شریعتی در سخنرانی های خود، سه چهره برای زن در جامعه و فرهنگ اسلامی تعریف می کند؛ زن سنتی مقدس مآب، زن متجدد اروپایی مآب و زن فاطمه وار. این تقسیم بندی چقدر با زنان امروز در جامعه مسلمان ایران قابل انطباق است و برای جامعه امروز چه دارد؟
محدثی: قبلاً نیز در این باره در مقاله ی “زن خودسالار بدیل زن صنعت بدن” که در مجله ی مهرنامه منتشر شد، سخن گفتم. شریعتی دو سنخ یا تیپ اجتماعی موجود از زن را متمایز می کند: زن سنتی، زن مدرن. از نظر او این هر دو سنخ زن مقلّد هستند و دگرسالار. هر دو به مراجع بیرون از خودشان متکی اند. اگرچه آن ها با هم فرق دارند و یکی از مراجع سنتی پی روی می کند و یکی هم مقلد جریان های مدرن است. اما در این که این هر دو گروه زنان دگرسالار و مقلد اند و به خود تکیه ندارند مشترک هستند. لذا از نظر شریعتی ظاهر آن ها نباید مبنای قضاوت قرار گیرد. در همان مقاله گفته ام که “زن دگرسالار زنی است که الگوی زندهگیاش را از منابع مقتدر بیرونی أخذ میکند و خود صاحب فکر و سلیقه و معیار نیست و هنوز بهقدر کافی واجد شایستهگیِ وارسی و انتخاب نشده است. بهعبارت دیگر، زنی صغیر است که جریانها و نیروهای بیرونی الگوی زندهگیاش را تعیین میکنند. او دو سنخ متفاوت از زنان دگرسالار را متمایز میسازد و ویژهگیهای آنان را با تعابیر مختلف و بهنحوی مفصّل و مکرر در آثار اش توضیح میدهد: زن متقدّم و زن متجدّد (و انبوه تعابیر موازی از این دو سنخ زن نظیر زن سنّتی/ زن مدرن، زن هیچ/ زن پوچ، زن دیروز/ زن روز، زن ارثی/ زن تحمیلی صادراتی، زن مقید/ زن بیقید و الخ). یکی از سنتها پیروی میکند و دیگری از مد و آنچه در دنیای جدید وارد جوامع اسلامی شده است” (محدثی، ۱۳۹۲).
لذا شریعتی از سنخ سومی از زنان به عنوان بدیل و جایگزین این دو سنخ سخن می گوید که این جا و آن جا نمونه هایی از آن ها را دیده است. این سنخ سوم زن، زن خودسالار است: زنی که دنیایش و خودش را خود می سازد نه این که به بیرون از خود متکی باشد و مقلد جایی و گروهی باشد. این زن، زنی است که تجربه کردن و ایفای نقش اجتماعی را بر خود حرام نمی کند و خود را به الگوهای سنتی و یا متجدد محدود نمی کند. شریعتی تلاش می کند برای زن خودسالار از طریق بازسازی خاص خودش از شخصیت و زنده گی فاطمه (کوچک ترین دختر پیامبر) نمونه ای دینی معرفی کند. از نظر او زنانی چون فاطمه و دخترش زینب زنانی خودسالار اند. به خصوص اسم کتاب اش “فاطمه، فاطمه است” دقیقاً بر خودسالاری فاطمه تأکید می کند. در آخر کتاب وقتی می گوید بزرگی فاطمه به خاطر نسبت او با محمد (ص)، و حسن و حسین نیست که او را فاطمه کرده است بل که فاطمه به خاطر ویژه گی هایی که خود دارد بزرگ است، دقیقاً اشاره به همین موضوع دارد. تعابیر او در این مورد یگانه و بی هم تا و بسیار تأثیرگذار است.
