شناخت دینی
شناخت دینی چیست؟ چه چیز شناختی را دینی میکند؟ آیا گزارهها ی دینی در جایگاه گردآوری دینی اند؟ یا در جایگاه داوری است که دینی میشوند؟ آیا گزارهها ی دینی از راههایی نامتعارف به چنگ آمدهاند، و همهگان را به آن راهها و چاهها راه نیست؟ یا گزارهها دینی، دینی اند از آن رو ی که در جایگاه داوری به داوریها ی فراانسانی و ابرانسانها میرسند؟
در ادیان هر دو ادعا آمده است؛ ادعا ی «تجربه ی امر قدسی»(۱) حکایت برآمدن دانایی شناخت از راه گردآوری ویژه است؛ همانند گفتوگو با خداوند، شنیدن صدا ی او یا فرشتهگان (که به طور چیره در ادیان سامی دیده میشود) و حتا دیدن خدا (که در برخی از ادیان شرقی آمده است). کتابها ی مقدس و دینی همه به آنجا میرسند. و نیز در بسیاری از ادیان و مذهبها ما با ابرانسانهایی روبهرو هستیم که در جایگاه داور هم ایستادهاند و دستکم داوریها ی خود را برای پیروان فراتر از داوریها ی انسانی میخوانند. پیامبران، امامان، پاپها، انسان کامل، شاهفیلسوف، و مراجع تقلید از این دستهاند.
در چنین آوردگاهی آیا «شناختشناسی» را هم باید دینی و سکولار کرد؟ اگر مخاطب هر شناختی انسان است؛ و سازوکارها ی شناخت یگانه و همانند، شناختشناسی دینی چیست؟ و به کجا میرسد؟ آیا شناختشناسی دینی و برآمد آن شناخت دینی، برساختهای معنادار است؟ و حرفی برای گفتن دارد؟ یا همانند بسیاری از بافتهها ی دیگر اهل ایمان، توهمها و گرتههایی خام از دستآوردها ی سکولار و انسانی هستند؟ آیا شناختها ی دینی همان حدسها ی پیشاعلمی و باستانی نیستند که در جهانها ی جدید و در برابر حدسها ی تازه جانسختی میکنند؟ آیا در شکوه هرمنوتیک، از این هرمسها ی خودخوانده حرفی از جنس زمان برمیآید؟
تبارشناسی شناخت دینی
شناخت دینی از کجا آمده است؟ تبارشناسی این گونه از شناختها (اگر در بنیادها چنین شناختی در میان باشد) به کجا میرسد؟ بنیانگذران این انگارهها چهگونه میاندیشیدند؟ و در پی چه بودهاند؟ و در این زمانه، شوریدهگانی که هنوز گرفتار آن ادعاها ی خام و ناتمام هستند، به ما چه میخواهند بگویند؟ چه نسبتی میان این داوها و ادعاها و توهم «دیگری بزرگ» و «برهانها ی لطف» گوناگون هست؟
آیا اثر انگشتان پیشاعلمی بنیانگذاران شناخت دینی در این پندارها هنوز دیده میشود؟ و زبان چهگونه میتواند این بداندیشیها را لو دهد و شوریدهگیها را بسازماند؟ آیا همه چیز در جایی به انسانشناسی و هستیشناسی و پیشآوردها ی ما نمیرسد؟ و اگر چنین است بیش و پیش از شناختها نباید تبارشناسی هر شناختی را در جایی به دریافت خود از آدمی و بارش زبان گره بزنیم؟ آیا شناختشناسی روی دیگر زبانشناسی نیست که در دریافت آدمی از هستی و خود در «زبان» برآمده است؟ در شناختشناسی سکولار پرسش بنیادین چیست؟ در شناختشناسی دینی چه؟
آیا تصور یک دیگری بزرگ (که گرفتار انسانانگاری است و میتواند با برخی از آدمیان روبهرو شود.) یا یک ابرانسان (که خداانگارانه پرداخت شده است تا بتواند هم با دیگری بزرگ روبهرو شود و هم از محدویتها ی داوریها ی سکولار بگریزد.) میتواند آدمی را از محدویتها ی شناخت سکولار و انسانی برهاند؟
اگر آدمیت که در این برآورد درست و راست، محدود و محاط به زمان (نقص نسبی) و مکان (نقص مطلق) است، قابل اعتماد نیست؟ و نمیتواند روی پاها ی شکننده ی خود بایستد؟ و داوری کند؟ با تصور یک دیگری بزرگ (که همهچیزدان و همهچیزتوان است) میتواند سرشت و سرنوشت خود را تغییر دهد؟ و چگونه به چنین انسانی و ادعاها ی او وقتی پا ی دیگری بزرگ در میان است میتوان اعتماد کرد؟ آیا آنان که دست خود را در دستان دیگری بزرگ گذاشتهاند رستگار شدهاند؟ یا از توهمی به توهم دیگر پرتاب شدهاند؟ و به جا ی راهرفتن، پاها ی خود را قلم کردهاند؟ و از خیر رفتن و شدن گریختهاند؟
باره ی شناخت دینی چیست؟
موضوع و باره ی شناخت دینی چیست؟ بیایید همانند مومنان ادعاها ی دینی و داوها ی «تجربه ی امر قدسی» را جدی بگیریم؛ و بپذیریم که خدایی یا خدایانی همهچیزدان و همهچیزتوان هستند که (به لطف) نخواستهاند آدمی را به خود واگذارند. آنها پیامبران (ابرانسانها) را یافته، ساخته و فروفرستادند، تا دست ما را بگیرند و رستگار کنند.(برهان لطف)
بیایید این فرصت را (همانند مومنان) جدی بگیریم و قدر لطف را (همانند بندهگان) بگذاریم.
در چنین خوانشی با پیوستاری روبهرو هستیم که در یک سو مومنان میگویند: «هرچه آدمی نیاز دارد در دین هست.» (و انسانها تنها باید بندهگی کنند و پیروی) و برخی دیگر میگویند: «دین چیزهایی را آورده است، که در اساس از دسترس یا ژرفتر از مخرس آدمی بیرون است.» (و عاقلانه است که آدمی این «خبرها» را بپذیرد.)
اگر «گزاره ی الف ب است.» یک خبر و گزاره ی دینی باشد، فراتر از آن که از کجا آمده است و چه کسی آورده است، برای یک مومن که نه خداست و نه ابرانسان، چه معنایی دارد؟ و چه معنایی میتواند داشته باشد؟ چنانچه موضوع شناخت در گزاره ی بالا سکولار و این جهانی است، چرا چنین شناختی را باید دینی نامید؟ و اگر باره ی این شناخت از جنسی دیگر و ناسکولار و نااینجهانی است، چنین شناختی به چه کار آدمی میآید؟ و چهگونه شناخت بهحساب خواهد آمد؟
در پیشآورد نخست، دریافت گزاره ی «الف ب است.» به دریافت زبان و امکانها ی آن، انسان و تواناییها ی او، ابرازها ی شناخت و سازوکارها ی داوری بر شناختها که همه انسانی و اینجهانی هستند و به همسازی میان انسانها مربوط است، میرسد. چنین گزارهای (دستکم در جایگاه داوری) در بنیادها نمیتواند پیشینی و آوردنی باشد؛ گزارههایی از این دست آفریدنی و برگزیدنی هستند. یعنی اهمیت ندارد یک گزاره از کجا آمده است، و چه کسی آورده است. هر گزاره حدسی است در کنار حدسها ی دیگر، که تنها در معرکه ی پیشانگارهها و همآوردی با حدسها ی دیگر اهمیت پیدا میکند. یعنی در پایان آدمی و سازوکارها و مناسبات انسانی در میان است که گزارهای را در برابر گزارهها ی دیگر پیش میراند و به جایگاه شناخت برمیکشاند.
آدمی در کاسه ی سر خود زندانی است؛ آدمی نمیتواند از کاسه ی سر خود بیرون بیاید؛ آدمی در بهترین حالت تنها میتواند بر سر سفره ی زبان بنشیند و دیگری را به حدسهایی که در کاسه ی سر خود دارد، مهمان کند.
در پیشآورد دوم اما، نه زبان معنا دارد و نه مهمانی بر سر سفره ی آن. همه ی توهمی که پا ی «دیگری بزرگ» را به پهنه ی شناخت میکشد، انگاربرآمد این نادانی و بددانی است که زبان (و شناخت که ادامه ی زبان است.) امری پیشینی و فربودی (واقعی) یا دستکم فربودنما (واقعنما) است. در حالی که میدانیم اینگونه نیست! یعنی حتا اگر خدایی همهچیزدان و همهچیزتوان در میان باشد، باز هم گفتوگو با او ممکن نیست. زیرا گفتگو با او به انسانی همهچیزدان و همهچیزتوان هم نیازمند است. چنین تصوری در بنیادها شناخت را بیمعنا و بیباره (بلاموضوع) میکند. به زبان دیگر اگر باره ی شناخت اینجهانی است، پیشگذاشتن ادعاها ی دینی نالازم و بیمعنا است و اگر باره ی شناخت نااینجهانی است، در اساس هیچ امکانی برای گفتوگو و شناخت در میان نیست.
شناخت، همیشه انسانمند است
شناخت دینی در هر معنایی نیازمند شکلی از شناختشناسی ناسکولار، نااینجهانی و ناانسانی است؛ (و به «دیگری بزرگ» و «ابرانسان» سنجاق شده است.) یعنی شناخت دینی برآمد شرایط نامتعارف و ناعادی است و نمیتواند در معنا ی کامل واژه، شناخت خوانده شود.
