مقدمه
در روش هرمنوتیک، مواجه با یک متن، از برای فهم آن را تفسیر یا تأویل میانگارند. در این مواجه، هر درک و فهمی از متن را میتوان صحیح و صائب دانست؛ زیرا که خوانشگر متن، با پیشفرضها و بستر اجتماعی در افقیقرار میگیرد تا با رویارویی با متن، آن را به حرف در آورد و آن را فهم نماید. در این رویکرد ما با فهم غلط یا تفسیر ناصحیح روبرو نیستیم؛ بلکه هر مواجهای با متن، میتواند فهم و تأویلی درست باشد؛ به شرط آنکه خوانشگر متن، مقدمات لازم و درست را بکار بگیرد. از مقدمات بایسته آن است که خوانشگر بدون غرض و پیشداوری با متن روبرو شود. متن را سوژه صامت در نظر بگیرد که از زاویه دیالکتیک افقهای معنایی در بستر اجتماعی مشخص، آن را به سخن در آورد. مؤلف را از ذهن بزداید و متن را با مرگ مؤلف به هماوردی تفسیر بخواند. این رهیافت، سبب میشود تا ما با پرسشها و فرضیههایی که در ذهن داریم با متن روبرو شویم؛ آنگاه متن در فرآیند سگالش فکری، خود را در پاسخ به پرسشهای خوانشگر به سخن در میآورد.
این نقطه عزیمت برای فهم و تأویل متن Text خواهد بود. سید جواد طباطبایی، اندیشمند و فیلسوف سیاسی بود که با توجه به طرح ایران به صورت یک مسئله و ایده فکری به فیلسوف و اندیشمند سیاسی ایران معروف شد. وی در طول عمر پژوهشی خود، تلاش کرد برای اولین بار، ایران و دشوارههای آن را مورد تأمل قرار دهد. فرآیندی که در آن ایران به صورت یک مسئله در عرصههای دانشگاهی و پژوهشی مورد توجه علمی قرار گرفت. طباطبایی امروز در کنار ما نیست؛ بلکه به صورت یک اندیشمند صاحب طرحواره فکری در قامت یک متن برای ما در آمده است. متنی که با مراجعه به آن میتوان او را فهمید، تفسیر و تأویل کرد و در مسیر فکری که برای ما مشخص کرده، ایدههایش را توسعه بخشید. در عین حال این متن، قابلیت نقد، اثبات و ابطال پیدا کرده است. اگر در زمان حضور فیزیکی طباطبایی، بسیاری از مواجه علمی با او- بر هر دلیل- اِبا داشتند، امروز این امکان مهیا شده است. اما باید در نظر گرفت که درست است که طباطبایی امروز به مثابه متن در فرآیند سگالش فکری به سخن در میآید؛ اما در این مواجه علمی اگر از مدار بایسته یک رویارویی علمی خارج شویم، بنیانهای ضعف دانشی خوانشگر نمایان خواهد شد. مهمترین ویژگی که متنوارگی یک فکر میتواند داشته باشد، این است که در این فرآیند رویارویی برای فهم و تفسیر، توانمندی و یا ضعف علمی خوانشگر عیان میشود. از اینرو، خوانشگر باید با توجه به مقدمات صحیح به سراغ متن برود تا با مواجه استدلالی آن را به خوانش و تأویل در آورد.
در این میان، سمینار نقد و بررسی آراء و آثار سید جواد طباطبایی با تأکید بر فلسفه علوماجتماعی به همت انجمن جامعهشناسی ایران در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. این سمینار بیتوجه به این موضوع که طباطبایی، صاحب یک کلان پروژه فکری است؛ افرادی از اساتید دانشگاه و پژوهشگر در حوزههای گوناگون را در کنار هم نشانند تا درباره طباطبایی سخن بگویند. این افراد نیز در این بستر به این کلان پروژه به صورت کلان و کلی توجه کردند؛ یعنی برخلاف موضوع سمینار که تأکید بر فلسفه علوماجتماعی داشت، ادعاهای کلی و سخنانی خارج از اندیشه طباطبایی بیان شد. امر تا آنجایی پیش رفت که از طباطبایی را اندیشمند متناقضگو و ناآگاه به این امر معرفی کردند. در این نوشتار امکان پرداختن به تمام ادعاها و بیان ایدههای طباطبایی وجود ندارد. لذا با توجه به یکی از سخنرانیها در این نشست، نوع مواجه در خوانش آراء طباطبایی را مورد کندوکاو قرار میدهیم.