این که شریعتی نمونه های درستی از زن خودسالار را در تاریخ اسلام معرفی کرده است یا نه، می تواند محل بحث باشد. من شخصاً در تاریخ اسلام به چند زن برجسته تعلق خاطر بیش تری دارم. در درجه ی نخست، حضرت خدیجه زن نخست پیامبر که از نظر من مهم ترین زن در تاریخ اسلام از ابتدا تاکنون است. در درجه ی دوم، شخصیت دختر بزرگ پیامبر و خدیجه و خواهر بزرگ فاطمه یعنی زینب است که در نظر من شخصیتی بسیار دوست داشتنی و محترم و جالب توجه است و من کتابی در معرفی شخصیت و زنده گی ایشان نوشته ام که امیدوارم به زودی منتشر شود. هم چنین شخصیت امّ سلمه یکی دیگر از زنان پیامبر برای من بسیار جالب توجه است. البته زنان مهم دیگری هم در جهان اسلام هستند که می بایست آن ها را شناسایی و معرفی کنیم. اما آیا این که ما می توانیم این زنان را زنانی خودسالار بدانیم یا نه، و به چه معنا می توانیم چنین بگوییم، جای بحث دارد. در هر صورت این کاری است که او کرده است و به نظر من تیپ زن خودسالار (حالا مصداق آن را چه در گذشته بیابیم و چه در دنیای معاصر، چه در میان مسلمانان و چه در میان غیرمسلمانان) هم چنان الگویی معتبر است و صرفاً الگویی آرمانی نیست بل که چه بسا هر کدام از ما می توانیم نمونه های محقّقی از زن خودسالار را در دور و بر خودمان پیدا کنیم.
اما این که سنخ شناسی شریعتی با زنان امروز جامعه ی ما چه قدر انطباق دارد، من فکر می کنم سنخ شناسی او هم چنان معتبر است. فقط فکر می کنم زن خودسالار را در جهان امروز باید تعریف کنیم. به نظر من تعریف شریعتی از انسان خودسالار و زن خودسالار نیز تعریف معتبری است: زن خودسالار زن آزادی است که “همچون مرد نه تنها میتواند تصمیم بگیرد، انتخاب کند، عقده و احساسش را ابراز کند، بلکه همچون مرد تصمیم میگیرد، انتخاب میکند و عقیده و احساسی در سطح مرد دارد (نه از نوع مرد، آنچه متجددان ما میپندارند) و در کار و رفتار و تفکرش این را نشان میدهد” (شریعتی، ۱۳۷۵ ب: ۲۹۶).
به گفته خود ایشان، چهره زن سنتی مقدس مآب در نگاه شریعتی، همانقدر از سیمای فاطمه متفاوت است که چهره زن مدرنی که او تصویر می کند. این تفاوت ها کجاست و سیمای زن فاطمه وار در دیدگاه شریعتی، در دنیای معاصر چگونه تعریف می شود؟
محدثی: به نظرام در پاسخ قبلی پاسخ این پرسش را داده ام. زن فاطمه وار در نظر شریعتی یعنی زن خودسالار و غیرمقلّد و زنی که واجد مسوولیت اجتماعی است و حضور اجتماعی دارد و روی پای خودش ایستاده و به قول ابن رشد، انگل مردان نیست. نحوه ی زنده گی او را دیگران برای او تعیین نمی کنند. خودش شعور و اختیار دارد و برای خودش حق انتخاب قایل است. راه زنده گی اش را خودش برمی گزیند. نه به قول شریعتی زندانی و محصور در حوزه ی “نظامی مذهب” است و نه آلت فعل جریان های زنده گی اجتماعیِ مطلوب نظام سرمایه داری و جریان های فرهنگی دنیای متجدد. روشن است که زن خودسالار الزاماً دین دار و مذهبی نیست چون اگر قرار است که خودت انتخاب کنی تضمینی ندارد که راه روش و الگویی دینی را انتخاب کنی. این هزینه ی خودسالار شدن انسان و خودسالارشدن زن است. خودسالار شدن بی غرامت و بی هزینه نیست. انتخاب گری تاوان خاص خود را دارد.
