هویت و قبله
هر هویتی یک قبله است. جهت میبخشد. ایمان میآفریند. توجه ما را به خود معطوف میدارد. با آن تعریف میشویم. به آن رو میکنیم. از آن پاس میداریم. نزدیکی و دوریمان اسباب آرامش یا پریشانی است. معشوق است. معبود است. همه نگاه ما و قبیله ما به آن است. به آن شناخته میشویم. از آن نیرو میگیریم. حتی اگر به دیدارش نرسیم.
قبله مرکز است. هویت مرکز میخواهد. توجه میطلبد. تعهد میخواهد. باید گرد آن قبله بگردیم. مرکز دایره وجودی ما باشد. وفاداری به آن الزامی است. الزامی که خود انتخاب کردهایم. قانونی است که دل و جان ما به آن فرمان داده است.
قبله مرکز است. هویت مرکز میخواهد. توجه میطلبد. تعهد میخواهد. باید گرد آن قبله بگردیم.
قبله مادر است. ایمان است. خاک است. وطن است. سرچشمه است. آموزگار ما ست. راهنمای ما ست. خورشیدی است که زمین ما گرد آن میچرخد. از مغناطیس آن رهایی ندارد و نمیخواهد. قبله بازگشتگاه است. چرخه حیات است. نظام بخش است. بدون قبله سرگشتهایم. معنا گم میشود. راه بیراه میشود. مقصدی در کار نیست. سرگردانی است و آشفتگی.
از قبله به مرکزگرایی: قبله غیر از سیاست رسمی است. از نظامی که قانوناش را ما تعیین نمیکنیم جدا ست. شاهد آن مرکزگرایی آمرانه است. قبلههای مردمان را به یک مرکز دستوری متوجه ساختن است. دستکاری در هویت مدنی و اجتماعی و باهمستانی ما ست.
در روزگار ما مرکزگرایی عمدتا در تهران-مرکزی خلاصه شده است و سپس در دهههای اخیر به چند شهر بزرگ ایران گسترش یافته است. تهران از حدی که بزرگتر شد ناچار سرریز آن به دیگر شهرها و مراکز محلی و استانی ریخت. هر مرکزی برای خود تهران ثانی شد. و به تمرکزگرایی نهادینه یاری رساند. یعنی ایران به تهران تقلیل یافت و مرکزهای دیگر هم به تهران نظر کردند. در تهران شدن با هم به رقابت پرداختند. شهرها مثل هم شد. کپی برابر مرکز.
هویت تهرانی ایران را به تهران مختصر میکند. هویت ایرانی دیدن همه گوشههای ایران است و بازگشت از مرکزگرایی به وحدت در کثرت
هویت تهرانی ایران را به تهران مختصر میکند. هویت ایرانی دیدن همه گوشههای ایران است و بازگشت از مرکزگرایی به وحدت در کثرت که فهم والاتری از مرکزیتسازی است. درک مرکزگرایان از مرکز تا حدود زیادی مکانیکی و صوری است یعنی تنه به تنه کنفورمیسم میزند. اما درک وحدت قبلهای حاصل از کثرت سیال و انسانی است و از هر گونه وحدت/مرکزیت مکانیکی پرهیز میکند و کنفورمیسم را نه راه که چاه میداند و تنوع را قدر میشناسد و بر صدر مینشاند. از اینجا بعثت عقول ممکن میشود و رهبری یک عقل کل، ناممکن و نامطلوب تلقی خواهد شد.
هویت شهرستانهای ایرانشهر
هر شهری/شهرستانی در ایرانشهر به خصلتی شهره بوده است و بسیاری از آنها هنوز خصلتهای ویژه خود را حفظ کردهاند. بخشی از این خصلتها به خاطر نفس شهری بودن است. زیرا که فیالمثل محکمه و قضاوت و داوری و تجارت و بازار و خدمات صنعت و طرب در شهر مجتمع است و ناچار به شهر خصلتهایی معین میبخشد. بخش دیگر از برجستگی شماری از همین خصلتها و فعالیتها ساخته میشود. ناحیتی که به امکانات پرورش ابریشم ممتاز است به محصول ابریشم خود و فرهنگ همراه آن شناخته میشود. ناحیتی که چرم مرغوب دارد یا هنر کاغذسازی دارد یا به طلا و فیروزه و خاتمکاری خود شهره است و دیگر صنعتها و هنرها این ممیزات بخشی از هویت جمعی آن میشود. همینطور است اگر شهری مرزنشین باشد و حفاظت از مرز را برعهده داشته باشد یا شهری پایتخت امیری و شاهی باشد یا در کناره دریا گسترده شده باشد یا در هامون یا در کوههایی چون ناحیه بدخشان.