سید جواد میری، جامعهشناسی که در نوشتههای بسیاری و نیز درسگفتارهای دانشگاهی به تحلیل زوایایی از اندیشه طباطبایی پرداخته است. در این سمینار وی تلاش کرد با توجه به اولین اثر و آخرین نوشتار طباطبایی، آغاز و انجام فکری طباطبایی را مورد ارزیابی قرار دهد. حال ما با تمرکز بر این گفتار، نمونه واضحی از مواجه با مقدمات نادرست در فهم ناصحیح اندیشه طباطبایی را نشان دهیم.
نقد آغاز و انجام فکری طباطبایی
جواد میری در سخنرانی خود، از کلان پروزه طباطبایی درباره ایران، نقطه عزیمت فکری و نوشتار پایانی را برگزیده و ادعاهای خود را بر این دو نقطه استوار میسازد. البته در توجه به این دو اثر نوشتاری طباطبایی، به یک پارگراف از هر دو نوشته آغازین و انجامین توجه میکند و نقد و ردیهای بر فکر طباطبایی ارائه میکند. میری در آغاز سخن بیان میکند که برای شناخت بهتر یک متفکر باید دیگریهای او را باید شناخت؛ دیگری طباطبایی آلاحمد و علیشریعتی بودند. میری در ابتدای سخن خود از ان جهت مطرح میسازد که بگوید تمام نقدهایی که طباطبایی به آل احمد و شریعتی داشته، خود نیز بدانها گرفتار بوده است. مباحثی چوب غربگرایی، چپاندیشی و ناآگاهی به خویشتن و طرح ایدههای بازگشت به خویشتن و… همه از مواردی است که جناب میری در طول سخنرانی تلاش میکند آنها را با دلیل و استدلال ارائه دهد. سپس در بیان آغاز فرآیند فکری طباطبایی به انتشار اولین اثر او اشاره کند. کتاب لنین و فلسفه، اثری درباره لئوآلتوسر که در سال ۱۳۵۸شمسی توسط کتابخانه سیوسیالیسم چاپ شده است. آنگاه به آخرین نوشتار طباطبایی که در اوج بیماری و در ایام بحران و کشاکش ملت و حکومت نتیجه قتل مهساء امینی، با عنوان انقلابی ملی در انقلاب اسلامی نگاشته، توجه میکند.
جناب میری اگر درصدد بیان سیر تفکر طباطبایی بود، بیشک میبایست از نقطه آغازین که همانا اولین نوشته یک متفکر است، شروع میکردند. اما در واقع، این نقطه آغازین مورد نظر میری، چه نسبتی با طرحواره فکری طباطبایی میتواند داشته باشد؟ سؤالی است که ایشان میبایست به آن پاسخ دهد. همانطور که در مقدمه بحث اشاره کردیم، طباطبایی، اندیشمند طرحواره ایران است. این طرحواره در زمان نگارش و نشر کتاب لنین، هنوز مسئله طباطبایی نبوده است. این کتاب، یک تحقیق دانشجویی است که در مقطع کارشناسی ارشد به خواسته استاد در دانشگاه سوربن به نگارش درآمده است. طباطبایی با توجه به دوران انقلاب که چپهای مارکسیست در آن حضوری فعال داشتند و در خاطرات خود گفتگوهای پیرامون مسائل انقلاب با مارکسیستها را مورد اشاره قرار میدهد. نشر این کتاب با توجه به تب مارکسیستی جامعه بوده است. طباطبایی در این کتاب مقدمهای مینویسد که در آن به نقد مارکسیست ایرانی میپردازد، که بخشی از آن مورد اشاره جناب میری بوده است.