اصلا این منطقی است که از شریعتی که در تلاش برای شدن انسانی اش و دعوت دیگران به این مسیر بود و هر روز چیز نویی را بر گفتمانش می افزود یا با فهم عمیق تر تغییری در نگاهش ایجاد می کرد، انتظار داشت بعد از گذشت چند دهه در ظرف زمانی امروز ما پاسخ پرسش های زنان معاصر را بدهد یا راهی برای خود بودن و خود یافتن، پیش پای آنها بگذارد؟
محدثی: این که انتظار ما چیست یک بحث است و این که ظرفیت و امکانات اندیشه ی یک متفکر چیست، بحث دیگری است. به گمان من معقول است که ما به سراغ متفکران مختلف برویم و ببینیم که چه قدر به پرسش های ما (سویه ی فکری) و به مسائل ما (سویه ی اجتماعی) پاسخ می دهند. این کار نه تنها اشکالی ندارد بل که کاملاً درست و مطلوب است. اشکال کار در این است که آرای یک متفکر را دلبخواهانه و غیرروشمند تفسیر و تعبیر کنیم و انطباقی نابه جا بین آن ها با پرسش ها و مسائل مان ایجاد کنیم. به گمان من آثار شریعتی هنوز امکانات و ظرفیت های ارزشمندی برای پاسخگویی به برخی از پرسشها و مسائلمان دارد. وقتی در دانشگاههای غربی بعد از گذشت قرن ها هنوز در سطح دکتری درباره ی افلاطون و ارسطو و اپیکور و غیره رساله می نویسند و می خواهند برخی از اندیشه های آنان را بازسازی و یا بازخوانی کنند، به نظر من ما باید با متفکران مان و در واقع با سرمایه های فرهنگی مان مهربان تر برخورد کنیم و قدرشان را بدانیم. تفکر با لباس فرق دارد: هم در تولید و هم در مصرف. لباس هم تولیدش آسانتر است و هم تعویض اش. من نمی خواهم بگویم که کسانی چون شریعتی یا مطهری در حد قله های تفکر فلسفی چون افلاطون و ارسطو هستند اما این که به سرعت از انقضای تفکر آنان سخن بگوییم، مواجهه ی درستی نیست بل که کفران نعمت است. نسل ها می گذرد تا متفکر و شخصیت بزرگی چهره و نمایان شود. اما یادمان باشد که الزاماً نمی توانیم پاسخ تمام پرسش های خود را از آثار متفکر خاصی به دست بیاوریم. شریعتی نیز قطعاً نمی تواند به تمام پرسش ها و مسائل ما درباره ی زنان پاسخ بدهد.
در نگاهی کلی به محتوا و ترکیب تولیدات فکری شریعتی، پرداخت ویژه ای به موضوع زن مشاهده نمی شود جز چند سخنرانی که در مناسبت های مرتبطی ارائه شده و البته حرف هایی درخور نیازهای آن روز داشته است. با توجه به این امر، زن در گفتمان شریعتی چه جایگاهی دارد و چرا به نظر می رسد که اولویت شریعتی نیست؟
محدثی: انتظار این که یک متفکر در باب تمام مقولات سخن بگوید و سخن تأثیرگذاری هم بگوید انتظار موجهی نیست. با این حال، شریعتی به قدر عمر کوتاه اش در باب مقولات متعددی سخن گفته است. او هر وقت که به فکر نویی می رسید آن را عرضه ی عمومی می کرد و شاید بتوان گفت که به خاطر وضع خاص اش و فرصت محدودی که تصور می کرد دارد، در این کار قدری شتاب هم می کرد. جای دیگری نیز گفته ام که معلمان عمومی نظیر شریعتی (و نیز کسروی، سروش، و ملکیان) در مقولات متعددی وارد می شوند و درباره ی بسیاری چیزها سخن می گویند و این هم مزایایی دارد و هم معایبی. از نظر من شریعتی هم این گونه است. به نظر من موضوع زن نیز موضوع مهمی است که جا دارد یک نظریه پرداز اجتماعی مثل شریعتی بیشتر بدان بپردازد. مثلاً نقد فقه اسلامی در باب سرنوشتی که برای زنان در جهان اسلام رقم زده است، موضوعی جدی است که می توانست مورد توجه قرار گیرد. هم چنین نقد کلام اسلامی در مابعدالطبیعی سازی تقسیم کار جنسیتی موضوع دیگری است که در باب زنان می توان بدان پرداخت. با این حال، توجه داشته باشیم که شریعتی در جوانی جهان را وداع گفت. این است که با خود فکر می کنم منی که حالا از او بیشتر عمر کرده ام چه کرده ام؟ در آن سن کم این همه فکر نو تولید کردن و این همه تأثیرگذار بودن، فقط و فقط ناشی از نبوغ شریعتی و پشتکار و تعلق خاطر عمیق او به پروژه اش و حریت و شجاعت فکری و خلاقیت بالایش بوده است.
