یادداشت

چرخه بازتولید ناسزا؛ ایدئولوژی‌های باز و بسته

مقدمه:
گویی اینکه در هر دوره‌ای از تاریخ ایران باید شاهد یک ناسزای سیاسی باشیم. در نظام پیشین دو اصطلاح ارتجاع سرخ و سیاه از سوی حکومت باب شده بود، و هر غیرخودی‌ای که نظام با آن مخالف بود، با این ناسزا از میدان حذف می‌کردند. پس از انقلاب ۱۳۵۷ واژه لیبرال به یک ناسزا تبدیل شد. این واژه هم مثل رژیم پیشین توسط حکمرانان ابداع شد. ارتجاع سرخ و سیاه در فقدان فضای سیاسی دامن‌گستر نشد، تنها خود رژیم می‌دانست به کی ناسزا می‌گوید و کی را می‌خواهد حذف کند، و طرفی که ناسزا می‌شنید. ناسزای “لیبرال” بعد از انقلاب به دلیل ایجاد فضای سیاسی به یمن انقلاب، گستره بیشتری پیدا کرد. نخستین رئیس جمهور کشور با وجود نزدیک بودن تفکر او با دیدگاه‌های سوسیالیستی و حتی مخالفت‌های جدی با لیبرالیسم، و با وجود آنکه آقای ایزدی وزیر کشاورزی دولت موقت در جایی گفته بود: «اقتصاد توحیدی بنی صدر همان اقتصاد کمونیستی است منتها ایشان عمامه روی سر آن گذاشته است»، اما همین رئیس جمهور را با چوب لیبرالیسم از کشور خارج کردند. ناسزای لیبرالیسم یک دهه بیشتر عمر نکرد، پس از یک دهه جنگ و محرومیت‌های ناشی از جنگ و یک انقلاب بی‌حاصل، سیاست‌های اقتصاد باز در دوره رفسنجانی، و شکست امپراطوری شوروی و فروپاشی بلوک شرق و یک رشته عوامل بین‌المللی که محل بحث آن فعلاً اینجا نیست، به پدیده‌ای نزدیک شدیم که دانیل بل خیلی دورتر در دهه هفتاد میلادی از آن به عنوان “پایان ایدئولوژی” یاد کرد. مفاهیم سیاسی در هر کجای جهان می‌توانند به عنوان حربه سیاسی استفاده شوند، اما بعید می‌دانم یک ایده چه در شروع و چه در پایان در خاستگاه‌های سرزمینی خود به ناسزای سیاسی تبدیل شود. مفاهیم سیاسی در خاستگاه‌های سرزمینی اگر باران رحمت باشند، وقتی به ایران می‌رسند به سیل پرزحمت تبدیل می‌شوند. زمانی که مفهوم ایدئولوژی وارد کشور شد، در دستگاه سیاسی به سیل بنیادبرافکن تبدیل شد، زمانی که این مفهوم خواست از کشور رخت ببندد، باز با تبدیل شدن به یک ناسزای سیاسی به سیل بنیادبرافکن تبدیل شد. به عبارتی، شاید اقتضائات سرزمینی است که خیلی با اندیشه‌ورزی سازگاری ندارد. خیلی هم قصد ناشکری نداریم، اندیشه‌گران بزرگی در این سرزمین روئیدند و می‌رویند، اما گویی شرایط سرزمینی با قاعده اندیشه‌ورزی خیلی سازگار نیست. اندیشه وجود دارد، اما جریان اندیشه وجود ندارد. در گذشته‌های خیلی دور جریان تکفیرسازی حربه‌ای برای بیرون کردن مخالفان و منتقدان از میدان اندیشه‌ورزی بود. جریان تکفیرسازی تنها در سطح فقه و فقها مطرح نبود، حتی در سطح اندیشمندانی چون غزالی و ابن سینا هم رایج بود. محتملاً ناهمواری‌های سرزمینی، پراکندگی جغرافیایی، وضعیت ژئوپلیکی ناامنی‌ها و هرج و مرج‌ها، دیرپایی نظام پاتریمونالیستی و به قول پرویز پیران پذیرش هوشمندانه زورمداری، موجب شده است تا هر مفهومی وقتی وارد کشور می‌شود، در کج و معوج ناهمواری‌ها، به سیل بنیادبرافکن تبدیل شود. از ورود اسلام تا انواع ایده‌ها و ایدئولوژی‌هایی که از غرب به ارمغان رسیدند، کم یا بیش نقش مخرب و ویرانگر داشته‌اند.
مفاهیم سیاسی وقتی به ناسزا تبدیل می‌شوند، از دید ناسزاگو ویا شایع کنندگان ناسزا، نه مدلول (معنا) و نه مصداق ناسزا خیلی اهمیت ندارند. منشاء ناسزاهای سیاسی با هدف پر کردن خلائی صورت می‌گیرد که ناسزاگو توانایی پر کردن آن را در خود نمی‌یابد. در واقع ناسزاهای سیاسی فواصل خالی استدلال را خوب پر می‌کنند. یکی از این ناسزاهایی که در یک دهه اخیر باب شده است و هر روز بر شدت آن افزوده می‌شود، مفهوم ایدئولوژی‌گرایی است.

