چه نیرویی، او را از کُنج آن حُجرهی نُقلیاش توی حوزهی علمیهی قم بیرون کشیده و به جان این سرزمین انداخته بود؟ چه کس و کسانی، آن وِرد عجیبوغریب را توی گوشِ او خوانده و هواییاش کرده بودند که رسالتی مهم بر دوش اوست؟ چه چیزی، چه حالوهوایی و چه نیروی خفتهای در تن و جانِ او رِخنه کرده بود که به وهم و خیالاتی اُفتاده بود که او حتمن نیروی عجیبی در اندرون دارد؟ که او حتمن از شخصیتی ویژه و قدرتمند برخوردار است؟
ایران اگر بر ریلِ توسعه باقی میماند،اگر کشور به لحاظ اقتصادی پیش میتاخت و توسعههای فرهنگی و نیروی انسانی را در مینوردید؛ او در همان «روحاله» دروهمسایهی زندگی خودش باقی میماند. مثل خیلِ آدمهای عاطل و باطل بسیاری که اسمشان به همین نام بود و شاید توی کوچه پسکوچههای شهرشان، عامیانه و مختصر «روحی» صدایش میکردند یا شاید «مشتی روحاله» یا «کبلایی روحاله»، «شیخ روحاله». اگر توسعه در مدار قانون هم پیشتر میرفت؛ او فقط توی همان حُجرهی درسومشق فقیهانهی خود باقی میماند با خیلِ طلبههایی که به سببِ تلمذی که پای منبر آیتاله روحالله خمینی کرده بودند، اسمورسمِ او را همچنان بر زبان میداشتند.
ولی همین روحالهی که به هزار علت و دلیل و بُرهان منطقی، به گمنامی خیلِ بسیار مردمی که به این اسم نامیده شده و در کوچههای تاریخ گم شده بودند؛ احتمال میرفت که او هم بدون ردونشانی از خود در اذهان عمومی، به دیار باقی بشتابد؛ چه شده بود که از آن کوچه پسکوچههای گمنامی وارد دالانهای تودرتوی تاریخ شده بود؟ و حالا همانکه احتمال میرفت به «شیخ روحاله» از قید دنیا رهایی پیدا کند به مسمای “امام خمینی” بر صفحات تاریخِ این سرزمین، حکمفرمایی میکرد؟ او این امکان ورودِ به برگبرگِ تاریخ معاصر ایران را از کجا یافته بود؟
چه شده بود که اسمورسم او بر سرِ زبان مردم افتاده بود؟ سیرِ سلوکِ او از آیتاله سید روحاله خمینی تا “امام خمینی” چگونه رخ داده بود؟ مردمی در او چه دیده بودند که “مشتی و کبلایی و شیخ و…” مرسومِ زبان کوچهبازاری را مناسب این آخوند ندیده بودند؟ مگر او چهچیزی در چنته داشت؟ او که حتی نمیتوانست بهاندازهی مردم کوچهبازار، سلیس و روان صحبت کند. محلِ درستِ فعل و فاعل را در یک جمله، اصلا نمیدانست. لهجه و لحنِ ادای کلماتش هم که بیشتر روستایی میزد. اصلا انگاری بلد نبود که حتی بهاندازهی مردم کوچه و خیابان، مقصودش را بهراحتی بیان کند. در ادای کلمات و جملات به یک رخوت و کندی دچار بود. جملاتش از منطق صاف و سادهی همهجایی گفتار عامهی خلقالله هم، عاجز بود.