طباطبایی مهمترین دشواره فکری روشنفکران ایرانی را در مقدمه این کتاب، عدم شناخت جهان بیرونی میداند؛ زیرا از دیدگاه وی، چون ما عینیت و جهان پیرامونی ما ودشوارههای آن و مسائل پیشرویش، بدرستی برای اندیشمندان شناخته شده نیست، نمیتوانند در عرصه نظری، تئوریی ارائه دهند که ما را از علم به حقایق امور و تعبیر هستی آگاه سازند. طباطبایی بهطور دقیق در نقد مارکسیسم بیان میکند که تمام مبارزان انقلابی مارکسیست در ایران از درک نظری از خود داشتههای فکری و سنتی ما و از توضیح هستی و جهان مادی عاجز و ناتوان هستند. حال این کتاب که در عرصه فکری مارکسیستی باید اثری دانشگاهی تلقی کرد؛ تنها در مقدمه آن طباطبایی به بیان فکر انتقادی خود، نسبت به جریانی که در کنار انگارههای اسلامگرایی، پارادایم غالب بوده، بیان داشته است. حال در این اثر، دالی بر مدلول مارکسیست بودن طباطبایی نمیتوان یافت. حال اگر فرض را بر آن بگذاریم که طباطبایی در ابتدای مسیر فکر، گرایش به مارکسیست داشته، آن را نمیتوان بر او خرده علمی گرفت؛ زیرا که طباطبایی به عنوان یک متفکر، تغییر و تحول فکری در مسیر تکامل و تعالی را به ما آموزانده است. اما جا دارد که جناب میری، چریک بودن طباطبایی و یا گرایش فکری به چریکهای فدائی را در آثار طباطبایی و نوشتههایش به ما نشان دهد. حال در دوران جوان، برپایه شور حاصل از موقعیت سن، به مطالعه یا توجه به یک جریان را نمیتوان آن را ملاکی بر پویش فکری آن متفکر قلمداد کرد.
باز اگر فرض کنیم که طباطبایی در دهه ۶۰شمسی که در ابتدای مسیر فکری خود بوده؛ بدنبال راهی فکری و تئوریک برای تعبیر از جهان و ارائه نقشه راهی برای تغییر انقلابی بوده است، نمیتوانیم آن را خارج از گفتمان غالب در آن جهانزیست تفسیر نماییم؛ اما مسئله این است که ما هیچ انگارهای برای گرایش به چریکهای فدائی در فکر طباطبایی پیدا کنیم. جا دارد که آقای میری توضیح دهند که برپایه کدام نشانه و اماره فکری، طباطبایی جوان را به گرایش به چریک فدائی منتسب کردهاند.
در یک جمعبندی کلی باید گفت که طباطبایی با درکی صحیح از رابطه یک متفکر با جهان پیرامونی خود، بدنبال مبنایی نظری برای توضیح هستی بودند. این درک تقدم ذهن بر عنیت، طباطبایی را در موقعیت صحیح از مواجه با دشواره ایران قرار داده است. انسان اندیشمند در مواجه با هر نادانستهای، تلاش میکند آن را در مواجهه اولیه، پاسخی ابتدایی به آن نادانسته یا مجهول ارائه کند. این همان چیزی است که منطقدانان در تعریف علم بدان اشاره میکنند. علم حرکت از مجهول به سمت معلوم است. مجهول، نادانسته است که انان متفکر با طرح فرضیههای اولیه، تلاش میکند آن را به مسئله تبدیل کند. مسئله، ساختاری مشخص از پرسشها، فرضیهها و دستگاه مفاهیم است که در فرآیند پویش فکری با تلاش به پاسخی بایسته و معلوم برسیم. طباطبایی در فرآیند، رویارویی با مارکسیسم در دوره انقلاب و نقد آن، ضعف فکری و ناتوانی از تعبیر جهان پیرامونی ایرانی به وسیله این جریان چپ را مشخص نماید. این تلاشی که طباطبایی در اوان جوانی صورت میدهد قابل تحسین است؛ زیرا در سن، نشانه از پُر مطالعه بودن و آگاهی عمیق از اندیشههای مطرح داشته است. لذا در نقد خود، تاکید میکند که مبارزان چپ در ایران، تنها مقلدانی هستند که ایدههای تولید شده دیگران را بدون توجه به بستر اجتماعی خود و حتی سنت فکری و فلسفی که در آن حضور دارند، تکرار میکنند. حال در این میان احسان طبری را از آنان مستثنا میکند، چون این فرد نسبت به خود داشتهای فکری و فلسفی در ایران و اسلام آگاه است و در تلاشی، بدنبال همسازی ایدههای مارکسیستی با خود داشته است. طباطبایی اگر طبری تحسین میکند، نه از باب دستاوردهای فکری او است؛ بلکه او را به دلیل آگاهی از سنت فکری- فلسفی ایرانی – اسلامی قابل تحسین میبیند.