شناخت دینی برخلاف تصور اهل ایمان، بیش از فلسفه ی دین یا تاریخ دین و ادعاها ی دینی است. به زبان دیگر تاریخ، تفسیر، حدیث، فلسفه، و حتا فقه و کلام (جدا از داوری ما بر آنها) از جنس شناخت دینی نیستند! زیرا همهگی برآمد شناختشناسی سکولار، اینجهانی و انسانی هستند و بر قامت متعارف آدمی و از امکانات عادی و عمومی کاسه ی سر او پرداخته شدهاند.
اگر این نکته را بپذیریم، شناخت دینی خودکار به یک توهم عادی و پیشاعلمی فرومیغلتد. چه، «دین» در بنیادها یک برساخته ی ذهنی و انتزاعی است؛ یعنی در واقعیت و فربود اصلن دینی بهکار نیست که شناخت دینی هم برآید. دین همان تاریخ دین است؛ و بسیار آشکار است که شناخت تاریخ (حتا اگر تاریخ دینداران باشد) شناختی انسانی و سکولار و عادی است.
این که بنیانگذاران دین این نکته ی عادی و زبانی را نمیفهمیدند، چندان عجیب نیست! سنت و جهان سنتی و پیشاعلمی و استورهای در قامت کوتاه انسان قدیم و توهمها ی بلند او بریده و دوخته شده بود. عجیب آن است که نواندیشان مسلمان هم (دستکم در ایران) به تازهگی دریافتهاند که دین چیزی بیش از تاریخ دین نیست.
اگر دین چیزی بیش از تاریخ دین نیست، شناخت دینی چه معنایی دارد؟
از سنتیها و جهانها ی قدیم و خوابها ی رنگارنگ و پریشان آنها بگذریم، که از اصحاب کهف به حساب میآیند؛ و بر ایشان حرجی نیست. نواندیشان مسلمان هم تا همین دیروز توهمهایی همانند دین، ذات دین، لب دین، نص، محکم، لب لباب دین ترجیعبند ادبیاتشان بود. و احتمالن من اولین کسی در قم و ایران بودم که در دفاع از دین تاریخی نوشتهام.(۲) خبر خوش آنکه حالا خوشبختانه نواندیشان مسلمان از این خوابها آشفته پریدهاند؛ و با این کلید جادویی آشنا شدهاند؛ و برآناند که هر قفلی را با آن باز کنند. اما خبر بد را هم باید شنید: وقتی پا ی وزین تاریخ و انگاره ی زرین دین تاریخی به میان میآید، دیگر قفلی نمیماند که (به شناخت دینی) باز شود.
به زبانی سادهتر وقتی آتش تاریخ در تاریخ دین روشن میشود، از کوه یخ دین و شناخت دینی و شناختشناسی دینی چیزی نمیماند.
بدپنداری شناخت دینی
از بدپنداری (توهم) و ناشناخت شناخت دینی تا بدپنداریها ی رنگارنگ دیگر دینی همانند «علوم اسلامی» (همانند روانشناسی اسلامی، فلسفه اسلامی، اقتصاد اسلامی و …) راه درازی نیست. و نباید چندان از شر نادانی کسانی که این راه را کوتاهیدهاند یا کوتاه میبینند، آزرده شد. آنها تنها به بنیادها ی شناخت دینی و تبارشناسی آن وفادارتر هستند. آنها از ادعاها ی دینی نیاکان خود شرمنده نیستند و نمیخواهند «دین» را از ادعاها ی دینی خالی کنند.
به زبان دیگر اگر به شناختشناسی و خراجات جدید و مناسبات آن تن ندهیم؛ اگر به خالی شدن مجموعه ی ادعاها دینی تسلیم نشویم؛ اگر انبانی را که از نیاکانمان مانده است جدی بگیریم؛ و اگر ناشناخت شناخت دینی را پس نزنیم، باید بارکش غول بیابان علوم اسلامی هم بشویم.
علوم اسلامی بهطور چیره بر آمد این تصور خام هستند که اگر بتوانند از منابع اسلامی (متن مقدس، ادعاها ی قدسی) ادعاهایی بیرون بیاورند، کار تمام است؛ زهی خیال باطل! این ادعاها هرچه که باشند در جایگاه داوری چیزی بیش از ادعاها ی دیگر نیستند! اهمیت ندارد، ما چه قدر به ادعاها ی خود ایمان و باور داریم؛ و آن داوها از کجا گردآمدهاند، آنچه در شناختشناسی اهمیت دارد، جایگاه داوری است؛ یعنی استانداردها و سنجهها ی متعارف هستند که میتواند دیگری را به ادعاها ی ما نزدیک و باورمند کند. ادعاها ی دینی اگر قابل تکرار و قابل تحقیق و ابطالپذیر باشند یا بشوند، به طور خودکار سکولار و عادی میشوند و اگر نه چیزی بیش یک حدس در کنار حدسها ی دیگر نیستند!
پارادخش شناخت دینی
در اینجا حتا تصور ابرانسان هم گشایشی در گره فروبسته ی شناخت دینی نمیگشاید. چه، ابرانسانها و چنین امکانها و شناختهایی در بنیادها در دسترس و مخرس آدمی نیستند، و نمیتوانند جایگاه داوری را پرکنند. شناختشناسی دینی دستکم باید متفاوت از شناختشناسی سکولار باشد؛ یعنی رو ی دوش آدمی و برآمد امکانات متعارف انسانی نباشد. یعنی هر جا پا ی عقل، زبان، تفاهم و سازوکارها ی سایکوسایبرناتیک (روانیدادهای) در میان است، امکان شناختشناسی دینی از میان برمیخیزد. شناخت دینی در بنیادها ناممکن و پارادخشیک است.
شناختشناسی دینی برای آن که دینی باشد، کافی نیست که به تصور یک «دیگری بزرگ» و یک یا چند «ابرانسان» سنجاق شود؛ حتا همانند آنچه در برخی از ادیان و مذهبها (از جمله در شیعه) آمده است، اگر این ابرانسانها همیشه باشند و در کنار ما، باز هم کافی نیست! در این شناختشناسی شناخت آن ابرانسانها ممکن است دینی باشد، اما شناخت پیروان اگر شناخت باشد، سکولار است و نه دینی. شناخت پدیدارها ی تاریخی اجتماعات مومنان شناختی سکولار و متعارف است.
شناختشناسی دینی نیازمند شناختی ناانسانی و فراانسانی است. شناختشناسی دینی حتا با نفی و انکار آدمی (همچنان که در عرفان ایرانی دیده میشود.) و از میان برداشتن او ممکن نمیشود؛ باید آدمی و عالمی دیگر آفریده شود. شناختشناسی دینی تا زمانی که پا ی آدمی درمیان است، ناممکن و از ناامکانها است. شناخت دینی در غیبت شناختشناسی دینی و هر دو در غیبت انسان و زبان که در بنیادها انسانی هستند، ناممکن است.
دریافت پیشاعلمی و پیشافلسفی بنیانگذارن دین و شناخت دینی از انسان، زبان و شناخت چنین خطایی را ممکن کرده است. از آنجا که شناخت ادامه ی زبان است و هر دو به انسان و محدویتها ی او سنجاق شدهاند، حتا اگر آدمی انکار و نفی شود، «شناخت»، دینی نمیشود؛ چه در غیبت انسان هیچ شناختی درکار نخواهد بود. شناخت دینی از جنس شهرنور (و یوتوپیا) است! و عجیب نیست اگر همانند همه ی شهرنورها ی دیگر به چیزی بیش از شهرزور و ناشهر (عصبیت، خشونت، بدخیمی، و روستاییگری) و گورستان نمیرسد.
شناختشناسی دینی تنها پیش گذاشتن توضیحی دیگر از هستی و انسان نیست؛ شناخت دینی توضیحی بر هیچستان است.
شناخت در بارش زبان و زمان
بیایید از داو ناامکانی و پارادخشیک شناخت دینی بگذریم؛ و همدلانهتر به باورها و داوریها ی دینی مومنان بنگریم. بیایید از شناختشناسی سکولار و مناسبات و پیآمدها ی آن یک گام پس بنشینیم؛ بارش زمان و زبان را فراموش کنیم؛ و همدلانه بر مجموعهای که مومنان «شناخت دینی» نامیدهاند، خیره شویم.
مجموعهها ی شناختها ی دینی هرچه که هستند، و از هرکجا که آمده اند، اگر شناخت (جهان) تصور شوند، (همانند آنچه بسیاری از خوانشها ی سنتی و بنیادگرا ادعا میکنند) آشکارا در جایی به تنازع و ناسازگاری کارکردی با شناختها ی سکولار میرسند. دشواری ی ادعا ی شناخت دینی تنها آن نیست که ناممکن و پارادخشیک است؛ که حتا اگر (در شکاف نادانیها ی ما) ممکن گردد، (با بستهشدن شکافها) تحملناپذیر خواهد بود و به سایش و فرسایش پیشرونده و پرهزینه با شناختها ی سکولار و عادی میرسد. سایش و فرسایشی که یا به تعطیل جهانها ی جدید و دستآوردها ی شناختی نوین میرسد، (کاری که بنیادگرایان شناخت و مذهبیها ی سنتی گرفتار آن هستند،) یا به پوچیدن و خالیدن (خالی شدن) مجموعه ی شناختها ی دینی. (کاری که فنآوری تفسیر و هرمنوتیک و نواندیشی دینی در حال انجام آن است.)