برخی منتقدان، شریعتی را متهم می کنند که نگاهش به زن از جنبه ای ابزاری و برای دستیابی به اهدافی سیاسی بوده است. پاسخ شما چیست و شریعتی چه نقش های فردی و اجتماعی برای زن قایل است؟
محدثی: من موافق نیستم. کسی که چنین فکر می کند محترم است اما البته باید شواهد و استدلال قانع کننده ای هم داشته باشد. چنان که عرض کردم شریعتی معتقد است زنان نیز می بایست هم چون مردان در ساختن جهان خویش مشارکت داشته باشند و واجد مسوولیت اجتماعی گردند. در این مورد اتفاقاً شریعتی با بسیاری از متفکران مسلمان متفاوت است. حتا آیت الله مطهری نیز تقسیم کار جنسیتی را که امری اجتماعی است و ریشه ای زمینی و این جهانی دارد، مابعدالطبیعی می سازد و اعتقاد دارد که زن و مرد در خلقت در مدار متفاوتی آفریده شده اند و لذا در نظام آفرینش متفاوت آفریده شده اند. یکی برای ناز آفریده شده است و یکی برای نیاز! یکی برای خانه داری و شوهرداری و بچه داری و دیگری برای مسوولیت اجتماعی. اما شریعتی تقسیم کار جنسیتی را مابعدالطبیعی نمی سازد. غیر از این موردی که شما گفتید و من نمی دانم چه کسی و بر چه مبنایی چنین قضاوتی درباره ی شریعتی کرده است، به نظر من مشکل فراگیری که در باب امثال شریعتی وجود دارد مشکل عامیانه سازی است؛ یعنی هر کسی بدون توجه به آثار و منابع مکتوب شریعتی و یا امثال او به خود حق قضاوت و اظهار نظر درباره ی او و افکارش و یا امثال او می دهد. اما مواجهه با متفکران و سخن گفتن درباره ی آن ها هم امری تخصصی است. یعنی نیازمند به شریعتی شناسی، مطهری شناسی و غیره هستیم. شایسته نیست همین طوری درباره ی این شخصیت ها نظر بدهیم بل که باید درباره ی آن ها کار تخصصی بکنیم.
