مفهوم روشنفکر، پدیداری برآمده از مواجه با اندیشه مدرن در جوامع مسلمان بوجود آورد. روشنفکران جهانزیستی که برپایه تکیه بر انسانمحوری و خردمندی، تعریف نوینی از مناسبات انسان با هستی و کلیت کیهانی ارائه کردند که نتیجه آن، به حاشیه رفتن اندیشه خدامحوری و تفکرات دینی بود. از این دوره که در غرب با رنسانس آغاز میشود، تکامل تاریخی به دو دوره سنت و مدرنیته تقسیمبندی شد. جهانزیست سنتی، مفهوم خدا دال مرکزی آن است که با اتکاء به آن هستی متعالی برمیسازد که برای انسان دستنیافتنی است. انسان در مواجهه با آن، تلاشی در درک زوایا یا پرتویی از آن که منقول است را در دستور کار دارد. این جهان با خودآگاهی انسان به توانمندی خود با اتکاء به خرد، تغییر یافت. انسان دانست که با تکیه بر عقل خودبنیاد، میتواند هستی مادی را فهم نماید و آن را در جهت بهزیستی خود به تصرف در آورد. اتکاء به خرد در بُعد توانمندی بشر، شکافی در باورها و دانستههای انسانی بوجود آورد که دیگر هیچ نیازی به بینش استعلایی ندارد؛ زیرا غایت، بهزیستی انسان در هستی مادی شد. این هدف با تکیه بر عقل خودبنیاد و دخل و تصرف در هستی مادی قابل حصول بود. در این راستا، از برای بهزیستی انسان، عقل، توسعه همه جانبه را برای انسان در هستی مادی را رقم زد.
گذار از سنت به مدرنیته و نتایج آن در غرب، به جهان شرقی در فرآیند استعمار انتقال یافت. در این رویارویی انسان شرقی، پیشرفت و توسعه مادی انسان غربی آشنا شد. جریانهای فکری متنوعی در شرق به طور عام و جهان اسلام به طور خاص در رویارویی با غرب مدرن صورت گرفت. عدهای با رویکرد نفیگرایانه، مدرنیته را پدیداری این جهانی در راستای زندگی مادی و غفلت از خدا تصور کردند. در نتیجه، جبهه مخالفت و ضدیت را با آن عَلَم کردند. گروهی دیگر با پذیرش دادههای فکری مدرنیته، آن را امری بایسته برای پیشرفت و سعادت انسان شرقی تلقی کردند. این عده با تکیه بر باورهای نو دنیای مدرن، زیست سنتی و تاریخ خود را افسانهای و تخدیری و دروغپردازی خواندند. با توجه به گفتمان این دو جریان سنتگرا و مدرن، جریان سومی در جوامع مسلمان نمود یافت که در جهان فکری ایرانی با اصطلاح روشنفکران دینی یا نواندیشان دینی، شناخته میشوند. این جریان روشنفکری دینی با پذیرش دوگانه سنت و مدرنیته به مثابه ضرورت غیرقابل نفی در بستر تاریخی انسان، شرقی، مسلمان و ایرانی است. از اینرو در صدد است بازخوانی سنت، پالایش فکری آن از یکسو و پذیرش اصول و دادههایی از مدرنیته، فرآیند همسازی میان سنت و مدرنیته را رقم بزند.