خاندانهای حافظ هویت
خانهها و خاندانها هسته اصلی حفظ هویتاند. هویت در کوچکترین هسته خود امری خانگی است. و برخی خانهها در حفظ هویت معینی نقش برتری دارند. نمونهوار میتوان به فهرستی کوتاه از این خانهها و خاندانها و مناصب و مشاغل اشاره کرد تا تنوع این خانهها و خاندانها دیده شود:
آزادان
ادیبان
اطبا
اعیان
اشراف
اقطاب
اصحاب رای
امیران
برمکیان
بیگها
پهلوانان
تجار و بازرگانان
خواجگان
چاوشان
حافظان
حکیمان
خطاطان
داروغگان
دبیران
دهقانان
رامشگران
رجال حل و عقد
زهاد
سادات
سپهسالاران
اسفهسالاران / فتیان
شاعران
شاهزادگان
شحنگان
شریفان
صدراعظم
صنعتگران
عرفا
علویان
علما
فقها
قضات
کتابداران
کتاب آرایان
محتسبان
مرعشیان
منشیان
مورخان
متکلمان
مراجع
مستوفیان
مشایخ
معماران
مکتبداران
منجمان
موقوفه داران
نجبا
ندیمان
نقالان
نقیبان (بازرسان)
نگارگران
نوازندگان
نواب
نوبختیها
نجبا
وزیران
وراقان
هنرمندان
تاریخهای خاندانی و تاریخ آلها و سلسلهها، شجرهنامهها، رصدخانهها، مدارس و اوقاف بزرگ همچون ربع رشیدی یا آستان قدس رضوی، خانقاهها، کتابخانهها، خانات و امثال آن تاریخخانهها و خاندانهای حافظ سنت و هویت را نشان میدهند. در هر برشی از هویت گروهی از این مشاغل و خاندانها و نامها برجسته میشوند. و هویت کل جمع هویتهایی است که این گروههای اجتماعی ساختهاند و جانشینان و جایگزینهای آنها میسازند. برخی در زمانه خود چهره جامعه میشوند. مثل وزیری یا دبیری یا پهلوانی یا فقیهی. برخی در زمانه بعدی یا زمانههای دورتر کشف میشوند. و برخی سیمای یک دوره و شمایل یک رویکرد میشوند. اینها میراث ما و سرمایههای معنوی ما هستند که هر از گاهی مثل گنجی دوباره پیدا میشوند. ایرانشهر سراسر گنج است.
هویت و اشرافیت
بسیاری از طبقاتی که برشمردیم یا اشراف بودهاند یا گرد اشراف جمع میشدهاند و اصولا غیر از ایشان کمتر کسی میتوانسته از خدمات ایشان بهره بردارد. اگر مطربان و طبیبان برای مثال بین مردم کوی و برزن و اشراف مشترک بودهاند باز سرشناسان ایشان عمدتا یا صرفا در خدمت اشراف میبودهاند. اما در برخی از این گروهها حامی اصلی عمدتا یا صرفا اشراف بودهاند مثل دبیران و وزیران و دیوانیان و کتابداران و نگارگران و کتاب آرایان و معماران و دیگر گروههایی که دلبستگیهای ممتاز و گرانقیمت را نمایندگی میکردهاند یا مدیریت و رتق و فتق امور دفتر و دیوان و دستگاههای مختلف دربار را برعهده داشتهاند.
آیینهای امیری و شاهی و حکمرانی و سپهسالاری و جنگ و صلح و بزم و رزم و هنرها با این خاندانها و گروههای اجتماعی از نسلی به نسلی دیگر و از سلسلهای به سلسله دیگر منتقل میشده است و طی زمان به آنچه میراث معنوی و فکری و فرهنگی و علمی میخوانیم شکل میداده است.
- این نویسنده و از همین مجموعه تاکنون منتشر شده است:
.