سید جواد میری، پس از توضیح آغازگاه فکری طباطبایی از پایگاه چپ مارکسیستی و چریک فدایی، که همواره ما ایرانیان در مقام نقد، به جای نقد فکر به نقد شخص و برچسبزدن به او عادت داریم؛ به پایان طباطبایی و سلسله نوشتار انقلاب ملی در انقلاب اسلامی توجه میدهد و از میان این سلسله مطالب، تنها به یک پاراگراف-همانند آغازگاه فکری- استناد میکند تا با یک ایده مطرح در آن سلسله نوشتار به نقد و رد فکری طباطبایی اشارت داشته باشد. هرچند میان نقطه عزیمت طباطبایی و نقطه انجامش از لحاظ منطقی هیچ نسبتی وجود ندارد. نقطه عزیمت مورد اذعان، کار دانشگاهی در توضیح یک فکر و آن مارکسیست بوده است که طباطبایی در مقدمه آن در هنگام نشر، به طرح دیدگاه خود درباره این جریان فکری با مسئله ایران در آن زمان توضیحی ارائه میدهد. اما نقطه انجام طباطبایی در چارچوب طرحواره فکری طباطبایی جای دارد. طباطبایی در توضیح مسئله ایران که مسیر طولانی تحقیقی و هزاران برگ نوشتاری به مثابه پشتوانه دارد؛ توضیح میدهد که مسیری که از مشروطیت برای حکومت قانون و محدودسازی قدرت آغازشد، چگونه به انقلابی با بُنمایه دینی و ایدئولوژیک رسید. این توضیح خارج از چارچوب کلان پروژه طباطبایی نیست. این نوشتهها با طرح مسائل عمیق فکری، نمیتوان با استناد به یک پارگراف و یا یک یا چند جمله، کلیت آن را نفی و طرد کرد. جناب میری به این سخن طباطبایی استناد میکند که انقلاب اسلامی را انتقام مشایخ و مراجع از نظام قانون بود. آنگاه بیان میکنند که طباطبایی طوری مسئله مطرح میسازد که انگار در آن انقلاب کسانی دیگر حضور نداشتند و فقط این مشایخ و مراجع به انتقام برخواسته بودند. سبب به بحث تئوریک پیرامون انقلاب میپردازند. از دیدگاه میری، انقلاب عبارت از ظهور سوژه در جامعه است. آنگاه در تعریف سوژه، اظهار میدارد که سوژه یعنی انسان آگاه، جامعه آگاه و تاریخ آگاهی که ارادهای برای تغییر جامعه خود داشته باشد.