از تاریخ ۱۹۷۰م این جریان فکری، گفتمان مسلط در جهان عرب بود. در جهان عرب که به روشنفکران میانهرو شناخته میشوند با اتکاء به رویکردهای روششناسانه در مباحث دانشی، به بازخوانی سنت و خود-داشتههای فکری و فرهنگی خود پرداختند. از محمد عابد الجابری، محمدآرکون، ابوزید تا حسن حنفی و بسیاری دیگر در این بستر تلاشهای دانشی بسیاری در بازخوانی و پالایش سنت و همسازی آن با مدرنیته داشتند. اما در جهان فکری ایرانی که موضوع این نوشتار هم هست، در اواخر دهه ۴۰ش نقطه عزیمت این جریان همسازگرایانه سنت و مدرنیته بود. اوج آن در دوره بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بود. این جریان که با مسئله قدرت روبرو شده بود، تلاشهای فکری بسیاری در پاسخ به چالشهای سنت و مدرنیته ارائه داده است. اگرچه این جریان روشنفکری، طیف وسیع و متنوعی است؛ اما در دهه ۷۰ و ۸۰ شمسی گفتمان غالب فکری در جامعه دانشگاهی و نخبگانی ایران بودند. در میانه دهه ۹۰ شمسی و با موج مهاجرت چهرههای شاخص این جریان، این گفتمان همراه با انگاره اصلاحطلبی روبه افول نهاد. بعد از آن این جریان تلاش کرد در فرصتهای گوناگون به احیاء دوباره فکری خود همت نماید؛ اما هرگز نتوانست از چرخه افول خارج شوند. سؤال مهمی که در اینجا وجود دارد این است که چرا روشنفکران ایرانی نتوانستند از دشواره سنت و مدرنیته خارج شوند؟ چرا روشنفکران دینی در راستای حل چالش سنت و مدرنیته دچار افول شدند؟ چرا روشنفکران دینی، علیرغم تلاشهای فکری، نتوانستند در اوج جنبشهای اجتماعی رهاییطلب در ایران معاصر به گفتمان غالب تبدیل شوند؟ این سؤالات و بیشتر از آن زمانی بیشتر خود را نمایان میسازد که دو اندیشمند از این جریان در نزاع تکفیری، این افول را به انحطاط نهایی آن رسانیدهاند. در پرتو این نزاع میان محسنکدیور و عبدالکریم سروش به بررسی چرایی و چگونگی انحطاط جریان روشنفکری دینی میپردازیم. فرضیهای که در این نوشتار پیگیری میشود این است که جریان روشنفکری دینی در تلاش برای بازخوانی سنت و پالایش آن، به جای نوسازی و تولید محتوای مطابق شرایط جهانزیست مدرن، گرفتار شبکه مفاهیم سنتی و محتوای آن شدند. لذا در میانه نزاع فکری، با ادبیات سنتی «تکفیر»، «توبه» و «نصیحت» و…انحطاط این جریان نمایان کردهاند. در این نوشتار تلاش میکنیم این بُعد از جریان روشنفکری دینی را در چارچوب این نزاع مورد نقد و بررسی قرار دهیم.
دشواره روشنفکران دینی
نزاع سنت و مدرنیته، مهمترین دشواره و مسئله این جریان فکری است. در میان روشنفکران عرب، این مسئله با شناخت سنت و بازخوانی آن به صورت یک طرحواره فکری مورد توجه قرار گرفت. لذا اندیشمندان چون جابری و آرکون با پرسشهای مشخص این چالش را مورد مطالعه قرار دادند. نکته بنیادین در میان روشنفکران عرب، ایستادن در سنت و بازخوانی آن با کمک عنیک مدرن، صورت میگرفت. لذا در آثار آنان مواجهه با منابع سنت، موضوع اصلی است. به جهت درون سنت بودن، زنده بودن سنت بر ذهن آنان تأثیر مستقیم دارد و با بهرهگیری از دادههای روشی در بستر دانش و علم در دنیای مدرن، زاویهای برای مطالعه سنت بوجود آوردهاند. روش، ابزاری برای فهم منابع سنت است. چون در سنت بودن و در سراشیبی انحطاط، امکان تولید علم و نوآوری وجود ندارد. از این جهت با بهرهگیری محدود و مشخص از دستاورهای دانشی مدرنیته، فرصت و امکان بازخوانی سنت مهیا میشود.
