برگزیده‌ها

کار و کاسبی «حجاب اجباری»

دست‌بردار نبودند باید حالِ جامعه را می‌گرفتند؟ باید ادب‌ش می‌کردند؟ حالش را جا می‌آوردند؛ که پس از قتل آرمیتا گراوند، گماشته‌های خود را با نامی جدید، دوباره به سرِ مأوریت‌شان بازگردانده بودند. انگاری از پسِ هر قتلی، لازم می‌دیدند که شناسنامه‌ی المثنایِ دیگری با اسمِ جعلی متفاوتی برای کاروبار خودشان دست‌وپا کنند. این‌بود که از پسِ انقضای «گشت ارشاد» و بازگشت‌اش با نامِ «حجاب‌بان‌ها»، اینک ورژنِ جدیدش را با نام‌ونشانی کاذب و گمراه‌کننده‌‌ی «سفیران هدایت» راهی راه‌روهای مترو کرده بودند. آن‌که از طرف کسانی‌که مملکت را مملکت حزب‌الهی‌ها می‌دانستند؛ به نام “تانک انقلاب” خوانده می‌شد و به صدر شهردار تهران هم نشانده شده بود؛ برنامه‌های زیادی داشت برای این‌که جامعه را سرِ جای‌اش بنشاند و از این‌رو انگاری به زبان قلچماق و قلدری داشت می‌گفت که:«در مسیر تربیت جامعه کوتاهی کردیم.» او که بنا به اظهار هم‌مسلک‌های خود “هتاک و فحاش و بددهن” معرفی می‌شد، حالا در اسائه‌ی ادب، آن‌قدری ادبِ کلام از دست داده بود که لازم می‌دید “جامعه” را هم “تربیت” کند. و از این‌رو «سفیران هدایت» خود را به راه‌روهای عبور و مرور اهالی جامعه گسیل کرده بود. وجب به وجب و از دو سوی، آن‌ها را گمارده بود و دوربین‌هایی را هم مسلط به عابرین در همان نزدیکی‌ها کاشته بود تا تردد مردم را به زیر نظر بگیرد. نوعی تحکم و زورگویی که در ذهن بسیاری،”تونل وحشت” را به یاد می‌آورد. همان تونلی که نیروهای بعثی صدام هنگام ورودِ اُسرای ایرانی به اردوگاه‌ها، با چوب و چماقی که به جان‌شان می‌افتادند، آن‌ها را از آن عبور می‌دادند. آن‌ها هم گویی مأموریت داشتند که به “تذکرهای لسانی” هم که شده، وحشت را در جان مردم بنشانند و یک زندگی معمولی را، هم‌چنان به یک حسرت بزرگ و دسترس‌ناپذیر برای مردم بدلش کنند. اگرچه تذکر لسانی و مهربانه‌ای هم در کار نبود که عماد بهاور، این‌چنین توئیت می‌کرد:«‏خیلی “مهربانانه” تذکر می‌دن! بله، ولی اگر به تذکر مهربانانه گوش ندن، مهربانانه جریمه میلیونی میشن، مهربانانه ماشین‌شون توقیف میشه، مهربانانه فروشگاه‌شون پلمب می‌شه، مهربانانه توی بانک و بیمارستان راه‌شون نمی‌دن و در نهایت هم مهربانانه بازداشت‌شون می‌کنن!»

و فقط راه‌روهای مترو نبودند که به تسخیر این افراد درآمده بود. کیانوش سنجری مشاهدات خودش از چهاراه ولیعصر را این‌گونه توئیت می‌کرد که:«ده قدم پایین‌تر از درِ مترو تاتر شهر، حدود ۱۵ مرد را دیدم که لابلای مردم می‌لولیدند، با بی‌قراری به آدم‌ها چشم‌ می‌دواندند، به طرزی وحشت‌افکنانه به سمت زن‌هایی که روسری نداشتند هجوم می‌بردند، جلوی‌شان می‌ایستادند و با گستاخی و پرخاش بر سرشان داد می‌زدند. دیدم که به سمت یک دختر حدود ۲۰ ساله هجوم بردند و داد زدند «روسریتو سرت کن». آن دختر حتی به آن‌ها نگاه نکرد و به راهش ادامه داد. یکی از اعضای این گنگ با عصبانیت به سمتش رفت، به او دست نزد اما راهش را سد کرد، مقابلش ایستاد و با موبایل از چهره‌اش‌ عکس گرفت» و در ادامه، ظاهر آن‌ها را این‌طور توصیف می‌کرد که :«چند نفر از این گنگ لباس فرم نظامی به رنگ سبز و بقیه‌شان لباس فرم نظامی خاکستری رنگ به تن داشتند. لباس‌شان آرم و نوشته نداشت اما شبیه به لباسی بود که خاطره‌ی کمیته‌های انقلاب را تداعی می‌کرد»

