مقاله سروش دباغ با عنوان “چگونه سوسیال دموکرات شدم [۲] مقاله خوبی بود و خیلیها را خوشحال کرد. شرح گذار او از لیبرال دموکراسی به سوسیال دموکراسی، نه تنها جبهه وسیع سوسیال دموکراسی را تقویت میکند، بلکه این امید را هم تقویت میکند که همکاری سوسیال دموکراتهای غیر مذهبی و مذهبی، در چهارچوب یک برنامه مشخص سیاسی-اقتصادی، در آینده امکانپذیر بشود. بههر جهت، توجه به این نکته که سوسیال دموکراسی یک برنامه سیاسی است، و موضعی در مورد خداباوری یا خداناباوری ندارد، مهم است. به عنوان مثال، تعداد اعضای خداباور در حزب کارگران سوسیال دموکرات سوئد، از تعداد رای دهندگان به حزب دموکراتهای مسیحی سوئد بیشتر است. سروش دباغ در صفحه اینستاگرام خود توضیحی در باره مقاله خود منتشر کرده [۳] که آن هم به نوبه خود خوب است و هم موضع او را محکمتر میکند و هم نظر او راجع به موضوع را روشنتر میکند. در اینجا میخواهم بدون اما/اگر، یک موضوع را اضافه کنم.
به نظر میرسد که نگاه سروش دباغ به امر سوسیال دموکراسی یک نگاه تئوریک و نگاهی از بیرونِ یک پدیده به آن باشد. در این نگاه، لیبرال دموکراسی، و حتی سوسیال لیبرالیسم، را میتوان به علت ناتوانی در حل بعضی مشکلات مورد نقد قرار داد. یا میتوان این دو مدلِ اداره جامعه (لیبرال دموکراسی و سوسیال لیبرالیسم) را به علت “هم زادی” با سرمایهداری، تشدید کننده نابرابریها دانست. نکته این است که علاوه بر این، نگاههای دیگری به سوسیال دموکراسی وجود دارد که پرداختن به آنها هم ضرورت دارد.
در بسیاری از کشورها به وجود آمدن تشکلهای صنفی و حزبهای سوسیال دموکراتیک دارای “هم زمانی” هستند. در این زمینه، سوسیال دموکراسی محصول کار مشترک گروههای مختلف صنفی است که با تشکیل یک حزب، ابزار سیاسی پیشبرد اهداف صنفی خود را به وجود آوردهاند. علاوه بر تشکلهای صنفی، دیگر سازمانهای جامعه مدنی، مانند انجمن مبارزه با الکلیسم، سازمانهای آموزش کارگران و غیره در تشکیل احزاب سوسیال دموکراتیک نقش داشتهاند. تک تک افرادی که در یک تشکل صنفی هستند، خواستههای فردی خود را دارند، اما بر سر حداقلهایی از خواستههای جمعی خود به توافق رسیدهاند. این توافقها ازلی و ابدی نیستند و تحت شرایط بیرونی عوض میشوند. همین وضعیت در مورد تشکلهای صنفی هم صادق است. هر تشکل صنفی خواستههای خودش را دارد، اما بر سر حداقلهایی از خواستههای جمعی تمام تشکلها، به توافقی رسیدهاند. خواستههای اتحاد تشکلها، در طول زمان عوض میشود. گاهی این تشکل صنفی دست بالا را دارد و گاهی تشکل صنفی دیگری.
دلایل پیوستن یک فرد، به سلسله مراتبی از تشکلها، از یک تشکل کوچک در یک محل کار، تا رسیدن به حزبی سوسیال دموکراتیک، که در سطح کشوری کار میکند، مانند پیوستن قطرهای است به انبوهی از قطرههای دیگر. به تاسی از سروش دباغ که از امر شخصی به امر عمومی گذر میکند، میگویم که من در سال ۱۹۸۹ به یک اتحادیه صنفی پیوستم و سپس به اتحادیهای دیگر و اتحادیهای دیگر. با هر تغییر شغلی، به اتحادیهای پیوستم که در آن لحظه، آن “صنفی” را که در آن بودم، نمایندگی میکرد. در پی تثبیت شغلی در سال ۱۹۹۶، به طور همزمان به عضویت دو تشکل صنفی (اتحادیه طبیعیدانان سوئد و اتحادیه محققین و معلمین دانشگاهها) درآمدم و تا بازنشستگی در آن دو تشکل صنفی عضو بودم. در این میانه، و بعد از مدتها کلنجار رفتن با خود، در سال ۱۹۹۲ به حزب کارگران سوسیال دموکراتیک سوئد (Sveriges socialdemokratiska arbetareparti) پیوستم.