چه توانایی ویژه را دارا بود؟ چه خلقوخوی نادر داشت؟ چه فلسفه و جهانبینی یگانهای را عرضه کرده بود؟ از مملکتداری چه میدانست؟ از جهانِ عصر مدرن، چقدر حالیاش بود؟ چه دنیاها را گشته و کشف کرده بود؟ از عالم و آدم چه شناختی داشت؟ از سیاستهای مرسوم زمان دنیا، چه اطلاعاتی ویژه داشت؟ چقدر در دنیا گشته بود؟ چه فرهنگها و تمدنها را آشنا شده بود؟ به قرارومدارهای جهان سیاست چقدر آشنا بود؟
اصلا، ایران را چقدر میشناخت؟ چقدر به نازونیازهای این سرزمین آشنا بود؟ از تاریخِ آن چهخبری داشت؟ معضلات و مشکلات ایران را میدانست؟ از فرهنگ و تمدن ایران، چه چیزها میدانست؟ چقدر راغب بود به آشنایی از این فرهنگ و از آن تمدن؟ به مردم ایران و آیندهی ایران چقدر اندیشیده بود؟
چقدر میتوانست از آموختههای دانشگاهها خبر داشته باشد؟ چقدر علاقهمند و دغدغهمند توسعه و پیشرفت کشور ایران میتوانست باشد؟
چقدر شعرِ شاعرانِ ایران را ازبر بود؟ چقدر به موسیقی این سرزمین گوش میداد؟ از ادبیات کلاسیک ایران، چهچیزی میدانست؟ چقدر از مشاهیر و مفاخر و بزرگان ایران اطلاعات داشت؟ از خدمات آنها چه اطلاعاتی میدانست؟ چقدر از حالوهوای ناسیونالیستی وطن، دغدغهی ایران را داشت؟ چقدر به ایرانی بودنِ خود، ذوق میکرد؟ چقدر علاقهمندِ نمادونمودهای ملی ایران بود؟ چه حسوحالی نسبت به عید نوروز داشت؟ چند شبِ یلدا را به اتفاق خانوادهاش جشن گرفته بود؟ چند سیزدهبهدر را به همراه خانوادهاش، زده بود به دلِ طبیعت؟ چقدر او میتوانست به فرهنگ و تمدن ایران علاقهمند باشد؟
به نظر میرسد او غریبترین آدم ایرانی بود؛ نسبت به آنچه که ذکرش رفت. او یحتمل حتی از علاقهمندان آنها هم نبود. هیچ علاقهای شاید نداشت به دانستن از دنیا و سیاستهای روزش. احتمالا هیچ علاقهای نداشت به شنیدن ساز و آواز ایرانی. شاید تنها ویژهگی اصلی او نسبت به ایران، در این همه بود: بیزاری از تاریخ و فرهنگ باستانی ایران .
او صُمٌّ بُکم بود حتی نسبت به دنیا و رخدادهایش. گویی در یک خودبسندگی عجیبی سیر میکرد. در یک بینیازی و استغنای خاصی به سر میبُرد. استغنای از آگاهی و اطلاع از سیاستهای بینالملل و روابط بینالملل. همهی دنیای پیرامون را سروتهِ یک کرباس میدید گویی. یک نگاهِ کاملن بسیط و ساده نسبت به دنیا داشت. چندان تنوع و گوناگونیایی در عالمِ سیاستِ بینالملل نمیدید. همهی رویدادها و رخدادهای عالمِ سیاست را جز در خطکشی سادهی حق و باطل درک نمیکرد. حق و باطل را هم گویی از یک درک کلی و کلانِ فراتاریخی معنا میکرد. در فهم او، انگاری بعد از عصر پیامبران و امامان، دنیا سوت و کور بوده است و یا اگر هم حکومتهای بسیاری از پس و پشت هم آمده و رفته بودند؛ برای او در برابر تاریخِ ائمه، هیچ ارزش نگاه و توجهی نداشت. تکلیفِ اغلبِ امور، در ذهن او مشخص بود. موضوعاتِ مبتلابه عالم سیاست، چندان پیچیدگیایی در نزد او نداشتند. هرچیزی را میشد با مراجعه به عصرِ پیامبران و امامان، معنا کرد. انگاری او یک کتاب حلالمسائلِ مسائل و مشکلاتِ عالم سیاست را در جبین داشت و به مباهات و مکروهات و حرام و حلال و…میتوانست که سروتهِ جزء و کلانِ مسائل کشور را دربیاورد.
کشکول کلمات و اصطلاحاتِ تمامی سخنرانیهای او هم از یک محدودهی کاملا معینی فراتر نمیرفت. چندان تنوع و گوناگونیایی در به کار بُردن کلمات و اصطلاحات، نداشت. انگاری همین درویشی کشکول کلماتِ او بود که سخنرانیهایش را هم به یک رخوت و کندی عجیبی دچار کرده بود. گویی اگر کتابخانهای هم در اندرون بیتاش داشت؛ به یکی چند کتاب محدود میشد و آن چند کتاب هم، نیازهای ذهنیاش را رفعورجوع میکرد. تنوع و تلونی هم در قفسههای کتابش نباید بوده باشد. همان کُتُب فقهی درسومشق اجتهادش، کفایتِ فهمودرکش را میکرد.