توجه به این چیزی که میری در صدد طرح آن است، باید گفت که ایشان، تعریفی مدرن از انقلاب ارائه میدهد که نقطه تضاد او با طباطبایی در انطباق این تعریف از انقلاب بر سال ۱۳۵۷شمسی است. طباطبایی این تعریف میری از انقلاب را برای توضیح، انقلاب اسلامی نمیپذیرد و از این جهت از از دو اصطلاح انقلاب در انقلاب استفاده میکنیم. اگر طباطبایی انقلاب اسلامی را سوژه محور میدانست در صدد نفی آن با انقلاب ملی نبود. تعریف مدنظر میری، بر انگاره انقلاب ملی طباطبایی مصداق مییابدنه بر انقلاب اسلامی. طباطبایی در این نوشتار در صدد توضیح این موضوع است که انقلاب سال ۵۷، به دلیل ناخودآگاهی اجتماعی از سنت فکری ایرانیان و از میراث دینی آنان از یکسو که منجر به ناآگاهی نسبت به آن چه باید برساخته شود از سوی دیگر، آن را نه انقلابی مدرن که در آن ظهور سوژه مطرح است؛ بلکه انقلابی سنتی با بُنمایه افلاطونی، باید قلمدادش کرد. در تعریف افلاطون از انقلاب، به واژگونی ساختارها همراه با خشم و خونریزی توجه داده میشود که در موضعی متضاد از دوره مدرن، این تغییر و تحول عمیق در آن ملاک است. طباطبایی انقلاب اسلامی را تغییر و واژگونی ساختار قدرت سلطنتی و جایگزینی ساختار فقاهتی اشاره دارد که از لحاظ ماهیتی در امتداد یکدیگر هستند. تنها تفاوت، سلطنتی عرفی به سلطنت فقیه تحول یافته است. حال جناب میری لازم است بدانند که تمام انقلابها را نمیتوان با یک تعریف که مورد قبول ایشان است، توضیح داد. همچنین سخن طباطبایی، زمانی معنای خود را مییابد که بدانیم، منطق نوشتار او چیست. انقلاب اسلامی، همانگونه که جناب میری میگوید، همه جریانها در آن حضور داشتند، چپها اسلامی و غیر اسلامی، راستهای سنتی و مدرن، اسلامی و غیر اسلامی تا فقها در آن مؤثر بودند؛ اما این حضور به خودآگاهی از خویشتن خویش و موقعیت در آن منتهی نشده است. همچنین به دالی واضح و مبرهن از آن چه میخواهند و آن چه باید تحقق یابد، منجر نشده است. اما چیزی که به صورت عینی خودش را بر ما عرضه میدارد، پراتیک روحانیت در پس زدن تمام دستاوردهای انقلاب مشروطیت و نظام قانونی آن بوده است. آن چه در مجلس خبرگان به عنوان نظام ولایت فقیه صورت بندی میشود که آیت الله خمینی در سال ۱۳۶۷ در توضیح آن به امام جمعه موقت وقت اظهار میدارد این است که قدرت ولایت فقیه، بیش از آن چیزی است که شما در ذهن دارید است. هر آن قدرتی که برای پیامبر اسلام در حکومت متصور هستید، باید برای فقیه هم همان را در نظر بگیرید. این سخن را با رجوع به کتاب حقوق اساسی ج.ا.ا. جلد اول، مرحوم سید محمد هاشمی، میتوان تمام زوایای حقوقی آن را کندوکاو کرد.
