با من گذشته ایست که به من اجازه میدهد تا نظریه تازهای را در ارتباط با مفهوم وحی و راه طی شده پیامبران بیان کنم که “سادهترین و گویاترین تبیین” است از ماهیت وحی و تعالیم پیامبران در هر سه مذهب ابراهیمی، در آغاز هزاره سوم و پیشرفت علوم از فیزیک نجومی تا ژنتیک.
این نظریه از میان کتابها یافته نشده است بلکه حاصل یک زندگی سخت و تفکرات طولانی است و البته با تقابل و قیاس با آنچه در این باب نوشته شده است. این نوشته کوتاه تکلمه ای است بر مباحثه دکتر سروش و مهندس عبدالعلی بازرگان که بهاختصار تمام و در حد یک مقاله سالها پیش و به بهانه مباحثات دکتر سروش و آیتالله سبحانی (طوطی و زنبور) نوشته شد.
آنچه در این مقاله می آید نظر به عموم پیامبران دارد و در مورد خاص پیامبر اسلام که مورد بحث است برای خوانندگان آشنا با قران تطبیق موارد بسیار سادهتر است.
این نظریه بر قامت مقدس مردانی که در فاصله کوتاه میان تولد و مرگ به چشمان و زبان خدا بر زمین مبدل شدند هیچ خدشهای وارد نمیکند هرچند تاکنون از این زاویه تازه به شخصیت پیامبران و ماهیت وحی نگاه نشده باشد و نگاه دیگری باشد متفاوت از نگاه عموم نواندیشان دینی و فیلسوفان و مفسرین فقه سنتی.
***
شناخت و دانائی هر کس محصول تاریخ گذشته آنکس است. اگر به انسانها نیروها و خصایص فوق بشری نسبت دهیم هرگز به حقیقت پی نخواهیم برد. همه پیامبران انسان بودند، باید راز پیامبران را در زندگی و شخصیت و تاریخ گذشته آنان جستجو کرد. دانائی و شناخت به هیچ انسانی وحی نمیشود.
داستان زندگی پیامبران از ابراهیم تا محمد داستان مردانی است با تراژدیهای بزرگ و غالباً توام با احساس گناه، درد یا زندگی درد آلود. این احساس گناه با رفتار ابراهیم در حق سارا و تسلیم او به مصریان برای نجات جان خود آغاز میشود و با زندگینامه دردآلود سایر پیامبران ادامه مییابد. زندگی ایوب و یعقوب و یوسف و یونس و داود و از همه بارزتر و آشناتر داستان موسی است که با قتل انسانی از عزیز عزت به حضیض ذلت و از زندگی شاهانه در کاخ فرعون به چوپانی فرومیافتد. اما عیسی نیز در آن دوران که عصمت زنان آبروی یک قوم بود چنانچه دانم و دانی به دنیا آمد و سرنوشت او قبل از تولد بااحساس گناه در نزد عامه نوشته شد. محمد نیز قبل از تولد از پدر یتیم بود و در کودکی از مادر و این احساس یتیم بودن آنچنان بر زندگی وی داغ گذاشت که در قران مجید بارها و بارها بر محبت به یتیم و حق او اشاره دارد. این زندگی دردآلود اولین جرقههای نور تفکر را در آنان پدید آورد. رنج مادر تفکر است.
تفکر و اندیشیدن که حاصل تمام تکامل کائنات است همان نفحه الهی است که در انسان به ودیعه نهاده شده است. تمام پیامبران بدون استثناء مردانی متفکر بودهاند. زندگی درد آلوده آنان را متفکر ساخته بود. در قران به این زندگی درد آلود اشاره دارد ” الم یجدک یتیما فاوی ووجدک ضالا فهدی (سوره ضحی) و یا (سوره شرح) الم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک الذی انقض ظهرک..”