و همین سادهگیِ در همهچیز بود که او را سرِ زبانها انداخته بود؟ به شک و شبهه مبتلا نبود. از یقین و اطمینان پروپیمان بود. زبانش به شک و تردید، اُخت و اُنش نداشت. و همین بود که طرفدارانش را گِردش جمع میکرد. او ترسی از افقهای ناپیدای سیاست نداشت. او واهمهای از گرههای ناگشوده نداشت. او از سرنوشتِ ایران واهمهای نداشت. به دغدغههای اقتصادی و توسعه و پیشرفت ایران چقدر میتوانست دچار باشد؟ چقدر میتوانست به سرنوشتِ ایرانیان در دنیای امروز بیاندیشد؟ چقدر میتوانست رفاه و آسایش ایرانیان را در اندیشهی خود وارد کرده باشد؟
بعد از گذشتِ چهار دهه از استمرارِ این نگاه، میتوان در پیروزی انقلابِ به رهبری “امام خمینی” شک و تردیدی داشت؟ مگر جز این است که او همیشه اصرار داشت که حکومتش بر اساسِ همان نگاه ساده و بسیط حق و باطل، پایدار بماند؟ مگر در ذهن و اندیشههای او سرنوشتِ اقتصادی ایران جایی داشت؛ که ازپسِ این همه سال، انتظار رفاه و آسایش از انقلاب به رهبری او داشت؟ مگر توسعه و پیشرفتِ به معنای مرسوم، در توصیهها و سیاستهای او جایی داشت که به دلیلِ توسعهای که رخ نداده است. به دلیلِ پیشرفتی که در جایی از ایران حس نمیشود؛ بشود نظامِ مستقر را به نقد کشید؟ مگر جز مبارزه با باطل، او وعده و وعیدهایی برای آیندهی کشور داده بود؟ مگر جز “پیروی از اسلام” او نوید و بشارتِ چیزِ دیگری را هم داده بود؟ کجای “راه و کلام امام” از افقها و چشماندازهای پیشرفتِ ایران، ذکری به میان آمده است؟ مگر جز این است که این نظام دارد همان پارادایمهای سیاستهای “امام خمینی” را پی میگیرد
10 پاسخ
درود یاران جان
در واقع ایشان هیچ بودند (همانی که در طیاره فرمودند) با توجه به
تبلیغات روحانیان و متدین ها از صفویه به بعد والبته ترس شاه
از کمونیزم فقط روحانیان مجاز بودند هر چه دل تنگشان می خواهد
در منابر بگویند و ساواک زیر سبیلی بگذرد . در زمان مشروطیت دیدیم
که پنج آخوند میباید همه چیز مجلس شورای ملی را مطابق شرع کنند
وبه عبارتی هر چه مخالف شرع بود را وتوکنند.در زمانی که رضا شاه بر آن
شد که جمهوری اعلام کند با رشوه به سلطنت رسیدن فرزند ونوه وو وی
را به شاه شدن تطمیع کردند.البته که خود شاه هم با آن بازی حزب مردم
و ایران نوین وووچنان مضحکه ای به وجود آوردند که مجبور به جمع کردن
آن وحزب خیلی بسیار فراگیر رست آخ خیز کردند.خوب معلوم است در
سال ۵۷ زمانی که هیچ کس خوابش را هم نمی دیدبا دولت های یکی دو
هفته ای ونهایتن بختیار مردم مفت ومسلم به پیروزی رسیدند اما هیچ
آدم لایق ومشهوری نبود پس به دنبال پیر مردی پاک دست که یک پایش
توی قبر باشد می گشتند تا یکی دوسال بعد سر صبر انتخاب رییس جمهور
وقانون اساسی ووو کنند اما ولی لاکن از بخت بد این محلل نه یکساله مرد
ونه پاک دست بود نه طلاق دهنده قدرت. اهل خدعه بود وماموریتش از
ریشه کندن اسلام صادره به ایران توسط عمر وشیعه گری با شمشیر صفویه
بود .میدانیم ومیدانید که ایران وحتا چین وکره شمالی هم بالاخره به
آزادی ودموکراسی خواهند رسید .در آن زمان تاریخ خمینی وخامنه ای
واعوان وانصارشان را قضاوت خواهد کرد.مگر دوچرخه سواری (شیطان
سواری نبود ) رادیو وطب جدید وویدیو وماهواره وچه شد ؟ اینان نیز
بزودی زود به پای محکمه خواهند رسید و گمان دارم خود خامنه ای هم
زنده پای میز قاضی باشد این خط واین نشان .کم نیستند سلسله های
شاهان یکی دونفره که این آخرینشان است.