چه خبر شده بود؟ چه چیزی در حال وقوع بود؟ از پروژه‌ی جدید و یک ردیف بودجه و نان‌خوری تازه‌ای داشت بهره‌برداری می‌شد؟ شهرداری که تنها ریاست بسیج دانشجویی و چند ماهی نمایندگی مجلس در سابقه‌اش بود؛ گفته بود که:«امروز که دولت انقلابی سر کار است، افرادی که دغدغه‌مند در حوزه تربیت هستند، می‌توانند از این فرصت استفاده کنند.» فرصت غنیمتی پیش آمده بود برای انتقام از جامعه و دادنِ تنفس مصنوعی‌ به ایدئولوژی فرتوت در حال احتضارشان؟ ایدئولوژی‌ایی که، دیگر جزو اعتقادات مردم نبود که سرِپا ماندنش را بیمه‌ کند. مردمی هم یافت نمی‌شدند که پشت پرچم آن سینه بزنند. حجاب‌بان‌ها صرفا پی نان‌خوری آمده بودند که حتی از بیمِ شناسایی، چهره‌ی خود را نیز زیر کلی ماسک و حجاب مستور می‌کردند. روزنامه‌ی هم‌میهن از “کاسبی جدید با توقیف خودرو به دلیل «بی‌حجابی» خبر می‌داد که از یدک‌کش تا پارکینگ‌دارها و کارچاق‌کن‌های ترخیصِ زودتر خودرو، از آن داشتند نان می‌خوردند.

محمدجواد اکبرین هم توئیت می‌کرد:«گویا یک شرکت خصوصی، پروژه استخدام حجاب‌بان‌ها را بر عهده دارد. پول می‌دهد تا بریزند کافه‌ها را تعطیل کنند تا به جای‌شان یک مجموعه از کافه‌های جدید باز شود. راهزنی علیه زنان، توقیف خودرو، جریمه و رشوه، همه اجزاء یک بیزینس ویژه‌اند. برخی روحانیان هم شریک این حرام‌خواری انقلابی‌اند.»

شال و روسری را آن‌چنان به سیاست‌های نظم و انضباط‌های حکومتی، از ماهیتِ عرف و عادت و سنت خودش تهی کرده بودند که حتی به ریاکاری‌های زبانی و خواهش و تمناهای کاذب و دروغین و پوچِ “عزیزم شال‌ت” نیز نمی‌توانستند آن شال و آن روسری را به کارکرد سابق خود باز گردانند. “عزیزم شال‌ت” علاوه‌بر این‌که نماد عینی “دست چدنی زیر دستکش مخملی” بود که انگاری غیاب اقتدار را هم برملا می‌ساخت. حاکمیت آن‌قدری از اقتدارِ مشروعیت، دستش خالی شده بود که روی به تملق و ریای زبانی “عزیزم شال‌ت” و اسم و رسم جعلی “سفیران هدایت” آورده و در پی این بود که جای اقتدار نداشته را با اهانت و آزار زبانی و روانی پر کند. این بود که به نعش تُهی از جان مقبولیتِ حجاب روی آورده بود و “سفیران هدایت” را نعش‌کش آن کرده بود. “سفیران هدایت” اگرچه در ظاهر داشتند به مزدوری، مزه می‌ریختند که از پوست‌انداختن جامعه‌ای مانع شوند که داشت به حجاب اختیاری، آرام آرام شکل عُرفی و عادتِ دل‌خواه خودش را می‌گرفت؛ ولی در حقیقت آن‌ها انگاری نعش‌کش تابوتی شده بودند که داشت انظباط حکومتی حجاب اجباری بر بادرفته را حمل می‌کرد. نشان به آن نشانی که هیچ‌کس گردن نمی‌گرفت موجودیت این سفیران را رسمیت ببخشد. گویی برای‌شان قباحت داشت که با رسمیت دادن به آن‌ها، اقتدار نداشته‌شان، بیشتر و بیشتر فاش شود و صد البته دست‌ودل‌شان هم می‌لرزید و تهِ دل‌شان می‌ترسیدند که به این بازگشت مُهرِ تأیید بزنند. بازگشتِ “گشت ارشاد”ی که دیگر از قوه‌ی اقتدار خالی شده بود و از ترسِ اوج گرفتنِ دوباره‌ی امواج انقلاب زن، زندگی، آزادی‌ایی که پایه‌های قدرت‌شان را سخت لرزانده بود؛ نمی‌توانستند چنین بازگشتی را به زبان بیاورند. حتی روزنامه‌ی برملاکننده‌ی پس‌وپشتِ پروژه‌ی حجاب‌بان و سفرای هدایت را هم به داغ و درفش تهدید می‌کردند. از این‌رو دیگر اُمیدی نداشتند که به روش زور و تحکم هم بتوانند آن پروژه را احیا کنند. این‌بود که انگاری داشتند گماشته‌های خود را به بوی پول و پَله‌ای ترغیب‌شان می‌کردند که می‌شد از جریمه و رشوه و …. کاروکاسبی “حجاب اجباری” پولِ طمعی را به جیب زد. و حالا بسیاری از خودی‌های‌شان بودند که یحتمل چشمِ طمعِ دوخته بودند به همین پول و پَله‌ی در راه. دبیر ستاد امر به معروف در تازه‌ترین اعترافات‌ش اذعان کرده بود که:«براساس گزارشات رسیده تعداد افراد تذکر لسانی بیش از ۲۸۵۰ نیروی انقلابی و جهادی هستند که فی سبیل‌الله مشغول به فعالیت هستند.»