وجه مشترک دیگر پیامبران سیروسیاحت در زمین است. از ابراهیم که از شهر “آور” آغاز کرد تا کنعان و مصر و سیاحت موسی از بارگاه مصر تا کوه طور و بیتردید سفرهای عیسی در سی سالی که از زندگی او کمتر میدانیم و محمد که زندگی او از نوجوانی پر از سفرهاست و باز در قرآن کریم بارها آدمیان را به سیر و سیاحت بر ارض دعوت کرده است قـل سیروا فی الارض فانظـروا کیـف کان عاقبه...
یکی دیگر از نکات بارز در زندگی پیامبران تنهائی بیشازحد در دوره هائی از زندگی آنان است. در روایات ذکرشده از زندگی پیامبران در عهد عتیق درک این مقوله بیشتر عیان است که محبس یوسف و تنهائی یونس در اندرون ماهی و ندبههای مزامیر داود گویاترند، همان تنهائی موسی در کوه طور و عیسی در بیابان و محمد در غار حرا.
زندگی محمد توأم با یتیمی و درد و حساسیتهای روحی ناشی از آن ها و در تنهائیهای طولانی و سکوت غار حرا منجر به فرایند درونی میشود که آن را تفکر و اندیشیدن مینامیم. با تفکر انسان به روح اشیا و پدیدهها و روابط نزدیک میشود. به روح انسانها نزدیک میشود و به روح کائنات نزدیک میشود و باز در قران بارها به تفکر و تدبر در عالم توصیه شده است. أَفَلَا تَتَفَکَّرُونَ، أفلا تعقلون، افلا یتدبرون
سیر و سیاحت در زمین و به سرزمینهای دیگر آنان را با دانش و آداب و عقائد و اساطیر دیگران آشنا ساخت و یگانگی و وحدانیت و جوهر انسانی انسان را در جلوههای گوناگون آن شناختند. کلام آنان حاکی از آشنایی آنان با علوم و مذاهب و کتب پیشینیان است هرچند که به مکتب نرفته باشند و نزد عالمان شریعه الهیات پیشینیان را تعلم نکرده باشند و ازاینرو نیز امی و بیسواد شمرده شوند. تفکر آفریننده و زاینده ایدهها و نگاههای تازه است. با تفکر انسان به درون اشیاء و روابط نفوذ به میکند. عشق نزدیکی روح است و حاصل تفکر. مردان نامآور تاریخ بشر در علم و هنر و فلسفه عموماً و بنیان گذاران مذاهب و آموزگاران تاریخ بشر بهویژه مردانی متفکرند.
اما روند تفکر در خویش و دنیای جز خویش و روابط و پدیدههای اطراف و ازدیاد و تراکم اطلاعات و دانش از خویش و جهان جز خویش و انسان و کائنات، در یک لحظه از زمان منجر به انفجار نور در درون پیامبر میگردد و حقیقت بر او مکشوف میشود. مفهوم “وحدت” را میشناسد و عالم را به وحدانیت میبیند و روح عالم را میبیند و در مقابل آن شکوه و عظمت و بزرگی مطلق انسان ره گمکرده و در خسران را میبیند. این همان لحظه دیدار موسی در طور سینا و ده فرمان، همان لحظه دیدار عیسی در آب رود به هنگام تعمید و همان لحظه نزول اقراباسم ربک الذی خلق در غار حرا بر محمد است. این لحظه دیدار با حقیقت همچون نوری که در اطاق تاریک مولای رومی به یک لحظه روشن و خاموش شود دیدارکننده را از حقایق بزرگی مطلع میکند که کوران زمان با لمس فیل استنباط خود را حقیقت مطلق میپندارند. تفکر پیامبر را به چشمانی مسلح کرده است که روح را میبیند، که نادیدنی و غیب را میبیند و به یکباره با روح کائنات دیدار میکند و “کّلیت” را میبیند و وحدانیت را میشناسند. انسانی که برگزیدهشده بود تا در کوره رنج، تفکر و اندیشیدن را بیاموزد به یکباره با روح کائنات یا خدا دیدار میکند و گوئی جسم او از روح خداوند پر میشود و انسان خاکی به انسان- خدا بدل میگردد. همچون چشمان خدا مینگرد و کلام خدا از زبان او شنیده میشود. جبرئیل یا روحالقدس و یا روحالامین در درون پیامبر است که بهسوی خدا پرواز میکند. این خدا نیست که محمد را برمیگزیند این محمد است که با چشمان وحدت بین خود خدا را میشناسد، میفهمد و به یک لحظه میبیند.