متاسفانه همه کنشگران در ایران در مورد اتفاق سال ۵۷ فقط بیک طرف قضیه یعنی هدایت کننده این رویداد یعنی خمینی پرداخته اند این حرکت کور درسالم۵۷ طرف دیگری هم دارد که به این آخوند جایگاه دادند و او را به رهبری مبعوث کردند.اون طرف دیگر مردم ایران بودند.کدام مردم ده در صد جمعیت ایران در شهرهای بزرگ. شامل روشنفکران – تیره بین -دانشگاهیان بی خرد. سیاستمداران بیسیاست و نادان. دانشجویان خام و بی فکر. کارمندان ارشد دولتی مانند بانک مرکزی گمرگ و …که همه تهی از اندیشه بودند و امثالهم. وبازاریان متقلب و منحط. در این حرکت بی خردانه دهاتی ها و روستایی ها کارگران هیچ نقش اولیه ای نداشتند.حاصل کار این بیخردان حکومت آخوندی شد. رهبرمان خمینی و قاضیمان خلخالی و نخست وزیرمان بازرگان آخوند بی عمامه شد و بهره برداریمان هزار اعدامی و زندانی.رنج بیکاری فحشا دزدی فساد بیسوادی عقلی و نفرت از دین و دین پیشگان.لعنت ابدی باد بر بیخردانی که با این کارشان ایران را ویران کردند.خمینی رهبرانتخابی این بیخردان پر مدعا بود. و گر نه او در عزلت خود نه پاریس رامیشناخت و نه میتوانست چنین معرکه ای را بیندازد.بنی صدرها و یزدی ها و قطب زادهها وسنجابی بازرگان ها او را ارتفاع دادند و ملت را به حقارت سوقدادند.
اگر میگفتند بگذاریمش رییس فلان کارخانه میگفتند نه کارخانهداری تجربه و دانش میخواهد؛ خب بگذاریمش فرمانده فلان پادگان؛ آخر مگر تاحالا کار نظامی کرده است یا درسش را خوانده است؛ خب بگذاریمش شهردار؟ مگر از راهسازی و ترافیک و… سردرمیآورد؟ خب بگذاریمش…؛ آخر مگر… آها بگذاریمش رهبر کشور! وه چه پیشنهاد خوب و پسندیدهای؛ او از دنیا بریده است و بهترین فرد است برای رهبری…
خمینی یک قربانی بود. قربانی آموزش حوزوی. این اموزش انسانیت انسان را از او گرفته و مشتی توهم در مورد کامل بودن دین به طرف تلقون می کند. عقل نسبی را از مدار خارج کرده و به روش قدسی سازی او را برای هر عمل شنیعی بنام دفاع از دین مجاز می کند. خمینی به نظرم فقط با ایران غریبه نبود او با زندگی غریبه بود.
این دیدگاه صرفا ناله ای است از آنچه گذشته و شکایت از ماوقع و بس. هیچ سخنی و حرفی و تحلیلی در آن نیافتم.
بدیهی است که موضوع از دیدگاه سیاسی و جامعه شناسی اصلن و ابدن به این سادگی نیست که نویسنده طرح نموده است.
و نیز بدیهی است که انتقادات زیادی هم بر تفکر و هم بر عملکرد آقای خمینی وارد است.
پاسخ ساده تمام این پرسشها این است که او رهبر طبیعی مرتجعان مسلمان و چپگرا بود. کسی که ترس و تعارفی از قصابی کردن نتایج تلاش ناتمام ملت ایران از مشروطه تا دهه پنجاه نداشت. اگر قدرت خارجیای هم قصد برگرداندن ایران به دوران قاجار و پهن کردن دوباره سفره امتیازات خارجی آن زمان را داشت،کسی بهتر از او را نمییافت. گاهی با خود فکر میکنم که آیا مشکل اصلی انقلابیون ۵۷ شاه و شیوه حکومت او بود یا اصل مدرنیته و اصلاحات اجتماعی واجبتر از نان شب! دلایل واضحی اشاره به گزینه دوم دارند. او بهترین گزینه تمام کسانی بود که چیزی،هر چیزی،برایشان از ایران مهمتر بود(اسلام،فلسطین،کمونیسم،”عدالت”،”آزادی”،غیره). وقتی مقالات همین سایت را میخوانید،به خوبی میبینید که درد اکثرشان کینه از سیستم حکمرانی پهلوی است.کینهای که پس از نیم قرن از پیروزی بر آن سیستم فروننشسته و هنوز از دیدن آثار مدرنیته در جامعه رنج میبرند.شعارهای ملت در فدا شدن بتهای مقدس اینان(غزه و لبنان) برای ایران اینان را به مرز جنون و انفجار کشیده است چون حاصل عمر خود را در خطر میبینند و موضوع برایشان شخصی شده است.ولی مقاومت بیفایده است.ملت مرتجعان را خوب شناخته و بزودی دودمان اینان را برخواهد افکند.
