زیتون: آنچه از این پس در زیتون با عنوان «آینهخانه هویتِ ایرانی» منتشر میشود، مجموعهای است از یادداشتها و تأملات مهدی جامی، ویراستار و پژوهشگر فرهنگ و ادب ایرانی. این مجموعه بهطور اختصاصی در وبسایت زیتون منتشر و در پایان در شکل کتاب الکترونیکی و بهرایگان در اختیار خوانندگان قرار خواهد گرفت.
پیشتر «سر سخن» این نوشتارها منتشر شد و در ادامه فهرست مطالب و بخش نخست آن میآید.
***
فهرست
فصل نخست:
پاره اول: الواح هویت
پاره دوم: هویت معاصر
پاره سوم: افق هویت
فصل دوم:
آینهداران و روایتپردازان هویت معاصر (از ۱۲۵۰ شمسی)
موخره:
آینههای کژ و کوژ هویت و ستیز با خویشتن و جهان
پیوست ۱: تخریب دولتی هویت و بی دولتی ملت
پیوست ۲: ایران من چشمانداز نزدیک
***
فصل یک
پاره اول: الواح هویت
میراث هزارگوشه هویت
هویت یک بسته جامع و مانع نیست. مثل هر امری که به انسان و جامعه و فرهنگ مربوط است لایهلایه است و بسیاری از لایهها و زوایای آن صرفا با علاقه و آموزش و پیگیری آشکار میشود. هویت همیشه به تاریخ شخصی پیوند خورده است. مثل دلتنگی برای غذای مادر است یا تلاش برای پختن و آماده کردن غذا به سبک مادر. اما به همان میزان امری فراتر از تاریخ شخصی هم هست. مثل همه چیزهای دیگری که تاریخی فراتر از دوره زندگی ما دارد. مثل علمی که میآموزیم. فنی که استفاده میکنیم. بنایی که در آن کار یا زندگی میکنیم یا هنرمان یا محصولمان را عرضه میکنیم.
هویت به میراث میرسد. مثل زبان ما. مثل دین ما. مثل آیینها مثل خوراکها. مثل خلق و خوی و آداب خانوادگی و اجتماعی. اما به همان میزان انتخابی هم هست. ما از میان هزاران حلقه هویت شمار معینی را میجنبانیم و از خود میکنیم و به آن دلبسته میشویم. و به تعبیری آن را میآموزیم. مثل کسی که صحافی میآموزد اما از کاشیکاری و فنون آن و تاریخاش و استاداناش خبر ندارد. مثل کسی که رقصها را نیکو میداند اما در آهنگسازی مبتدی است و نیازمند دستی استادانه چنان که نیازمند نوازنده ماهری ست که برای رقص او استادانه و شیرین بنوازد. و مثل زبانآموزی که نهایتا سبک خود را میآفریند. یعنی در آن چه به او میراث رسیده دست به انتخاب میزند. چیدمان تازهای از واژگان و جملهبندی ارائه میکند. یا شعریتر و تازه میگوید و در آن میراث که به او رسیده تصرفی خلاقانه میکند.
هویت نای هزاربند است. هزار آوا دارد. هویت هزارگوشه است. در آن یونان هست. هند هست. زرتشت هست. بودا و مانی و قرآن و عرفان هست. اساطیر و قصص هست. تاریخ و ترانه هست. دین و لادینی هست. شعوبی و عربی هست. فرنگی و شرقی هست. عشق و فلسفه هست. یعنی که هویت فیلسوف با هویت عارف یا دیندار یا بیدین یا صنعتکار و هنرمند و یا مرد سیاسی تفاوت دارد. چنانکه هویت زنانه با آن مردان تفاوت دارد. چنانکه هویت روستایی با شهری. روستایی شهریشده با روستایی شهرنامده. شهروند با رعیت. شاه با گدا. بالاشهر و پایینشهر. جوان و پیر. آنکه به دو زبان میخواند و آنکه تنها یک زبان میشناسد. آنکه مهاجر است و آنکه مقیم است. هر کسی از این هزارگوشه بعضی زوایا و خبایا را میبیند و میشنود و مییابد و میسنجد و میشناسند و از خود میکند و به آن زبان که یافته متکلم است. هویت خدایگان فرهنگ است. اسم جامع است. اما هر کسی به بهری و اسمی و وصفی از آن میرسد.
هویت در هر فرد هم دورههای تحول و رشد دارد. کسی که از حزب توده شروع میکند لزوما همانجا نمیماند. کسی که از مسجد شروع میکند لزوما تا آخر به آن وفادار نمیماند. آدمها به هر گوشه و بازاری از هویت سرک میکشند تا شناسایی حاصل کنند. اما از تجربههای خود طی سالها نهایتا به درکی از هویت میرسند که به ایشان آرامش نسبی میبخشد و آنان را در مقام معرفتی خود مستقر میسازد.