در طول تاریخ بشر تنها پیامبران بودند که توانستند به چشمان “وحدت” بر کائنات و نوع بشر و انسان نظر کنند. آدمها از لحظه معرفت نیک بد که لحظه هبوط انسان از بهشت بود و لحظهای که انسان به انسان مبدل شد با چشمان دوئیت بین به خویش و جهان جز خویش مینگرد نیک و بد، مرگ و زندگی، نور و تاریکی و من و جهانِ جز من. اساس عقل بر دوئیت بینی برای شناخت اشیاء و پدیدههاست و تکامل عقل انسان در علم متجلی است، حاصل تمام تکامل تاریخ بشر. پیامبران قادر به دیدن مفهوم “وحدت” شدند، ورای دوئیت بینی. کل را دیدند و به چشمان کلنگر بر انسان و کائنات نگاه کردند و تبیین تازهای از انسان و کائنات و رابطه انسان و کائنات دادند مبتنی بر عمل صالح و محبت به همنوع و نظم اخلاقی تازه حول تکریم و احترام به انسان.
شدت ظهور و قدرت حضور این حقیقت که یکباره و به یک لحظه بر او مکشوف میگردد در جسم پیامبر جای نمیگیرد. به عظمت کائنات و انسان حقیر شده بر خاک مینگرد و یک تنه در مقابل نظم اخلاقی و روابط نا مهربانانه میان انسانها طغیان میکند. از ابراهیم خلیل که یک نفر بود حینی که مردم را به خدای یگانه خواند تا محمد در میان اعراب. پیامبر بشر را به آشنایی با آن حقیقتی که خود او دیده است دعوت میکند..
تفکر بارزترین و بیتردیدترین و اجتنابناپذیرترین خصیصه پیامبران است که به شناخت و آشنایی روح و تبعاً به موعظه عشق و محبت منجرمیشود. پیامبران علاوه بر تبیین کائنات و ارتباط انسان و روح کائنات، آن مفهوم بزرگ و یگانه، تقدس انسان را موعظه کردند و عیسی او را فرزند خدا و محمد خلیفهالله بر ارض نامید.
اما نکته بسیار حائز اهمیت این است که حتی خود پیامبران هم از علت آنچه اتفاق افتاده بود بیخبر بودند. منبع و منشأ این شناخت که در اصل حاصل آن زندگی سخت توأم با تفکر بود برای خود آنها نیز مجهول بود.(تفکر امری ذهنی و نا اگاهانه است که انسان هنگام انجام آن بیخبر است و بعضاً با گوشهگیری و غم و حزن و صفات مشابه تداعی میشود). سنگی را که تمام معماران عالم رد کرده بودند چگونه ممکن بود که سنگ سر زاویه شده باشد؟ مردانی درد دیده و تحقیرشده، آنان که علیالظاهر هیچ مزیتی بر دیگران نداشتند و اینک بینای حقایق بزرگی شده بودند که هیچکس آنان را نیاموخته بود..
علت تجلی نور خداوند که حاصل سالها تفکر در خویش و جهان پیرامون پیامبران بود بر خود پیامبران هم مجهول بود. نگاه وحدانی و ظهور یکباره و درک و دریافت آن مفهوم، آن نور حقیقت، روح کائنات، جان جهان، نورالسماوات والارض و یا خدا بر آنها و عدم تاب و تحمل مکتوم نگاهداشتن آن دیدار بزرگ موجب میشد تا پیامبران خود را از جانب خدا برگزیده و موظف بدانند تا نذیر و بشیر مردمان باشند، از این گریزی نبود، جسم انسانی پیامبر تلاطم و تجلی آن حقیقت بزرگ را تاب نداشت. او جهان و ما فیها را با چشمان دیگری میدید..
