خبرها

هابرماس در سراشیبی سقوط

خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
(حافظ)

یکی از دعاهای نیکویی که در فرهنگ ما و به گمانم در دیگر فرهنگ های متاثر از اسلام نیز، در حق دیگران و احیانا در حق خود می کنند، آرزوی عاقبت به خیری است، که با عبارتی از این دست که: “الهی عاقبت به خیر بشوی!” یا “انشاءالله عاقبت به خیر بشوی!” یا “خداوند عاقبت ما و شما را به خیر بگرداند! “، مجال بیان می یابد. با تامل در درونمایه ی این دعای ساده، که بسیاری بر حسب عادت و نه از روی ژرف نگری، به زبان می آورند، درمی یابیم که درآن نوعی انسان شناسی نهفته است، که بنابر آن شخصیت انسان پیوسته در حال شدن – در جهت تعالی روحی و یا عکس آن – است؛ بنابر این دعا کننده داوری نهایی و البته نه مطلق، درمورد شخصیت هر کس را به پایان حیات او واگذار می کند. آری، انسان پیوسته در برابرآزمایش ها یا به قول قرآن ابتلائات کوچک و بزرگ قرار می گیرد، که چگونگی رویا رویی و دست پنجه نرم کردن با این آزمایش هاست که به شخصیت انسان شکل می دهد. ای بسا کسانی که عمری را به نیکی یا “نیک نامی” زیسته اند اما آن گاه که با یک آزمایش بزرگ تاریخی یا به قول حافظ ” محک تجربه” رو به رو شده اند از آن “سیه روی” بیرون آمده و نام نیک خود را بر باد داده اند. تاریخ معاصر کشور ما، سوگمندانه، از این نمونه ها کم ندارد. به یاد بیاوریم که در جریان نهضت ملی ایران به رهبری مصدق بزرگ، چگونه کسانی که مورد احترام مردم بودند و بعضا از آن ها به نام “سرباز فداکار” یاد می شد، در آن بزنگاه تاریخ با دشمنان ملت ایران، یعنی در باری ها، انگلیسی ها و آمریکایی ها همدست و همداستان شدند و نامشان با خیانت عجین و آمیخته شد.

بدون شک یکی از ابتلائات بزرگ زمان ما که گمان می رود تاثیری ماندگار برشئونات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، چه در سطح ملی و چه در سطح منطقه ای و جهانی از خود بر جای بگذارد و تاکنون هم باطن و ماهیت بسیاری از کسان و نهاد های ملی و بین المللی را بر آفتاب افکنده و در آینده، به شرط اینکه اسرائیل و قدرت های جهانی حامی آن بگذارند که عمق و گستره ی فاجعه چنان که هست آشکار شود، از این هم بیشتر خواهد افکند. به نظر می رسد که بیانیه ی ۱۳ نوامبر هابرماس، فیلسوف بزرگ آلمانی، و همراهانش را باید در همین راستا بررسی و بازخوانی کرد.

از همان عنوان بیانیه به راحتی می توان حدس زد که موضوع بر سر بیانیه ای است یک سویه و جانبدارانه؛ یعنی هابرماس و همراهانش می خواهند با اسرائیل و یهودیان اعلام همبستگی کنند و به مخاطبان خود “اصول خدشه ناپذیری” را یاد آور شوند که: “مبنای همبستگی به حق با اسرائیل و یهودیان در آلمان هستند.” چرا که به زعم آن ها: “حماس به قصد نابود کردن یهودیان دست به حمله و کشتاری سخت قساوت گونه” زده است؛ حمله و کشتاری که البته “حمله ی متقابل و در اساس موجه” اسرائیل را در پی داشته است. البته هابرماس و همکارانش تلویحا به حاکمان و فرماندهان اسرائیل توصیه می کنند که اصولی چند از جمله “اصل تناسب”، “اصل اجتناب از قربانی کردن غیر نظامیان” و نیز “اصل پیشبرد جنگ با چشم انداز صلح” را مبنا و راهنمای دفاع مشروع خود قرار دهند.