اشراف و بازرگانان و اهل سیاست و لشکریان و دانشوران از گروههای پرتحرک جامعه بودهاند. میتوانستهاند سفر کنند. جهان را بشناسند. پل میان فرهنگها شوند. و ایدههای تازه بیاورند و بپرورند و کسانی را به اجرایی کردن آن ایدهها بگمارند. این گروهها فرهنگ را زنده میداشتهاند زیرا سنت و سابقه و پیشگامی و اصالت خاندانی حرف اول را در حفظ موقعیت اجتماعی ایشان میزده است. از این جا ست که کوششهای بسیار میشده است تا شجره شاهان و امیران و بزرگان به نامداران قدیم و باستان پیوند زده شود. یعنی که ما از پی آنان آمدهایم. هویت در تداوم است.
دربار قدیم و خانههای اشراف درباری همیشه مرجع و کانون هنر و ادب و علم بوده است. پرورش عالمان و منجمان و رزم آوران و شاعران و دبیران و وزیران بزرگ و نامدار از افتخارات بیشترینه اشراف بوده است. و این میان اصحاب قدرت و ثروت و اهل علم و هنر پیوندی استوار برقرار میساخته است. و در موارد متعددی اشراف را نه تنها حامی و حافظ فرهنگ و فرهیختگان میساخته که از خود ایشان نیز کسانی به علم و هنر آراسته میشدهاند. بهترین اشراف ایران نیز کسانی بودهاند که خود ذوق هنر و ادب و معماری و نقاشی و موسیقی داشتهاند، تاریخ را نیک میشناختهاند، از تاریخ خاندانی و ملی خود بخوبی آگاه بودهاند و چه بسا خود نویسنده و شاعر و مورخ و فقیه و متکلم و حکیم میشدهاند و در تدبیر مدینه فرهنگ روزگار خود سخن و سیاست نافذ داشتهاند.
تاریخ بیهقی و قابوسنامه (هر دو از قرن پنجم) به عنوان نمونه بخش مهمی از فرهنگ اشراف و بزرگان زمانه را برای ما به یادگار نهادهاند. چنانکه نظامی و خاقانی (هر دو از قرن ششم) بخش دیگری از این فرهنگ را در آثار خود به یادگار گذاشتهاند. اشراف و شاهزادگان و دانشوران تا پیش از غلبه اندیشههای دموکراتیک محور داستانها و تواریخ و هنرها بودهاند و تا همین قرن بیستم بزرگترین آثار ادبی و هنری و سینمایی جهان بر محور زندگی ایشان شکل گرفته است.
اشراف البته همیشه با ثروت شناخته نمیشدهاند. چنانکه در روزگار ما هم اشراف فکری و فرهنگی و سرآمدان معنوی ایران لزوما از طبقات ثروتمند نبودهاند. اما حافظ اصالتهایی بودهاند که به آنها میراث رسیده است. آنها نزد پدران و مادران صاحب اصالت یا استادان بلندپایه تعلیم یافته و تربیت شدهاند. برخی میراثبر خانوادههای درباریاند و برخی میراث خانوادههای پارسایان روحانی را ادامه میدهند. برخی در خانوادههای اهل هنر و معماری و تصوف بالیدهاند و برخی صاحب زمین و اهل روستا هستند و کنج قناعت گزیدهاند. و شماری دیگر رئیس ایل و طایفه و عشیرهای بودهاند با دلبستگی بسیار به فرهنگ و آیینهای سنت. و گروهی نیز شاگردان و پیروان و حواریون این اشرافاند. در هر صورت تبار و پیشینه در اشراف منشی و بزرگزادگی ایشان موثر است و تربیتی که در میان اشراف دیدهاند. این اشراف روستانشین، شهری اما تنگدست یا متوسطالحال ممکن است در سیاست روز موثر نباشند -یا از سیاست رانده شده باشند- اما در تداوم میراث معنوی قوم بسیار بانفوذ بوده و هستند.
نقش نهاد و سازمان اجتماعی در هویت
الف. وقتی زورخانه هست هویتی با آن تداوم یافته است. وقتی زوال مییابد هویتی که با خود حمل میکرده زوال مییابد یا در نهاد دیگری تداوم مییابد. ولی دیگر همان صورت و معنایی نیست که با زورخانه و آداب و آییناش بود.