اگر درک مناسب و عمیقتری از دعواها ی نواندیشان دینی و جریانها ی سنتیتر در میان مومنان و تاریخ آنها داشته باشیم، ناامکانی ی شناخت دینی را هم خواهیم دید. جریانها ی سنتی در میان دینداران به تاریخ پیدایش و ادعاها ی ساده و پیشاعلمی دینی وفادار ماندهاند؛ و جریانها ی نواندیش به داوری ی تاریخ و دستآوردها ی شناختی ی تازه. اگر این دعواها را (برخلاف تصور دینستیزان) جدی بگیریم (همچنان که خود مومنان بسیار جدی گرفتهاند) چشمانداز ما فراختر و داوری بر این تاریخ و تاریخ دین آسانتر خواهد شد. مومنان باید انتخاب کنند؛ آنها یا باید به آب رفتن مجموعه ی مومنانی که شناخت دینی را جدیگرفتهاند تن دهند، یا به آب رفتن مجموعهای که (به غلت) شناخت دینی نامیدهاند!
دانایی ادامه ی دیدن است
دشواری شناخت دینی به نادانی و بددانی پدیده ی شناخت سکولار در سنت میرسد. همانند نادانی به فرآیند بینایی. ارسطو به رابطه ی شناخت و بینایی کموبیش آگاه بود، و شناخت را شکلی از دریافت و ادراک برآمده از احساسهایی همانند بینایی میدانست. او در جایی میگوید: «پس اگر ساختار و طرز کار چشم را مطالعه نکنیم، نمیتوانیم در شناخت حس بینایی موفق شویم. بینایی و چشم یکی نیستند. آنها مطلقا تمییزپذیرند. ولی هر دو باهم یک عضو زنده و فعال را تشکیل میدهند.(۳)
اگر بینایی و احساسها ی دیگر، بنیاد شناخت هستند، تصور کنید در جهانی که هیچ دریافت مناسبی از چشم و اندامها ی حسی دیگر و آنچه در مغز میگذرد، نبود (حتا در حدی که ارسطو میفهمید) شناخت و شناخت دینی به چه معنایی بود؟ به توضیحهایی که برخی از حکما ی دین و دینباور آوردهاند، نگاه کنید تا از نادانی عمیق آنان به این پدیدهها و پدیده ی شناخت باخبر شوید.(۴)
اگر بنیادها ی شناخت سکولار و انگارهها ی شناخت نوین به کسانی همانند دکارت، لاک و لایبنیتز میرسد، چندان عجیب نیست؛ زیرا آنها در زمانهای میزیستند که برای نخستین بار دریافت آدمی از پدیده ی دیدن و بینایی به همت کسانی همانند گالیله، نیوتن و کپرنیک از بنیادها در حال تغییر بود. یعنی میان دریافت بینایی و علم انکسار نور(۵)، اطاق تاریک و مشاهده، مشاهدهگر و دریافت و ساخت فرابود (حقیقت) یک خط مستقیم وجود دارد.
مشاهده اکنون برای ما زنجیره ی مشاهده است؛ یعنی مشاهده پدیدهای جمعی، تاریخی، مارپیچ، و آفریدنی است. یعنی مشاهده در جایی به توهمها ی بیناییها از جهانها میرسد، که در جریان فرگشت امکانی برای دریافتی از جهان را برای جانواران ممکن کرد. دریافتهایی که همانند جانوران و آدمیان گوناگون هستند و از نمودار توزیع آماری طبیعی پیروی میکنند.
اگر توضیح بینایی برای پیشینیان چنین دشوار بود، خود بخوانید دشواری ی توضیح و دریافت دانایی و شناخت را. شناخت یک فرآیند پسینی و پیشرونده و جمعی است؛ که با تصور پیشینیان از هستی هماهنگ نیست. شناخت همانند دریافت بینایی برآمد مجموعهای از پردازشها ی چندگانه است که در سطوح گوناگون و به کمک اندامها ی گوناگون ساخته و پرداخته و پنداریده میشود.
شناخت و فرگشت
دریافت جهان تا حد بسیاری به امکانها ی اندامها ی حسی و مغزی ما وابسته و بسته است؛ و گسترش و پیدایش این اندامها و اندامکها ادامه ی رانهها ی زیستی است؛ و در جایی به تنازع بقا و دستآورد بنیادین آن (فرگشت)، یعنی کنترل پراکنش (آنتروپی) میرسد. بر همین شوند دریافت جهان در چشم جانوران گوناگون و حتا آدمیان گوناگون، گوناگون است. تصور این که از یک هستی و یک جهان صحبت میکنیم (جدا از دشواریها ی هستیشناسانه) در پدیدارشناسی برآمد این پیشآورد خام است که یک جهان و یک سامانه ی دریافت و یک شناخت وجود دارد. پیشآوردی که همه ی ریزهها و ریزهکاریها ی آن در جهانها ی نوین مورد تردید است.
بنیادها ی شناخت از جمله شناخت دینی برآمد چنین جهان تاریک و ناشناختهای بوده است. شناخت دینی برآمد پندار پیشاعلمی «خلقت» و «آفرینش» هستی و آدمی است. شناخت دینی نسبتی با آنچه تغییر نامیده میشود؛ و نام بزرگ ماده است و فرآیند فرگشت (که بخت کنترل تغییر است) ندارد. شناخت دینی همچنان که مومنان نخستین گفتهاند داستان ساده ی بنا (خانهساز) و بنا (خانه) است.
در سنت چنین حدسها و انگارههایی ناممکن بود. حدس چیره آن بود که بینایی از چشم میتراود؛ پرتویی از چشم میتابد و چیزها را آشکار میکند. به زبان دیگر، در سنت این خدا است که میبیند و دیدن هم امری خدایی و ادامه ی دیدن اوست. او باید دست ما کوران را بگیرد و در میدان جاذبه و پرتو هدایت خود قرار دهد. در چنینجهانی البته که شناخت میبایست امری پیشینی و برآمد لطف یک «دیگری بزرگ» باشد.
در این جهان اگر تعارف را کنار بگذاریم در بنیادها بیش از هدایت و شناخت او و شناختی که او میدهد، شناختی وجود ندارد. در چنین جهانی اگر به آن وفادار بمانیم، جایی برای آدمی، شناخت سکولار و خودبنیاد نخواهد ماند.(اگر برخی از مومنان به شناخت سکولار تن دادهاند از سر اجبار است و نه از سر انتخاب و بازبینی در فرآیندها ی شناخت.)
شناخت دینی در عالیترین شکل، گزارش خالق از خلقت است. گزارشی که همانند خلقت در چند روز تمام شده است. چیزی برای اضافه کردن نیست! آنچه اضافه میشود، داستان ترمیم این نادانی در باره ی شناخت است؛ داستان خالیدن آرام مجموعه ی شناختها ی دینی و ریختن دریافتها ی سکولار تازه در آن قالبها. داستان بالیدن آدمی در فرآیند برآیش هستی! آنچه اضافه میشود، داستان راستان شناخت سکولار و انسانی است که هر روز جا را برای توهمها و ناشناختها تنگتر میکند.
بگذارید گزاره ی نخست را تکرار کنم؛ دشواری شناخت دینی به نادانی و بددانی پدیده ی شناخت سکولار در سنت میرسد. با این تفاوت که اکنون درک ما از مغز، و پردازشگرها ی اطلاعاتی دیجیتالی چنان گسترده شده است که شناخت سکولار و شناختشناسی آن را در بنیادها تغییر داده است. برای مومنان اما شناخت هنوز داستان ساده و سرراست خلقت است. داستانی که بسیار ساده است و در کودکستان تاریخ به ذهن نیاکان ما رسیده است.
جهان هرمسی یا جهانها ی هرمنوتیکی
بسیاری از مومنان بر این باور هستند که کتابها ی مقدس لبلباب شناختها ی دینی هستند! اما مومنانی که داناتر هستند میدانند که کتابها از هر کجا که آمده باشند لال هستند و فنآوری تفسیر و ترفندهایی همانند ناسخ و منسوخ؛ محکم و متشابه و نص آمدهاند که مفسر را به زبان متن و تفسیر را به شناخت دینی برکشانند. با این همه، فنآوری تفسیر و زبان مفسر (با همه امکانهایی که دارد)، در گرو دستآوردها ی تاریخی و زبانی بسیاری است که از دیدرس و مخرس مومنان عادی و سنتی بیرون مانده است.
در سنت مفسر، شناخت سکولار خود را به جا ی شناخت دینی پیش میگذارد. نواندیشی دینی رخداد و فرآیندی است که از چنین خطایی در سطح ناخودآگاه مفسر و جامعهای که از تفسیر بهره میبرد، پرده برمیدارد. نواندیشان دین برآمد چنین دریافتی از تاریخ (متنی که متن در آن قرار دارد) متن هستند که پا ی هرمنوتیک را به میان کشیدهاند. اما هرمنوتیک همزمان پایان جهان هرمسی هم است؛ یعنی هم امکانهایی را میآورد و هم ناامکانهایی را. وقتی پا ی هرمنوتیک به میان میآید ادیان به عدد مومنان متکثر و گونهگونه میشوند؛ و «دینها ی تاریخی» از دل تاریخ دین دهان میگشایند و همه ی بافتهها ی دینی را بیدین، بیسیرت و سکولار میکنند.