پیش از پرداختن به نقد این بخش از بیانیه که در بالا آمد و نیز بخش دیگر آن که در پی خواهد آمد، یادآوری یک نکته را ضروری می دانم. من که بیشتر سال های عمرم را در میان آلمان ها زیسته ام و با سیاست، فرهنگ و خلقیات آن ها آشنایم دغدغه ی هابرماس و همکارانش و به طور کلی آلمان ها را به خوبی درک می کنم و می دانم که آن ها به خاطر پیشینه ی تاریخی، یعنی ستم و تبه کاری نازی ها در حق یهودیان وجدان معذبی دارند و بار این شرمساری را پیوسته بر دوش جان و روان و اندیشه ی خود احساس می کنند و وظیفه ی خود می دانند که با تمام قوا و به هر شکل ممکن از موجودیت دولت اسرائیل و قوم یهود دفاع نمایند.

با وجود این آنچه در خصوص رابطه ی آلمان ها با اسرائیل همیشه برایم سئوال برانگیز و غیر قابل توجیه بوده است همانا دفاع وهمبستگی غیر مشروط آنها از و با اسرائیل بوده است. زیرا همبستگی مطلق و غیر مشروط مهم ترین ویژگی یک جامعه ی قبیلگی است و نه یک جامعه ی مدرن امروزی. در قبیله است که همه ی اعضای آن موظف اند که از افراد قبیله ی خود، حتی با علم به اینکه آنها تبهکارند و نسبت به قبیله ی دشمن ستم روا داشته اند، در برابر قبیله ی دشمن دفاع کنند. اما از شهروندان یک جامعه ی مدرن که برحسب ادعا و انتطار به برابری انسان ها، صرف از نظر از وابستگی قومی، نژادی، دینی و عقیدتی آنها، باور دارند و هر فرد یا گروه را مسئول گفتار و کردار خویش می دانند چنین ابراز همبستگی ای نشانه ی انحطاط است و قهقرا و البته مایه ی حیرت!

آری جنایت، جنایت است، صرف نظر از اینکه چه کسی یا کسانی مرتکب آن شده باشند. اگر یهود ستیزی و یهودکشی نازی ها یک عمل به غایت ضد انسانی و تبهکارانه و به شدت مذموم و محکوم بود، اشغال سرزمین فلسطینی ها توسط اسرائیلی ها و کشتار و راندن آنها از خانه و کاشانه اشان هم اعمالی جنایتکارانه و ضد بشری هستند که باید با تمام قوا از ارتکاب آنها جلوگیری کرد و نه اینکه به بهانه ی جبران گذشته با مرتکبان چنین جنایت هایی اظهار همبستگی کرد و یا حتی شرم آور تر از آن، آنها را هم در ارتکاب جنایت یاری داد. به راستی این چه منطق بی پایه و چه “عبرت آموزی وارونه” ای از گذشته ی خویش است؟!
پس از این مقدمه به خود بیانیه و نقد آن می پردازیم.