وقتی کبوترخانه بود با هویت مردمی که از آن استفاده میکردند رابطهای داشت. با جهانی که داشتند. با تصوری که از جهان داشتند. با تصوری که از طبیعت داشتند. این رابطه در ایستگاه قطار کینگزکراس لندن دیگر معنا ندارد. اصلا مزاحم است. این ایستگاه هر کاری میکند که کبوترها در آن جمع نشوند.
وقتی مکتبخانه وجود داشت از مردمی حکایت میکرد که سواد را با توان خواندن قرآن میشناختند. وقتی مدرسه آمد درک از سواد تغییر کرد. جایگاه قرآن هم.
حوزه علمیه با هویتی در صنف روحانی و معنادهی به آنها در ساختار اجتماعی همراه است چنان که رابطهای بین بازار و دین ایجاد میکند که وقتی حوزه هر یک از این مولفهها را تغییر میدهد معنا و هویت آن عوض میشود. اکنون روحانی دیگر در جامعه نیست در دولت است. بازار دیگر حامی روحانیت نیست حکومت است. مرجعیت دیگر به تشخیص مردم نیست به تشخیص نهادی دست نشانده دولت است.
نهادها معناهای ثابتی ندارند. گاهی معنا با نهاد میآید و با زوال آن میرود. گاهی نهاد به ضرورتی میماند اما معنا و کارکرد و نقش و نفوذ آن عوض میشود.
نهادها معناهای ثابتی ندارند. گاهی معنا با نهاد میآید و با زوال آن میرود. گاهی نهاد به ضرورتی میماند اما معنا و کارکرد و نقش و نفوذ آن عوض میشود. دانشگاه چنین نهادی است. حوزه امروز چنین نهادی است. مدرسه و دبیرستان چنین نهادی است. مسجد نهادی از همین شمار است. مسجد بار زیادی بر دوش گرفته، در خدمت دولت درآمده و با وجود کثرت بناهای جدید زوال معنوی و اجتماعی پیدا کرده است. مدرسه قرار بوده کارمند دولت تربیت کند و امروز به دستگاهی برای تلقین ایدئولوژی دولتی تبدیل شده است و تربیت شدگان خود را هم به نظام اداری نمیپذیرد و طوری هم تربیت نمیکند که بتوانند راهی برای خود و کاری مستقل دست و پا کنند. راهی ندارند جز ادامه تحصیل. تا شاید مدرک بالاتر راه ارتقای آنها را هموار کند یا بتوانند راهی به کشورهای دیگر باز کنند. حوزه که تکلیفاش روشن است. به نهاد نخبگان دولت تبدیل شده است و رابطهاش با مردم را به مقدار زیادی از دست داده است و به همین ترتیب اعتبارش را. و دانشگاه که خار چشم نظام بوده است بتدریج به صحرایی برهوت از علم و تحقیق و تدریس جدی تبدیل شده است که کارش مدرکدهی به خواستاران پولدار است و مقاماتی که وقت تحصیل ندارند اما باید پز تحصیلات عالیه را هم از خود کنند. صورت و مادیت نهاد باقی مانده اما نقش و کارکرد و در واقع حیات خود را از دست داده است.
هویتهای نهادین به این ترتیب به هم ریخته و مهندسی اجتماعی حکومت آنها را طوری بازطراحی کرده تا فقط جایگاهی را احراز کنند که نظام برای آنها در نظر گرفته است.
این موضوع در مجلس و نهادهای حاکمیتی هم وجود دارد. مجلس هست اما مسلوبالاختیار است. هم به دلیل استصواب که شایستگان و منتقدان را حذف میکند و هم به دلیل اعمال ولایت که مجلس را از طریق روسای آن اداره میکند.
هویت نیازمند نهاد است. نیازمند آیین و آداب است. نیازمند شور و عشق و گرایش و وفاداری است. و این وفاداری و آن نهاد و آداب به هم گره میخورند. یعنی هویت صورتی مادی-مدنی پیدا میکند. باید در صورتی معین پیکرینه شود. این است که مهندسی اجتماعی هم مرتب میکوشد آیین و آداب و دفتر و دستک تازه جفت و جور کند تا بلکه هویت تازهای که میخواهد رواج یابد و جا باز کند و مستقر شود.