نگاه شریعتی چقدر در حرکت جامعه ایران به سمت پررنگ شدن حضور اجتماعی زنان موثر بوده است و در آنچه امروز از زن ایرانی می بینیم، نگاه نواندیشانه و ساختارشکن شریعتی چقدر اثرگذار بوده است؟
محدثی: این که نگاه او درباره ی زنان ساختارشکنانه بود یا نه، جای بحث دارد؛ چون این واژه بار معنایی خاصی را منتقل می کند. اما اگر از بحث در باب واژه گان بگذریم، ارزیابی من این است که موقعی که شریعتی درباره ی زنان سخن گفت و “فاطمه فاطمه است” را مطرح کرد، زمانی بود که بستر مناسبی برای حضور اجتماعی زنان فراهم شده بود. منتها رژیم پهلوی مبلغ و مروج ایده ئولوژی سکولاریسم بود و نگرش و الگویی سکولاریستی را درباره ی زنان تبلیغ و ترویج می کرد و این البته از عصر پهلوی اول آغاز شده بود و در دوره ی پهلوی دوم هم دنبال می شد. از سوی دیگر تفکر اسلامی سنتی مخالف حضور اجتماعی زن بود و هنوز نیز کاملاً مخالف است. در روند مدرن شدن فزاینده ی جامعه، تفکر اسلامی سنتی به نفع سکولاریسم عمل می کرد. الآن هم تفکر اسلامی سنتی که روحانیون سنتی کشور ما مروج و مبلغ آن اند و آن را نماینده گی می کنند، هنوز از وزیر شدن و ورزش کار شدن زنان و یا فعالیت هایی از این قبیل توسط زنان ایرانی هراس دارند و دائماً از تفکیک جنسیتی در سطح اجتماع سخن می گویند. هنوز نسیمی از زنده گی مدرن امکان وزیدن در بارگاه این حضرات را نیافته است! در این شرایط وقتی شریعتی از زن خودسالار در قالب شخصیتی دینی و شناخته شده و مورد قبول روحانیون سنتی هم چون شخصیت فاطمه سخن گفت، دو کار مختلف را هم زمان انجام داد: یکی این که دختران و زنان مسلمان را تشویق کرد که هم چون فاطمه وارد اجتماع شوند و مسوولیت اجتماعی به عهده بگیرند و پذیرش چنین نقشی با زنده گی دینی تضاد و تقابلی ندارد. لذا آن ها را از لحاظ فکری و وجدانی برای ورود به جهان اجتماعی آماده کرد. دیگر این که روحانیان سنتی را خلع سلاح کرد، مبنی بر این که مگر شما فاطمه را الگوی زن مسلمان نمی دانید، خب فاطمه زنی بود که نقش اجتماعی و سیاسی ایفا کرده است و باید بگذارید که دختر و زن مسلمان نیز امروز نقش اجتماعی و سیاسی ایفا کند. با شکل گیری جنبش انقلابی و پیدایی گروه های سیاسی، امکان عملی جذب دختران و زنان مسلمان در موقعیت های اجتماعی و سیاسی نیز فراهم شد. مجموعه ی این عوامل به نظر من تأثیر زیادی در تحول موقعیت زنان در ایران داشته است. بنابراین، این ها همه مقدمه ای بودند برای بهبود وضع زنان ایرانی. انقلاب هم کمک موثری کرد به تغییر وضعیت زنان. من همیشه این تعبیر را (در معنای مجازی کلمات) به کار می برم که با انقلاب زنان به خیابان آمدند و دیگر به خانه برنگشتند. به نظر من این تحول اجتماعی بزرگی است که در دوره ی ما رخ داده است و برگشت پذیر هم نیست. همین جا اضافه کنم که به نظر من در تحولات آینده ی جامعه ی ما، زنان نقش تعیین کننده ای خواهند داشت و جامعه را به کلی تغییر خواهند داد و البته به نظر من طومار تفکر سنتی اسلامی را هم کم و بیش در هم خواهند پیچید؛ همان تفکری که به قول شریعتی زنان را در قلمرو “نظامی مذهب” قرار می داد و دائماً میدانی وسیع از منهیات و ممنوعیات را برای شان مستقر می کرد.
آیا می توان شریعتی را یک فمینیست اسلامی خواند یا خیر؟ چه وجوه تشابه و تفاوت هایی در رویکرد آنها به زن وجود دارد؟
محدثی: خیر، به نظر من شریعتی فمینیست نیست. حرکت و جنبش فمینیستی به رغم همه ی مزایا و آثار مثبت اش، حرکت و نهضتی خاص گرایانه است و عمدتاً به حقوق و وضعیت زنان و رهایی آنان توجه دارد. نهضت شریعتی نهضتی عام گرایانه است و رهایی انسان برایش محوری است. اگر به زنان توجه می کند از این منظر است که زنان نیز بخشی از کلیت انسانی هستند. لذا رهایی زنان نیز در نظر او ذیل رهایی خلق موضوعیت می یابد.