یکم: نخستین نکته ای که نظر مخاطب و خواننده ی کنجکاو این بیانیه را به خود جلب می کند تاریخ صدور آن است. این بیانیه در تاریخ سیزدهم نوامبر، یعنی دقیقا پنج هفته پس از آغاز درگیری نوشته و منتشر شده است. پرسش این است که چرا با این همه تاخیر؟ گویی هابرماس و همکارانش تازه از وقوع این جنگ آگاه شده اند، لذا تلویحا به ارتش اسرائیل هشدار می دهند که مبادا زیاده روی کند و غیر نظامیان را بکشد!!! باید گفت اگر چنین هشدار باشی در نخستین روز درگیری یا دست کم در همان روزهای نخستین آن صورت می گرفت به اصطلاح محلی از اعراب داشت، اما این سخنان پس از ارتکاب این همه کشتار و ویرانی و جنایت های هولناکی که توسط ارتش اسرائیل صورت گرفته است دیگر چه جای گفتن دارند؟ شگفتا گویی که فیلسوف بزرگ مغرب زمین و همراهانش فرق میان گذشته و آینده را نمی دانند و با این کارشان خود را دستمایه ی تمسخر و ریشخند جهانیان قرار می دهند. زیرا آنچه که آنها ارتش اسرائیل را از انجام آن بر حذر می دارند از همان روز نخست این درگیری به وقوع پیوسته و نظامیان و حتی شهرک نشینان اسرائیلی تا پیش از صدور این بیانیه صد ها بار در جهت خلاف آن عمل کرده و هزاران غیر نظامی، اعم از کودکان، زنان، پیران و بیماران، را به خاک و خون کشیده اند. آری اگر می شد زمان را به عقب برگرداند و سیزدهم نوامبر را به هفت اکتبر تبدیل کرد، در آن صورت این سخنان معنای محصلی می داشت!

دوم: هابرماس و یارانش در این بیانیه از “حمله ی متقابل و در اساس موجه اسرائیل” یاد می کنند. اما به سختی می توان باور کرد که متفکر بزرگ مغرب زمین و دوستانش از نزاع یک صد ساله ی میان صهیونیست ها و فلسطینی ها و تاریخ و چگونگی تشکیل دولت اسرائیل که بر دو ستون “قتل” و “غصب” استوار شده است، بی اطلاع باشند. اما از آنجا که قصد من از این نوشته ورود به ریشه های تاریخی و دور دست این نزاع نیست به ناگزیر با اشاره به یک مسئله ی تاریخی که در پرتو آن می توان به روشنی این بخش از بیانیه را به پرسش گرفت، اشاره می کنم. منظورم پیمان ۱۹۹۳ میان اسرائیلی ها و فلسطینی ها است، که هرچند از دیدگاه برخی مفاد آن به سود اسرائیل و به زیان فلسطینی ها بود، ولی هرچه بود فلسطینی ها بر اساس آن موجودیت دولت اسرائیل را و اسرائیلی ها هم متقابلا وجود یک دولت مستقل فلسطینی و قلمرو آن را، که البته تشکیل آن را به چند سال بعد موکول کردند، به رسمیت شناخته بودند. اما متاسفانه اسرائیلی ها نه تنها به این قول خودشان وفا نکردند، بلکه بنابر آمار منتشره، از آن زمان تاکنون به ساختن بیش ازهفتصد هزار خانه ی دیگر در خاک فلسطین دست یازیده اند. بنابراین اگر صرف پیمان اسلو را معیار داوری قرار دهیم درمی یابیم که حضور نظامیان و غیرنظامیان اسرائیلی در خاک فلسطینی ها، که چنانکه اشاره شد اسرائیل هم آن را به رسمیت شناخته است، چیزی جز حضور اشغال گران نیست.
حال باید ازهابرماس، که صاحب نظریه ای در فلسفه ی اخلاق به نام ” اخلاق گفتمانی یا گفت وگو” هم هست، و نیز از همکاران و به ویژه از همکار حقوق دانش، یعنی آقای کلاوس گونتر، پرسید که آیا این حق فلسطینی ها است، یعنی همان کسانی که سرزمینشان توسط اسرائیلی ها اشغال شده است و به دورشان حصار کشیده و با آنان مانند اسیران جنگی رفتار کرده و می کنند که به دفاع از خویش برخیزند و اشغال گران را از سرزمین خود برانند یا نه، حق دفاع فقط ویژه ی اشغال گران ستمگر است و نه ستمدیدگان؟ البته روشن است که این دفاع باید با رعایت حفظ موازین حقوقی مورد تایید سازمان ملل و نهادهای بین المللی حقوق بشری و نیز به عنوان مسلمان بر اساس اخلاق قرآنی صورت گیرد، که در جنگ با دشمنان متجاوز، مسلمانان را از خروج از جاده ی عدل و انصاف و تعرض به کودکان، زنان، پیران و ناتوانان و دارایی های آنها منع می کند. بعلاوه با چه منطقی و بنا برکدام معیار اخلاقی یا حقوقی این حق برای اسرائیلی ها موجه شمرده می شود ولی برای فلسطینی ها ناموجه؟ بگذریم از اینکه نظامیان و شهرک نشینان اسرائیلی به حکم اشغال سرزمین فلسطینی ها “مهاجم” بشمار می روند و نه “مدافع”. لذا از اندیشمند بزرگی در جایگاه هابرماس انتظار نمی رود که چونان سیاستمداران غربی و رسانه های رسمی سانسور شده و جانبدارانه ی آنها، این سخن کلیشه ای و دیکته ای را که می گوید: “اسرائیل حق دفاع از خود را دارد” را بر زبان براند، بلکه بر عکس، از چنین شخصیتی و اساسا از هرآدم منصفی انتظار می رود که دفاع را ویژه ی کسانی بداند که حقوقشان پایمال شده است.