علیرغم زجر پیامبران در اثبات آنچه را که دیده بودند به مردم، با تکذیبها و زخمزبانها و تصلیب و تمسخر آنان باز انکار نشد و هریک بیهیچ مطمعی این دنیوی از آن مفهوم گفتند پس بر دیدار آنها با آن نور حقیقت تردیدی نیست. ازآنپس انسانی متفکر و بینای حقیقتی ورای حقایق زمان خویش، در میان آدمیان است که جسمی انسانی دارد و با حقیقت غیب آشناست.
پیامبر در دیدار با نور جمال خدا با وحدانیت او آشنا میشود و به مطلق بودن خدا در زمان و مکان و دانائی پی میبرد و با درک این معنی جسمش لبریز از روحالقدس یا روحالامین میگردد. وحدت روح انسانی با روح عالم. به کلامی دیگر وحی ناشی از استقرار روح خدا در جسم انسانی است، همچون کوزهای از آب دریا هرچند اندک است اما صفات آب دریا دارد. پیامبر در لحظه وحی همچون چشمان خدا مینگرد و کلام خدا از زبان او جاری میشود. به مخلوق محبوب و برگزیده و سرنوشت دردناک و بیهوده او بر زمین نگاه میکند و انسانها را به محبت و عمل صالح فرا میخواند و ستایش او که از همه بزرگتر است..
فیلسوفان قدرت خارج شدن از دایره عقل را ندارند و آنچه را عقلانی نباشد به حوزه خود راه نمیدهند اما عقل دوئیت بین قادر به درک و توضیح مفهوم “وحدت” نیست. مفهوم “وحدت” محصول تفکر است و نه تعقل. عقل نیز مخلوق تفکر است اما خالق خود را در قوانین خود محبوس میکند. فیلسوف تعقل میکند و پیامبر تفکر.
الهام شاعرانه و اشراق عارفانه نیز حاصل تفکر است، هنر و ادبیات حاصل تفکر است اما میان تجربیات و موضوع تفکر شاعران و پیامبران هزار حادثه فاصله است. پیامبر با جان جهان دیدار کرده است آن بزرگترین حقایق و همین دلیل جذبه و نیرو در کلام اوست. او به نام خدا میخواند و نه به نام خود و انسانها را به محبت و تکریم و حسن خلق دعوت میکند. اشراق عارفانه به ویژه در مولانا به طبیعت وحی نزدیکتر است گوئی بر مولانا نیز از آن خورشید پرتویی تابیده بود، چشمان مولانا نیز کلنگر و وحدت بین بود.
لازم نیست استاد ادبیات عرب بود تا حاصل این دیدار را در زیبایی های شاعرانه و مفاهیم وحدانی و انسانی آیات قران مجید درک نمود. این مطلب بهویژه در سورههای مکّی و آنجا که محمد از زبان خدا میگوید واضحتر است اما در سورهها ی مدنی این محمد، انسان متفکر و با نور خدا و مفهوم وحدت دیدار کرده است که محدود به علم زمان خود و مشروط به شرایط پیرامون و مجبور به بشر بودن سخن میگوید و همیشه با یادآوری تجربه ان دیدار و با دیدگاهی مبتنی بر احترام و عدالت و محبت میان انسانها.