هویت کار سدهها تلاش فردی و جمعی اهل نظر و هنر و علم و عمل و سیاست و ادب و حکمت است. نه تمامی آن را میتوان درک کرد و نه ضرورت دارد و یا در توان آدمی است. آب دریایی است که به قدر تشنگی و به اندازه کوزه ما چشیدنی و برداشتنی است.
هویت از مادر شروع میشود. به پدر و دیگر اعضای خانواده و خویشان نزدیک میرسد و بعد رشد میکند و بزرگ میشود به اندازه استعداد و همت. اما هرگز به تمامیت و جامعیت نمیرسد.
هویت از مادر شروع میشود. به پدر و دیگر اعضای خانواده و خویشان نزدیک میرسد و بعد رشد میکند و بزرگ میشود به اندازه استعداد و همت. اما هرگز به تمامیت و جامعیت نمیرسد. جای این ناتوانی از جامعیت را دلبستگی میگیرد. و هویت معشوقی میشود که شما هر اثری از او را که یافتید دوست میدارید و عزیز میشمارید. او در این کاروانسرا بوده است. در این محله خانه داشته یا مدتی مهمان بوده است. این غذای دوست داشته او ست. آن کتابی است که بالینی او بوده و آن کسان دوستان و نزدیکاناش بودهاند یا نشانهای خاطرهای از او دارند. مثل عطر حضور اویس قرنی است. مثل عطر عبور عزیزی است که در جستجوی او هستید. و بعد یک روز چشم باز میکنید و میبینید به دریا رسیدهاید. دریایی کرانناپیدا که حالا به آن پیوستهاید. قطرهای بیش نیستید اما دریا شدهاید. به قول استاد مجتبی مینوی به اندازه بال مگسی خدمت کرده باشید خود را پیوسته به اصل و بن و چیستی خاطرخواه خود رساندهاید. به هویت دست یافتهاید.
هویت مثل کوه شکل میگیرد. لایهلایه. سنگ به سنگ. در ته دریایی. یا با آتشفشانی. هر لایهای از هویت گویای زندگی مردمی از سرزمین ما ست. از دیر و دورزمان تا امروز. در آن هر قومی لایهای ایجاد کرده است. هر پیروزی و شکستی. هر ابداعی. هر راه و بیراهی. چاره اندیشیها در این لایهها خفتهاند. گاه فراموش شدهاند. گاه بازکشف شدهاند. در باستانشناسی هویت. و ما همه هویت را نجستهایم. نمیتوانیم بجوییم. هویت بزرگتر از فرد فرد ما و نسل ما و تاریخ امروز و دیروز ما ست. هویت کوهستانی است یادگار تجربهها و کام و ناکام کسانی که ما فرزندان امروز آنانایم. مادها بودهاند. بلخیها بودهاند. ایلامیان بودهاند. جیحون نقش داشته است. سیحون نیز. چینیها. هندیها. مغولها. یونانیان. اعراب. ترکان از هر صنفی. رومیان. سلسلههای باستانی. مهندسان عهد عتیق. کارگزاران. کاتبان. پیامبران. شاعران. حکیمان. سپهسالاران. خاندانها. جنگها خشکسالیها ترسالیها زلزلهها دریاهایی که خاک آنها را به ارث بردهایم. خزر از آن مانده است. خلیج فارس از آن باقی است. هامون را ساخته یا ارومیه. هر کدام با آیینی اسطورهای قصهای یادی و خاطرهای در حافظه قومی.
حافظه قومی کتاب مبین هویت است. اما چه کسی میتواند این حافظه را از خود کند. هیچکس. و همه کس. هر کسی از سوی خود. هر موسیقیدانی. هر شاعر بزرگی. هر قصهگویی. هر مرد بزرگی در سیاست. هر وزیر و دبیری. هر مورخی. مولانا حافظه قوم است. سعدی حافظه قوم است. حافظ حافظه قوم است. بیهقی و جوینی و رشیدالدین فضلالله و رصدخانهها و کبوترخانهها و قناتها و پلها و کاروانسراها. هر شهری مهر خود را بر هویت ما زده است. شیراز و اصفهان و تبریز و کرمان و خراسان و کردستان و اهواز و یزد و گیلان و رشت و هرات و کابل و بلخ و بدخشان و ختلان و خوارزم و قفقاز و تفلیس و بغداد و بصره.