و آن بودجه از کجا قرار بود، ردیف شود؟
از جیبِ همان‌هایی که باید “هدایت” می‌شدند. از حساب همان‌هایی که گذرشان می‌افتاد به عبورِ از همان “تونل وحشت”. از صندوق کاروکاسبی آن کافه و آن رستوران‌داری که “حجاب‌بان”ها به بهانه‌ی “حجاب اجباری” کاروبارشان را پلمپ می‌کردند. از حساب همان راننده‌ای که پیامکِ کشف حجاب بهش ارسال شده بود و حالا باید مبلغ هنگفتی را کارت به کارت می‌کرد به حساب یدک‌کش و پارکینگ‌دار و کارچاق‌کُن و….

و این‌ها که کفاف همه‌ی مخارج‌شان را نمی‌کرد. لذا آن زنِ خانه‌دار، آن دختر دانشجو، آن زنِ عابر، آن راننده‌ی تاکسی، آن یکی کاسب….آن همه‌ی کسانی که مستوجب هدایتِ “سفیران هدایت” شده و می‌شدند؛ از طرف رئیس‌رؤسای همان طرح کذایی خطاب می‌شدند که:«ژاپن اسلامی را فراموش کنید؛ زندگی خود را با هند، پاکستان و بنگلادش مقایسه کنید نه ژاپن و آلمان.» اینک همان مردمی که طلب‌کار حکومت بودند که چه به روزوروزگارمان آورده‌اید؛ این‌گونه بده‌کار حکومت هم شده بودند. نه فقط از ژاپن اسلامی‌ایی که وعده‌اش را داده بودند خبری نبود؛ که اُفق پست و حقیری را هم به مردم قالب می‌کردند. ولی قصه همین‌جا ته نمی‌گرفت. حکومت یک یکِ داروغه‌‌های‌ش را به سُراغ‌شان می‌فرستاد که مالیات از داروندارشان بگیرد. یکی‌شان حکم کرده بود که:«به ازای هر کیلومتر تردد در بزرگراه‌ها باید عوارض پرداخت کنید!» آن دیگر داروغه طمع کرده بود به ارز ودلار جیب مسافران پروازهای خارجی و خطاب‌شان می‌کرد:«ده یورو اضافه بدهید، از کشور خارج شوید.» آن دیگر داروغه‌ی درشت‌ترشان، سنِ کاذب اُمید به زندگی برای مردم سرهم‌بندی می‌کرد؛ تا کیسه‌ای از این روایت بدوزد برای صندوقی که انگاری برای کلی خرج و برج‌شان کنار گذاشته بودند. این‌بود که آن داروغه‌ی بزرگ‌تر این‌گونه حکم می‌کرد که:«سن بازنشستگی ۲۵ سال کوچکتر از سن امید به زندگی‌ست و می‌بایست حداقل سی‌وپنج سالی کار کنید.»

و از پس جور شدن پول روی پول و سکه روی سکه بود که می‌شد حساب تمامی دست‌اندرکاران «سفیر هدایت» را کنار گذاشت. شماره حساب تئوری‌پرداز طرح را دائم‌العمر شارژ کرد تا هم‌چنان به منقضی شدن طرحی، طرح خشن‌تر دیگری را تئوری‌پردازی کند. اُجرت آخوندهای موعظه‌خوان خشم و ترور را ماهیانه واریز کرد تا هم‌چنان بر همان صراط غیرمستقیمی که بودند بمانند و از جعل حدیث و آیات، روضه‌ای دیگر بخوانند برای اجبار و تحمیل امر و نهی حکومت. به هوسِ فیدیلیتی و دناپلاس تک‌تک نماینده‌گان مشغول در طرح و تصویب، جامه‌ی عمل بپوشانند….

Recent Posts

مناظره‌ای برای بن‌بست؛ در حاشیه مناظره سروش و علیدوست

۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظره‌ای بین علیدوست و سروش…

۲۴ آبان ۱۴۰۳

غربِ اروپایی و غربِ آمریکایی

آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…

۲۳ آبان ۱۴۰۳

ملاحظاتی فرامحتوایی بر یک مناظره؛ عبدالکریم سروش و فقه

۱. بدیهی است که می‌توان بر روی مفاد و مواد گفتگوی مناظره عبدالکریم سروش با…

۲۳ آبان ۱۴۰۳

ترامپِ جنگ‌افروز

دونالد ترامپ، چهره جنجالی این سال‌های آمریکا و جهان، پس از سال‌ها تلاش و پایداری…

۱۸ آبان ۱۴۰۳

معنای بازگشت ترامپ برای اقتصاد ایران چیست؟

بازگشت ترامپ به کاخ سفید، بن‌بست راهبرد "نه جنگ، نه مذاکره" رهبر حاکمیت ولایی را…

۱۸ آبان ۱۴۰۳