مقدمه:
انتخابات در ایران، دریچهای برای آگاهی از خواست عمومی، میزان مشروعیت حکومت و اقبال جامعه به جناحهای سیاسی است. این انتخابات، بعد از دوم خرداد ۱۳۷۶شمسی که در فضایی حداقلی از گزینش نامزدها، شرایطی را بوجود آورد تا مردم در اقدامی هماهنگ و بدون برنامهریزی قبلی با رأی به نامزدی که کلیت حاکمیت با او همراه نبودند، ساختار قدرت را به چالش میکشیدند؛ چرا که انتخابات، بستری برای بیان خواست عمومی تبدیل شده بود. این کارکرد انتخاباتی، ساختار اقتدارگرا را به مهندسی انتخابات با نظریه استصوابی سوق داد. در این دیدگاه، برخلاف اصل قانون اساسی که مبنا را بر برائت افراد میگذارد، مگر آنکه خلافش ثابت شود؛ بنیاد عملی خود را بر عدم برائت افراد میگذارد که حال باید اعضای شورای نگهبان، ادله لازم برای اثبات صلاحیت و برائت فرد اقامه کنند. این آغاز فرآیندی بود که به مهندسی انتخابات از سوی جناح اقتدارگرا معروف شد. این منش که در عدم اعتقاد به آراء عمومی در عرصه سیاسی فعالیت میکند؛ میزان را نه در درک خواست عمومی که در فرآیندی معکوس به خواست قدرت متجلی در امر ولایی باور دارد. عدم آگاهی عمومی از مصالح و منافع ملی و نیز ندانستن مردم از سعادت و بهزیستی دنیوی و اخروی خود، سبب شده تا با ارجاع امر به ولی، به عنوان عقل مُدبر و دانای کل، سعادت عمومی و بهزیستی را به معنای واقعی محقق میسازد. باور به کودکی افراد جامعه و عدم توانایی تحلیل مسائل و معادلات امر قدرت در داخل و خارج، سبب رجوع مردم به ولی در انقلاب سال ۱۳۵۷شمسی بوده است. این باور را میتوان در آراء افرادی چون مصباح یزدی مشاهده کرد. این تفکر در جناحهای سیاسی داخلی با عنوان اقتدارگرایی و با پشتوانه ساختار نظامی، توانست بر تمام مجاری انتخاباتی سلطه پیدا کند. نتیجه این سلطه فکر اقتدارگرایی، انسداد سیاستورزی در مقام اول بود. سپس با عناوینی چون خالصسازی و…حذف جناحهای رقیب چون اصلاحطلبان را در دستور کار قرار دادند. در نهایت تمام نهادهای انتخابی که میبایست انعکاس دهنده خواست و رأی عمومی میبودند؛ از جایگاه قانونی خود ساقط و به نهادهای بخش اقتدارگرای حکومت تقلیل یافتند.
این شرایط با پایان دوره اصلاحات و روی کار آمدن احمدینژاد، جرقه آن زده شد؛ امری که با اتمام دوره اول احمدینژاد به شکلگیری جنبش سبز منتهی شد. البته در بخش پارلمانی با اتمام دوره ششم مجلس و ردصلاحیت، بسیاری از نمایندگان اصلاحطلب حاضر در مجلس، آزموده شده بود. بخش اقتدارگرا با کمک بخشهای نظامی و امنیتی، نهادهای انعکاس دهنده خواست عمومی را از کارکرد حقیقی خود انداختند. این فرآیند به انسداد سیاسی در ساختار قدرت منتهی شد. اگر چه بدنه اقتدارگرا با نمایشهای ایدئولوژیک، تلاش بر انعکاس انتخابات مردمی را نمود میداد؛ اما مردم با خودآگاهی به وضعیت شکل گرفته، از اصلاح امور مأیوس شده بودند. بررسی مشارکت عمومی در انتخابات چند دوره اخیر این ناامیدی در مردم از کلیت حکومت و اصلاحپذیری آن نمود دارد. در این میان جناح اقتدارگرا بیپروا، حتی کوچکترین صدا را با عنوان همسویی با دشمن از صحنه سیاسی حذف میکرد؛ با این وجود جریان اصلاحطلب که از بیمعنایی نهادهای انتخابی و رأی مردم به خوبی آگاهی دارد؛ در آستانه هر انتخاباتی با وجود رد صلاحیت نامزدها به هیزم گرما بخش تنور انتخابات تبدیل شدهاند. مردم با استراتژی قهر از صندوق رای نافرمانی مدنی را در پیش گرفتهاند، جریان اصلاح طلب این استراتژی را نادرست تصور میکرد. لذا به فشار هرچه بیشتر برای شکستن سد متصلب قدرت اقتدارگرایان همت مضاعف میکردند. امری که رویگردانی کلی مردم از اصلاحطلبان را بهوجود آورده است.