این مسئله برای روشنفکران دینی ما نیز دشوارهای اساسی است؛ با این تفاوت که روشنفکران ما از ابتدا با پذیرش مدرنیته و دستاورهای دانشی آن، از افق معنایی مدرنیته به سنت توجه کردهاند. تفاوت روشنفکران عرب و ایرانی در این نقطه عزیمت است؛ این که بپذیرید در سنت قرار دارید و برای بازخوانی آن از ابزارهای دانشی مدرن برای فهم خویشتن خویش و حرکت به سمت دنیای جدید را مدنظر دارید. روشنفکران ایرانی در نزاع سنت و مدرنیته، گذار از سنت را پذیرفتهاند، بدین معنا که دیگر در چارچوب افقمعنایی سنت نمیاندیشند؛ بلکه با عبور از سنت به مدرنیه هم نرسیدهاند. چالش در-راه-ماندگی است؛ عبور از سنت و نرسیدن به مدرنیته است. از این جهت با ایستادن در افقمعنایی مدرنیته، در صدد حل معضل مواجه با سنت است. اگر دقت کنیم در تمام طرحوارههای اندیشمندان عرب، شناخت سنت و پرداختن به منابع برسازنده ذهنیت و عینیت مورد کنکاش قرار میگیرد. بعنوان مثال قرآن به مثابه متن اصلی و برسازند مناسبات ذهنی در افق سنت، برای اندیشمندان عرب، مورد توجه است. از این بنیاد اصلی برسازنده فکر، برای روشنفکران ایرانی در سطوح مختلف از جمله دینمداران غفلت شده است؛ زیرا روشنفکران ایرانی حتی دینمداران آن، از افق سنت برای عزیمت به جهانزیست مدرن آغاز نمیکنند. آنان با پذیرش اصول عقل خودبنیاد، در لابهلای منابع سنت، بدنبال اصول همسرشت با مدرنیته یا قابلیت تفسیر در افقمعنای مدرن را دارند با این رهیافت کسانی چون کدیور یا مرحوم داود فیرحی یا مرحوم احمد قابل در فقه، دروازههای ورود مدرنیته را جستجو میکردند. لذا از اصل اباحه، خوانشی آزادیمدارانه داشتند یا در منطقه الفراغ، دنبال سرزمینی برای عقل خود بنیاد میگشتند.
عبدالکریم سروش نیز در این مدار فکری با طرح قبض و بسط تئوریک شریعت و انگارههای ذاتی و عرضی در دین، بدنبال دفع زواید و لاغرسازی انگاره دین در راستای توانمندسازی برای همساز شدن با مدرنیته است. سروش در دوره اصلاحات سیاسی در ایران، مجبور به بیان ایدههای عینی از بایستههای تئوریک خود شد. حکومت دموکراتیک دینی، سکولاریسم و طرح ایدههای متکی بر تقریب به عقلگرایی دینی با رهیافت اعتزالی، نمونهای از حرکت فکری از افقمعنایی مدرنیته به سوی سنت بوده است.
نتیجه فرآیند فکری که روشنفکری دینی درصدد طرح آن بود، سرگشتگی و حیرانی مضاعف در مواجهه با چالش سنت و مدرنیته بود. در این رهیافت که از افق مدرنیته به سمت سنت حرکت کرده بود؛ به دلیل وابستگی خیالاندیشی دینی در افق سنت، ماهیت فکر سنتی بر عقلانیت مدرنیته مسلط شده است. از این چشمانداز، با توجه به افقمعنایی مدرن بعنوان نقطه عزیمت روشنفکری دینی، ماهیت اندیشههای معطوف بُنمایههای فکری سنت بیش از مدرنیته است. بههمین خاطر کدیور در مقام فقیه در پاسخ به پرسشهای فقهی، در قامت فقیهی سنتی از دال و مدلول حرام و حلال با منطق دانش سنتی فقه به طرح پاسخ مبادرت میورزد.
سروش در مسیر مواجهه با دشوارههای ناشی از چالش سنت و مدرنیته، در فرآیندی شاخه به شاخه بر نقاطی میایستد که خود پاشنه آشیل این دشواره به حساب میآیند. او از وحی به سراغ مناسبات تبارشناسانه قدرت و نبوت رفت و در هر دو موضوع بسیار مهم از افق معنایی سنت، بحثهایی بینتیجه و بیثمری طراحی کرد و در نهایت از آن عبور کرد. وحی به مثابه خواب و تعبیر خوابگزارانه به جای تفسیر، خود بعنوان شاهکلید بحث سروش، در بحثهای وی نامتعین بود. وحی به مثابه خواب در روایتهای سیرهنگاری نبوی به کرات بیان شده و در مباحث ابن میمون در