ایدئولوژی‌های باز و بسته
اکنون بدون اینکه بخواهم به بعضی از منابعی که در باره مفهوم ایدئولوژی شرح و بسط‌های مفصل نوشته‌اند رجوع کنیم، به تعریف نگارنده یادداشت بسنده می‌کنم. یادداشتی که تحت عنوان راه‌های هموار نوشتم، هر زمان که می‌گذرد، صحت ادعاهای نویسنده بیشتر روشن می‌شود. در آن یادداشت تعریفی از ایدئولوژی ارائه دادم که عینا در اینجا نقل می‌کنم: «ایدئولوژی مجموعه‌ای از ایده‌هایی هستند که دالان‌های تو در تو بر روی خود باز می‌گذارند، و مقوم یکدیگر می‌شوند؟ حالا شما هر اندازه با ایدئولوژی در ستیز باشید، اما ایده‌هایی که دالان‌های تو درتو می‌سازند در برگیرنده یک ایدئولوژی هستند». در همان یادداشت مجموعه ایده‌هایی را که راه بهم می‌گشودند، فهرست کردم. نشان دادم، چگونه در وضعیت حاضر هرکس به آراء و ایده‌های لیبرالیستی گرایش پیدا می‌کند، رفته رفته به سلطنت هم گرایش پیدا می‌کنند، نظام پیشین را در مسیر درستی تفسیر می‌کنند، با تحریم و مداخله خارجی همراهی می‌کنند، علاقه خود را از سیاست‌های دوران ترامپ پنهان نمی‌کنند، در جنگ غره و اسرائیل تمایل خود را از نسل کشی غزه پنهان نمی‌کند و حمله اسرائیل را درست می‌پندارد، تمام مفاخر ملی گذشته را از نویسندگان و شاعران و کارگردانان خوشنام و ملی به باد ناسزا می‌گیرند، انقلاب ۱۳۵۷ را فتنه می‌خوانند، نهضت ملی نفت را کودتای مصدق علیه محمد رضا شاه می‌خوانند. اگر این مجموعه راه‌ها و دالان‌هایی که به روی یکدیگر باز می‌شوند، ایدئولوژی ننامیم پس چی بنامیم؟ ادعا می‌شود مهمترین هدف ایدئولوژی‌ها انسان‌سازی و یکسان‌سازی جامعه است. این ادعاها ایده‌هایی مانند پایان تاریخ، نظم نوین جهانی، دهکده جهانی و گلوبالیسم و یا جهان‌سازی را نمی‌بینند، که با هدف یکسان کردن کل جهان بیان شدند. هر چند امروز با متلاشی شدن جامعه‌ها در هویت‌گرایی، بنیادگرایی و پست مدرنیسم، این ایده‌ها دود شدند و به آسمان رفتند، اما وقتی فرانسیس فوکویاما ایده پایان تاریخ را وضع کرد، و لیبرال‌های وطنی هم در باره آن کتاب نوشتند و مقاله‌ها نگارش کردند، مگر مدعی نبود، تاریخ بشریت از تونلی می‌گذرد که ایستگاه پایانی آن جهان غرب است؟ و مک لوهان بر اساس همان ایده‌های لیبرالی قصد نداشت که تا جهان را در ابعاد یک دهکده کوچک توصیف کند، که همه اجزاء‌ آن، اجزاء هارمونیک یک دستگاه موسیقیایی هستند؟ و یا جهانی‌سازی و اصطلاحاً گلوبالیسم با این هدف بیان نشد که تمام عرصه داد و ستدهای جهانی در یک بازار با سلطه ماوراء ملی‌ها تعریف شوند؟ خوب اگر اینها یکسان‌سازی نیست، یا به قول هورکهایمر صنعت فرهنگ‌سازی نیست، پس چیستند؟
سابقه ایدئولوژی‌گرایی کجاست؟ می‌دانیم قرن نوزدهم به قرن ایدئولوژی مشهور است. تقریباً اغلب ایدئولوژی‌های بزرگ، یا در این قرن به وجود آمدند و یا ایده‌های آنها سرچشمه در اندیشه‌گران همین قرن دارند. ایدئولوژی‌هایی که در قرن نوزدهم به وجود آمدند منشاء فلسفی داشتند. قرن بیستم هم به تعبیری قرن ایدئولوژی بود، اما نه به یمن فلسفه بلکه به یمن تکنیک، نوعی ایدئولوژی‌های تکنیکی. توتالیتاریسم و فاشیسم پدیده‌های ایدئولوژیک قرن بیستم هستند. این دو، پیش از اینکه مرهون دیدگاه‌های فلسفی و سیاسی باشند، محصول دنیای تکنیکی بودند. زیرا وقتی تکنیک امکان سیطره و کنترل انسان و جامعه را بدست داد، و تکنولوژی‌های رسانه‌ای ‌توانستند