پرسش از هویت معمولا در بحران اتفاق میافتد. در ناکامی. در شکست. در جنگ. در نیاز به بازاندیشی.
پرسش از هویت معمولا در بحران اتفاق میافتد. در ناکامی. در شکست. در جنگ. در نیاز به بازاندیشی. و بازاندیشی همیشه ناشی از بحرانی است. هویت معاصر ما ناشی از شکست در جنگهای ایران و روس است. در از دست دادن سرزمین است. در گرفتاری میانه سیاستهای جهانی و بازی بزرگ قدرتها ست.
به همین ترتیب، هویت ما در چارهگریهای ما ست. برای بحران. برای جبران ناکامی. برای بیرون آمدن از مخصمهای که به آن گرفتار شدهایم. و تاریخ معاصر ما نمایانگر کوششی بی همتا برای یافتن چاره است که چندین نسل ادامه یافته و هر کدام به نوعی در آن سهم گزاردهاند. راهی نو پیش نهادهاند. آزمونی کردهاند. با خطاهایی مواجه شدهاند. تصحیح کردهاند. خطای تازهای رخ نموده است. و باز نهضت اصلاح و بازنگری ادامه یافته است. تا امروز.
برخی به این بحران نام عقبماندگی گذاشتهاند. برخی آن را فرنگیمآبی دانستهاند. برخی آن را غربزدگی توصیف کردهاند. دیگرانی آن را بحران مالکیت دیدهاند. گروههایی آن را بحران سنت دیدهاند. شماری بحران معنویت را و دیگرانی دست استعمار را نشان دادهاند. و شماری دیگر به سوی قدرت مطلقه و مشروط ساختن آن گام برداشتهاند. پیش از همه درد از بیقدرتی در جنگ بوده است. بعد فرهنگ عمومی و بحث سوادآموزی و ارتقای پذیرش نویافتهها و علم جدید پیش آمده است. کسانی رفتهاند علم جدید را از مهبط آن بیاموزند. کسانی به نبرد با خرافهها پرداختهاند. و هر کسی به سهم خود کوشیده است به بیداری عمومی کمک کند و موانعی را که شناسایی کرده است از سر راه بردارد.
حاصل همه اینها بازتعریف هویت بوده است. نه به یک روایت واحد بلکه روایتهای چندگانه شناوری که همدوش هم حضور داشته و برای غلبه بر دیگر روایتها نبرد کرده است.
چلتکه مینوی هویت
هویت همه امکانهای موجود در اختیار ما در یک قلمرو فرهنگی-سیاسی است. هر کسی سازههایی تکههایی از این پارچه هویت را میگیرد و چلتکه خود را میسازد. چلتکههای فردی و گروهی شباهتهای زیادی با هم دارند گرچه هر کدام با دیگری مقداری متفاوت است. وقتی میزان تفاوتها بیشتر از شباهتها شد ما وارد یک هویت همسایه شدهایم و وقتی نوع تفاوتها تغییر کرد با هویتهای سرزمینهای دیگری روبرو هستیم که میزان اشتراکشان با ما در کمترین حد است.
اگر پارچه اطلس را در انواع نقشهای آن در نظر آوریم همه صورتهای کثیر یک واحد نقشسازیاند. با وجود تنوع رنگ و طرح همه اطلساند. مثل ترمههای رنگارنگ که ویژگی ترمه بودنشان به تنوعشان تغییر نمیکند. اگر بگوییم ترمه چیست یا اطلس چیست در واقع آنها را باید به همان تنوعشان تعریف کنیم. اطلس خالص وجود ندارد. آنچه وجود دارد صورتهایی از یک اطلس مینوی است.
هویت به سوالهای بزرگ ما جواب میدهد
وقتی سوال بزرگی داریم به کجا مراجعه میکنیم تا پاسخی بیابیم؟ برای مسلمانان یک مرجع قرآن است. برای ایرانی مسلمان و غیرمسلمان یک مرجع حافظ است. وقتی از معنای راستی و صمیمیت و عشق و ایمان و کفر و فضل و خیرخواهی و دادگری و آزادی و آزادگی و جوانمردی میپرسیم برایمان مهم است که حرف چه کسی را اساس قرار دهیم؟ فردوسی؟ رودکی؟ سعدی؟ مولانا؟ مرشدی؟ قطبی؟ مرادی؟ امام علی؟ پیامبر اسلام؟ بودا؟ کنفوسیوس؟ پدر مادر معلم و استادمان؟ رهبرمان؟ شخصیت محبوب ما کیست؟
هر کتابی که به آن مراجعه کنیم و به حرفاش ایمان داشته باشیم و حرفاش برای ما سرآغاز باشد و مهم باشد و اسباب تامل باشد و راهی برای ما باز کند و پیش پای بگذارد بخشی از هویت ما ست.