حال در آستانه انتخاباتی دیگر در اسفند ماه، با وجود ادامه رهیافت خالصسازی حتی در این مجلس مهندسی شده، مناظرهای توسط مدرسه آزاد فکری برگزار میشود که در آن یکی از اعضای جبهه اصلاحات، دکتر حمیدرضا جلائیپور که خود جامعهشناس هم هست، بر مشارکت در انتخابات و تلاش برای فرستادن چند نفر معدود تأکید میکند. در مقابل او دکتر حاتم قادری قرار دارد که در مقام تحلیل شرایط عمومی جامعه، به چراییهای بنبست اصلاحطلبی، انسداد سیاسی، یأس و ناامیدی عمومی در جامعه ایران و نتایج آن توجه میکند و به جای فشار برای ورود به بدنه قدرت بههر نحو شکل از شکلگیری جبههای از نخبگان و روشفکران مقبول جامعه برای هدایت عمومی حرکتهای مردمی دفاع میکند. در این نوشتار، ضمن پرتو افکنی به زاویای گفتاری این دو استاد دانشگاه به نقد و بررسی این مناظره میپردازیم. اهمیت این مناظره در رویکرد تحلیلگران آن هم هست؛ دکتر جلائیپور جامعهشناسی و دکتر قادری علوم سیاسی خواندهاند و از زاویه اندوختههای تخصصی خود به دشواره انتخابات در ایران توجه میکنند. این مناظره به ما نشان میدهد که این دو تخصص در درک دشواره و تحلیل آن و ارائه راه حل موفقتر ظاهر شدهاند.
اصلاحطلبان و انسدادسیاسی
جریان چپ اسلامی که با انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ شمسی به جریان اصلاحطلب معروف شدند. این جریان که از نیروهای پیرامون آیت الله خمینی بودند، در دوره رهبر دوم از قدرت رانده شدند. این اخراج از قدرت، سبب شد تا این نیروها با رجوع به دانشگاه در صدد آموزش تخصصی در حوزه امور بایسته برای حکومتمندی شدند. سال ۱۳۷۶ شمسی نقطه عزیمتی برای این جریان بود تا با وزنکشی اجتماعی، اقبال عمومی به این جریان را مورد سنجش قرار دهند. اما تلاقی نارضایتی عمومی از شرایط دوران سازندگی با بازگشت جریان چپ برای کسب قدرت، سبب اقبال عمومی برای ابراز یک، نه بزرگ به شیوه اداره کشور شد. این جریان با طرح ایدههای آزادیخواهانه و عدالتگرایانه، توانست با کسب رأیی ۲۰ میلیونی به ساختار قدرت وارد شود. جریانی که تنها برای درک مزاج عمومی جامعه به انتخابات وارد شده بود؛ بدون برنامهریزی قبلی از استراتژی تا تاکتیک و تنها با یک سری برنامههای کلی قدرت را بدست گرفت.
کسب قدرت، جریان چپ را به اصلاحطلبانی تبدیل کرد که از درون ساختار قدرت، در صدد اصلاح آن اقدام کردند. این ذهنیت با کسب اکثریت کرسیهای مجلس، قوت بیشتری گرفت. عصر طلایی جریان چپ با رویارویی با لایه سخت قدرت که در جریان اقتدارگرا متجلی میشد؛ روبه افول رفت. اصلاحطلبی در همان دوره اول حکومت محمد خاتمی به بن بست رفت و دوره دوم، چهار سال روزمرگی و اتلاف وقت در کشاکش و بازی موش و گربه با جریان اقتدارگرای متکی به نیروهای نظامی گذاشت. امری که زمینه رویگردانی، تودههای عمومی از اصلاح طلبان شد. عدم اقبال عمومی به دومین دوره انتخابات شوراها، افول اصلاح طلبان را خبر میداد. روی کار آمدن احمدینژاد را باید نتیجه افول اصلاح طلبان همراه با خواست عمومی برای توسعه اقتصادی مقدم بر توسعه سیاسی تصور کرد.
