اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد / من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم (حافظ)
اگر نمیتوانید پرواز کنید، بدوید. اگرنمیتوانید بدوید، راه بروید. اگر نمیتوانید راه بروید، سینه خیز بروید. هر کاری که انجام میدهید باید به سمت جلو حرکت کنید. (مارتین لوترکینگ)
از پارک تا عروسی، از عروسی تا دُکان و بازار، از جمعِ کودکانه گرفته تا نسل جوان، تا دختران نوجوان، تا مردان مُسن. از بازاریانِ خسته از روزیایی که اینروزها سخت عایدشان میشود تا دخترانی که در جدال امرونهی حکومت، روزهایشان تیرهوتار میشود. از جوانانِ آشفته و پریشانِ از حالوروزِ خوشی که ندارند تا خانوادههایی که بهانه برای شادیشان هی کم و کمتر میشود.
از دختر و پسری که باند و بلندگوی بزرگی را کولشان کرده بودند و سوار بر موتورسیکلت داشتند همزمان با پخش ترانهی آن گیلکمرد، با آن همخوانی میکردند و در خیابانهای شهر میچرخیدند تا شادی را به جان شهر بیاندازند تا پدر و دختری که به لبی خندان داشتند به ترانهی او، زیر درختی میرقصیدند.
از بوشهر گرفته تا ساری، تا تهران، تا شیراز، تا اصفهان و یزد. از دُبی تا آلمان و بلژیک و هلند و تانزانیا، تا برزیل سرزمینِ رونالدو، ریوالدو و رونالدینیهو.
او، همه را به رقصشان کشانده بود. به شادی و پایکوبی. کلیپ پشت کلیپ بود که با صدای ترانهای که آن گیلکمرد میخواند، همرسانی میشد. نه فقط عروسی و پارک که طنازانی، تارانتینو و آلپاچینو و لئوناردو دیکاپریو و…را هم از توی فیلمهایشان بیرون کشیده و سکانسهایی از رقص آنها را به صدای «ائو، ائو، ائو ائو / یه روزی تنگه غروبه آسمان» صداگذاری کرده بودند که انگاری ستارهگان هالیوود را هم او به رقص وا داشته بود.
گویی مردمی فرصت کرده بودند که تنِ خستهی خود را از زیر خستگیها و آشفتگیها بیرون بکشند و به لبخوانی «ائو, ائو، ائو ائو/هلهله کُن/ هوی هوی/ ولوله کن / هوی هوی / زلزله کن» خودی نشان دهند. مردی داشت توئیت میکرد :«میرقصانیم جهـان را به سـاز آرزوهایمان». بانوی رنجور از تحکُمهای گماشتههای حاکم، در هوای هلهلهای که در گرفته بود؛ گویی داشت همان حاکم را طعنه میزد که :«پیروزی رقص بر تحقیر». زخم خورده از آنها هم اینگونه به وجد آمده بود که :«هرچه تبر زدی زخم نشد، جوانه شد.» یکی هم در اوج استیصال، اینگونه توئییت میکرد:«هی خاک میریزند رو سرمون، ما هم گاهی وقتها دستمون رو از زیر خاک بیرون میآریم که بگیم زندهایم.» آن دیگری به طنز توئیت میکرد که :«صادق بوقی را ممنوع کردید با رویش صادق بوقیها چه میکنید؟». آن یکی انگاری در خطاب به حاکمِ پشمینهپوشِ تندخو داشت مینوشت:«بچرخ تا بچرخیم.» یکی دیگر نیز در تماشای شادی و سروری که در تن مردم خزیده بود؛ توئیت میکرد:«ما هر روز متحدتر میشیم ما تازه همدیگرو پیدا کردیم.»