اکنون که به منطق و مراد فکری طباطبایی از انقلاب اسلامی را دریافتیم، باید به زاویه دیگر فکری مطرح در این نوشتار توجه کنیم و آن اقلاب ملی است. امری که جناب میری با درکی مدرن از مفهوم ملت، این عبارت طباطبایی که ما ایرانیان در طول تاریخ یک ملت بودیم را به داستانسرایی و افسانه بافی قلمداد میکند. البته جای بسی شگفتی است که جناب میری در توضیح انقلاب به تعریفی مدرنتکیه میکنند و انقلاب اسلامی را مصادق آن میداند که حال یک جریانی با تعریفی خاص در صدد مصادره آن میدانند؛ غافل از این جریان مدنظر میری، رهبریت این انقلاب را در اختیار داشتند و اندیشمندی چون علی شریعتی با اُمت و امامت خود، آن را توجیهی نظری کرده است. اما ملت ایران، مفهومی مدرن است که الصاق آن به طول تاریخ را اسطوره پردازی میداند. سؤال اصلی که جناب میری باید جواب بدهد این است، شما به عنوان جامعهشناس ایرانی، مناسبات اقوام مختلف فرهنگی زبانی در طول تاریخ این سرزمین را چگونه میتوان آن را توضیح داد؟ اینکه از دوره عیلامیها و بنا بر یک روایت دیگر پیش از آنان، این اقوامی که بر فلات ایران میزیستند، چگونه علیرغم اختلافات بُنیادین فرهنگی و زبانی، با همزیستی تمام در کنارهم میزیستند و کل فرهنگی به نام ایرانشهر، سرزمینفارس و یا هر چیز دیگر را برساختند؟ جامعهشناسان ایرانی منطق حاکم بر مناسبات و روابط اقوام گوناگون ایرانی را چگونه توضیح میدهند؟
طباطبایی به مثابه اندیشمندی با مسئله ایران، طرحوارهای رارائه میدهد که منطق حاکم بر این روابط و مناسبات را توضیح میدهد؟ جناب میری، اکنون باید دانسته باشید که در مقدمه کتاب لنین و فلسفه مارکسیست، طباطبایی با طرح انتقادی این ایده که مبارزان و روشنفکران ایرانی از داشتن یک نظریه و تئوری که بوسیله آن مسئله ایران را توضیح دهند، عاجز هستند؛ یعنی چه؟ یعنی طباطبایی در آن مقدمه، راهی را نمایان میکند که بعد از آن در مدت چهار دهه از عمر خود را صرف توضیح این منطق حاکم بر مناسبات اقوام ایرانی کرد. اینکه ایران چیست؟ و ایرانی کیست؟ مسئله طباطبایی است. این که محمد عثمانی، نویسنده این سطور، عرب خوزستانی چه نسبتی میتواند با سید جواد میری آذری داشته باشد؟ چه چیزی من و شما را در فرآیند ایران به ما تبدیل کرده است؟ آری مفهوم ملت در طرحواره طباطبایی با منطق ملت Netion غربی متفاوت است. من درستگفتاری در یک مرکز خارج از ایران دارم که در آن به منطق مناسبات حاکم بر ایران در طول تاریخ پرداختهام؛ آنان دال ملت با بستر غربی آن در چشمانداز ایرانشهر را متوجه نمیشوند؛ ولی توضیح این امر برای هر ایرانی قابل فهم است. این جا است که مسئله بعدی که شما به عنوان یک نقد بر طباطبایی عرضه داشتید خود نمایی میکند که همان اورپا مداری در تفکر طباطبایی است.
در این جا لازم است که به عمق بحث طباطبایی توجه شود و بعد نقد و نفی صورت گیرد. طباطبایی در نقد روشنفکران دینی و حتی بعضی از اندیشمند غیر دینی، میگوید که این طیف با برگرفتن ایدههای غربی و دستگاه مفاهیم آن، سعی میکنند، آن را بر دشواره ایران تطبیق دهند و با آن مسئله ایران را توضیح دهند. این امر را طباطبایی راحتطلبی فکری روشنفکران ایران میداند که بدون توجه به بستر این مفاهیم و منطق حاکم بر آن، میخواهند مسئله ایران را با آن توضیح دهند. میری، طباطبایی را به همین امر متهم میسازد و اظهار میدارد که فرآیند اروپا مداری و غرب گرایی بر خود طباطبایی هم مصداق دارد. برای توجیه گفتار خود به صورتبندی دوره تاریخی ارائه شده توسط طباطبایی اشاره میکند و میگوید که متعلق به اروین روزنتال است که طباطبایی آن را بر تاریخ فکری ایرانی – اسلامی تطبیق میدهد.