در جهان هرمسی (که مفسران هنوز در آن میزیند) پیامبران رابط خدا و بنده هستند؛ و بودهاند. اما در جهانها ی هرمنوتیکی این ارتباط قطع شده است. به تعبیر نیچه، خدا مرده است؛ زیرا دیگر پیامبر و هرمسی در کار نیست. و وقتی هرمس و پیامبری در کار نیست، یعنی خدا مرده است. یعنی در بنیادها «جهان»، «یک جهان» و «یک خدا» در کار نیست.
بسیاری از مومنان (حتا کسانی که از هرمنوتیک میگویند و خود را نواندیش میدانند) هم از درک مرگ خدا ناتوان هستند و هم از دریافت جهانها ی هرمنوتیکی و مناسبات آن. از اتفاق یکی از پیآمدها ی جهانها و مناسبات هرمنوتیکی پاره شدن پندار و توهم شناختهای دینی است. یعنی در جهانها ی هرمنوتیکی هم جهان، هم بیننده، هم شناسا، و هم خدا منفحر و پارهپاره، پراکنده و متکثر میشود.
مرگ مولف همان مرگ خدا است
در پهنه ی هرمنوتیک ما با پدیده ی مرگ مولف روبهرو هستیم؛ یعنی اهمیت ندارد متن از کجا آمده است؛ و ماتن چه میخواهد بگوید. آنچه مهم است متن است؛ و متنی که متن در آن قرار دارد؛ و زبان و انسان. و از هیچ کدام شناخت دینی به دست نمیآید.
در هرمنوتیک هم جهان، هم بیننده، هم شناسا، و هم خدا منفحر و پارهپاره، پراکنده و متکثر میشود. در هرمنوتیک خدایی در کار نیست که شناختی در کار باشد. در هرمنوتیک شناخت امری پیشینی نیست که به پیشینیان و ادعاها و داوها ی پیشینی آنان بتوان اعتماد کرد. در هرمنوتیک ما با جهانها، خداها و صدا و شناساها روبهرو هستیم. گفتوگو و خواندن (که ادامه ی گفتوگو است)، در جهانها ی «پسامتن» و «پسادیگری بزرگ» ممکن است.
در بنیادها خواندن یک متن زمانی آغاز و ممکن میشود که متن از ماتن جدا و به خواننده و شناسا سنجاق شود. یعنی در سنت و پیش از هرمنوتیک هیچ متنی خوانده نمیشد؛ و نمیشود. در سنت شناختی در کار نیست که پا ی شناسایی در میان باشد. در سنت تنها صدا ی دیگری بزرگ است که تکرار و شنیده میشود. در سنت گفتوگویی در کار نیست؛ و وقتی گفتوگویی در میان نیست، یعنی شناختی هم در میان نیست. مدعیان شناخت دینی بخشی از اصحاب کهف هستند. (۷)
ابطالپذیری و ناامکانی شناخت دینی
برای آنکه منتقدان بتوانید نشاند دهند من بر خطا هستم، و گمانی خام و ناتمام پختهام لازم نیست راهی بلند و دور روند. آنها تنها باید ادعا ی مرا ابطال کنند. باید بتوانند دستکم یک مورد بیاورید و نشان دهند که در آن مورد ویژه شناخت دینی شکل گرفته است. اما پیش گذاشتن نمونه از شناخت دینی کار آسانی نیست؛ و به همین شوند، آنها یا به سبیلها ی مبارک خواهند کشید و سکوت خواهند کرد، یا به خاکی خواهند زد و حرفها ی مفت فراوان خواهند آورد.
آوردن حتا یک نمونه به عنوان شناخت دینی کار آسانی نیست! زیرا باید موردی را آورد که نشان دهد فراتر از شلختهگیهای زبانی و نادانیها ی قدیم و جدید در مورد زبان و شناختها ی متعارف و عادی راهی برای یافتن و دریافتن چیزها ی غیرعادی و نامتعارف وجود دارد. (۸)
باید نشان داد گفتوگو با دیگری بزرگ ممکن است!
اما چنین چیزی چهگونه ممکن است؟
در سنت «شناخت» درست بودن و حق بودن بود؛ و است. اما در جهان جدید شناخت ادامه ی حق داشتن است و در جایی به کسانی که قرار است داوری کنند میرسد. به زبان دیگر هر ادعایی وقتی شناخت است و میشود که به پهنه ی تعریفها پا بگذارد و متعارف شود.
شناخت خبر نیست
مومنان بسیاری به نوشتارها، گفتارها و آنچه در تاریخ پندارها ی دینی آمده است همانند مجموعهای از شناختها ی دینی مینگرند. در عالیترین شکل، آنها برخی از کتب دینی را «کتاب مقدس»، و در نتیجه مطالعه ی آن را راهی به رهایی از کجتابیها ی شناخت سکولار و رسیدن به ذلال شناختها ی دینی میدانند. شناختی که به پیشآورد، عاری از گمان و خطا و خطاناپذیر انگاشته شده است.
چنین پنداری خام، ناتمام و برآمد دریافتی بدوی و پیشاعلمی از شناخت و خطا و متن است. زیرا حتا اگر با مومنان همراه و همسو شویم و آن کتابها را برآمده از عالم غیب و ابرانسانها و دیگری بزرگ بدانیم، باز هم آنچه میخوانیم و میشنویم شناخت دینی و فراتر از گمان و خطا نمیشود.
این غلتانداز از آنجا آمده است که شناخت را به «خبر» و «گذشته» و «دیگری» (هرمس) سنجاق کرده است! (و احتمالن برآمد تجربهها ی ساده و نخستین آدمی در کسب خبر از دیگران بوده است.) اما شناخت، اگر شناخت باشد، در باره ی «آینده»، «گفتوگو» و «من» است. شناخت اگر شناخت باشد، امروز به «من» امکان میدهد که در زنجیره ی مشاهدهها و دریافتها ی دیگران قرار گیریم؛ با شناساها و شناسندهها ی دیگر در بارهها ی میانوند، مشترک، همپوشان ذهنی (بینالاذهانی) و زبانی گفتوگو کنم؛ و شناخت را تجربه و تحقیق کنم.
شناخت امکانی برای دیدن و تجربه برای من است. شناخت خبری نیست که آمده باشد، شناخت گفتوگویی است که ادامه دارد. خبر در گرو راستآزمایی است و شناخت در انتظار بررسی و ابطال، تا با حدس و گمانی بررسیدنیتر و ابطالپذیرتر جایگزین شود. خبر توضیحی است بر داستانی که کموبیش بسیاری از پارهها ی آن را میدانیم و با آن همراه و همداستان هستیم؛ اما شناخت توضیحی است برای برانداختن و جایگزین شدن با آنچه به گمان میدانیم.
بگذارید نمونهای بیاورم تا داو و ادعا ی خود را آشکارتر کنم. اگر کسی یک هزاره پیشتر برای نیاکان ما این خبر را آورده بود که E= mc2؛ چنین خبری برای آنان (حتا اگر به سرچشمه ی خبر اعتماد میورزیدند و آن را میپذیرفتند) از جنس شناخت نبود. چه، شناخت باید ما را به دریافتها ی خود از جان و جهان خود پیوند دهد. شناخت از جنس آگاهی و ژرفتر از جنس خودآگاهی است و باید در جایی به داناییها و داراییها ی ما بپیوندد. شناخت به تعبیر میچیو کاکو اخترشناس معاصر آمریکایی( ۱۹۶۱) از جنس بازخوردهایی است که ما را با خود، دیگری، مکان، زمان و… پیوند میدهد. شناخت دیگری در بنیادها شناخت نیست.(۹) شناخت وقتی شناخت است که به «من» برسد.
شناخت امری پسینی و آفریدنی است
پیشینیان ما وقتی نمادها، زبانها و ادیان را بنیاد گذاشتند، درکی از بنیادها ی هیچکدام و فرآیندها ی پیچیدهای که به آنجا رسیده است نداشتند. آنها دانش را همانند برخی از سنگها ی معدنی شناختهشده (طلا) میدانستند که باید یافت.(۱۰) و نه همانند تراشهها ی دیجیتال که باید پرداخت و ساخت.
شناخت دینی برآمد نادانی و بددانی بر زبان، دین و شناخت است؛ بددانی و نادانیای که در شناخت سکولار خود را با بازخوردها ی تازه تغییر داده است، اما در کژنام شناخت دینی (که شناخت سکولار دیگری است) هنوز پابرجا و استوار مینماید. شناخت دینی چیزی بیش از ناشناختها ی سکولار پیشین و پیشینیان ما نیست. شناخت دینی حتا اگر شناخت را به خبر فروکاهیم، خبری است که سوخته است و دیگر به هیچ کار نمیآید.
شناخت و فرآیندها ی نواندیشی
اگر شناخت دینی از ناامکانها است، نواندیشی دینی چیست؟ و به چهکار میآید؟
نواندیشی دینی تکاپویی است برای پاسداری از دین در جهانها ی جدید و مناسبات تازه. به تعبیری که در بالا آمد نواندیشان دستکم در پهنه ی دین و ادعاها ی مومنانه دو کاره اند؛ یا باید باشند. پاسداری از دین و پالایش دین.