10 پاسخ
هر جا که در قران کلمه نزول است از آن حلول هم میتوان مستفاد کرد. آنچه در قرآن به امور این دنیوی ادمیان می پردازد و در سوره های مدنی از زبان محمد ابن عبدالله، انسان متفکر و با وحدت آشناست و ممکن است که در کوچه و بازار و منبر و مسجد گفته شده باشد و محتوای آن در اختیار اوست و بعضاً از پیش مشخص است. اما در اکثر سوره های مکّی مثل سوره الاخلاص و یا العصر روح محمد در روح خدا مستحیل شده است. این پاره روح خداست در جسم محمد که از چشمان او مینگرد و کلام اوست که از زبان محمد رسول الله صادر میشود. بعید است که سوره های نامبرده در میان جمع و کوچه وبازار به محمد وحی شده باشد و یا محتوای آن از پیش مشخص باشد. این حالات احتمالاً شرایط و زمان و مکان خاصی میخواهد که همیشه میسر نیست و شاید رنج عارفان نیز در همین هجر است. دوم – وقتی دیگران محو تماشای انگشت بودند اولیاالله به راه از پیش رفته شده پیامبر و به سوی نوری رفتند که محمد به آن اشاره کرده بود. نور حقیقتی که محمد در ظلمات عالم و به بیراهه ای سخت خود آن را یافته بود. پیامبران از کثرت به وحدت رفتند و به کثرت بازگشتند تا راه از کثرت به وحدت رفتن را به آدمیان بیاموزند. سوم – مشیّبت و قدرت الهی مجموعه تمام نیروی خارج از اراده و اختیار آدمی است و بدون این مشیّیت و خواستِ این قدرت هیچ امکانی میسر نمیشود چه رسد به مقام دیدار.
مقاله شما یک نکته را مغفول گذارده و آن اینکه وحی بر حضرت نازل میشد و او تعیین کننده زمان و محتوای آن نبود. تفاوت است بین سخنهای محمد ابن عبداله و محمد رسول اله. همانگونه که فرموده أید بسیارند انسانهای مقربی که با روح عالم یکی میشوند و تجربه های عارفانه دارند تمام أولیا از آن جمله اند. در ملکوت الهی بر روی انسانهای خدا جو همواره باز است. ولی پیغمبری وجهه دیگری دارد که با کوشش شخصی و لطف الهی نیست و مستقیما در آن انتخاب الهی و ارجاع یک وظیفه از طرف خداوند به بنده ای که آمادگی لازم را دارد و سپس کمک های غیبی در جهت به انجام رساندن آن وظیفه دخالت دارد. ولی البته آنچه از وحی مجرد و بی کلام در ظمیر رسول نقش میبندد نشان از فاهمه او ، علم مورد پذیرش دوران او ، و مسایل زمان او میبابد.
هر جا که در قران کلمه نزول است از آن حلول هم میتوان مستفاد کرد. آنچه در قرآن به امور این دنیوی ادمیان می پردازد و در سوره های مدنی از زبان محمد ابن عبدالله، انسان متفکر و با وحدت آشناست و ممکن است که در کوچه و بازار و منبر و مسجد گفته شده باشد و محتوای آن در اختیار اوست و بعضاً از پیش مشخص است. اما در اکثر سوره های مکّی مثل سوره الاخلاص و یا العصر روح محمد در روح خدا مستحیل شده است. این پاره روح خداست در جسم محمد که از چشمان او مینگرد و کلام اوست که از زبان محمد رسول الله صادر میشود. بعید است که سوره های نامبرده در میان جمع و کوچه وبازار به محمد وحی شده باشد و یا محتوای آن از پیش مشخص باشد. این حالات احتمالاً شرایط و زمان و مکان خاصی میخواهد که همیشه میسر نیست و شاید رنج عارفان نیز در همین هجر است. دوم – وقتی دیگران محو تماشای انگشت بودند اولیاالله به راه از پیش رفته شده پیامبر و به سوی نوری رفتند که محمد به آن اشاره کرده بود. نور حقیقتی که محمد در ظلمات عالم و به بیراهه ای سخت خود آن را یافته بود. پیامبران از کثرت به وحدت رفتند و به کثرت بازگشتند تا راه از کثرت به وحدت رفتن را به آدمیان بیاموزند. سوم – مشیّبت و قدرت الهی مجموعه تمام نیروی خارج از اراده و اختیار آدمی است و بدون این مشیّیت و خواستِ این قدرت هیچ امکانی میسر نمیشود چه رسد به مقام دیدار.