سوم: هابرماس و همکارانش به فلسطینی ها و مخالفان و منتقدان اعمال جنایتکارانه ی اسرائیلی ها در غزه هشدار می دهند که مبادا این کشتارها را “نسل کشی عامدانه” بنامید، چرا که با این کار “معیار های داوری کلا از میان می رود.”
برای اینکه ببینیم قوم – یا نسل کشی به چه معناست و کی و تحت چه شرایطی می توانیم از تحقق آن سخن بگوییم و نیز برای دریافت پاسخ به این پرسش که آیا ارتش اسرائیل دست به قوم کشی زده و یا می زند، خوب است به قانون کیفری بین المللی، که درسی ام ژانویه ی ۲۰۰۲ به تصویب مجلس آلمان رسیده است، مراجعه کنیم. در بند ششم این قانون، در تعریف قوم کشی چنین آمده است: “عامدانه یک گروه ملی، نژادی ، دینی یا قومی را به طور کلی یا بعضا نابود کردن.”
در همانجا پنج مورد را ذکر می کند که ارتکاب هر کدام از آنها به تنهایی می تواند مشمول حکم قوم کشی بشود. لازم به یادآوری است که همانگونه که پیش تر اشاره شد، در همه ی این موارد “نیت” شرط ضروری است، یعنی باید ثابت شود که ارتکاب این جنایت عامدانه و به قصد نابودی یا آسیب رساندن به کسی یا کسانی بخاطر تعلق آنها به یک قوم ، نژاد، ملت، و یا دینی خاص، صورت گرفته است.

و اما پنج مورد نام برده:
۱. اینکه یکی از اعضای گروه های نام برده در بالا را آگاهانه بکشند.
۲. در صورتی که به یکی از اعضای گروه آسیب جسمی یا روحی شدید وارد کنند.
۳. در صورتی که این گروه را از نظر شرایط زندگی در وضعیتی قرار بدهند که به طور کلی یا بعضا موجب از میان رفتن آن بشود.
۴. با تدابیری از تولد نوزادان این گروه جلوگیری کنند.
۵. یکی از کودکان گروه را با توسل به خشونت به گروه دیگری منتقل کنند.”