پاسداری از دین برآمد ایمان آنها است و پالایش دینی برآمد دریافت آنان از شناختها ی تازه و سکولار. به زبان دیگر نواندیشان همان کاری را انجام میدهند که مومنان دیگر و متکلمان تا کنون کردهاند؛ و میکنند. آنچه را متکلمان به کندی و در نبود خودآگاهی انجام دادهاند، و میدهند، نواندیشان با سرعتی و خودآگاهی بیشتر انجام میدهند. یعنی نواندیشان، متکلمان جدید هستند و نواندیشی کلام جدید.(۱۱)
بر این قرار کلام جدید همچنان و هنوز روی شانه ی ایمان دینی پیشینیان ایستاده است؛ و متکلمان جدید هنوز به خواندن متن وگفتوگو با دیگران نرسیدهاند. یعنی متکلمان جدید:
یکم. شناختها ی سکولار را شناسایی میکنند و از پهنه ی ایمان دینی بیرون میگذارند.
دوم. خبرها ی سوخته را مینشاسند؛ و به مومنان خبررسانی میکنند.
چنین فرآیندی اگر به درستی و تا پایان منطقی خود ادامه داشته باشد، به خالیدن و پوچیدن مجموعه ی ادعاها ی دینی میرسد. نواندیشی دینی فرآیندی مومنانه و سکولار است که با خالی کردن مجموعه ی ادعاها و داوها ی دینی، میتواند دین را جاودانه میکند. نواندیشان دین همانند سوهان کار میکنند؛ و آرامآرام زمختیها، بدخیمیها، پلشتیها و درشتیها ی دین را کشف و صاف میکنند. نواندیشان شهرنشینان پهنه ی دینداریاند؛ که پیش و بیش از دیگران از ضرورت مدنیت و شهرنشینی برای آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز آگاه شدهاند؛ و میشوند. آنان بخشی از فرآیند اختراع چرخ برای ماشین دین در شهر هستند. اگر بختیارشان باشد، فرزانهگی داشته باشند، پیش بروند و در کارخود کارآمد باشند، آرامآرام دین را رام و آرام و مدنیخواهند کرد. انگار نواندیشان پهنه ی دین یکپا روی شنانهها ی پیشینیان مومن گذاشتهاند و یک پا روی شانهها ی پسینیان سکولار. نواندیشان دینی ساکنان برزخی جهان شناختها هستند؛ انگار هنوز گرفتار یک جهان هستند؛ هرچند در تصویرها ی متکثر و پراکنده از جهان سرگردانند. نواندیشان مومن در برزخ امید هستند که بتوانند سرانجام این کثرت و پراکندهگی را یگانه و استوار کند.
نواندیشان دینی روی شانهها ی نواندیشی سکولار ایستادهاند
مومنان پیش از نواندیشان دینی دریافتی از شناخت ندارند و ناشناخت را به آسانی به نام دین و جای شناخت میگذارند. اما نواندیشان که فرزندان خلف نواندیشان سکولار هستند میآیند و این خطا را آشکار و شکار میکنند. آنها با بیرون گذاشتن ادعاها ی سکولار تاریخمصرفگذشته ی مجموعه ی ادعاها ی دینی را خالی و پوچ میکنند، تا ایمان دینی مومنان را پاس دارند.
بگذارید نمونهای بیاورم، تا هیچ ایهام و ابهامی نماند. اگر به کودکی بیاموزیم E=mc، تا زمانی که کودک درکی از پیشنیازها ی فهم این معادله نداشته باشد، صاحب شناخت نیست. اما چندان عجیب نیست اگر این ناشناخت را شناخت تصور و با هیجان تکرار کند. (این موقعیتی است که بسیاری از مومنان در آن گرفتار هستند.)
وقتی شناخت سکولار E=mc2 از راه میرسد، نواندیشان دینی هم، دیریازود از راه میرسند و سرانجام اگر بتوانند آن ناشناخت را از مجموعه ی باورها و داوریها ی دینی بیرون میگذارند. این فرآیند هم بسیار آرام و پوشیده است؛ و هم بسیار مومنانه و همدلانه. در نتیجه عجیب نیست که از دیدرس مومنان و حتا منتقدان بیرون بماند.
ایمنیدن و پوچیدن دو روی یک سکه
ادر دریافت متن دینی و تاریخ ادیان، یعنی متنی که متن در آن قرار گرفته است، با دو فرآیند موازی و موزی روبهرو هستیم. در سویی دریافتها ی سکولار، انسانی و اینجهانی آرامآرام و در دل تاریخ و سنتها به ادعاها ی دینی دگردیسیده و به جا ی ادعاها ی دینی مینشینند؛ (از نظر یک مومن هرچه نیک است دینی است.) و از سویی اگر ادعاها ی دینی از سکه افتاده باشند، آرامآرام از مجموعه ی دین بیرون گذاشته میشوند. (هرچه نیکو نیست و شر، البته که دینی نیست.)
این فرایند را میتوان «ایمنیدن یا ایمن شدن» از راه خالیدن و پوچیدن (خالی و پوچ شدن) نامید. فرآیندی که سرانجام ادعاها ی دینی را خالی، ابطالناپذیر و تحقیقناپذیر میکند، و جاودانه. این فرآیندی است که در سرشت و سرنوشت همه ی دینها و آوار ادعاها ی مومنانه خوابیده است. ایمندین و پوچیدن هر متنی دو روی یک سکه اند. میان ایمن شدن هر متنی در برابر نقدها ی پسین و پوچ شدن آن متن بدهبستان (Trade off) وجود دارد؛ هرچه متن نقدناپذیرتر و تحقیقناپذیرتر و بیزبانتر، ابطالناپذیرتر و پوچتر.
از توهم شناخت دینی تا توهم علوم اسلامی
متکلمان مسلمان شناخت را چهارگونه خواندهاند.
شناخت تجربی، شناخت عقلی، شناخت تعبدی و شناخت شهودی.(۱۲)
این صورتبندی برآمد نگاهی سنتی به شناخت است و برآمده نادانی بر فرآیندها ی فرگشتی ی خیال، حافظه و آگاهی در سامانه ی عصبی جانوران، و فرآیندها ی شناخت و انگارهها ی شناختشناسانه.
یکم. در چنین پنداری بهقاعده شناخت عقلی/فلسفی باید ادامه ی شناخت تجربی باشد؛ یعنی دستکم آدمی به جهت گسترش قشر خاکستری مخ از حافظه Memory و آگاهی Consciousness (که از ویژهگیها جدید مغز در جانوران است)، برخوردار است و به همین شوند امکان خیال، انتزاع، و حسابوکتاب بیشتری دارد. این حسابوکتاب که ادامه ی حافظه و آگاهی است، در سنت عقل نامیده شده است.(۱۳)
استقرا Induction و قیاس Deduction که از بنیادها ی شناخت عقلی هستند در فربود ریختی از حافظه هستند. در قیاس ما یک ریخت را با ریختی دیگر (در مکانی دیگر) همانند میکنیم؛ (تاتولوژی و اینهمانی بنیاد قیاس است.)
و در استقرا ما یک ریخت را با ریختی بزرگتر، و خیالین (در زمانی دیگر) همانند میکنیم. یعنی در استقرا بیش از حافظه و آگاهی خیال ما هم دخالت دارد. میتوان استقرا را ریخت دیگر و ادامه ی زمانی قیاس نامید. (۱۴)
بر این قرار عقل چینشی ویژه از آگاهی، حافظه، و خیال است. (هوش را هم باید امکانها ی ژنتیکی و محیطی آدمی در این فرآیندها دید؛ که میتواند در پردازش دادهها ی موجود در حافظه بهکار آید.)
دوم. شناخت شهودی هم چینشی از حافظه و خیال است؛ و ادامه ی شناخت تجربی. در این حالت وقتی مغز درگیر یک پرسش و جستوجو ی یک پاسخ است، جستوجو در لایههایی از مغز و مخ (بهطور ناارادی و ناخودآگاه و حتا در خواب) ادامه پیدا میکند، و گاهی پاسخ بهگونهای شگفتانگیز و خودکار و ناخودآگاه و ناخواسته آشکار میشود. در سنت چنین پدیدهای را شهود و گاهی اشراق گفتهاند. پدیدهای که در سایکوسایبرناتیک یک پدیده ی شناخته شده است. (۱۵)
تجربه و دریافت درونی (از این جنس) با تجربه و دریافت بیرونی (همانند دیدن) تفاوت معناداری ندارد. تنها نوع گیرندهها و مرکزها ی پردازش دادها و ریخت دریافتها گوناگون است. هم چنان که بدن هم از محیط بیرون به کمک گیرندهها ی بیرونی و هم از محیط درونی به کمک گیرندهها ی درونی آگاه میشود.
شناخت فراتر از خبر است
از همه عجیبتر اما «شناخت تعبدی» است، که در این صورتبندیها ی سطحی و ابتدایی از شناخت آمده است. در توضیح شناخت تعبدی آوردهاند: «اینگونه شناخت، جنبه ثانوی دارد و بر اساس شناخت قبلی “منبع قابل اعتماد” (اتوریته) و از راه خبر دادن “مخبر صادق” حاصل می شود. مطالبی که پیروان ادیان بر اساس سخنان پیشوایان دینی می پذیرند و گاهی به آنها اعتقادی به مراتب قویتر از اعتقادات برخاسته از حس و تجربه پیدا میکنند از همین جنس است. (۱۶)
این شناخت هم در بنیادها چیزی بیش از شناخت تجربی نیست. یعنی در این باره ما به جا ی تجربه ی خود به تجربه ی دیگری پناه بردهایم؛ و از آن بهره گرفتهایم. پیشتر خواهم گفت که شناخت همیشه برآمد شکلی از حافظه و آگاهی و همانندیدن جمعی و انباشتی است. یعنی هر شناختی همیشه ادامه ی شناخت دیگری است. اگر دیگری، دیگری انسانی باشد و در نتیجه خبر بتواند با بخشی از دادهها ی موجود در حافظه و آگاهی و خیال همپوشان و هماهنگ شود، حدس و شناخت ممکن خواهد بود؛ و اگر نه، بیمعنا و ناشناخت خواهد ماند.