برخی منتقدان معتقدند شخصیتی که شریعتی از فاطمه روایت می کند، اگر با فاطمه تاریخی تضادی نداشته باشد، اما از بسیاری جهات با آن متفاوت است. نظر شما چیست؟ آیا می توان گفت شریعتی با عبور از نگاه تاریخی، فاطمه ای مطابق با آنچه از روح اسلام دریافته بود ارائه می کرد نه آنچه اطلاعات اندک و ناقص تاریخی از فاطمه نشان می دهد؟
محدثی: من در این باره در جاهای متعددی سخن گفته ام. در دو مناظره ی مفصلی (تقریباً دو تا پنج ساعت) که با جناب آقای دکتر هاشم آقاجری در پژوهشکده ی تاریخ اسلام داشته ام (که امیدوارام روزی این مناظره ها پیاده و منتشر شوند)، نیز به تفصیل در این باره سخن گفته ام. از نظر من نگرش شریعتی به تاریخ اسلام نگرشی کم و بیش گزینشی، و کم و بیش دل بخواهانه و کم بیش، از آنِ خودسازانه است.
الف) گزینشی است به این معنا که فقط قسمت و روی دادهایی از تاریخ اسلام را که برای او مطلوب است برمی گزیند و برجسته می سازد و موارد ناهمساز و حتا متناقض را به کلی مغفول می گذارد و نادیده می گیرد؛
ب) دل بخواهانه است به این معنا که گاهی یک روی داد را از بستر خود جدا می کند و کاملاً دل بخواهانه و بدون مستندات تاریخی درباره ی آن ها قضاوت می کند و درباره ی آن ها تفسیر چه بسا غیرمستند خودش را ارایه می کند. مثلاً به نحو عجیبی می گوید ایرانی ها اسلام را از اعراب جدا کرده اند و اسلام شیعی را برگزیده اند. این در حالی است که اولاً برخی از بخش های ایران نه تنها اسلام را نپذیرفتند بل که برعکس، تا چند قرن در برابر اعراب مسلمان مقاومت کرده اند. اصلاً اعراب مجبور بودند برخی از شهرهای ایرانی را چندبار فتح کنند. مثلاً بخارا چهار بار توسط اعراب فتح شد، نه این که یک بار فتح شده باشد و تازه در همان بار اول هم مردم از اعراب مسلمان استقبال کرده باشند! ثانیاً، معمولاً مردم دین را برنمی گزینند بل که دین به مردم داده می شود. فقط معدودی از آدم ها در جهان دین را از روی جست وجوگری محققانه برمی گزینند؛ مثل سلمان فارسی یا روژه گارودی. دین به عموم آدم ها معمولا داده می شود یا تحمیل می شود. برخی از آدم ها نیز دل برده ی دین می شوند و مجذوب دین می شوند. مثلاً من معتقدم که در اسلام صدر و در زمانی که هنوز جنگ ها آغاز نشده بود، پیام محمد (ص) دل شان را ربود و آن ها در طی روندی مسلمان شدند. بعضی از مردم هم ظاهراً جامه ی دین را می پوشند اما به نحو عاریتی؛ به خاطر منافع و یا به خاطر ترس و هزینه هایی که برای نپذیرفتن باید بپردازند؛ مثل دوره ای که اسلام بسیار قدرت مند شد و برخی تسلیم قدرت اسلام شدند و گفتند: تسلیم ایم. ثالثاً، اکثر مردم ایران (جز خطه ای از خراسان تا شمال ایران و معدودی مناطق کوچک دیگر) تا همین اواخر سنی مذهب بودند و بخش اعظم آن ها به ضرب و زور شمشیر شاه اسماعیل صفوی شیعه شده اند. برای مثال، به سفرنامه ی ایتالیایی ها که سفرشان به ایران همزمان بود با به قدرت رسیدن شاه اسماعیل بنگرید تا دریابید که چطور شاه اسماعیل صفوی تشیع را دین رسمی اعلام کرد. الآن شما از نظر توپوگرافی دینی یا مکان شناسی دینی نگاه کنید به ایران. جالب است که می بینید اهل تسنن در ایران اغلب مرزنشین اند و در مناطق مرزی ساکن اند. این به نظر من خیلی معناردار است. مگر ما می توانیم درباره ی تاریخ بدون سند و منبع و شواهد سخن بگوییم؟
ج) از آنِ خودسازانه است به این معنا که شریعتی مواد تاریخی را می گیرد و در ایده ئولوژی خودش به عنوان مصالحی مورد استفاده قرار می دهد تا پروژه ی اجتماعی و اصلاحی اش را پیش ببرد. بنابراین، مواد تاریخی ابزار و مصالحی برای او هستند.