این سخن میری تهی از درک ماهیت و حقیقت گفتار طباطبایی است. طباطبایی اگر در نقد روشنفکران و اندیشمندان ایرانی، آنان را به راحتطلبی و عدم توجه به متناسب بودن ایده با مسئله متهم می کرد، این نیست که هرگونه بهرهگیری از دستاوردهای دانشی و فرهنگی غرب را نفی کند؛ طباطبایی از جمله اندیشمندان، بومیساز علم و معرفت نیست. حرف دقیق طباطبایی، نسبت درست ایده با مسئله است. یا این ایده غربی و دستگاه معنایی و مفهومی آن، قابلیت توضیح دشواره و مسئله ایران را دارد یا خیر؟ در این چارچوب طباطبایی با حساسیت تمام، آگاهی از دستگاه معرفتی در غرب، بایستههای و لوازم و نتایج حاصل از آن را مدنظر قرار میدهد. طباطبایی خود درسآموخته غرب و آگاه به دستگاه دانشی و معرفتی غرب است. او با خودآگاهی به سراغ معارف غربی میورد. مفاهیم و دستگاههای معرفتی را برای تفسیر، توضیح و استدلال دشواره و مسئله ایران بکار میگیرد، به زوایای آن دستگاه معرفتی و بایستههای آن به طور کامل خودآگاه است. او معتقد است تا زمانی که دانش بومی حال از دانشگاه با مسئله ایران، بتواند علم ایران و دستگاه معرفتی توضیح ایران را برسازد، باید برای توضیح مسئله ما از غرب و دستاورهای معرفتی آن بهره گرفت. طباطبایی در هیچ کجا به نفی غرب یا اروپا نپرداخته، از این زاویه هم معترض آلاحمد و شریعتی نشده است. او حتی جامعهشناسان ایرانی را به خاطر این مسئله نقد نکرده است؛ بلکه مسئله طباطبایی با این طیف، کاربرد خودآگاهانه دستگاه معرفتی، مفاهیم غربی متناسب با مسئله ایران است. در این چارچوب طباطبایی در نقدی بر روزنتال، صورتبندی تاریخ فکری او را متناسب با تاریخ فکری ایرانیان و جهان اسلام در دوره میانه ندانسته است. روزنتال در کتاب تاریخ اندیشه سیاسی اسلام که به فارسی توسط علی اردستانی ترجمه شده است در متن اصلی، مفاهیمی را بکار میبرد که اگر مترجم کتاب میخواست به صورت تحت الفظی به ترجمه آنها بپردازد، دوچار زمانپریشی در کاربرد الفظ میشد. مترجم در مقدمه کتاب به این مسئله توجه میکند و برای ترجمه صحیح در بستر جهانزیست ایرانی و اسلامی از اصطلاحات و مفاهیم طباطبایی بهره میبرد.
جناب میری یکبار متن روزنتال را به زبان اصلی میخوانند، اصطلاح تحتالفظی جریان قانون اساسی نویسانwriters on Constitutonal law در دوره میانه برای ما مصداق و معنا ندارد. اما مترجم با کمک تقسیمبندی صورتبندی تاریخی دانش در دوره میانه این اصطلاح را به شریعتنامه نویسی ترجمه میکند. در عینحال روزنتال صورتبندی تاریخی دانش در دوره میانه را به شش دسته تقسیم میکند که جریان ادبیات و تاریخگرایی میافزاید. طباطبایی با نقد این صورتبندی آن را توضیح دهنده مناسبات دانش و قدرت در اسلام و ایران نمیداند. از این جهت طباطبایی این صورتبندی تاریخی سهگانه، سیاسینامهنویسی، شریعتنامه نویسی و فلسفه سیاسی را ارائه میکند.