پیوستن من به تشکلهای صنفی مختلف، ربطی به استدلالات تئوریک نداشت و ندارد. من در پی افزایش آگاهی خود به حقوق قانونیام و برای دستیابی به آنها بود که به عضویت آن تشکلها درآمدم. از سال ۱۹۸۹ تاکنون، هر بار که محل زندگیام را عوض کردهام، به صورت خودکار، عضو واحدی محلی از تشکل صنفی یا حزبی شدهام که در ان محل وجود دارد. گاهی کل تعداد ساکنان محل زندگی من به ده هزار نفر هم نمیرسیده است. با اینحال واحد حزبی که من در آن عضو بودم جلسات فصلی یا ماهانه برقرار میکرد. در این جلسات صحبتها بیشتر در مورد مسائل معمولی و روزمره است. به قول انگلیسی زبانها، در این جلسات راجع به پیچ و مهره (nuts and bolts) صحبت میشود. چرا این مدرسه زمین ورزش ندارد، چرا این درمانگاه شیفت شب ندارد، چرا این کوچه چراغ ندارد و مسائلی از این قبیل. من تا بهحال ندیدهام که در یکی از جلسات حزبی کسی در مورد اقتصاد کینزی صحبت کند یا فون هایک را به انتقاد بگیرد. کسی راجع به برداشت مایکل والزر از سوسیال دموکراسی حرف نمیزند و عقاید هورکهایمر مطرح نمیشود. حتی کسی اسم رودولف میدنر و صندوق مزدبگیران را نمیآورد. من به آمار قابل استنادی دسترسی ندارم، اما تصور من بر این است که اکثر کسانی که در جلسات حزبی میبینم، اسم لویناس یا هابرماس را هم نشنیدهاند. ما، اعضای حزب کارگران سوسیالدموکراتیک سوئد، همگی آدمهای سادهای هستیم. سرمان به کار خودمان گرم است. فقط میخواهیم از حقوق خود آگاه باشیم، و در تلاشی جمعی، مانع حیف و میل حقوق خودمان بشویم. ما میخواهیم در راستای گسترش امکانات بیشتر برای شهروندان عادی، به ویژه مزدبگیرانِ با مزد پایین، و برای تعمیق دموکراسی محلی و سراسری کار کنیم. ما بر اساس یک خواست جمعی و به علت هویتی که با دیگران به اشتراک داشتهایم، سوسیال دموکرات شدهایم. سوسیال دموکراسی ما ناشی از حرکت جمعی ماست.
میخواهم ادعا کنم که دانش من از فلسفه و فیلسوفانی که در طول بیش از ۵۰ سال گذشته با آنها آشنا شدهام، تاثیرخاصی در تصمیم من برای سوسیال دموکرات شدن نداشته است. من هم در حلقههای مطالعاتی فراوانی شرکت کردهام. اما متاسفانه قادر نیستم بفهمم که اینها چگونه مرا به هم حزبیهایم در حزب سوسیال دموکرات پیوند میدهند؟ نفر بغل دستی من در یک جلسه حزبی، روزها در بیمارستان زیر مریضها لگن میگذارد، آن یکی در یک کارخانه با جرثقیل کار میکند، آن یکی راننده اتوبوس است. من عضو حزب کارگران سوسیال دموکراتیک سوئد هستم، اما به خاطر خواستههای مادی و ملموس و کوچک و نه به خاطر افکار بزرگ. این هم نوع دیگری از سوسیال دموکراسی است.
خلاصه کلام اینکه برای شهروندان عادی و انبوه اعضای آینده یک حزب سوسیال دموکرات ایرانی، سه روند ایدهسازی، تشکل سازی و حزب سازی مهم هستند. مقاله سروش دباغ، قدمی موثر در مسیر ایدهسازی برمیدارد. باید دید که در آینده، هر کدام از ما، چه اقداماتی در مورد هر یک از این سه روند انجام میدهیم و چگونه این روندها را از تاریخ اندیشه ایرانی استخراج میکنیم.
[۱] من در نوشتن این مقاله از راهنماییهای دوستانم بهره بردهام. مسئولیت خطاها، با من است.
[۲] https://www.zeitoons.com/113129
[۳] https://www.instagram.com/p/C2x1Q4QunOs/?igsh=bms1azJuYzZvZWpt
۱۳ آبان در تاریخ جمهوری اسلامی روز مهمی است؛ نه از آن جهت که سفارت…
در تحلیل سیاسی و روانشناختی دیکتاتوری، مسئله مقصر دانستن پذیرفتگان دیکتاتوری به عنوان افرادی که…
امروز یکم نوامبر، روز جهانی وگن است؛ این روز، یادبودِ تمام دردمندیها و خودآگاهیهایی است…
درآمد در این نوشتار به دو مطلب خواهم پرداخت. نخست، تحلیلی از عنوان مقاله و…