دیگری به نکتهسنجیاش، کلمات را اینگونه پشت هم ردیف میکرد که:«این ائو, ائو گفتن گیلکها رو قبلنا مسخره میکردن الان یکصدا میخوننش انگار سرود ملی شده.» و نکتهپردازی اینگونه در اکانت تویتریاش تایپ میکرد که:« کی فکرشو میکرد تلاش ۴۴ سال جمهوری اسلامی برای ساخت جوکهای قومیتی و اختلافاندازی بین اقوام با آگاهی مردم نقش بر آب شود و آنرا به مبارزه مدنی بر علیه رژیم تبدیل کنند. اینست همان زوری ملی». آن هم که از امید داشت سرمست میشد، اینچنین به سخن درآمده بود که:«جواب من به حجابانها و گشت ارشاد و آمرین به معروف و تمامیتخواهان همینه فقط: عاو عاو عااو عاااااااا»
محمد رهبری هم خبر میآورد که : «هشتگ #صادق_بوقی ترند اول توئیتر فارسی در دو روز گذشته است. شاید چند هفتهای بود که هیچ هشتگی به این اندازه در توئیتر داغ نشده بود. همزمان در اینستاگرام هم واکنش گستردهای به این موضوع دیده میشه. این واکنشها نشانه مقاومت جامعه ایران در برابر مداخله دولت در امور روزمره آنهاست»
مردم به قوت تمنای «زندگی معمولی»ایی که در شعار “زن، زندگی، آزادی” هم تجلی پیدا کرده بود؛ انگاری به نبرد با تندخویی نظامی رفته بودند که از عشق و از رقص و سماع بویی نبرده بود. گویی مردم به همنوایی با رقص آن مرد گیلک، به همخوانی با ترانهای که بر لب او جاری بود و به حمایتی که از او داشتند به نمایش میگذاشتند؛ آن قراروقاعدهی فرتوت تحمیل ملال و غم حاکم را به حالت تعلیق داشتند درمیآوردند. به نبرد با زشتی و کراهت آن حالوهوای تحمیلی بر میخواستند. آن ترانه که بر لبشان جاری میشد، انگاری آن همه شعارهای تحمیلی به تمسخر گرفته میشدند. پوچی تمامی امرونهیهای رسمی، به رخ کشیده میشد. رقصندهگان بازار ماهیفروشان رشت، به اَکت و عمل سیاسی که دست نزده بودند. آنها به قِری که به کمرشان میدادند و میرقصیدند و همراه صادق بوقی “ائو, ائو، ائو ائو” راه انداخته بودند. داشتند نشاط و شوری را در جامعهی اطرافشان میپراکندند که توی مشومرام سفت و سخت و تنگِ رسمیتیافتهای که حکومت باعثوبانیاش بود؛ نمیگنجید. نشر و همرسانی آن شور و آن نشاط، چون سمی برای قرارومدار حکومت بود. بهراحتی میتوانست به دلیل تناسب با تمنای زندگی معمولیایی که در دسترس مردم نبود؛ همهگیر شود و این برای حاکم قابل تحمل نبود.
نه رقص و نه ترانهی بر لب مردم، از هیچ تبصره و قانون حاکم تبعیت نمیکرد. رقصشان که به خاطر «انقلاب شکوهمند» و در حال و هوای «شعائر انقلابی» که نبود. ترانهشان نیز در هیچکدام از قالبهای تنگ و تاریک ایدیولوژی حاکم هم که جای نمیگرفت. زن و مرد و دختر و پسری هم که، در کنار هم به وجد و شادی مشغول شده بودند؛ رقص و شادیشان به هر بهانهای اگر بود؛ به خاطر حمایت از اینوآنِ حاکمیت نبود. به خاطر «اهداف مقدس و تخطیناپذیر» نظام حاکم نبود. اصلن این شادی و رقصشان در هیچ تقویم رسمی جای نمیگرفت. تعلق خاطری به آن اهداف کذایی نداشت. اینها یک تصویر بکر و تازه از ملتی بود که بدون آنکه شکل شورش و جنبش به خود بگیرد؛ کنشی اجتماعی بود که به نبرد با تاریکی و سیاهی تحمیلی رفته بود. گویی رقصیدن و خندیدن، شکلی از مبارزه را به خود گرفته بود. این بود که روزنامه فرهیختگان، اینگونه از برهمزنندهگان رقص آن گیلهمرد شاکی شده بود که : «آنان که صفحه صادق بوقی را بستند تصور میکنند نماینده امپریالیسم جهانی در بازار رشت را به زانو درآوردهاند؛ اما از یک آوازخوان، چریک ساختند».