دلایل حایرین (راهنمای سرگشتگان) مطرح شده است. سروش با طرح این ایده و بیان خوابگزاری به صورت عیان، نتایجی ملموس فکری از آن مراد نمیکند. در بحث مناسبات قدرت و حکومت نبوی، ایشان با طرح دیدگاههایی به زوایای فکری و اندیشه سیاسی آن واقف نبودند. ایشان با تکیه به روایات تاریخی مورد قبول مسلمانان در گام نخست تکلیف خود را با منابع تاریخی و روایت سنن سیره نویسی مشخص نکرد. پذیرش یا عدم آن و یا حتی پذیرش مشروط، خود الزاماتی دارد که سروش از آن غافل است. به صورت مثال در تحلیلهای اندیشهای، ایشان به روایتهایی تاریخی تکیه میکند که مورد قبول گروه مذهبی خاص بوده و با روایتهای متناقض آن کاری نداشته است. یعنی برحسب نیاز به اثبات خود به گزینش روایتهای تاریخی اقدام کردهاند. در گام دوم ایشان به تبارشناسی قدرت در بستر حکومت اسلامی میپردازند. در این رویکرد نه پایبندی روشی و نه افق کاربرد تبارشناسی را مشخص نمیکند. در این تبارشناسی ایشان تنها در پی اقتدارگرایی بودن ساخت و بافت قدرت در حکومت نبوی بودند. سروش مراد خود از اقتدار را مشخص نمیکند. اقتدار به معنای Authoritarianism قدرت تجمیع یافته در ساختاری را معنا میکند. حال اگر در بافت حکومت نبوی مُراد باشد، سروش بجا بود برای تبارشناسی آن ریشههای برسازنده این قدرت را در پیش از اسلام مطرح میساخت و تکوین آن را در بافت اجتماعی نمایان میکرد. سروش با روایتهای تاریخی آشفته و آیات سیاسی قرآن، تنها با هدف بیان حاکمیتی اقتدارگرا از حکومت نبوی بود. سوال مهم این بود که در جهانزیستی که پیامبر اسلام حضور داشته، توقع برسازی چگونه قدرتی را در شاکله فکری خود میپروراندند؟
نوع نگاه سروش به قدرت نبوی و تکیه بیمبنا به روایتهای تاریخی و سیره نبوی، باعث شد تا محسن کدیور، اندیشمند دیگر جریان روشنفکری به نقد ایدههای ایشان بپردازد. کدیور در نقد خود در نقطه کامل از افقمعنایی سنت به مواجه انتقادی میپردازد. کدیور بهخاطر آنکه در موضع انتقادی خود موضعی منسجم و استوار داشته باشد از زاویه افق منابع سنتی با رویکرد شیعی بدان ایدهها واکنش نشان میدهد. نقد کدیور به طور کامل سنتی است و او با هدف دفاع از موضع ایمانی از باوری دینی به نقد سروش پرداخته است. نوع کلام و شیوه استدلال سنتی، باعث شده تا سروش از نقد وی، بوی تکفیر استشمام کند. این در حالی است که کدیور در باب تکفیر موضع صریح و شفاف دارد؛ اما به دلیل ماهیت گفتاری وی که دفاعی ایمانی با تکیه بر منابع سنتی بوده، این ذهنیت و شک را در ذهن سروش و طرفدارانش متبادر ساخته است.
این دو اندیشمند که مدعی تعلق فکری به جریان روشنفکری دینیاند، با تکیه بر مضامین سنتی و باورهای ایمانی منبعث از نگرش دینی سنتی، با همدیگر سخن میگویند. سروش مدعیِ تکفیر خود توسط کدیور میشود. در حالی که در گفتمان روشنفکری، جایی برای تکفیر وجود ندارد. ایمان در بخش فرعی و در حوزه فردی قرار دارد. لذا نمیتوان در حوزه روشنفکری، امری که متعلق به دایره شخصی و فردی است را به عرصه عمومی وارد کرد. کدیور با علم به این موضوع تصریح میکند که تکفیر در جریان روشنفکری جایی ندارد و میافزاید تا زمانی که سروش خود را مسلمان بداند، من نیز بدان باور و وی را مسلمان میانگارم. این جمله پایانی که دال بر اعتراف شخص به ایمان خود دارد، موضع کدیور را از مدار روشنفکری خارج میسازد. «اظهارِ به ایمان» در مدار روشنفکری، چه جایگاهی میتواند داشته باشد؟ چرا سروش باید مسئلهای فردی و متعلق به باورهای خصوصی را علنی بیان دارد تا کدیور به مسلمانی او معتقد شود یا نشود؟