اصل راهنما آن است که هویت را باید در تحول نهادها و انجمنها و گرایشها و کوشش افراد شاخص و موثر و با نفوذ یافت. تحول نهادها گزارشگر تحول هویت ست.
ب. یک سویه دیگر مساله شکل سازمان مدنی و اجتماعی است. غربیها در دوران جدید دریافتند که برای کنترل جمعیت و توده مردم باید بوروکراسی داشت. بوروکراسی راهی برای نظم بخشیدن به جامعه بود و راهی غیرمستقیم برای هدایت و کنترل جامعه و ایجاد رفتاری قابل پیشبینی. دیوانسالاری قدیم هم چنین نقشی داشت اما در بوروکراسی غربی اهالی قدرت با کمک دانشمندان علوم اجتماعی چندان نقشه رفتار مطلوب جمعیت را با نقشه بوروکرسی و هزارتوی آن تطبیق دادند که کمتر بخشی از زندگی اجتماعی از آن بیرون ماند. بنابرین، جامعه هم نظم میگرفت و هم رفتار افراد و گروهها در چارچوب آن قابل پیشبینی میشد. طبعا برای خروج از هزارتوی بوروکراسی مجازاتهایی هم در نظر گرفته شد تا کار برای افراد و گروههای خودسر دشوارتر شود.
بوروکراسی بخشی از مهندسی اجتماعی است. بخش مهم آن مکتوب کردن همه چیز بود که در ایران به کاغذبازی شهرت یافت که یعنی جامعه به طور عموم نسبت به نظم بخشی از راه دیوانسالاری جدید واکنش منفی و مقاومت داشت. برای همین است که در چارچوب دیوانسالاری بومی روابط جای ضوابط نشست و بوروکراسی که قرار بود نقشی غیرشخصی و فراشخصی داشته باشد در خدمت روابط سنتی و خانوادگی و طبقاتی و جناحی قرار گرفت.
امروز بوروکراسی دیجیتال شده است و تسلط دولت و قدرت را بر آحاد مردم بیشتر و عمیقتر کرده است و در کشورهای غیرغربی به دوگانهای دامن زده است که از یک طرف در خدمت وابستگان به قدرت است و از طرف دیگر به قدرت امکان کنترل همه جانبه میبخشد.
اما فارغ از بحث بوروکراسی و حسن و عیب و ضرورت و عدم ضرورت آن، نکته اصلی آن است که آدمی برای رفتار اجتماعی نیازمند نوعی ساختار است که میتوان در مورد چگونگی آن بحث کرد تا آزادی فرد را کمتر محدود سازد ولی از اصل آن نمیتوان طفره رفت. به بیان دیگر، هویت اجتماعی ناگزیر در چارچوب معینی شکل میگیرد. این چارچوب میتواند کلاس درس و قواعد و آیینهای مدرسه باشد یا کارگاه و کارخانه و ارتش و رسانه و انجمن و مزرعه و بازار و خانواده و محله و هزاران نهاد رسمی و غیررسمی که رفتار ما را به صورت کلان یا جزئی جهت میدهد.
یکی از دلایل آشفتگیهای فردی و اجتماعی فقدان نوعی ساختار توافق شده و اجماعی است یا ساختاری که از پیش موجود باشد و فرد بتواند خود را با آن سازگار کند. بنابرین، در به هم ریختن نظم اجتماعی هویت هم سرگردان میشود. یا دست کم بخشهایی از هویت اجتماعی که به سازمان و ساختار و قواعد غیرشخصی نیازمند است معطل و متزلزل میشود و از رشد باز میماند.
این موضوع در مورد رفتار شخصی هم در چارچوب اختیارات فرد صادق است. یعنی اگر شخصی دارای چارچوب فکری و برنامهریزی معین روزانه باشد هویتی در او شکل میگیرد که با هویت کسی که فاقد آن است متفاوت خواهد بود. تربیت اصولا نیازمند ساختار و اصل و اصول و پایبندی به آن است. دولتها به طور کلی و دولت معاصر به طور خاص تلاش میکنند حوزههای مختلف این تربیت فردی و اجتماعی را در اختیار بگیرند و در جهت معینی بسته به سیاستهای کلان خود هدایت کنند. اما افراط دولتها یا سوءمدیریت آنها نمیتواند موجب نفی ضرورت نظم و ساختار باشد. تنها میتوان به نظمهای توافقی بیشتر میدان داد اما خود نظم بخشی حیاتی از شکلگیری هویت است.
