«از خویش میپرسم، آیا امروز در ایتالیا روزگار پذیرای شهریاری تازه نیست و آیا اسباب آن فراهم نیست که مردی خردمند و توانا سامانی تازه پدید آورد که مایهٔ سرافرازی خویش و نیکبختی مردم این کشور باشد؟»
ماکیاولی، شهریار
سرآغاز عصر جدید با نوعی ستایش قدرت و تجلیل سیاست همراه بود. ماکیاولی با به دست دادن تفسیری از سیاست رومی کوشید معاصران خود را به عمل سیاسی نوینی تشویق کند. اشتیاق برای تأسیس و در دست گرفتن «بخت» ماکیاولی را تا آنجا پیش برد که بیپروایی در عمل را به شهریار توصیه کرد. از سویی دیگر گرایشی متضاد درون لیبرالیسم کلاسیک، بالاخص نزد بنیانگذار آن جان لاک که متفکری محتاط بود، کوشید این خوشبینی به سیاست را مهار کند.
لیبرالیسم بر این بصرت بنیادین بنا شده است که در سیاست شرّی ذاتی نهفته است و باید آن را مهار کرد. از اینجا میآید ایدهٔ حدود حاکمیت در لیبرالیسم سیاسی. با این همه تاریخ مدرن عرصه کشمکش دو این گرایش بوده است: گرایشی که سیاست را میستاید و گرایشی که به ماهیت آن سوءظن دارد.
انقلاب فرانسه به عنوان یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ مدرن خوشبینی به سیاست را در میان بسیاری از متفکران اروپایی برانگیخت. هگل جوان انقلاب فرانسه را تلاشی برای بازگشت به پولیس باستانی میدید و گشایش دوباره عرصه سیاست. اگر چه هگل هیچ وقت اشتیاقش را به انقلاب فرانسه از دست نداد اما در سنین پختگی به تدریج از این نگاه فاصله گرفت. او خصوصاً با خوانش اقتصاددانان انگلیسی کشف کرد که دینامیسم جامعه مدرن تفاوتی اساسی با پولیس دوران باستان دارد و تولد «جامعهٔ مدنی» و «فرد» ما را وارد عصری کاملاً متفاوت کرده است. هگل با این همه ستایشگر سیاست باقی ماند. از نظر او«قهرمان عمل» در تاریخ کسی است که اشتیاق فردیاش او را به سوی عملی بزرگ میبرد، عملی که شاهراه «روح» را به سوی مرتبهای برتر میگشاید. از نظر هگل اسکندر، سزار و ناپلئون چنین قهرمانانی هستند. هگل فیلسوفِ ستایشگرِ سیاست است. او اگر چه ماهیت تراژیک رخدادهای بزرگ تاریخی را به خوبی میبیند، اما همزمان آن را به گونهای تلویحی ضرورتِ گذرِ روحِ جهانی قلمداد میکند. هیچ فیلسوفی مانند هگل در تاریخ اندیشه سیاسی چنین ستایش فلسفیای را از عملِ امپراتوران و سرداران بزرگ نکرده است. عملِ سیاسیِ بزرگانِ تاریخ در فلسفه هگل به گونهای استثنائی مجلل و پرشکوه تلقی میشود.
قرن بیستم شاهد رخدادهای بزرگ سیاسی و عملهای بزرگ «قهرمانان عمل» بود. شاید این قرن بیش از قرون پیشین در تاریخ مدرن شیفته سیاست بود و نتیجه این شیفتگی فاجعهبار بود. قرن بیستم مجموعه کمنظیری از تمام شرور سیاست را به ما معرفی میکند: انقلاب، جنگ، کودتا، قتلعام، پاکسازی قومی و نژادی، شکنجه و ترور و غیره. شاید هیچ شّر سیاسیای نباشد که در قرن بیستم نمونهای برجسته نداشته باشد. افراط در تجلیل سیاست در میان راست و چپ در قرن بیستم و نتایج فاجعهبار آن بسیاری از متفکران را مجدداً به سوی بصیرتها و شهودهای اولیه مؤسسان لیبرالیسم سوق داد: در سیاست خطری بزرگ نهفته است، باید در ستایش سیاست و قدرت سیاسی احتیاط کرد.