از راه تکنیک تا مغز استخوان راه پیدا کنند، امکان تأسیس ایدئولوژی‌های توتالیتاریسم و فاشیسم فراهم گردید. اگر به نظریه سیستم‌ها اثر فون برتالنفی دقت کنید، این نظریه نوعی ایدئولوژی‌سازی در نظام تکنیکی بود. نظریه سیستم‌ها برای عموم اهل کتابخوان و دانشگاهی آشناست. برتالنفی یک زیست شناس بود که به ابداع نظریه سیستم‌ها پرداخت. نظریه سیستم‌ها ابتدا در زیست شناسی و فیزیک مطرح شد، و بعدها به علوم انسانی سرایت کرد. تقریباً هیچ دانش آموخته در رشته‌های مدیریت، فلسفه و جامعه شناسی وجود ندارد که با نظریه سیستم‌ها آشنا نباشد.
به کتاب حیات چیست؟ اثر اروین شرودینگر مراجعه کنید. شرودینگر یکی از برجسته‌ترین فیزیکدانان بعد از آلبرت اینشتین و ماکس پلانگ بود، نظریه مکانیک موجی از اوست. شرودینگر سعی می‌کند در این کتاب نقش کروموزم‌ها را در قالب نظریه سیستم‌ها در کل سازواره حیاتی نشان دهد. ایدئولوژی نوعی سیستم‌سازی در مجموعه ایده‌هایی است که مانند اجزاء یک سازواره گزارشگر یکدیگر می‌شوند. سوال؟ این کار خوب است یا بد؟ درست است یا غلط؟ خود نظریه سیستم‌های برتالنفی می‌گوید که خوب است یا بد، کار درستی است یا غلط؟ از نظر برتالنفی سیستم‌ها دو دسته هستند، سیستم‌های باز و سیستم‌های بسته. ایدئولوژی‌ها هم دو دسته می‌توانند باشند، ایدئولوژی‌های باز و بسته. باز و بسته بودن ایدئولوژی‌ها هم نسبی است. بعضی از ایدئولوژی‌ها کاملا بسته هستند، مانند توتالیتاریسم و ایدئولوژی‌های بنیادگرا. ایدئولوژی‌های باز هم بنا به مدعیان آنها کثیر هستند. هیچ ماست فروشی نمی‌گوید، ماست من ترش است. همه مدعی ارائه ماست شیرین هستند. فون میزس در کتاب لیبرالیسم به آشکارا از “ایدئولوژی لیبرالیسم” یاد می‌کند. با این قید که می‌گوید، ایدئولوژی لیبرالیسم علم‌محور است. فراموش نکنیم، مارکسیست‌ها هم به فلسفه علمی معتقدند. آنها نیز ماتریالیسم دیالکتیک و مانفیست مارکسیستی را علم‌محور می‌پندارند. بنابراین هیچکس نمی‌گوید ماست من ترش است، همه ایدئولوژی‌ها کم یا بیش آموزه‌های خود را علم‌محور می‌پندارند. علم محوریِ ایدئولوژی‌ها باید به میدان گفتگو و بحث آزاد واگذار شود. علم‌محوری تا جایی مصدق علم‌محوری است، که از دستورالعمل سیاسی و هژمونی‌طلبی خارج شود. و الا علم‌محوری به اشکال جدیدی از اسطوره‌گرایی و تقدس‌گرایی و پرستش ایدئولوژی منجر می‌شود. نویسندگان کتاب دیالکتیک روشنگری، مرادشان در اسطوره خواندن روشنگری، بیان همین مقصود بود.
سیستم‌سازی از ایده‌ها، به طوری‌که عناصر ایده یک سازواره منطقی را تشکیل دهند، که هم خالی از تناقض باشند و هم هر جزء آن گزارشگر اجزاء دیگر، کار معیوبی نمی‌تواند باشد. قابل درک است که سیستم‌سازی از ایده‌ها می‌تواند خطرناک باشد. به این معنا که ذهن کارکرد “باز” خود را در همزیستی با ایده‌های دیگر از دست بدهد. نگارنده این یادداشت خیلی احساس خوبی با ایدئولوژی و ایدئولوژی‌سازی، به دلیل کارکرد تمامیت‌خواهی ایدئولوژی‌ها ندارد. اما این احساس مانع از کارکرد واقعی و سازنده “ایدئولوژی‌های باز” نمی‌شود. به تعبیری دیگر، ایدئولوژی‌های باز و بسته را می‌توانیم، به ایدئولوژی‌های آزادی‌محور و ایدئولوژی‌های ‌قدرت‌محور تقسیم کنیم. اصالت فرد و اصالت جامعه هر دو وقتی به سیاست راه پیدا می‌کنند، به ابزار ایدئولوژی‌های قدرت‌محور تبدیل می‌شوند. فرد و