«هشتاد نفر گرفتند. این هشتاد نفر شده هشت نفر. هشت نفر هم اگه فلانی دخالت کنه. همان هشت نفر هم آزاد میشه. همچنان که قاتلهای پسرم را آزاد کرد؛ میترسم او بره اونارو هم آزاد کنه…..» دستبردار نیست. ولکن هم نیست. آندو نفر را هم که سرِ پروندهی قتل پسرش، به دار آویختند؛ گویی دلش را هنوز آرام نکرده است. البته در پروندهی پسر مرحومش فقط حکم برای این دو نفر که اجرا نکردند. از صدقهسری سهم حق کاملن ویژه و نادری که بالاسریها برای بسیجی جماعت همیشه داشته و دارند؛ برای پروندهی پسر مرحوم او هم هشت نفر را به زندانهای طویلالمدت و تبعید نقرهداغ کردند. یکی در حال تحمل پانزده سال نفی بلد در زندان یزد است. سه نفر دیگر هم به نفی بلد و ده سال زندان در کرمان محکوم شدهاند. برای سه نفر دیگر هم پنج سال نفی بلد در زندان مشهد بریدهاند. سه سال نفی بلد در زندان قم نیز برای یکی دیگر در حال اجراست. ولی گویی اعدام تند و سریع و غیرمعمول آندو و این همه حکمهای ریز و درشت و البته، یکی دو حکمِ در حال انتظار برای اجرا نیز؛ این مرد را راضی و قانع نکرده است. او همچنان خون میخواهد که آراماش کند. تسکین و تسلای دل او، خونهاییست که مدام میبایست در قبال قتل پسرش ریخته شوند؟ در پی خونخواهیست یا خونخواری؟ نه یک نفر و نه دو نفر، که هر روز و هر آن، که درد این مرد تازه شد؛ باید که یکی از آن همه را در پیش چشمان او قربانی کنند؛ شاید که کمی آرام بگیرد؟ گویی خون جلوی چشمانش را گرفته است که اعداد و ارقام هم معنای متداولاش را از دست داده است. هشتاد نفر را، طوری بهانهی حرفوحدیثاش میکند؛ انگار که از یک ماهیت بیارزش و طفیلی و زیادی سخن میگوید. انگاری یک مشت مگس. یا حشراتی آزاردهنده که میشود بیهیچ عذر و بهانهای، بیهیچ سند و مدرکی، آنها ر اسیر و عبیر کرد. در صف اعدام نگهشان داشت تا روزی که مگر خون از جلوی چشمان این مرد ناپدید شود؛ یا تکتک همین هشتاد نفر را شده؛ از چوبهی دار بالا کشید تا دل ایشان شاید که خنک شود. این بود که محمدحسین کریمیپور توئیت میکرد: « جوری می گوید هشتاد نفر ، انگار یک مشت مگس باشند! مثلِ آنی که میگوید دو میلیون فلسطینی، ارزشِ این حرفها را ندارند! منطقِ بدویِ هر دو، یکی است: جانِ هر که از قبیلهٔ من نیست، قدِّ یک پول سیاه، نمیارزد!»
گویی فقط که مجری ایراناینترنشنال نیست که اینروزها مائدهی کِیف و کیفور و موجبات سرخوشیاش را تماشای مرگ خیل خلقی از مخالفان عقیده و عُقدهشان فراهماش میسازد. فقط که همینها نیستند که مرگوزندگی بسیاری برایشان آنقدر بیارزش و بیمعنا میشود که به تماشای مرگ این بسیاران، کلمات، معنای مرسومشان را از دست میدهند و برخی از انسانها در ذهن آنها، معنایی مجاز پیدا میکنند. آنچنانکه گویی به دلیل ابتلای به بینش گونهای از برتری نژادی یا فکری، مخالفان فکری و عقیدتی خود را بهسانِ جاندارانی بیارزش و بیاهمیت و مبتذل رؤیت میکنند. جوانکی که تایپ میکند: «پودر شدن غزه» و از پسِ آن، به سببِ ترشح هورمونهای پروپیمان شادیآور در اندرونش، حال حسابی میبرد. او نیز آنقدری بدین حالوهوای ناجور مبتلاست و در محیطی منطبق با فرهنگِ دین فاشیستی، آنچنان بار آمده است که عینِ خیالش نیست که هوس خونخواریاش، میل ریختن خون هشتادنفری را کرده باشد و سبکبار و خالی از خیال و قلقلک وجدان، زندگی هشتاد نفر را انگاری به بیخیالی گذرانِ «مشتی حشرات» بر زبان میآورد. گویی تنها، انتظار مرگی دیگر و به خود وعده دادنِ تماشای جان دادن خلقی دیگر است که، او را از حس شادی و شعفی بیمقدار میتواند سرشار کند.
