هر زمان که نام حصر به میان میآید، اسم سه تن تداعی میگردد؛ اما کیست که نداند تداوم یا انقضای این حصری که اینک شمارگان سالهایش به پنج رسیده، تابعی از تصمیم سیاسی امروز یک تن است: میرحسین موسوی.
میرحسین موسوی یکی از صاحب سبکترین سیاستمداران معاصر است. او توانسته علیرغم درنوردیدن تمامی خطوط قرمز حکومت ولایی و با وجود حذفش از نظام حقوقی کشور، همچنان به عنصری حذفناپذیر از پهنه حقیقی سیاست ایران بدل گردد. چه در زمانی که بزرگترین اعتراض سیاسی پس از انقلاب را به کف خیابانها آورد و چه اکنون که پنج سال تمام در حصری تمام عیار، گسسته از جامعه زیسته است و در نبودش یک رییسجمهور نسبتا مورد اعتماد مخالفان به پهنه سیاسی آمده و واقعهای به عظمت برجام از سر کشور گذشته. با وجود تمام وقایع ریز و درشت پنج سال گذشته، هنوز هم بزرگترین تهدید امنیتی نظام، همان بنبست اختر است و هنوز هم دروازه ورودی نظام، فیلتری سبز بر درگاه دارد و هنوز هم در پی هر دستاورد ملی، نام وی بر زبانها جاری است.
در باب راز این ماندگاری سخنها فراوان رفته؛ اما شاید پذیرفتنیترین دلیل این ماندگاری همان «تعادل طلایی» است که میرحسین موسوی در بیانیه یازدهم خود توصیفش میکند. تعادل طلایی میرحسین، انتخاب شعاری بود که نه سبب مایوس کردن حامیان رادیکالش گردد و نه اسبابی برای حذفش از دایره محرمان نظام.
میرحسین موسوی با ذکاوتی مثالزدنی دریافت که تکیه بر قانون اساسی و اصول بر زمین مانده آن و فراتر نرفتن از همین محدوده، بزرگترین آسیب دستگاه استبدادی است که گستردن دایره استبدادش به لطف نقض حقوق مدنی مندرج در همین قانون حاصل آمده
اجرای بیتنازل قانون اساسی، تبلور همین تعادل طلایی بود. میرحسین موسوی با ذکاوتی مثالزدنی دریافت که تکیه بر قانون اساسی و اصول بر زمین مانده آن و فراتر نرفتن از همین محدوده، بزرگترین آسیب دستگاه استبدادی است که گستردن دایره استبدادش به لطف نقض حقوق مدنی مندرج در همین قانون حاصل آمده. بیانیه هفدهم میرحسین موسوی که عصارهی یکصد سال آزادیخواهی ملت ایران است، پس از گذشت شش سال هنوز بوی طراوت میدهد. مطالبات مندرج در آن بیانیه از حافظه تاریخی این ملت پاک شدنی نیست و هر لحظه بیم آن میرود که بدل به مانیفست خیزشی دگر گردد.
مذمت چنین سیاستمداری تنها از بخشی از حکومت بر میآید که خود در معرض رای مردم نمیبیند. چنین فردی را نه میشود به پای یک محاکمه علنی برد و نه نزد وجدان ملت بدنامش کرد. چنین فردی را باید به طریقی به دست فراموشی سپرد. مهمترین منطق تداوم حصر همین است. مایوس کردن مطالبهگران رفع حصر از پیگیری این مطالبه و نشاندن غبار فراموشی بر بخشی از تاریخ معاصر، تمام دلایلی است که رفع حصر و یا محاکمه میرحسین را ناممکن میکند. آیا مسیری برای نیافتادن در این دام هست؟
میرحسین موسوی برای نیافتادن مطالبهگران جنبش سبز در دام روزمرهگی، دو گزاره مشهور دیگر برایمان به ارمغان نهاده.
نخست آنجاست که آگاهی را چشم اسفندیار استبداد میداند. مادام که ما در باب حقانیت آن خیزش اجتماعی و لزوم احقاق آن مطالبات سخن میگوییم، پرونده جنبش سبز و به فراموشی سپردن رهبرانش، ممکن نیست.
دیگری آنجاست که امید را بذر هویت ما میداند. امیدی که به گفته موسوی با گفتن و شنیدن حاصل نمیآید و تنها زمانی حاصل میشود که دستانمان در جهت آرزویمان در کار باشد.
شاید بد نباشد که باز هم بیانیه هفدهم موسوی را مرور کنیم. مسوولیت تاریخی ما این است که صاحب این گفتار در حصر نباشد. مسوولیت تاریخی ما این است که آن کس که بر احقاق حقوق برزمین ماندهی ملت در قانون اساسی پایمردی کرد، محصور نماند. مسوولیت تاریخی ما این است که حقشناس کسی باشیم که حاضر به معامله بر سر حق مردم نگردید.
چنین فردی(میرحسین )را نه میشود به پای یک محاکمه علنی برد و نه نزد وجدان ملت بدنامش کرد. چنین فردی را باید به طریقی به دست فراموشی سپرد. مهمترین منطق تداوم حصر همین است.
کارگزاران نظام جمهوری اسلامی باید دریابند که گذر کردن از روزهای تلخ گذشته با دربند کشیدن منادی اجرای بیتنازل قانون اساسی میسر نیست. مرهم زخم ۸۸ پایان یافتن حصر است و نه تداوم آن. برای ساختن ایرانی بهتر، آزادتر و سالمتر، برای رفع فساد رسوخ کرده در ارکان حکومت و برای رفع بزرگترین تهدید امنیتی تاریخ انقلاب، باید حصر رهبران بزرگترین اعتراض مدنی تاریخ معاصر پایان یابد.
این مسوولیت تاریخی ما و کرده امروز ماست که سبب میشود در فردای ایران، باز هم کسی پیدا شود که پای رای مردمان بایستد.