اکنون می پرسیم آیا خراب کردن خانه های بیشماری بر سر ساکنینشان، بمباران بیمارستان ها، که براساس قوانین بین الملل به هر بهانه ای و هر انگیزه ای و تحت هر شرایطی ممنوع است، و کشتن بیماران و کادر درمان، بمباران مدارس، مساجد و کلیساها، کوچ اجباری ساکنین غزه، قطع آب و برق و اکسیژن بیمارستان ها و زجرکش کردن بیماران، راندن بیماران، پزشکان و پرستاران از بیمارستان ها، شلیک به آمبولانس ها و کشتن مجروحان و بنا به گفته ی دبیر کل سازمان ملل متحد تبدیل غزه به “قبرستان کودکان” تحقق تام و تمام موارد یاد شده، آن هم نه یک بار، بلکه ده ها و صد ها بار، نیستند؟ و آیا کسی مانند هابرماس، که در قله ی فلسفه ی سیاسی غرب نشسته است و حقوق دادن همراهش آقای کلاوس گونتر، از این قانون بی اطلاعند و یا نمی دانند که چنین اعمال جنایتکارانه ای تاکنون صدها بار توسط نظامیان و همچنین شهرک نشینان اسرائیلی صورت گرفته است؟ اگر می دانند – که البته می دانند – پس چرا از مخالفان و منتقدان می خواهند که نام قوم کشی بر این اعمال تبهکارانه نگذارند و آیا می توان با صرف خودداری از چنین نامگذاریی واقعیت این اعمال را تغییر داد؟
ضمنا اگر حماس یا هرگروه دیگری به اعمالی از این قبیل دست زده باشد و یا بزند شدیدا محکوم و مشمول همین حکم قرار می گیرد.

افزون بر این ادبیاتی که کارگزاران و حاکمان اسرائیل به کار می برند نیت آن ها را در خصوص کشتار جمعی فلسطینی ها، به روشنی بر آفتاب می افکند. اینکه رئیس جمهور اسرائیل می گوید: “فلسطینی بی گناه وجود ندارد” و وزیر دفاع اسرائیل فلسطینیان را “حیوانات انسان نما” می خواند یا وزیر میراث فرهنگی اسرائیل پیشنهاد نابودی فلسطینی ها توسط یک “بمب اتم” را می دهد و نتانیاهو به نقل از و با تکیه بر تورات فلسطینی ها را “عمالقه” می خواند که بنابر حکم تورات باید همه ی آنها، اعم از پیر، جوان، زن و کودک را کشت و حتی حیواناتشان را هم نابود کرد ، آیا جایی برای تردید باقی می گذارد که جنایات آن ها با نیت قوم کشی صورت می گیرد؟ و آیا میان این ادبیات و ادبیات نازی های تبهکار و ضد شباهت آشکاری به چشم نمی خورد؟