جنبش سبز که در دوره انتخابات احمدینژاد از ذهنیت به محاق رفته اصلاحطلبی و نیاز به تغییر در بدنه قدرت با مدیران لایق بوجود آمد. اما در این انتخابات، بخش اقتداگرای نظامی، مهندسی انتخابات را به صورت گسترده در لایههای مختلف در دستور کار قرار بود. سرکوب خواست عمومی در جنبش سبز، شروع فرآیند تقاطع در شکافهای متراکم دولت – ملت بود. دولت– ملت که پس از جنگ در قالب برخوردهای مختلف صورت گرفته که منتهی به استبدادورزی و اقتدارگرایی در ساخت قدرت شده بود، دچار شکافهای عمیقی شده بودند. این شکافها از دوم خرداد ۷۶شمسی به بعد، به جای التیام آن به تعمیق آن با ذهنیت استبداد متکی به نیروی نظامی پرداخته شد. حاکمیت اقتدارگرا با ذهنیت استیلای آهنین قدرت، هیچ ابایی از حذف نیروهای همسو با حاکمیت نداشت. فرآیندی که از حذف اصلاحطلبان آغاز شده بود، دامان نیروهای محافظهکار را هم گرفت. اکنون بخش اقتدارگرای نظامی، با اتکاء به نیروهای جوان، کم سواد سیاسی، بیتجربه در عملگرایی سیاسی، ساختار قدرت را برپایه اطاعت محض از امر ولایت تشکیل دادهاند. حاکمیت اقتدارگرا با این ساختار در صدد حل مسئله جانشینی رهبری است.
حال در این شرایط اصلاحطلبان در فرآیندی به جا مانده از تفکر جامعه، هنوز در ایده اصلاح از طریق نفوذ در ساختار قدرت هستند. حمیدرضا جلائیپور با عنوان جامعهشناس که در این مناظره در چند نوبت اظهار میکند که در حال رصد صحنه سیاسی است، ایده شرکت در انتخابات را با دلیل حضور ۴۰% تودهها در آن توجیه میکند. اصلاحطلبان که رهیافتی جز کسب قدرت در شاکله ذهنی خود نمیپپرورانند برای آن آمار و ارقامی برمیسازند که پیمایش نشده است. در مقام اول باید دانست که در انتخابات مجلس، مشارکت در شهرهای کوچک و حاشیهای، بسیار متفاوت از شهرهای بزرگ و مرکزی است. در شهرهای کوچک، انتخابات متکی بر روابط قومی و قبیلهای است؛ حال در این بستر، اصلاحطلبانی چون جلائیپور چگونه و از چه نامزدهایی حمایت خواهند کرد. این در شرایطی است که نیروهایی چون آقای پزشکیان که از این رابطه در تبریز کسب رأی کرده هم رد صلاحیت شدهاند. چرا و به چه دلیل، حضور افراد نیک سرشت در تعداد محدود در مجلسی مطیع امر ولایی، میتواند در رهیافت اصلاحطلبی مؤثر باشد. جلائیپور با مثال مصدق و نیروهای اقلیت در پارلمان عصر پهلوی دوم، آن تجربه را سرمشق جریان اصلاحطلبی برای حضور در انتخابات پارلمان مطرح میسازد. غافل از این که مُصدق و نیروی اقلیت در مجلس، متکی به یک اکثریتی در بیرون از مجلس بودند که در موقع ضروری با حضور در پشت دروازههای پارلمان فشار بر افکار نمایندگان را صورت میدادند. مُصدق و نیروی اقلیت، تحصیلکردههایی نخبه و کارکشته سیاسی بودند که از تمام توان و امکانات اجتماعی و سیاسی برای اصلاح قدرت و مشروط کردن آن، بهره میبردند. اما اکنون در شرایط فعالی این چنین نیروهایی با کدام پشتوانه اجتماعی و قدرت ذهنی سیاسی میتوان وارد مجلس کرد که آقای جلائیپور در صدد مشارکت در انتخابات میزند. به جا است که جناب جلائیپور هزینه و فایده مشارکت در این انتخابات و امکان فرستادن نامزد مورد نظر را بسنجند و جامعه را اقناع کند. بهجاست که آقای جلائیپور در شرایط فعلی که در انسداد سیاسی کامل بسر میبریم، تفاوت نامزد با نامزد و مجلس با مجلس از لحاظ نقشآفرینی و کارکرد را توضیح دهند.