گویی فقط ج.ا بود که میتوانست از رقصیدن مردم، برای خودش بحران بسازد. ولی اصل قضیه این بود که نظام آنچنان از مردم دور شده بود. از خواستهها و مطالبات مردم روی گردانده بود که هر کنش و یا واکنش مردم، برایش داشت گران تمام میشد. نمیتوانست با آن همراهی کند؛ تا بدانجا که انگاری این موسیقی و شادی و خودِ زندگی مرسوم و معمول ملت بود که به پاشنهی آشیل حاکمیت بدل شده بود. حالا توصیفی که مهندس موسوی از حالوروز حکومت کرده بود؛ داشت عیان میشد. میرحسین بود که هشدارشان داده بود که :«در خیابان با سایهها میجنگید، حال آنکه در میدان وجدانهای مردم خاکریزهایتان پیدرپی در حال سقوط است». مردم هیچ دلِ خوشی از آنها نداشتند و این بود که از هر فرصت کوچکی بهره میجستند که تا رویارویی تمام خود با آنها را به رخشان بکشند.
رقص و شادی جمعی ماهیفروشانِ رشت به همراهی صادق بوقی بدل به یکی از ” کنشهای الگو آفرین” شده بود که دکتر محسن رنانی از آن بارها و بارها در انتقادهایش از حکومت یاد کرده بود: «اصلا نیازی نیست در سطح موسوی باشی تا با تو برخورد کنند؛ حتی ممکن است در سطح یک خواننده رپ ناشناس یا یک جوان بیست و چند ساله باشی که یک حرکت یا اقدام خاصی را انجام میدهد و فیلمش را میگذارد در فضای مجازی؛ به دو ساعت نخورده او را دستگیر میکنند و، یا توبهکارش میکنند یا زندانی. چرا؟ چون امثال او برای نسل جدید «کنشهای الگو آفرین» خلق میکنند و بهراحتی ممکن است یک حرکت یا اقدام نمادین آنها به یک موج انرژی بخش در فضای مجازی و سپس یک موج کنشآفرین در فضای حقیقی بینجامد».
دستِ خالی آنها داشت لو میرفت. همهجوره خواسته بودند که شعارهایشان را به زمزمهی مردم دربیاورند و موفق نشده بودند و ملت آنها را پس زده بود. کیانوش سنجری توئیت میکرد: «میلیاردها تومان از جیب بیتالمال خرج کردند تا به خامنهای “سلام فرمانده” بگویند و آن را وِرد زبانها کنند اما صادق بوقی در رشت با هزینه یک کیلو ماهی و یکتنه ترانهاش را تِرند کرده و یک ملت را به رقص واداشته. نافرمانی مدنی به این شکل است». و این تنهایی پرهیاهوی آنها را محمدحسین کریمیپور اینگونه توئیت میکرد:«دوچهرهٔ سالِ گیلان، ثقتی و صادق بوقی بودند! بگمانم اگر مردم مجبور باشند بچهشان را به یکی ازین دو بسپرند، استاندار و امامجمعه هم پیرمردِ رقاص را به رئیس ارشاد اسلامی ترجیح دهند. نه بله؟»