نکته پایانی که بدان میپردازم نقد میری بر طباطبایی که معتقد است، تنها راه برای تجدد و مدرن شدن، تجدداروپایی است. بیرون از این مدار ایستادن افلاس و فلکزدگی خواهد آورد. این سخن میری را من نمیدانم از کجا و کدام کتاب و یا سخنرانی طباطبایی استخراج کردند. جا دارد آدرس بدهند تا ما ذهنیت خود را نسبت به طباطبایی تغییر دهیم. اما آنچه ما از طباطبایی خواندیم، شندیم و آموختیم این است که ما باید با تلاشی علمی در مقام اول سنت خود را بشناسیم. رجوع به سنت بازشناسی آن، نقطه آغاز و عزیمت اندیشمند ایرانی است. سپس باید تاریخ فکر در غرب و راه طی شده آن مورد مطالعه قرار گیرد. ما چون در سنت هستیم و سنت امر زنده و پویا همراه ما است، برای شناخت سنت، نیازمند دیگری هستیم. دیگری چونان آینهای میماند که ما خویشتنخویش در آن انعکاس مییابیم. اما باید توجه کرد که در مواجه با دیگری، طباطبایی فرآیند خودآگاهی نسبت به دستگاه معرفتی و الزامات فکری آن را ضروری میداند تا در مواجه با امر سنت، قابلیت فهم سنت به صورت خودآگاهانه وجود داشته باشد. در این رهیافت، آگاهی از مسیر فکری غرب و راه رسیدن به مدرنیته و تجدد به ما کمک میکند تا در مواجه با سنت ما و بازشناسی آن، راهی برای رسیدن به تجدد و مدرنیته ایرانی باز کرد. طباطبایی در هیچکجا تنها رسیدن به تجدد را اروپایی مطرح نکرده است؛ بلکه آن را تجربهای دانسته که امکان بازشناسی سنت برای درک و خودآگاهی مدرنیته بومی و ایرانی حاصل شود.
نتیجهگیری
اگر بخواهیم این مسیر طولانی که میری در یک سخنرانی برای نقد طباطبایی طی کرده را جمعبندی و نتیجهگیری کنیم، باید در مقام اول بگویم، مشکل کسانی چون جناب میری با اندیشه طباطبایی، عدم آگاهی از ضرورت ارائه یک نظریه و تئوری درباره ایران و مسائل گوناگون است. این نقطه افتراق اندیشه سیاسی و جامعهشناسی ایرانی است. در جامعهشناسی ایرانی که بر علم بودن خود اصرار میورزند، واقعیتهای بیرونی را به عنوان دادههای علمی در نظر میگیرند که نطقه عزیمت خود را از آن به سمت درک و فهم پدیدارها و ارائه توضیحی از مسئله میداند. نگاهی تجربهگرایانه یا پوزیتویستی قرن بیستمی که هنوز ذهنیت و باور علمگرایان جامعهشناس ایرانی را رها نکرده است. لذا شما در این سخنرانی جناب میری از یک داده بیرونی و بدون توجه به نسبت آن داده با موضوع، نتایجی برمیگیرد که خلاف واقع است. مسئله نگارش کتاب لنین و فلسفه مارکسیت دالی بر مدلول مارکسیست بودن طباطبایی، دوستی طباطبایی یا اظهار نظری در خاطرهای درباره علیرضا نابدل، گواه بر تمایل قلبی و عملی طباطبایی به چریکهای فدایی، نقدهای طباطبایی بر شریعتی و آلاحمد، نشانه غیریتسازی طباطبایی با این دو متفکر و نمونههای بسیاری دیگری که از ذهنیت تجربهگرای جامعهشناس ایرانی بیرون میآید. اما جناب میری باید در مطالعه اندیشه، باید آن را به مثابه یک متن منسجم در نظر بگیرد که پیش از همه ما با مرگ مؤلف در این متن روبرو هستیم. آقای میری باید توانایی به سخن در آوردن متن صامت را داشته باشد تا بتواند آن را فهم نماید. شما نمیتوانید با انگارههای پوزیتویستی به سراغ اندیشه بروید و دالهای بیمعنا، مدلولهای با معنا برسازید. طباطبایی امروز یک متن است که ما نیز در مواردی با او میتوانیم همفکر باشیم یا نباشیم. مهم آن است که در خوانش او در مدار انصاف، فرصتی برای فهم مسئله ایران و توسعه اندیشههای او اقدام کنیم. در مورد مسائلی که با او هم نظر نیستیم، نباید آن را به ابزاری برای انتقامجویی فکری قرار دهیم. ایران با مسائل مهمی که امروز در پیشرو دارد، باید به موضوعی برای اندیشیدن در آید. طباطبایی در این مسیر گامهای مهم و استواری برداشته و اکنون تحویل ما داده است. امتداد صحیح این مسیر، نیازمند برخورداری از توشه علمی، فکری و خودآگاهی به مسئله ایران است.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…