در مقابل آقای حاتم قادری استاد علوم سیاسی قرار داشت که از عدم مشارکت در انتخاب دفاع میکرد. قادری بر خلاف جلائیپور، سخنان خود را با چشماندازی تحلیلی به وضعیت پیشآمده آغاز میکند. چرا که قادری به عنوان استاد علوم سیاسی خوب میداند که هر پراکسیس یا کنش عملی سیاسی متکی به ذهنیتی است که مقدم بر عمل است. ذهنیتی که در فرآیند گذار انقلابی از پهلوی به جمهوری اسلامی، از سلطنت به ولایت فقیه بازنمایی شده است. امتدادی که استبدادگرایی را در بستر جدید فقهی بازتولید شده است. قادری با کلیدواژه کامبخشی، این امر را توضیح میدهد که تلاش برای گرم کردن تنور انتخابات که نتیجه آن معلوم است، نتیجهای جز کامبخشی به ولایت و جناح اقتدارگرا نخواهد بود.
حاتم قادری بر خلاف جلائیپور برای شرایط عدم مشارکت، طرح بدیل ارائه میدهد؛ چیزی که اصلاح طلبان از ارائه تصور بدیل انتخابات و صندوق رأی ناکام هستند. در این نقطه است که تفاوت دو دانش در سطح جامعه ایران را میتوان دید. جامعهشناسی که از تحلیل شرایط شکل گرفته در جامعه خود بازمانده است و با طرح سوال چرا صادق بوقی از ۳۰هزار بازدیدکنده ناگهان به یک میلیون تغییر میکند، اکتفاء میکند. اما دانش سیاسی با امکانات تاریخی، جامعهشناختی و سیاسی و حتی مبانی اقتصادی، فرهنگی و نظامی، میتواند مخاطرات پیش روی ایران و چگونگی گذار از آن، خطر فروپاشی اجتماعی و بازدارندگی آن و نیز عبور مسالمتآمیز از اقتدارگرایی را طراحی کند. این امر در کلام حاتم قادری بهوضوح نمایان بود. قادری در بدیل صندوق رأی، با بیان این امر که نخبگان جامعه در قبال آن مسؤول هستند و باید ترس از گذارها را از مردم بزدایند. آن گاه با تشکیل آن چیزی که اصلاح طلبان در قدرت تصور میکند در خارج از آن و در بدنه جامعه مدنی، فرآیند ناجنبش حاکم بر امروز ایران را به جنبشی تمام عیار تبدیل سازند. مشکل بنیادین جامعه امروز، نبود اعتماد عمومی مردم به طبقه روشنفکر و نخبه متفکر است. این بدنه متفکر و روشنفکر را در خارج از ساختار قدرت و در راستای هدایت گذار مسالمتآمیز شکل داد. قادری به روشنی در جواب جلائیپور که حکومت را باید ناگزیر از پذیرش انتخابات و ناتوان از حذف انتخابات کرد، پاسخ میدهد که این حاکمیت نمیتواند صندوق رأی را حذف کند چون در صورت حذف آن تعارضهای حاکمیت بیشتر میشود، لذا با پذیرش انتخابات به کاریکاتوری از آن انتخابات بسنده میکند.
نتیجهگیری:
حال در این وضعیت همه مسائل به جامعه احاله می شود؛ در ساختار اقتدارگرای نظامی ولایی، تلاش میکنند مردم را در قبال مسؤولیتپذیری مبرا سازند. رهیافتی که نتیجهای جز عقبماندگی و تعطیلی تاریخی نخواهد داشت. در این شرایط اصلاحطلبان با تلاشی کامبخشی از بازی سیاسی که نتیجه آن مشخص است، تنها خود را نه به جامعه و آرمانهای آن که به حکومت و سیاستهای پسرفتگرایانه آن متعهد میسازند. این جریان اصلاحطلبی اگر پوستاندازی صحیح نکند و از امکانات و توانمندیهای خود در راستای تقویت جامعه در مقابل حکومت بهره نبرد، هیچگاه امکان خروج از افول(decline) را نخواهند داشت. در مقابل جریان روشنفکر و نخبگان دانشگاهی که متکی به طیف عظیمی از دانشجویان است که راهبر اجتماعی هستند؛ باید با تقویت بدنه نخبگی در جامعه مدنی از طریق اتحاد با نیروی پیشروی دانشجویی و طیفهای مردمی، مسیر گذار مسالمتآمیز و اصلاحطلب خارج از بدنه قدرت را شکل دهند.
در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور
رسانههای گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاستهای آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، بهطور…
زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…