تفاوت پیامبران و سایر ابنای بشر در نگاه وحدانی انان است. این نگاه تنها حاصل تفکر است و لاغیر. در مورد پیامبران مذاهب ابراهیمی رنجِ حاصل از احساس گناه و طرد و تبعید و بدنامی و یتیمی نقطه عزیمت و اولین جرقه نور تفکر بود اما اساس این نظریه (انسان-خدا)بر اصالت و علیت و عاملّیت تفکر برای رسیدن به مقام پیامبری دلالت دارد و نه اصالت رنج. هر رنجی به تفکر و هر تفکری به پیامبری منجر نمیشود. مفاخر تاریخ بشر همه متفکر بودند اما هیچیک پیامبر نبودند اما میتوان در زندگی انان عناصری را یافت که از آنان انسانی متفکر ساخته بود. برای رسیدن به مقام پیامبری تفکر و شاید سختی و حزن و اندوه توام با ان اصل ضرور است و به اعتقاد شخصی من کفایت نکند مگر اراده و خواست او. تفکر جستجو و کنکاش در حل معضلات ذهنی است و جهان پر است از رنجدیدگانی که متفکر نشدند و متفکران زیادی که به مقام وحدت با روح عالم و یا مقام (انسان-خدا) نرسیدند.
استاد گرامی نظریه قابل تاملی است. مقوله رنج که آن را در یکایک پیامبران نشان داده اید ، نقطه عزیمت خوبی برای فهمی تازه از مقوله نبوت است. اما شما این نکته را ذکر کرده اید بدون اینکه آن را مبنای تحلیل قرار دهید. تنها به این بسنده کرده اید که رنج موجب تفکر شده است و تفکر آغاز نوری که گفته اید در وجودشان بالیدن گرفته است. خوب است از مقوله رنج تحلیل عمیق تری دهید و اینکه چگونه رنج می تواند منشا وصول به حقیقت شود. البته بدیهی است که در چنین منظری شما نبوت را نمی توانید منحصر کنید به نام ها و اشخاص خاص. شما به این معنا باید درکی عمومیت یافته از نبوت بدهید. نشان دهید هر کس در وادی رنج زاده شده است و به سهم خود چگونه می تواند نقطه تلاقی یک فرد جزئی مشروط با ساحت نامشروط حقیقت باشد. انگاه به طور خاص باید به این نکته هم توجه نشان دهید که در این بستر عام، انبیا چه وجه ممیزه خاصی دارند. و الا نظر به انکار تام نبوت خواهد انجامید. من از نوشته شما خیلی بهره بردم ودر چارچوب متن شما به این فکر می کنم که شاید تفاوت نبی در نسبتی باشد که میان رنج های عام بشری و نه صرفا رنج فردی با ساحت حقیقت می گشاید.
در چله چون نشینی
همچو الله تو بینی
حق گو شود زبانت
افزون شود بیانت
چنان گویی مردم را
دارند قیام را برپا
دهند تغییر در دنیا
دیگر کرده خود دلها
با تشکر از تلاش نویسنده در پرداختن به این مسٔله، میتوان گفت نظریه قابل تأمل است. بویژه رنج کشیدن و گناه پیامبران را عامل اصلی پیدایش تفکّر و رسیدن بمقام نبوّت شناختن، نیازمند بررسی موشکافانه بیشتری است. در این مورد گفتار قرآن را بیاد آوریم « اللّه اعلم حیث یجعل رسالته».
این نظریه به خودی خود نه از نظر عقلی(علمی) ابطال پذیر است و نه با جوهر مذاهب الهی در تضاد و تناقض.گذشته من نه به آن اعتباری می بخشد و نه از اعتبار آن میکاهد. امیدوارم که به اصل مطلب به صورت شخصی نگاه نشود و اصحاب اندیشه و جویندگان حقیقت با محتوای کتب مقدس و یا عقل و علم آن را به چالش بکشند. اما اگر علاقمند به دانستن مشروح این نظریه باشید در کتاب “داستانِ تمام داستانها” و اگر علاقمند به دانستن گذشته من باشید در کتاب ” یک فنجان چای بی موقع” که در ایران و خارج و روی وب نیز قابل دسترسی است آمده است.
بهتر بود که نویسنده خواننده را با گذشته ای که پشتوانه نظریه خود کرده اند آشنا میکردند .
دیدگاهها بستهاند.