به زبان دیگر خبر هرگاه نامتعارف است؛ و با دریافتها ی عادی، تکرارپذیر و انسانی هماهنگ نیست، نمیتواند به کار شناخت بیاید. و اهمیت ندارد خبرگزار و خبرنگار و خبررسان کیست.
بگذارید نمونهای بیاورم تا آشکار کنم چه میگویم. اگر امروز پیامبر یا جادوگری ادعا کند ۱۰ سال دیگر زمین از بین خواهد رفت. چنین خبری تنها یک انگاره است؛ انگارهها تنها در کنار انگارهها ی دیگر اهمیت پیدا میکنند. اما هیچ انگارهای خودبهخود (حتا اگر درست باشد.) شناخت نخواهد بود. شناخت برآمد همانندیدن انگارهها ی گوناگون و موجود با دادهها ی موجود (انگارهها ی استوارتر دیگر) است. در نمونه ی بالا، شناخت (در معنا ی درست بودن) ۱۰ سال دیگر ممکن میشود. ابطالپذیری در این باره اما استاندارد راستآزمایی (یا استانداردها ی دیگر) انگاره و بنیاد شناخت در امروز است. در نتیجه آن انگاره زمانی شناخت است، که از انگارهها ی دیگر ابطالپذیرتر باشد. بر این قرار خبر (اگر انسانی باشد) حدسی است در کنار و ادامه ی حدسها ی دیگر. اما اگر خبر ناانسانی و نامتعارف باشد، در بنیادها خبر نیست؛ و معنایی نخواهد داشت.
برای دریافت پاره ی سپسین تصور کنید آن پیامبر و جادوگر بگوید: «مالا بیلا چالا گلال و پملا» یا «الف لام میم» هر چه قدر هم که به آنها اعتماد داشته باشیم، این ادعاها در هیچ سطحی شناخت به حساب نخواهد آمد. زیرا آنچه در گزارهها آمده است، هیچ همپوشانی ی معناداری با دادهها ی حافظه و زبان و خیال ما ندارد.(۱۷)
«شناخت» بسیار بیشتر از «خبر» و اعتماد به خبرگزار است.
در پایان ناگفته نماد که شناخت با روشها ی شناخت و راهها ی رسیدن به شناخت گوناگون است. آنچه در این صورتبندی متکلمان مسلمان شناخت نامیدهاند، در بنیادها شناخت نیست. شناخت فرآیندی فراتر و فربهتر از دریافتها ی حسی ی درونی و بیرونی است. شناخت برآمد انباشت این دادهها در حافظه، زبان، فرهنگ و اجتماع است، که همهگی ادامه ی حافظه هستند.
به زبان دیگر شناخت نه تنها بیش از خبر که بیش از دریافتها ی ما از درون و بیرون است. شناخت پردازش آن دادهها و برآمد پردازشها ی مخ در آدمیان (یعنی در جامعه) است.
شناخت ادامه ی فرگشت است
شناخت را باید امکان و ناامکانی فرگشتی و ادامه ی فرآیندها ی فرگشت دید.
پندار شناخت در اجتماعها ی انسانی نخستین به پندار رستگاری Salvation و فرابود (حقیقت) Truth که ریخت دیگری از شناخت دینی است، پیوند خورده است. پندار رستگاری در تاریخ چیره بوده؛ و آدمی عادت کرده است به امکانها و ناامکانها، احساسها و دریافتها ی خود در مخ به عنوان بخشی از جستوجو ی معنا و رستگاری نگاه کند. یعنی آدمی ابزارمند و مسلح و بهگونهای ابزارمند فهمیده شده است که جستجوگر فرابود و حقیقت است. چنیندریافتی را باید ریختی از سازوکارها ی دفاعی و روانی نخستین دید که در ناتوانی به داد آدمی رسیده است. توهمی خوشخیم و آرامبخش!(همانند کودکی که هنگام خطر چشمها ی خود را میبندد.)
دریافت فرگشتی احساسها، گیرندهها و دریافتها ی مغزی در پهنه ی فرگشت اما روی دیگری از داستان را میآشکارد؛ کنترل تغییر و ادامه ی زندهگی همه ی زوری است که در «ژن خودخواه» دیده و نهفته شده است. آدمی ماشین آموزندهای است که هر روز پیچیدهتر میشود؛ و میان پیچیدهگی این ماشین و پیچیدهگی بیرون (ماده) و پیچیدهگی «شناخت» یک خط مستقیم وجود دارد. تراز (ستپوینت) چرخهها ی بازخوردی فردی و اجتماعی در این ماشین خودبسنده ادامه ی بخت زندهگی است و نه رسیدن به تخت رستگاری.
چندان عجیب نیست اگر در نگاه نخست و در ذهن پیشینیان احساسها و سازوکارها و دریافتها ی حسی بهگونهای فهمیده شده است که آنچه در مغز دریافت میشود، دریافت آینهای محیط بیرون و حتا درون است. یعنی دریافتها و ادراکها فربودنما و ادامه ی فربودها هستند. پندار رستگاری پنداری ارادهگرا و هدفمند است و با بختمندی و جبر ناهماهنگ. در دریافت فرگشتی اما ما با ریختهایی از توهم روبهرو هستیم که بخت ادامه ی زندهگی را ممکن میکند، بیآنکه احساس و ادراک (بهالزام و بابرنامه) بخشی یا ادامه ی فربودها باشد.
شناخت تکاپویی برای چیرهگی بر پراکنش
همچنان که کانت در جایی آورده است آدمی در کاسه ی سر خور زندانی است و نمیتواند از آن بیرون بیاید و پا در محیط بیرون بگذارد! وحتا بیشتر. آدمی کاسه ی سر خود را هم نمیتواند بالا بکشد و بگوارد. او تنها از راه گیرندهها و احساسها ی خود میتواند بخشی از محیط بیرون و درون را درک، دریافت و تحلیل کند.
احساسها ی ما محیط (درون و بیرون) را بهتمامی بازتاب نمیدهند، (و این مهمترین دریافت انسان جدید است.) گیرندهها ی حسی و درنتیجه احساسها ی ما بهگونهای برآمدهاند که بتوانند تغییرات را تاحدی رصد کنند. به زبان دیگر ما جهان و حتا خودمان را توهم و بازآفرینی و برسازی میکنیم. و فرآیند برساختن است که ما را میان فرابود(آنچه میخواهیم) و فربود (آنچه هست) آویزان کرده است.
شناخت و فرآیندها ی آن تا حد بسیاری دریافت این وضعیت «آویزانی» آدمی هم هست. وضعیتی که تا حد بسیاری همانند وتکرار وضعیت زندهگی Life در میان پراکنش (آنتروپی) و ماده است. شناخت حرکت از حدس و گمانی به حدس و گمانی دیگر است؛ شناخت پنداری است که ما را از توهمی به توهمی دیگر میبرد.
شناخت و توهم شناخت
توهمها دوگونه هستند؛ توهمها ی سخت و نرم. در توهم سخت و بدخیم احساس و دریافتی هست بیآن که محرکی در کار باشد. در توهم نرم و خوشخیم محرک هست، اما دریافتها چندان با محرکها هماهنگ و همانند نیستند.
احساسها، ادراکها، پردازشها و پردازشگرها ی مغزی آدمی ریختی از توهمها ی نرم هستند. یعنی جهان نه تنها برای جانوران گوناگون بهگونهای گوناگون پدیدار (شناخت) میشود، که برای آدمیان هم گوناگون (شناخت) خواهد شد. «شناخت» امکان، پندار، پذیرش و کشف این گوناگونیها است.
شناخت در فربودها همیشه توهمی از شناخت است.
شناخت را همانند همه ی رفتارها ی عالی دیگر در آدمی باید ادامه ی زبان و ریختی از گفتمان نامید و دید؛ شناخت گفتمانی باز و بیپایان است. به زبان دیگر فرگشت مغز و فرگشت زبان در اجتماع (و حتا فرگشت اجتماعی) برهم گذشتهاند و برهم سوارشدهاند.
درک ژرف این گفتمانها و سازوکارها ی بازخوردی ترازکننده همانند همه ی چرخهها ی بازخوردی دیگر به دریافت ستپوینتها یا ترازها ی برابریبخش و هماهنگکننده (و حتا آرمانی) وابسته است. این ترازها هستند که در پایان با هم همآوردی میکنند و امکانها و ناامکانها ی شناختها را رقم میزنند.
شناخت امری گفتمانی است
در بنیادها هر شناختی نوعی گفتمان اجتماعی، زبانی و مغزی سکولار و متعارف است؛ و به چینش ذرات بنیادین در ماده میرسد. شناخت مجموعهای از دادهها است؛ و داده برآمد چینش ذرات بنیادین است.
یعنی شناخت دینی هم یک گفتمان سکولار است؛ با این ویژهگی ی انحصاری که در گفتمانها ی دینی مرکزها و ترازها ی هماهنگکننده ی گفتمانها در گذشته قرار دارند. در شناختها ی علمی مرکزها و ترازها همیشه و همواره در آیندهاند.