اینهمه میبایست از زندگی در اتمسفر حزبالهیاش ناشی شده باشد؛ زندگیایی که در آن مخالفان فکری و سیاسی، بهراحتی “منافق”، “نفوذی”، “فتنهگر”، “مزدور”، “خودفروخته”، “خائن”، “نوکر آمریکا”، “یک مشت گوساله و بزغاله”، “اغتشاشگر و آشوبگر”، “آشغال”، “تفالههای داعش”، “خس و خاشاک” و…خطاب میشوند. حالوهوایی که در آن فقط و فقط سبک زندگی حزبالهی مجاز شمرده میشود و سبکهای دیگر به نام و عناوینی چون لاابالیگری و هرزهگی و … فرصت بروز و ظهور نمییابند. نحلهها و گونههای مختلف فکری سرکوب میشوند. مناسک و اجتماعات عمومیشان را به هم میزنند. خانهها و عبادتگاههای برخیشان را بر سرشان خراب میکنند. هرچه بیرون از دایرهی تنگ و خشک مذهبی خود را منکر مینامند و مؤمنانِ به این مذهب را برای هدایت آنهای بیرون از این دایره، رها از هر قید و قانونی، آزادشان میگذارند. آنچنانکه اگرهم در این راهِ امر به معروف و نهی از منکر، دستِ این مؤمنانِ همیشه درصحنه، به خونِ یکی از آن “فتنهگر” و “خس و خاشاک” و “اغتشاشگر” آلوده شد؛ کسی آنها را به میز محاکمه نمیکشد. کسی آنها را بازخواست نمیکند. این است که این مرد، دستِ خود را آنچنان در پروندهی کشتهشدن فرزندش باز میبیند که انگاری خود را مخیّر میداند که چهکسی و یا کسانی را به پای چوبهی دار بکشاند. حالوهوایِ فاشیسم دینی (برتری دینی) چنان در تنوجان او ریشه دوانده است که گویی نمیتواند مخالفان فکری خود را در قامت انسان ببیند.
فقط که سرباز و سرهنگ اسرائیلی نیستند که به «انسانیتزدایی» از دشمنان و مخالفان فکری و عقیدتی خود گرفتارند و از مردم غزه که سخن میرانند از «حیوانات انساننما، موشها و شیاطین» یاد میکنند. فقط که سرباز آمریکایی نبود که بدین عارضه مبتلا بود که قبل از بمباران هیروشیما، از تصورش در مورد مردم ژاپن گفته بود: «تصویر اینها شبیه انسان است ولی انسان نبودند.» رهبر این مرد هم وقتی از مخالفان حرف میزند به همین زبان سخن میگوید؛ تصویری کاملن غیرانسانی از آنها برای مخاطبانش که این مرد هم حتمن یکی از آنهاست؛ میسازد. از معترضان که سخن میراند؛ به زعم خود از “اراذل و اوباش” میگوید که باید “درو” شوند:« ضدانقلاب وارد ماجرا میشود منتهی از زمینههای فاسد و مردابهای گندیده استفاده میکند. این اراذل و اوباشی که گفته شد، بعضی تعجّب نکنند. وجود دارد چنین چیزی: یک قشرِ رذلِ اوباشِ چاقوکش، که اقلیّت معدودی هستند، مفتخورها و لاشخورهای جامعه، که دستگاههای انتظامی باید با اینها برخورد کنند. مثل علف هرزه، باید اینها را بکَنند و درو کنند و دور بیندازند.» گفتههای پدر مرحوم روحالله عجمیان هم نشان میدهد که او نیز گویی به چنین عارضهای مبتلاست. او هم تحت تأثیر حالوهوای کذایی ، گفتمان مسلط شِبهفاشیستی دینی و آموزههای مدام رهبرش، مخالفان را انگار که “علف هرزه” ، “مفتخور” و “لاشخور” میبیند که همچنان چشمانتظارِ ریختن خونهایی دیگر از آنهاست.
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…