بنابراین، بنده در پاسخ شما عرض می کنم که نه تنها فاطمه ی شریعتی با فاطمه ی تاریخی فرق دارد بل که علی، حسین و زینبی که شریعتی معرفی کرد و نیز برخی دیگر از شخصیت هایی که او بازسازی کرد، با شخصیت تاریخی شان فرق دارند. لذا مسأله برای شریعتی این است که بتواند پروژه ی خودش را به نحو موفقی پیش ببرد و من فکر می کنم که شریعتی به نحوی استثنایی در این کار موفق بود. من می توانم برای هر یک از این موارد سه گانه ای که ادعا کرده ام از متن شریعتی مثال های متعدد بیاورم. البته به نظر من او فکر می کرد که اسلامی که او ارائه می کند با “روح اسلام صدر” تطابق دارد و از قضا در این مورد، من نیز تقریر او از اسلام را بیش تر مطابق با اسلام صدر می دانم تا تقریرهای دیگر از اسلام را. در نتیجه، کلیت پروژه ی او را تأیید می کنم و بدان تعلق خاطر دارم اما عناصر و مولفه های مختلف آن را به جد قابل نقد می دانم و درکتابی که قبلاً از من منتشر شده (محدثی، ۱۳۸۳؛ به نام زیر سقف اعتقاد) چنین نقدی را دنبال کرده ام.
من مایل ام از این هم فراتر بروم و بگویم که اصلاً کل تاریخ اسلام بدان نحو که به ما عرضه می شود تاریخی فرقه ای و غیرانتقادی و گزینشی است و اصلاً لازم است که تاریخ اسلام یک سره از نو نوشته شود و این مشکل فقط مربوط به شریعتی نمی شود. من حتا فکر می کنم نه فقط در عالم تشیع وضع این گونه است که در عالم تسنن نیز وضع به همین منوال است. لذا من صریح می گویم که برای بسیاری از منابع و مطالب تاریخی موجود در جهان اسلام ارزش حقیقت جویانه قایل نیستم. بسیاری از آن ها اساساً اسطوره ای هستند. البته ممکن است از نظر ادبی و یا از نظر اخلاقی و دینی و یا هنری ارزش خاص خود را داشته باشند.
و آخرین نکته ای که فکر می کنید لازم است گفته شود:
محدثی گیلوایی: تشکر می کنم که پرسش های جدی و ارزش مندی را مطرح کردید!
منابع و مآخذ
شریعتی، علی (۱۳۷۵) بازگشت به خویشتن، مجموعهی آثار شمارهی ۴. تهران: انتشارات الهام، چاپ پنجم.
محدّثی، حسن (۱۳۸۳) زیر سقف اعتقاد: بنیان های ماقبل انتقادی اندیشه شریعتی. تهران: انتشارات فرهنگ و اندیشه، چاپ اوّل.
محدّثی، حسن (۱۳۹۲) “زن خودسالار بدیل زنِ صنعت بدن: بازخوانی نظریهپردازی اجتماعی شریعتی دربارهی زن”. مجلهی مهرنامه سال چهارم، تیر ۱۳۹۲، شمارهی ۲۹، صص ۱۷۲-۱۶۹.
توضیح: این نوشته پیش از این در « سایت شفقنا » منتشر شده است. مطلب اصلی را «اینجا»میتوانید بیابید. ما پیشنهاد می کنیم مطالب را در منابع اصلی هم ببینید، گاهی تفاوت هایی در عکس و لینک های افزوده وجود دارد.