ما با گفتمانها ی انسانی و سکولار دیگری هم روبهرو هستیم که بیزمان هستند؛ گفتمانهایی همانند بازی، هنر، اخلاق، سیاست و فنآوری از این دستهاند.
همه ی گفتمانها در حال پروار شدن و برآیش هستند؛ و به شکلی به سازوکارها ی بازخوردی همایستار و فرگشتی میرسند و سوار هستند. در گفتمانها ی علمی نقطهها و ترازها ی برابریبخش و هماهنگکننده، ترازها و استانداردها ی علمی (همانند ابطالپذیری) هستند. در گفتمانها ی دینی ترازها ی برابریبخش ادعاها و داوها ی دینی بنیانگذاران ادیان و بزرگان پسین هستند؛ و در گفتمانها ی هنری ترازها ی برابریبخش سیال و بسیار انعطافپذیر هستند و به امکانها و ناامکانها ی تیزی خیال آدمیان کشیده میشوند.
گفتمان و ترازها ی گفتمانی
گفتمانها ی دینی از آن رو که ترازها و ستپوینتها ی خود را از گذشتهها و درگذشتهگان میگیرند، گفتمانهایی بهغایت هیچستانی و پوچ هستند؛ یعنی گفتمانهایی هستند که پرورده و پروار میشوند، اما به جهت آنکه روبهگذشته و گذشتهنگر (رتروسپکتیو) هستند، در حال خالی و پوچ شدن هستند. اوج این پوچگرایی (و پوچیدن) را در الهیات سلبی میتوان دید. الهیات سلبی هم راه و هم نماد جاودانیدن شناخت دینی است. شناختی که هرچه به نیستی نزدیکتر میشود، همیشهگیتر هم میشود.
رویا ی پیشینیان در توهم و آفرینش «دیگری بزرگ» برای رسیدن به رستگاری و جبران کوتاهیها (نقص نسبی و مطلق) ی آدمی تنها و تنها با خالی و پوچ شدن انبان ادعاها ی دینی و تاریخ دین و دین تاریخی ممکن است؛ رویایی که با برساختن الهیات تنزیهی در مسیر خود قرار گرفته است. دیگریبزرگشناسی تنزیهی اما تنها امکان برساختن یک دیگری بزرگ نیست؛ ناامکان برساختن دین و ابرانسانها و شناخت دینی هم هست! زیرا دیگریبزرگ، بزرگتر از آن است و باید باشد که انسانها ی نخستین تصور میکردند! زیرا دیگریبزرگ بزرگتر از آن است که در تاریخ و زبان و شناخت بگنجد. شناخت دینی در تبارخود به شناخت خدا اشاره داشت؛ و خداشناسی تنزیهی میگوید: خدا بزرگتر از آن است که شناخته شود.
از شناخت تا شناخت توهمها ی شناختی
«شناخت» مجموعهای از فرایندها ی فرگشتی ی مغزی، عصبی، اجتماعی و حالا دیجیتالی است که در پردازش اطلاعات و دادهها درگیر هستند و به دانایی یا ریختی از باور میانجامند؛ برآمد آن شناخت از یک طرف به الگوها و پیشالگوها ی درگیر در پردازشها ی دریافتی (perceptual)، هوشی (intellectual)، و زبانی (linguistic) میرسد، و از طرف دیگر به پیشانگارهها و انگارهها ی دانش (theory of knowledge).
شناخت در عالیترین و آلیترین(۱۸) شکل خود امری جمعی و انباشتی است و در جایی به حافظه، خیال، زبان و چینها ی قشر خاکستری مخ و حتا جامعه میرسد؛ جایی که زبان و زمان در هم میآمیزند تا شناخت جمعی (Meta epistemology) برآید. یعنی جایی که زمان و زبان در میان نیست، به یک معنا شناختی هم در کار نخواهد بود. شناخت، شناخت مکان، زبان و زمان یعنی ماده است.
اگر شناخت را فراتر از گزارهها ی ترکیبی (سنتتیک) به گزارهها ی تحلیلی (آنالتیک) هم ادامه دهیم هر دو در جایی به زبان میرسند. در این آستانه گزارهها ی تحلیلی و قیاسی در زبان میمانند و رابطه ی همانندانه ی واژهها را با یکدیگر برمیرسند. (درونمانی این گزارهها تام و تمام است؛) و به چیزی بیش از دریافت اینهمانی، همانندیها ی مکانی و تاتولوژیک نمیرسند. در حالی که گزارهها ی ترکیبی و استقرایی رابطه ی هستیشناسانه و آنتولوژیک زبان را با بیرون از زبان و فربودها توضیح میدهند. در این گزارهها درونمانی دیده نمیشود. در این گزارهها زبان و زمان با هم پیوند میخورند و همه در یکجا (مکان/ماده) قرارگرفتهاند.
بیرون از ماده (و زبان) شناختی نیست. و شناخت زبانی است برای بررسی، توضیح و شناخت زبان. شناخت فرازبان(Metalanguage) ی است برای نامیدن چینش ذرات بنیادین. شناخت خودآگاهی جمعی و انسانی (Collective consciousness) است.
در این چشمانداز «شناخت دینی» همانند ایمان دینی امری پارادخشیک است؛ ناامکانی که در مخیله ی پیشینیان نمیگنجید. توهم شناخت دینی زمانی پیشگذاشته شده است و در مکانهایی پیشگذاشتنی است که هیچ شناختی از زمان و زبان در میان نبوده است؛ و نیست. شناخت دینی بهتعریف شناختی فرازمانی، ورازمانی و پیشینی است؛ و چنین انگارهای ناممکن و نافرگشتی است.
ایمان (و شناخت) دینی در ایستگاه آخر
ایمان دینی بهطور کلی و شناخت دینی بهویژه، در بنیادها پدیدهای پارادخشیک است. آن زمان که مومنان نخستین حدسها ی (انسانی) خود را به پا ی خدا گذاشتند، و کلام و شناخت (الهی) پدید آمد، این پارادخش سنگین و رنگین تاریخی هم زاده شد. مومنان پسین بهطور چیره گرفتار اصلاح و توضیح این بیبنیادیها هستند؛ خداشناسی تنزیهی که اوج این فرآیند است؛ همان گردگیری از آن ایمان نخستین است؛ ریختی از خداشویی که به خالی و حداقلی کردن دین و پوچیدن آن میرسد. آنچه این فرآیند موزی و مزمن را نادیده و گاهی نااندیشیده میگذارد، تاریخ دورودراز و آرام آن است.
ایمان برآمد توهم شنیدن صدا ی خدا و دیدن اوست؛ اما حتا اگر خدایی باشد، صدایی و سیمایی داشته باشد؛ و نیز حتا اگر گفتوگو با او ممکن باشد، دیدارها، شنیدارها و گزارشها همه و همه انسانی هستند؛ و در کمند زمان و مکان و زبان. یعنی ایمان به هر حال امری انسانی است و آلوده به گمان و خطا. آنچه مومنان «کلام» خواندهاند در کمند فنآوری تفسیر (که کلامی دیگر است) برای خالی کردن و تهیکردن دین از ادعاها ی پیشین، مانده است؛ و ماندهگار میشود. ایمانها ی دینی ادعاهایی پیشاعلمی هستند و با ادعاها ی علمی و تازه ناهماهنگ. زیرا کلام اگر قرار است کلام «خدا» باشد؛ باید آخرین کلام «آدم» باشد؛ و «آخرین کلام» و «کلام آخر» سکوت مطلق است. ایمان در هر معنایی پدیدهای انسانمند، زبانمند و تاریخمند است؛ یعنی در جایی به انسانها و بارش زمان و زبان گره خورده است. اگر چنین است، چندان اهمیت ندارد، آنچه ایمان ورزیده میشود، چیست؟ یا چه میگوید؟ و به کجا اشاره دارد؟ یا از کجا آمده است؟ آنچه اهمیت دارد انسان است. همیشه انسان است که بر همه ی این پرسشها و پاسخها و دشواریها داوری میکند؛ و باید بکند؛ و داوری ی آدمی در هر سطحی آغشته به گمان و خطا است.(۱۹)
آنچه شناخت دینی خوانده شده است و میشود، اگر به درستی و تا پایان دریافت شود، در بهترین حالت چیزی بیش از انگارههایی پراکنده و آشفته در توضیح جهان نیستند که از منابع و تاریخی دینی برآمدهاند. انگارههایی که اگر بتوانند با انگارهها ی همآورد و رقیب و برآمده از منابع دیگر همآوردی کنند، و از غربال شناختشناسی سکولار بگذرند، به طور گذرا شناخت خواهند شد؛ تا زمانیکه گزارهها ی همآورد پرزورتری از راه برسند و جا ی آن را بگیرند. یعنی شناخت دینی در بنیاد پارادخشیک و ناممکن است.
شناخت امری سکولار، زمانمند، زبانمند، انسانمند، پسینی، و آفریدنی است. شناخت بخشی از فرگشت آدمی است که بهطور هم زمان هم در جامعه و هم در قشر خاکستری مغز ادامه دارد. شناخت دینی (اگر به تبارخود وفادرا بماند) چیزی بیش از شناختها ی متعارف، اینجهانی و سکولار پیشینیان نبوده و نیست؛ شناخت دینی ناشناختی است که هنوز و همچنان در میان گروهی از مومنان اهمیت دارد. اهمیتی که هیچ ارتباطی با آن ناشناختها ندارد؛ و هیچ توضیحی بر هیچ ناشناختهای نیست. شناخت دینی ناشناختی است که در دستان کسانی که جان و جهانشان و ذهن و زبانشان تختهبند گذشتهها و درگذشتهگان است به مرتبه ی پادشناخت هم کشیده میشود.