هر آدمی که به او تکیه کنیم و به حرفاش ایمان داشته باشیم نیز چنین است. شمایل ما ست. شمایل خانوادگی ما. شمایل فرهنگی ما. شمایل فکری و معنوی ما ست. بخشی از هویت ما ست.
دلتان آنجا ست که گنجتان
دلمان کجا ست؟ دلتنگ چه میشویم؟ دلبسته چه چیزی هستیم؟ بهشت دل و جان ما چیست؟ کجا ست؟ آنجا گنجی داریم. آنجا تعلقی داریم. آنجا میراثی داریم. آنجا به پیوندهای عمیق خود با خانواده و محله و تاریخ و فرهنگ و آدابمان میرسیم. این نیستانی است که ما را از آن بریدهاند. ریشه ما ست. زادگاه ما ست. مرکز هستی و حیات ما ست. مرکز زمین است برای ما. مرکز جهان است برای ما. قبله ما ست. مدام به آن باز میگردیم حتی اگر از آن دور باشیم. دور شده باشیم. یا اصلا نتوانیم به آن بازگردیم. مثل دوران کودکی. مثل دورانی که در آغوش مادر بودیم. بر شانه پدر بودیم. کنار آنان بودیم که هستی ما از ایشان است. مثل دورانی که مدرسه میرفتیم. مثل معلمی که ما را مجذوب خود میداشت و دیگر تنها خاطرهای از او باقی است.
هویت شیرین است. نشانه مهری است که در راه دیدهایم. سایه گاهی است که در آن غنودهایم. خاطره زنجیره طلایی حافظه ما زندگی ما ست. تجربه بهشت است. شادی است. آبادی است. بی غمی است. کودکی یادها ست.
هویت ما خاطرههای ما ست. حافظه فردی و جمعی ما ست. چیزی است که ما را به هم پیوند میدهد. آشنا میکند. از بیگانگی در میآورد. زبان مشترکی میان ما میسازد. پلی میسازد که ما و دیگران را به هم میرساند. هویت شیرین است. هر خاطرهای شیرین است. نشانه مهری است که در راه دیدهایم. سایه گاهی است که در آن غنودهایم. خاطره زنجیره طلایی حافظه ما زندگی ما ست. تجربه بهشت است. شادی است. آبادی است. بی غمی است. کودکی یادها ست. معصومیت ما ست. کشف و شهود ما ست. حیاتی است که کیمیای جوانی جاودانی را یافته است. و آن تجربه غریب و کمیاب وحدت را زیسته است. وقتی را تجربه کرده که فاصلهها برخاسته بود. ابنالوقت بود. معنای پیوند را یافته بود. من ما شده بود. به کیمیای مهر.
تربیت و هویت
در دامان چه کسی رشد کردهایم. کدام جملهها ما را ساخته است؟ کدام شعر را مدام زمزمه کردهایم. متنمان چه بوده؟ نصمان چه بوده؟ راهنمای ما چه بوده؟ کدام کلمه نجات بخشمان شده است؟ کدام کلمه ما را آغاز کرده است؟ با کدام خیال جهانمان رنگارنگ شده است؟ کدام ترانه؟ کدام فیلم؟ کدام چهره؟ کدام صدا؟ کدام صفحه از کدام کتاب؟ کدام سخن از کدام استاد؟ چه چیزی ما را مفتون خود ساخته است؟ با خود برده است از این روز به روز دیگر از این سال به سال دیگر از این شهر به شهر دیگر؟
آن گوینده آن کلام آن کلمه طیبه هویت ما ست. هویت ما از مربیان ما ست. و تربیتکنندگان هر نسل سازندگان هویت آن نسلاند. بنابرین، شاخص هویت هر دوره معلمان و مربیان و استادان و الگوها و شمایلهای آن دورهاند.
تربیت الگویی است که به ما میگوید مساله خود را چگونه حل کنیم. اگر مسالههایی داشته باشیم که الگویی برای حل آن نداشته باشیم هویتمان بحرانی است. هویت وقتی آرام است که الگو دارد.
