندگی عادی و معمولیاش، گذر از خط قرمزهای حکومتی تلقی شده بود. انگاری زندگی روزمرهی دختر در چشم گماشتههای حاکم، به فعالیتهای ضدحکومتی و گونهای فعالیت سیاسی تعبیر و تفسیر شده بود. حاکم آنقدر سرش را توی خیر و شر و خوب و بد زندگی خلقالله کرده بود که، دختر هر کجا که پا میگذاشت، انگار که پا روی دُم حاکم گذاشته بود. و دختر با چنین رویاروییایی به ماهیت حاکم پی میبرد. او به یکباره درمییافت که حاکم چقدر با تصویری که به جامعه فروخته است، فاصله دارد. چقدر با آن تصویر نشسته بر صدر مجلسی که از امام و پیغمبر میگوید؛ فرق دارد. چقدر از او که همواره بر زجر و درد امامان مویه میکند و عزاداری میکند؛ تفاوت دارد. هر چقدر که او هیچ سخنی نمیراند که در جملهای از آن چیزی از خدا و پیامبرش نگوید؛ به همان نسبت هم گماشتههایاش، هر عملی را که در اینجا، در این خیابان و در مقابل انظار عمومی مرتکب میشوند؛ هیچ نسبتی نه که با دین خدا و پیغمبر، که با انسانیت نمیتواند داشته باشد.
و رؤیا ذاکری به چنین دریافتی رسیده بود که مظلومیت خود و ظلم ظالم را به تمامی و با گوشت و استخوان درک کرده بود. و از اینرو بود که به خشم به فریاد آمده بود.
و گماشتهها از این تصویر واهمه داشتند. از اینکه عرصههای روزمرهی زندگی مردم، بدل به مبارزه و مقابله با نمادونمود حکومت گردد و از سر این ترس بود که دختر تبریز را از پیش چشم مردم ربوده بودند تا از سمبل شدناش مانع شده باشند.
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…