متأسفم که چند دقیقه از وقت نه چندان قیمتی خود را صرف خواندن این متن پریشان و بی معنی کردم.
در مورد نوشته فوق بنده این نظر رو دارم که ما ملت ایران چرا از او یک برنامه مشخص و مدون برا اداره اینده کشور نخواستیم چرا روشنفکران و فعالان سیاسی و دانشجویی مطالبه ای در این باب از خمینی نکردن بعبارتی دیگر چرا ما ملت که مثلا از جور ستم شاهی خسته و ناامید شده بودیم سراغ همچین ادمی که در مان بالا تعریفش رو کردی رفتیم یا چرا روشنفکران و فعالان سیاسی و دانشگاهی ان موقع پشت سر همچین ادمی واستادند مردم عوام که شناختی به ان صورت از خمینی و اندیشه متحجرانه اش که نداشتن و در اخر این نکته را بگویم که ما ملت ایران و کلا تاریخ ایران یک دوره حکمرانی به قشر روحانیت بدهکار بود و باید اینها در راس قدرت قرار میگرفتن و خود را در اداره و توسعه اینده ایران محک میزدن و برای ملت ایران روشن و واضح می سد که اینها اینکاره نیستند و الا همیشه خود را بعنوان منجی ایران میخواندند ولی پس از ۴۵ سال معلوم شد یک این قشر از جامعه چقدر فاسد و ناکارامد هستن
ممنون
با احترام
آن ملت ما نیستیم. نسل ۵۷ تعطیلتر و بیخردتر از این حرفها بودند که حتی بدانند برنامه برای اداره کشور چیست.اعتماد به نفسشان هم در حدی بود که علم و دانش و تخصص را مسخره میکردند! الان مشابه آن افراد را شاید بتوان فقط در دهات محصور در میان کوهها یا دهات افغانستان یافت. به الان نگاه نکنید که پس از بروز این فجایع نقش مدیریت علمی بر همه اثبات شده است. آن نسل به متخصصان به چشم افراد سوسول و قرتی نگاه میکردند.آن نسل آخوندها را مانند خدا میپرستیدند. نفرت آنان از خوشپوشی و اداره علمی کشور توسط شاه اندازه نداشت. سرلشکر فیروزآبادی چند سال پیش علنا گفت که از “تیپ” شاه خوشش نمیآمده و تیپ شاه مایه ننگ ایران بوده است!! هیچ هم به فکر خطور نکرد که بدن باریک و ورزیده شاه و بدن ۲۵۰ کیلویی خودش به عنوان روسای نیروهای مسلح کشور کدامیک مایه ننگ ایران بودهاند.ما با چنین نسلی روبرو بودیم. یادشان فراموش باد.
با درود .
من این مقاله را سعی کردم با تمرکز تمام بخوانم . پس از سطر ۳۱ ، می باید ۲۰ سطر بعدی را که شروع می شود با این سئوال : ” چه توانایی های ویزه را دارا بود ” به دقت خواند و پاسخ سئوال های مطرح شده از طرف نویسنده را داد .به گمان من ، پس از این ۲۰ سطر ، باید جامعه ایران ، از مردم عامی تا روشنفکران و سیاست مداران تمام دوران از سال ۱۳۵۷ به بعد، از خود بپرسند که : چرا اکثریت مردم ایران برای جابجایی قدرت سیاسی – اجتماعی و حتی فرهنگی ، او را به عنوان رهبر اعتراضاتشان به حکومت شاهنشاهی انتخاب کردند ؟
اما باید این دو جمله نویسنده را در نظر گرفت : ” او ( یعنی شخص خمینی ) غریب ترین آدم ایرانی بود ” . و جمله دوم : ” بیزاری از تاریخ و فرهنگ باستانی ایران ”
و من نیز می خواهم اضافه کنم به یکی از جنبه های دیگر شخصیت اجتماعی آقای خمینی : به گمان من ، آقای خمینی یکی از زیرک ترین و فریب کار ترین شخصی ست در بستر تاریخ مردم ایران برای رسیدن به پیاده کردن اندیشه اش . اگر بتوان به این طرز تفکر ، نام ” اندیشه “داد.
دست مریزاد به نویسنده ، آقای ” افشین حکیمیان ”
اوس کاظم بنا .
دیدگاهها بستهاند.