جامعه هر دو اصیل هستند. فرد بدون جامعه وجود خارجی ندارد. ما همه آدمیان زبان و آداب و شخصیت خود را وامدار جامعه و مدیون جامعه هستیم. بدون جامعه انسان در حد یک حیوان تقلیل پیدا می‌کند. رسیدن به خیرهمگانی مرهون تلاش تک تک افراد است. فرصت نیست تا نشان دهم، در بسیاری از جهات افراد مؤظف‌اند به خاطر خیرهمگانی از منافع فردی چشم‌پوشی کنند. در عین حال هر فرد یک موجود اصل است. جوهر انسانیت در تک تک افراد جاری و ساری است. جامعه و خیرهمگانی نباید تهدیدی علیه حقوق و منافع فردی باشند. هر فرد آزاد است و حق دارد برخلاف جامعه راه و رسم زندگی خود را تعیین کند، اما نمی‌تواند و نباید بر ضد خیرهمگانی عمل کند. حکومت برآیند خیرهمگانی است، اما هیچ حکومتی نمی‌تواند و نباید خیرهمگانی را بهانه‌ای برای محدود کردن آزادی‌های فردی قرار دهد. ایدئولوژی برآمده از ترکیب حقوق فردی و جمعی با هدف قرار دادن آزادی‌ها، در کارکردهای زندگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، ایدئولوژی‌های باز هستند که به سعادت و پیشرفت فرد و جامعه کمک می‌رسانند. ایجاد تعادل منطقی و عادلانه میان خیرهمگانی با آزادی‌های فردی از راه تقویت جامعه مدنی صورت می‌گیرد. در واقع اگر بخواهیم هم به اصالت فرد و هم به اصالت جامعه دست بیابیم، و نوعی تعادل منطقی میان آنها ایجاد کنیم، هم از یک طرف مانع لجام گسیختگی و هرج و مرج حاکمیت منافع فردی باشیم، و هم مانع خودکامگی حکومت در بهانه کردن منافع جمعی، راهی جز ایجاد تضمین‌های حقوقی برای دوام و بقاء و گسترش جامعه مدنی نداریم. همواره این خطر وجود دارد که دولت‌ها خیرهمگانی را بهانه‌ای برای تهدید آزادی‌های فردی و اجتماعی قرار دهند. به غیر از تقویت جامعه مدنی و ایجاد تضمین‌های حقوقی، یک راه‌حل دیگر برای جلوگیری از این خطر، خالی کردن دولت (= state) از هر نوع ایده و مرام و ایدئولوژی است. با این وجود، کارکرد ایدئولوژی باز نه در دولت بلکه در جامعه مدنی است.
حاصل آنکه هراس از ایدئولوژی بی‌وجه است. اگر در زمانی لیبرالیسم به یک ناسزای سیاسی تبدیل شده بود، امروز شاهد ظهور گرایش‌هایی از لیبرالیسم هستیم که مدام در حال تولید و انتشار ناسزاهای سیاسی‌ای هستند که انتقام خود را از ناسزاگویان پس بگیرند. ناکارآمدی حکمرانان جمهوری اسلامی‌ و فساد سیستماتیک در قالب ایدئولوژی اسلامی، موجه‌ترین و ساده‌ترین ناسزای سیاسی را در اختیار تمام نیروهای هژمونی‌طلب قرار داده، تا در عکس‌العمل به وضع موجود مفهوم ایدئولوژی را به کارسازترین کارگاه تولید ناسزا تبدیل کنند. به این طریق است که چرخه ناسزاگویی و حذف مدام در کشور بازتولید می‌شود

Recent Posts

معاویه: یک عرب ایرانی یا مسیحی؟

مسعود امیرخلیلی

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آقای خامنه‌ای، ۱۳ آبان و شورای‌ نگهبانِ جهان

۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

آیا پذیرفتگان دیکتاتوری مقصرند؟!

در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…

۱۳ آبان ۱۴۰۳

روز جهانی وگن؛ به یاد بی‌صداترین و بی‌دفاع‌ترینِ ستمدیدگان!

امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندی‌ها و خودآگاهی‌هایی است…

۱۲ آبان ۱۴۰۳

اسرائیل؛ درون شورویه و بیرون مستبده!

درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…

۰۸ آبان ۱۴۰۳