اما این بخش از مشاجره با موضع پاسخگویی سروش به کدیور نمایانگر انحطاط روشنفکری دینی ایرانی است آنجا که سروش میگوید باب توبه باز است و از کدیور میخواهد که از گفتار تکفیری خود توبه کند. «توبه» اصطلاحی از ادبیات سنتی است که بنیادی ایمانی بر آن غلبهای استوار دارد. توبه بازگشت از گناه است. سروش عرصه فکر و اندیشه و گفتگوی انتقادی را با گناه آغشته میکند و با بهرهگیری از مضامین سنتی، تلاش در مجاب کردن کدیور در پذیرش گناه دارد. سؤال این است که توبه چه جایگاهی در ادبیات روشنفکری دینی دارد؟ به فرض محال که کدیور تکفیر کرده؛ سروش چرا باید در پاسخ به او به عنوان یکی از سردمداران روشنفکری دینی به بازی زبانی در شبکه مفاهیم سنتی وارد شود و از مفاهیم آن بهرهگیری کند؟
نتیجهگیری
نتیجهای که از این منازعه و شیوه مواجهه فکری این دو متفکر میتوان گرفت، این است که هر دو شخصیت علمی مدعی روشنفکری دینی، در دشواره سنت و مدرنیته، مغلوب گفتمان سنتی شدهاند. یعنی علیرغم اینکه نقطه عزیمت آنان افقمعنایی مدرنیته است اما به دلیل برخورداری از کشش ایمانی به دین اسلام، علیرغم تلاشهای فکری برای همسازی سنت و مدرنیته، از رسیدن به نتیجه مطلوب فکری باز مانده اند. غلبه گفتمانی سنت در مناسبات محتوایی و مواجه ایمانی با بنیادهای فکری منبعث دین، فرآیند روشنفکری دینی را در ایران از صیرورت تعالیبخش خود خارج و در مسیر افول تا انحطاط سوق دادهاند.
تلاش سروش در گام نهایی خود در نسبیسازی حقیقت و بیان وابستگی آن به پذیرش نخبگان عصری، بر مسیر فکری روشنفکری دینی، نقطه پایان گذاشتند. البته باید در اینجا به این مسئله توجه کنیم، جریان فکری روشنفکری دینی متفاوت از نواندیشی دینی است. نواندیشی دینی رهیافتی است که اندیشمندانی چون مجتهد شبستری، ملکیان، آرش نراقی و…در آن قرار دارند. پایبندی به شریعت و امکان سازگاری آن مطابق با شرایط جهانزیست مدرن، مهمترین تفاوتی است که میان روشنفکری دینی و نواندیشی دینی به حساب آورد. روشنفکری دینی ، امروزه در بیان مسئله و دشواره جامعه ایران از درک پرسش بنیادین و پاسخ بایسته آن باز مانده است. لذا در مواضع خود در قبال مسائل سیاسی تنها با زبان نصیتوار برآمده از گفتمان سنتی، سران حکومت را از موضع نصایح ملوک خطاب میکند و خود به جای آوانگاردی و پیشرویی، در پشت افراد خاص، خود را پیرو قلمداد میکند.
بیدلیل نیست که این اشخاص و رویکردها در مباحث فکری در شکلگیری ذهنیت نسل نوگرای جوان ایرانی، هیچ جایگاه مورد توجهی ندارند. حتی اقبال به بحثهای مولویشناسی و… این روشنفکران را باید به حساب فضای گفتمانی آمریکا و اروپا گذاشت که طالب این آموزهها هستند. بهجاست اگر از روشنفکریانی دینی بپرسیم، پرسش بنیادین فکری جوانان ایرانی چیست؟ و چه پاسخی بدان دارید؟ به نظر نگارنده این سطور، بیاطلاعی از تحولات نسلی در ایران، ناآگاهی فکری را بوجود میآورد.
حدود هفده سال پیش و در زمان جدی شدن بحران هستهای، در تحریریه روزنامه بحثی…
بیشک وجود سکولاریسم آمرانه یا فرمایشی که توسط پهلویها در ایران برقرارشد تاثیر مهمی در…
کیانوش سنجری خودکشی کرد یک روایت این است که کیانوش سنجری، جوان نازنین و فعال…
ناترازیهای گوناگون، بهویژه در زمینههایی مانند توزیع برق، سوخت و بودجه، چیزی نیست که بتوان…
۱- چند روز پیش، مدرسه آزاد فکری در ایران، جلسه مناظرهای بین علیدوست و سروش…
آنچه وضعیت خاصی به این دوره از انتخابات آمریکا داده، ویژگی دوران کنونی است که…