به راستی چرا صهیونیست ها از این ادبیات نازی‌گونه، که زمینه ی ذهنی تحقق اعمال ضد بشری و به ویژه ضد یهودی گردید، استفاده می کنند؟ این “عبرت آموزی وارونه” از تاریخ چرا؟! آری، متاسفانه این واقعیات تلخ تر از زهر هیچ زمینه ای – دست کم در آینده ای نزدیک – در جهت تحقق صلح، که آقای هابرماس و هر انسان شرافتمندی آرزوی آن را به دل دارد، بر جای نمی گذارند. بگذریم که بر اساس نظریه ی اخلاق خود هابرماس یک صلح واقعی در زمانی می تواند تحقق بیابد که طرفین نزاع از موقعیت و وزن مساوی برخوردار باشند. به راستی چه نسبتی میان اسرائیل تا بن دندان مسلح و مجهز به سلاح اتمی و پشتیبانان و شریکان قدرتمند آمریکایی و اروپایی اش از یک طرف، و فلسطینی های بی سلاح و دفاع از طرف دیگر، وجود دارد؟
چهارم: هابرماس و همکارانش به درستی یاد آور می شوند که: “اقدام های اسرائیل به هیچ وجه واکنش های سامی ستیزانه را توجیه نمی کند.” اگر چه در اینجا مستقیما نامی از عرب ها و مسلمان ها به میان نیامده است، ولی روشن است که در درجه ی اول، و البته نه صرفا، آنها منظور نظر نویسندگان این بیانیه هستند. آری بر مسلمانان و عرب ها فرض است که میان یهودیان و اسرائیلی های اشغال گر تفکیک قائل بشوند، همچنان که خودشان به حق از دیگران انتظار دارند که میان آن ها و گروه های افراطی و عمدتا “غربساخته” مانند داعش، القاعده و … فرق بگذارند و حساب همه ی آنها را یکی نگیرند. لذا هر گونه تعرض به یهودیان و اماکن مذهبی و فرهنگی آنها خلاف قرآن، اخلاق و قانون است و ممنوع، که باید شدیدا از آن خود داری ورزند. تعداد یهودیان منصف و شرافتمندی که در روزهای و هفته های اخیر از آنچه در غزه می گذرد برائت جسته و با مردم غزه ابراز همدردی نموده اند کم نبوده اند. البته در این فضای مسموم و اختناق آمیز، عرب ها و مسلمان ها هم در معرض خطر قرار دارند، به یاد بیاوریم که بعد از فاجعه ی ۱۱ سپتامبر چگونه به آن ها تعرض شد و مساجد شان به آتش کشیده شد. پس خوب بود که فیلسوف نام آور غرب و همراهانش، در این بیانیه به صرف پرهیز از یهودی ستیزی بسنده نمی کردند و نسبت به عرب و مسلمان ستیزی هم هشدار می دادند. مگر نبود اینکه کمی پیش از صدور این بیانیه یکی از رهبران حزب ضد خارجی و به غایت راست گرای آ.اف. د. (AfD)در نطق خود در مجلس از فرصت (سوء) استفاده کرده و بی آنکه نامی از مسلمان ها ببرد برای آنها شاخ و شانه کشید. فراموش نکنیم که این حزب دارد به دومین حزب قدرتمند آلمان تبدیل می شود.
آری در بیانیه به درستی آمده است که : “حقوق اولیه ی آزادی و مصونیت جسمانی و همچنین حفاظت در برابر افتراهای نژاد پرستانه تقسیم ناپذیر است و به طور یکسان برای همه اعتبار دارد.”

پنجم: هابرماس یکی از متفکران ژرف‌اندیش و تا – آنجا که من می دانم – خوشنام مغرب زمین است.
اما دادن چنین بیانیه ای آن هم در چنین موقعیت حساسی، نسبت چندانی با ژرف اندیشی ندارد و من نمی دانم که ایشان تحت چه شرایط جسمی و روحی به نوشتن این بیانیه مشترک دست زده و تا چه اندازه در نوشتن متن آن سهیم بوده است. به گمان من اگر هابرماس به هر دلیل یا علتی که من در این لحظه از آن بی اطلاعم، شهامت و یا امکان گفتن حقیقت را نداشت بهتر می بود که سکوت اختیار می کرد. به هر روی من از تباهی و انحطاط هیچ شخصی نه تنها شادمان نمی شوم، بلکه غمگین و افسرده هم می گردم. بنابر این از صمیم قلب برای این متفکر بزرگ و کهنسال، که در سراشیبی عمر و به گمانم در معرض سقوط واقع شده است آرزوی عاقبت بخیری دارم!

Recent Posts

بی‌پرده با کوچک‌زاده‌ها

حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هسته‌ای، در تحریریه روزنامه بحثی…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

سکولاریسم فرمایشی

بی‌شک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلوی‌ها در ایران برقرار‌شد تاثیر مهمی در…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مسعود پزشکیان و کلینیک ترک بی‌حجابی

کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

چرا «برنامه‌های» حاکمیت ولایی ناکارآمدند؟

ناترازی‌های گوناگون، به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…

۲۸ آبان ۱۴۰۳

مناظره‌ای برای بن‌بست؛ در حاشیه مناظره سروش و علیدوست

۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظره‌ای بین علیدوست و سروش…

۲۴ آبان ۱۴۰۳

غربِ اروپایی و غربِ آمریکایی

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…

۲۳ آبان ۱۴۰۳