تربیت الگویی است که به ما میگوید مساله خود را چگونه حل کنیم. اگر مسالههایی داشته باشیم که الگویی برای حل آن نداشته باشیم هویتمان بحرانی است. هویت وقتی آرام است که الگو دارد. میداند به که و کجا رجوع کند. و آن آموخته قدیم را به کار گیرد تا مساله مستحدثه خود را چاره کند. تربیت قدرت مراجعه به آن الگو به آن سنت به آن مشی و شیوه آموخته است. هیچ فردی و هیچ جمعی و نسل و دورهای از الگوها و شمایلها بی نیاز نیست. گفتهاند ملت قهرمان نمیخواهد. اما ملت همیشه الگو میخواهد. قهرمانی میخواهد که بخشی از چارهگری را پیش نهاده باشد. تا من از پی او بروم.
تربیت اعتقاد است به کسی و اقتداری و مرجعی و معلمی. به پدر و مادر یا نزدیکانی که به ما الگو دادهاند. به معلمان مدرسهمان. به نویسندگانی که کتابهایشان را با اشتیاق خواندهایم. به کسانی که جاذبهای داشتهاند که ما را خودآگاه و ناخودآگاه به سوی کردار و گفتار خود کشیدهاند. مثالهای عالی ما شدهاند. در اخلاق. در علم. در گذشت و بخشش. در از خودگذشتگی. در کمک به دیگران. در مهربانی. در دوستی. در عشق. در انضباط. در خویشتنداری. در سکوت. در گفتار. در وحدت شخصیت. در آرمانهای بلند. در عمل پیگیر. در راستی و درستی. در جوانمردی. در سربلندی. در خشم. در خنده. در مدارا. در مردمداری. در مهمانی و مهمانداری. در میزبانی. در دستگیری. در پشتیبانی. و از این شمار بسیار.
تربیت از اشخاص بیواسطه حاصل میشود و بعد از الگوهای دورتر میرسد. معاصر یا تاریخی. همه چیز از معاصرت آغاز میشود. از تذکر مربی ما به مربی خود او. از یادکرد استاد ما از استاد خود او. از کتابهایی که خواندهاند. از کتابهایی که درس میدهند. از ارجاع و احترام به نامهای دیگران. به یاد کردن بزرگان.
تربیت در اساس از کسانی است که به ایشان حرمت مینهیم. هویت و تربیت و حرمت دست در آغوش یکدگرند. ولی محدود به آن نیست. اما هر جا از کسی و چیزی ستایش کردیم و به آن به چشم حرمت نگاه کردیم از آن آموختهایم و میآموزیم. ناچار هر دورهای و هر نسلی به بزرگان و پیشکسوتهای خود نیازمند است. به اقطاب دوره خود که هویت آن دوره را میسازند. و در هیچ دوری زمین خدا از حجت خالی نیست!
و نهایت هویت تربیت انسان مستقل است که میتواند بدون خودکمبینی و خودبزرگبینی بشناسد و داوری کند. میتواند برای خود و دیگران حد بگذارد. میتواند تفاوتهای خود را با دیگران دریابد و محترم بشمارد. میتواند زانو بزند و بیاموزد اما بتپرست نباشد. هیچ کس برایش بت نباشد. مگر بعد از آنکه همه بتها را شکسته است و به شمس و مراد و مقصود خود رسیده است. گرد جهان گشته است و از آن محبوب عالی خوشتر نیافته است. این کمال هویت فردی است.
هویت میراثی و هویت انتخابی
هویت مثل بسیار چیزهای دیگر یکبار از طریق تولد در یک محیط معین زیستی-فرهنگی به میراث میرسد. و یکبار هم از طریق بلوغ فکری و انتخاب. رابطه میراثی که با آن زاده میشویم و میراثی که آن را انتخاب میکنیم بسیار قابل تامل و چندلایه و شاید پیچیده است. یارشاطر به هویت ایرانی مینازید و آن را در دانشنامهای به زبان غیرایرانی در کشوری غیرایران جلوهگر ساخت. ایرانی به میراث برده بود که نهایتا انتخاب او شده بود. ایرانی بس وسیعتر از آنچه زادبوم و خانواده و مدرسه به او داده بود. میراثی که حاصل شناخت عمیق او از مفهوم ایران بود.
یک هویت بدون انتخاب ما میآید. حاصل جبر جغرافیا و تاریخ است و نژاد و جنسیت. بیاختیار ما. در کوهی یا در دشتی در جایی گرم یا سرد یا در کنار رودخانهای یا چاه و چشمهای زاده میشویم در شهری یا روستایی. با خانوادهای و خویشانی.
یک هویت حاصل انتخاب ما ست. چلتکهای است که برای خود میدوزیم از همه انتخابهای ممکن و در دسترس. آنچه آموختهایم و آنچه تجربه کردهایم.
هویت ما حاصل آن جبر است و این اختیار.
ادامه دارد…
بخشهای پیشین:
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…