و تمام این رخدادها از پسِ بازداشت «دوازده نفر نفر از گردانندگان صفحات اینستاگرامی» رخ داده بود که بنا به گفتهی جانشین فرمانده انتظامی گیلان، به دلیل «انتشار تصاویری از رقص و پایکوبی در معابر عمومی و بازار رشت» صورت گرفته بود. درست عینِ همانی که بر سر یک گروه موسیقی راک به نام «آدم پلاستیکیهای دنیا» در چکسلواکی آمده بود. و واسلاو هاول اینگونه از آنها یاد میکرد که :«آن گروه دوست داشتند خودشان باشند و آنگونه که دلشان میخواهد بپوشند، بخوانند و بنوازند. تُن آهنگها چه بود؟ ترانههایی عصیانگرانه، مبتذل و شهرآشوب که هیجان خام را از مجرای موسیقی به شنونده منتقل میساخت*». اما حکومتِ وقت، شروع کرده بود به بازداشت و محاکمه اعضای این گروه! و مردم چکسلواکی آن را تاب نیاورده بودند. هاول مینوشت:«مردم ناگهان بهروشنی متوجه شدند که حمله به موسیقی چک به معنی حمله به ابتداییترین و مهمترین چیز است، حمله به زیستن در دایره حقیقت، به هدفهای واقعی زندگی!*»
و در ادامه واسلاو هاول آن رخداد را اینگونه تعبیر و تفسیر میکرد که :« اینجا صحبت از یورش حکومتی تمامیتخواه به خودِ زندگی، آزادی و تمامیت انسانی بود. هدف این یورش، افرادی بودند که نه در مبارزات سیاسی کارآزموده بودند و نه پروندهی سیاسی داشتند، و نه حتی از موضع سیاسیِ مشخصی پیروی میکردند. آنها جوانانی بودند که صرفاً میخواستند به ترتیبی که خودشان میخواهند زندگی کنند، آهنگ مورد علاقهشان را بسازند و آنچه دلشان میخواهد بخوانند.*»
واسلاوهاول آینده را اینگونه روشن میدید که :«اگر زندگی را نشود برای همیشه نابود کرد، جلوی راه تاریخ هم نمیشود تا ابد ایستاد. بالاخره از زیر پوشش سنگینِ سکون و رویدادهای دروغین، باریکهای کوچک و پنهانی جریان مییابد و آهسته و بیسروصدا پایههای این بنا را سست میکند. شاید این روند طول بکشد اما سرانجام روزی ناگزیر اتفاق میافتد: پوشش ساختگی مقاومتش را از دست میدهد و کمکم ترک برمیدارد*».
و از ترسِ نزدیکی این تصویر موعودِ واسلاو هاول بود که به هفتهای نکشیده، صفحهی اینستاگرامی صادق بوقی از بلاک آزاد شده بود؟ و روزنامهی همشهری به کاریکاتوری در صفحهی اولش از ساسی مانکنی که سینهاش زیر پای صادق بوقی، نقش بر زمین شده بود، تیتر خورده بود: «ضربه فنی. تبلیغات مبتذل ساسی به کمپین شادی پیرمرد رشتی باخت.» و رضا رشیدپور در تعجب از این همه سرعت در تغییر رویهی آنها، اینگونه توئیت میکرد:«تذکر بابت هنجارشکنی، شائبهی پلمب، بستن صفحه اینستاگرام، تکذیب، تکذیب قاطع(!)، برگرداندن صفحه اینستاگرام، تمجید در صفحه نخست همشهری با عکس و تیتر درشت، عجب سرعتی دارد ریل فرهنگی مملکت.»
(*)- برگرفته از مقالهی با عنوان ” وقتی موسیقی راک، ساز انقلاب را کوک میکند” از سایت آسو.
یک پاسخ
“مهندس” موسوی عزیزتان از بانیان اصلی تئوریک و عملیاتی این مصیبت دخالت حکومت در تمام زوایای زندگی شهروندان است. دولت ایشان مفتخر به اجرای بیچون و چرای دستورات رهبر اول انقلاب در این زمینه بود. جای ایشان روی صندلی متهم ردیف دوم است،نه دادستان!
دیدگاهها بستهاند.