ج. اما وجود و حضور و نفوذ و نقش نهاد لزوما به هویتی پایدار و سالم نمیانجامد. وضع نهاد دانشگاه در ایران نمونه شاخصی است. نهادها باید بتوانند با هم ارتباط پیدا کنند. اما نهاد دانشگاه به طور عموم از دیگر نهادهای جامعه و نیازهای آنان گسستهاند و در جزیره خود کار میکنند. برای همین دانش به کاربرد ختم نمیشود و کاربرد از پیشبرد دانش به چارچوب امتیازهای اجتماعی و عناوین آکادمیک ختم میشود که تاثیر فردی دارد و ممکن است به ارتقای فرد کمک کند اما جامعه و دیگر نهادها در آن مشارکتی ندارند. آموزش و پرورش، صنعت، اقتصاد و نهادهای حکومتی نمیتوانند نیروهای خود را مستقیم پرورش دهند و ارزیابی دقیقی از آموختهها ندارند و نقشی هم در طراحی نظام آموزشی بازی نمیکنند.
این هویت بریده از جامعه ناچار جامعه را از استعدادهای فردی محروم میکند و استعدادها را به بیرون جامعه یا حاشیه آن میراند.
هویت و شخصیت
آدمی که شخصیت میطلبد لاجرم باید بر هویتی استوار باشد. بیشخصیتی همان بیهویتی است. آن که هویت دارد شخصیت دارد. اصل و اصول دارد. مرام دارد. پایبندی و وفاداری دارد. اخلاق دارد. دوست و دشمن دارد. رعایت دارد. هویت است که دوام میبخشد. جهت میبخشد. راه و مقصد است. مسیر است. سیر و سلوک فردی و اجتماعی آدم است. سیر و سلوک جمع و جامعه است. حزب و گروه انجمن میسازد. آدم میسازد. آدم تمایزهای خود را با کسانی که بیرون از هویت او هستند میشناسد و به جا میآورد. دنبال تقلید از بیگانه نمیرود. میآموزد اما تقلید نمیکند. هویت تقلیدی نیست. آدم با هویت شیفته غرب و شرق نیست. شیفته رشد دایمی و نوشدن دایمی است.
ادامه دارد…
- نویسنده و از همین مجموعه تاکنون منتشر شده است:
یک پاسخ
امروز که نامه های سفیر بریتانیا به وزیر خارجه وقت از آرشیو در آمده است نشان می دهد که به درستی او گفته بود که علی رغم برخی صفات مذموم ولی در ایرانیان نژاد پرستی نیست و حتی مثال از فارس و بلوچ و مقایسه با انگلیسی و پاکستانی کرده بود و دستاوردهای آزادی های مذهبی و فردی و اجتماعی دوران پهلوی را در کنار انسداد سیاسی آن ستوده بود. به درستی که گزارش کرده بود که مخالفین شاه یا هیچ برنامه مشخصی ندارند یا اساسا خودشان همین حد از آزادی ها را محدود می کنند. نقد او در مورد اختلافات کارتر و شاه هم به درستی اشاره شده بود
امروز هم مخالفین پهلوی سوم از جنس مخالفین پهلوی دوم هستند و بی جهت نیست که به پنجاه و هفتی مشهور شده اند
این پنجاه و هفتی ها ابتدا یک مشکل من درآوردی می سازند و بعد راه حل های ابلهانه برای آن اداره می کنند
حتی نژادپرستی در جمهوری اسلامی هم نیست بلکه فرقه گرایی است که یک عرب شیعه مثل شمعخانی دبیر شورای امنیت ملی می شود و فقیه آذری رهبر می شود تا خانه های بهاییان فارس یا مازنی را خراب کنند. اینجا مشکل با فارس و مازنی ندارد بلکه مشکل اش با بهایی بودن آن است. بلوچ ها هم اذ نظر حکومت اسلامی اگر شیعه شوند قدر می بینند همانطور که کرد شیعه در مقابل کرد سنی قدر می بیند
دیدگاهها بستهاند.