در این چشمانداز برساختهها ی شناختها ی دینی همانند خرابهها ی باستانی هستند؛ گورستانهایی که حسی از شکوه و تاریخ و بارش زمان و زبان را در ما میانگیزند و ما را با گذشتهها و درگذشتهگان پیوند میدهند. پیوندی ژرف و انسانی که به آینده همکشیده میشود و سرنوشت و سرشت انسانی و کوتاه ما را یادمیآورد. از این گورستانها با سکوت و احترام باید گذشت.
شناخت، شناخت این ناشناختها و پادشناختها هم هست؛ همه ی آنچه آدمی کرده است، میکند و خواهد کرد، در عالیترین و آلیترین ریخت «شناخت» نامیده شده است؛ شناخت تکاپوی خیرهکننده آدمی برای چیرهگی بر تغییر و مرگ و فراموشی است. شناخت تکاپو ی ما برای چیرهگی بر نادانی و ناتوانی است که با فرگشت آغاز شده است. شناخت ادامه ی فرگشت و تکاپویی برای سامانش (Antropy) و چیرهگی بر پراکنش (Entropy) است.(۲۰)
پانویسها
۱- این برساخته را رودلف اتوRudolf Ottow (1869-1937) پیش گذاشته است. Numinous Experience
۲- داستان نوشته ی «در دفاع از دین تاریخی» را در کتاب هرمنوتیک صلح آوردهام و دوباره نمیکنم.
۳- گاتاری، دبلیو.کی.سی. فیلسوفان یونان باستان از طالس تا ارسطو.
۴- برای داوری در این مورد به نوشته ی زیر مراجعه کنید.
بیگباباپور، یوسف، مروری بر تکامل نظریه ی بینایی در آثار دانشمندان دوره ی اسلامی، فصلنامه ی تاریخ پزشکی، سال دوم، ش سوم، ۱۳۸۹.
۵- اشاره به کتابی است با همین سرنام از رنه دکارت(۱۵۹۶-۱۶۵۰)
۶- برخی از نواندیشان دینی از آنجا که میدانند دفاع از ادعاها ی دینی باستانی پیشینیان تا چه پایه دشوار و ناممکن است، برای باز کردن جا برای شناخت دینی گاهی به ادعاها ی نوین آویزان میشوند. آنان میخواهند هنر، اخلاق، سیاست، فنآوری، و گزارههایی از این دست را (کهتوضیح گذشته و هستی نیستند؛ و رویا ی ما برای آینده اند.) به جا ی گزارهها ی استورهای دینی بگذارند. این پهنهها و ادعاها به کلی از پهنه ی شناخت بیرون است. شناخت از جنس «است »است، این گزارهها از جنس «باید» هستند. این دست جداییها از پیشآوردها ی ساده و آسان شناختشناسی است.
۷- در این متن خدا، تجربه ی امر قدسی و بسیاری از باورها ی مومنان را به عنوان پیشآورد گفتوگو و دعوا پذیرفتهام؛ و در اینجا سر تردید در مورد آنها را ندارم. ادعا ی من این است که حتا اگر این ادعاها را بپذیریم، شناخت دینی ناممکن و بیباره (بلاموضوع) است. به زبان دیگر من در اینجا نمیگویم تجربه ی دینی توهم است و وجود ندارد. (البته چنین باوری دارم، اما در این نوشتار پیشآورد من نیست.) میگویم حتا اگر همه ی این ادعاها را بپذیریم، امکانی برای آفریدن «شناخت دینی» نیست. شناخت دینی همانند ایمان امری پارادخشیک است. چه، در پدیده ی ایمان دینی، در جایی به انکار خود میرسیم. چندان عجیب نیست اگر ادعا کنیم جایی که «من» نیست شناختی هم نیست.
۸- کاکو، میچیو، یوتیوب، آیا میتوان خودآگاهی را اندازه گرفت؟
۹- همچنان که حتا اگر رشتهها ی نوری Optical Fibers را به پیشینیان میدادیم, چندان به کارشان نمیآمد.
۱۰- عبدالکریم سروش در دوره «قبض و بسط » به درستی کار خود را کلام جدید نامیده بود.
۱۱- – صورتبندیها ی گوناگونی در نوشتارها ی اسلامی دیده میشود. برخی شناخت را بر چهارگونه ی سطحی، علمی، فلسفی و عرفانی بخش کردهاند.
۱۲- اگر آنچه را در ادبیات فاربی (فارسی عربی) عقل نامیده شده است برابر (Mind) بدانیم، آنگاه عقل را باید برآمد و برآیند فکرها، خیالها، احساسها، خاطرهها و خواستهایی دانست که در مغز (سامانه ی عصبی) میگذرد و به پدیدههایی از این دست میرسد. بر این قرار باید عقل را در ارتباط با فرآیندهایی همانند دریافت (ادراک)، لذت، درد، باور، اراده، نیت، آگاهی، هیجان، آرزو و … دید که در دوسطح خودآگاه و ناخودآگاه خودنمایی میکنند و در فرآیندها ی سنجش و داوری درگیر هستند. عقل را گاهی به همین فرآیندها ی سنجش، پردازش و همانندیدن (قیاس) (Processing & integration) هم بهکار میبرند. در این کاربرد عقل باید نیرو و توان و کارگر(عامل) پردازشگر و سنجشگر (Processor) باشد. متکلمان مسلمان هرگاه از عقل بهره میبرند به طور چیره به چنین دریافتی توجه دارند؛ هرچند آنان گرفتار ارسطو، افلاطون یا نوافلاطونیان هستند و عقل را نوس (Nous) میخوانند؛ نیروی که به کار یافتن فربود (واقعیت) و فرابود (حقیقت) میآید. (ملاصدرا: «جوهر بسیطی که حقایق اشیا را درک میکند.»)
۱۳- شناخت عرفانی در این ادعاها شناختی است که «با ابزار قلب و شعود و الهام پدید میآید و حقایقی را به ادراک انسان میآورد که با حس و عقل به چنگ نمیآید.» ویکیفقه، شناخت.
۱۴- کسانی که پارههایی از دانش را به عنوان قانون و بیش از یک انگاره و حدس قدرتمند میبینند و به حساب میآورند، گرفتار این خطا هستند که چندان تفاوتی میان قیاسها ی مکانی (این زمانی) و زمانی (هرزمانی) نمیگذارند.
۱۵- وینر، نوربرت، استفاده ی انسانی از انسانها (سایبرناتیک و جامعه)، ا انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲.
۱۶- ویکیفقه، معرفت شهودی.
۱۷- «مالا بیلا چالا گلال و پملا» این صدا هم حتا انسانی است. آنچه ناانسانی و نامتعارف باشد، در فربود از این هم عجیبتر خواهد بود. و الزامن صدا هم نیست؛ و اگر صدا هم باشد، اینگونه نخواهد بود.
۱۸- در زنجیره فرگشت، بنیادها ی شناخت مغزی و آلی به دریافتها ی حسی سادهتر پیشامغزی میرسد. به زبان دیگر همچنان که میچیو کاکو میگوید، در هر انداموند (ارگانیسم) زندهای مجموعهای از بازخوردها و حدی از هوشیاری هست. یعنی هوشیاری امری کمی و عددی هم است؛ و شامل کمتر و بیشتر هم میشود. بنابر این شناخت مغزی عالیترین و آلیترین شکل شناخت است (و نه تنها شکل شناخت) که در آن شناخت از دریافتها ی حسی فراتر میرود و در سطح حافظه، زبان و زمان به دیگری میپیوندد. اما نکته ی مهم آن است که بیرون از مغز و دریافتها ی موجود زنده هیچ شناختی نیست.
۱۹- خداشناسی تنزیهی برآمد چنین پنداری است؛ این خداشناسی که فنآوری خالیدن، پوچیدن و کوچکیدن دین است را باید خداشویی نامید. بر این قرار تاریخ دین تاریخ دینشویی و خداشویی هم هست. سرشت و سرنوشت ما «دویدن در پی آواز حقیقت» است؛ و هیچ حقیقتی در بارش زبان و زمان ماندهگار و استوار نمیماند. و هیچ حقیقتی برجستهتر و گویاتر از صدا ی پا ی زمان نیست. حقیقت بزرگ جهان «نبود حقیقت» و جستوجو ی حقیقت است؛ جستوجویی که هیچگاه پایان نمیپذیرد. حقیقت پدیدهای برساختنی و آفریدنی است. حقیقت صدا ی دمکراسی و همسازیها ی ما است..
۲۰- در اینجا من تکاپوی آدمی برای چیرهگی بر پراکنش یا انتروپی (Entroy) را سامانش یا آنتروپی(Antropy) نامیدهام. انتروپی یا پراکنش را وضعیت بینظمی و بیسامانی میدانند که در ترمودینامیک پیش گذاشته شده است؛ و در برابر سامانش یا آنتروپی برساختهای بسیار جدید است و به سامانیابی و سامانیدن اشاره دارد. وضعیتی که در فرآیندها ی فرگشتی زیستی دیده میشود و با فرآیندها ی شناختی در تاریخ آدمی ادامه پیدا میکند. در تاریخ فرگشت نیرو ی سامانده گزینش طبیعی است؛ اما در جایی شناخت و برآمد آن رویاها و خیالهای آدمی در جایگاه نیرو ی برانگیزاننده و سامانده قرار گرفته است.