یادداشت

انتخابات و خودکامه‌گان

توی یک عالم دیگری سیر می‌کرد. در عوالمی که به واقعیت راه نداشت. تک‌تک جمله‌هایی که بیان می‌کرد و سفارش‌هایی که در باب انتخابات مجلس، خطابه می‌کرد؛ انگاری یک عمد و قصدِ غریبی را در دل خود داشت. سعی می‌کرد که هیچ یک از جملاتش، اُمیدی در دل مخالفان روشن نکند. هر کورسوی اُمیدی برای تصور تغییر را عمد داشت که کور کند. می‌خواست سخنانش حتما این‌را به مخالفان القا کند که اصلت هیچ‌یک از خواسته‌ها و مطالبات‌شان، امکان ندارد که به خطابه‌ی او راهی داشته باشند. از این‌رو بود که بی‌خیالِ همه‌ی انتقادها و مخالفت‌هایی که در امر انتخابات، شخصِ خود او را نشانه گرفته و او را عاملِ اصلیِ ابتذال انتخابات نشان می‌داد؛ با یک‌نوع بی‌اعتنایی به عزمِ فراگیرِ برای عدم شرکت در انتخابات، داشت رأی ندادن را به زعمِ خود از سکه می‌انداخت: «رأی ندادن هیچ دستاورد و فایده‌ای ندارد و مشکلی از کشور را حل نمی‌کند». او که خود زمانی شماطتِ نرخِ پایینِ مشارکت در انتخابات را به حاکمان دُول این‌جا و آن‌جا کرده و آن‌را “مایه‌ی ننگ”‌شان تلقی کرده بود؛ حالا انگاری می‌خواست که خودِ امر رأی ندادن را خوار و خفیف کرده و از توجه به پیامِ اصلی “رأی ندادن” پرهیز می‌کرد.

می‌خواست خود را نسبت به پیامِ تحریم انتخاباتی که شخصِ او را نشانه گرفته بود؛ بی‌توجه و خون‌سرد و بی‌تفاوت نشان دهد. و در روز انتخابات هم که خبرنگاری از او پرسیده بود که چه پیامی برای “مرددین یا افرادی که نمی‌خواهند رای بدهند” دارد؛ گفته بود که:«در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.» سؤالی که تغییر و تحول سیاست‌گذاری‌ها را مطالبه می‌کرد؛ در نزد او انگاری به استفتایی فقهی فروکاسته می‌شد. سؤالی که اُمیدِ به تغییر سیاست‌ها و عملکردهای او را در پاسخ انتظار داشت؛ پاسخی جز توصیه به رفتار مردم را دریافت نمی‌کرد. حالا هم که می‌دانست؛ در محلِ أخذ رأی، کلی دوربین‌ِ خبرنگاران و رسانه‌های مختلف منتظر بودند که لحظه‌ی انداختنِ رأی‌اش را به صندوق شکار کنند؛ در آستانه‌ی نود سالگی بدون عصایی که همیشه همراهش بود، به سوی صندوق کذایی راه می‌رفت تا تصویرِ عدم تمکین به رأی مردم را این‌گونه تکمیل کند. گویی قصد کرده بود که انتظار برای تغییر سیاست‌گذاری‌ها را به نمایش این‌گونه‌ای از «اقتدار»، پشیمان کرده باشد.

البته او خیال خام برده بود که واقعیت‌ها به خیالات واهی او تن خواهند داد. گمان برده بود که با بی‌اعتنایی‌اش به تحریم انتخابات، می‌تواند “پرشکوه شدن” انتخابات مجلس‌اش را تضمین کند. فکر می‌کرد که تصویر بی‌عصا و چوب‌دستی‌اش، “اقتدار” را به نمایش‌اش بازمی‌گرداند. در حال‌وهوای عوالمی که در آن سیر می‌کرد؛ پنداشته بود که می‌تواند یأس و ناامیدی از تحریم انتخابات را به مردم تحمیل کرده و به سخن‌رانی‌های مکرر و تکراری، شعبده‌بازی انتخاباتی خود را پررونق از آب دربیاورد.