از فرهنگگرایی اصلاحطلبانه به سیاستسِتایی براندازانه
انقلاب ۵۷ و خشونتهای پس از آن نخبگان ایرانی را نسبت به سیاست بدبین کرد و شرّ سیاست را برای همه آشکار ساخت. انقلاب، جنگ، جنگ داخلی، اقدام برای کودتا، ترور، زندان و شکنجه همگی تجربههای دردناک نسل انقلاب بود. انگار سیاست یک بار در تاریخ ما رسوا شد. برآمدن جنبش اصلاحات در نیمه دهه هفتاد و گشایش نسبی فضای سیاسی تحت تأثیر تجربه تلخ انقلاب قرار داشت و از این رو این بصیرت لیبرال به راهنمایِ عملِ همگان بدل شد که در تجلیل عمل سیاسی و قهرمانیهای آن افراط نکنند. اما این بصیرت درست به تدریج در نوعی فرهنگگرایی و گفتوگوگرایی سترون غرق شد. در دوران اصلاحات بود که سیاست تحقیر شد و تحول فرهنگی به عنوان کلید تغییرات سیاسی معرفی شد. دوران اصلاحات به دوران ترس از سیاست بدل شد. این دوران در خطاکارانهترین لحظات خود سیاست را به گفتوگو تقلیل میداد و عمل سیاسی را به چیزی بیمعنی بدل میکرد. این افراط در تحقیر سیاست، این جُبنی که غلافی فلسفی یافته بود و این فقر تخیل عملی در نیمه دوم دهه نود جای خود را به تجلیلی لُخت و سادهدلانه از سیاست داده است. ما مجدداً به ستایشِ ماهیتِ قهرمانانه سیاست روی آوردهایم و ترسخوردگی و کاهلی دوران اصلاحات را تحقیر میکنیم.
اگر در دوران اصلاحات ما منتظر بودیم نواندیشان دینی با شعبدهای نظری، اسلامی لیبرال به ما تحویل دهند، اکنون بسیاری از براندازان میپندارند مساله دین صرفاً راهحلی سیاسی دارد. این نوع براندازان تصور میکنند با تکیه بر عمل سیاسیِ تنها، میتوان مسائلی را که در حوزه وسیعتر فرهنگ جای میگیرند یک بار برای همیشه حل کرد. جهل به محدودیتهای سیاست و سیاستورزی آفت بزرگی است که در حال حاضر گریبان بسیاری از مخالفان حکومت را گرفته است. احیای سیاست، فاصله گرفتن از فرهنگگرایی سترون دوران اصلاحات اگر چه اقدامی مشروع است اما موجب در افتادن به افراطی دیگر شده است. در مقابل این تجلیلِ بیاحتیاط از سیاست باید تأکید کرد که فرهنگ و اقتصاد هر دو محدودههایی هستند به طور نسبی مستقل و همانطور که مداخله سیاست در اقتصاد باید مهارشده و محدود باشد، در عرصه فرهنگ نیز دخالت سیاست حد و حدودی دارد. کوشش برای حل تامّ و تمام مسائل اجتماعی از طریق سیاست راه به تمامیتخواهی کمونیستی میبرد، همانطور که انتظار برای حل کامل تضادها و تنشهای درونیِ فرهنگ، دولتی سرکوبگر و اقتدارگرا میزاید. باید میان فضلیتِ احتیاطِ لیبرالی و ترسخوردگی و بیعملی تفاوتی قائل شد. همچنان که باید میان فضیلت شجاعت و افراطگری فرق گذاشت.
احتیاط تواناییِ سنجشگری عملی است و شجاعت قوت روح است برای مواجهه با موقعیتهای دشوار. در این معنا میتوان گفت ایران نیاز به سیاستمدارانی محتاط و شجاع دارد، کسانی که بتوانند تحولی در امور ایجاد کنند، بدون این که توهمی نسبت به تواناییهای عمل سیاسی داشته باشند. نباید امیدی باطل و زیاده از حد به سیاست داشت. حل بسیاری از مسائل جامعه در حوزهایی بیرون از سیاست اتفاق خواهد افتاد: در عرصه فرهنگ و کوششهای نظری.
یک پاسخ
عالی بود؛ لذت بردم.
دست مریزاد.
دیدگاهها بستهاند.