ولی واقعیت، به حکم و خیالات تن نمی‌داد. واقعیت از کسی دستور نمی‌گرفت و اطاعت از کسی نمی‌برد. این بود که در روز انتخابات، دوربین‌های مأمور و معذور نمایش «انتخابات پرشکوه» نتوانسته بودند ردی از آن شکوهِ درخواستِ “معظم‌له” را شکار کنند. نه از صف‌های طولانی تصویری مخابره شده بود. و نه از پایگاه‌های رای‌گیری شلوغ. نه از سلبریتی خبری بود. نه از چهره‌های سرشناس و معتبر.

محمود فرجامی در کانال فیس‌بوک خود می‌نوشت:«الجزیره انگلیسی را می‌دیدم. گزارش‌گرشان از تهران گزارش زنده می‌داد. با همه محدودیت‌ها برای رسانه‌های خارجی در ایران از نبود صف‌های معمول در محل‌های رای‌گیری می‌گفت. جالبترش این بود که می‌گفت به نظر می‌رسد مأموران أخذ رأی تعمدا کُند کار می‌کنند تا صف ایجاد شود!»

قالیباف در میانه‌ی روز انتخابات این‌گونه دست به دامانِ طرفداران خود می‌شد که: «دعوت می‌کنم برای افزایش مشارکت همین الان با یک نفر از دوستان یا آشنایان خود تماس بگیرند و آنها را برای شرکت در انتخابات راضی کنند. فقط پیروزی در انتخابات مهم نیست، افزایش مشارکت اولویت است.»

اما اجاق انتخابات بدجوری کور شده بود. از ارسال پیامک‌های کاذب وزارت کشور هم که ترغیب مردم برای مشارکت را التماس کرده بود؛ کاری ساخته نبود. تمدید نمایشی ساعات رأی‌گیری نیز راه به جایی نبرده بود. نمایش کذایی، مبتذل‌تر از آنی شده بود که بتواند نظری را به خود جلب کند. و تنها صحنه‌ای از آن، که بی‌تردید تاریخی شد و به کابوسِ جمعی ملت راه یافت؛ حضور پیرمرد فرتوت و سال‌خورده‌‌ای در پای صندوق بود که به‌زورِ عصا و کمک گرفتن از محافظانش تا نزدیک صندوق رفته بود. ولی به‌دلیل کهولت سن، چنان از هوش و حواس دچار کندی و کاستی شده بود که مجرای انداختن برگه‌ی رأی به صندوق را هم نمی‌یافت. ولی با این اوضاع و احوالِ فرسوده، او هم‌چنان بر مصدر شورای نگهبانی تکیه زده بود که تکلیف رد و تأیید امورات همین انتخابات، به هوش و حواس او سپرده شده بود. و این خود مُهری بود که تاریخ، تأییدِ ابتذال را بر گونه‌ی این نمایش حک می‌کرد. فقط این پیرمردِ از کار اُفتاده نبود که بدین صحنه، کارِ تاریخ را برای این گواهی آسان می‌کرد. آن یکی پیرمردِ دیگر هم که برای بارِ ششم در انتخاب مجلس خبرگان ثبت‌نام کرده بود؛ درست یک‌روز بعد انتخابات، به علت پیری و سال‌خورده‌گی جان باخته بود. شناسنامه‌های ممهور به مهرِ فوتِ او و آن بیست‌ویک نفر دیگر از اعضای فعلی مجلس خبرگان هم که به پیری و فرتوتی فوت شده بودند؛ عمق دیگری از این ابتذال را روایت می‌کرد که به انتخابِ چه مجلسِ طفیلی‌ایی، تصویر «دموکراسی دینی» را به مردم قالب کرده بودند.

مجموع آرای ریخته‌شده به آن صندوق‌ها هم آن‌چنان در کمی و کاستی رکورد زده بود که واقعیت، او را که دنبالِ نمایش “انتخابات پرشور و پرشکوه” بود؛ چندین‌روز در بیتِ خود اسیر کرده بود. انگاری از دوربین‌های خبرنگارانِ حتی خودی هم واهمه داشت که چه خطبه‌‌ی انقلابی‌ایی از انتخابات بخواند که بتواند آن‌را به طرفداران نظام خود بفروشد؟ واقعیت انگاری رفته رفته او را در مخمصه‌ی تنگ و تاریکی به دام می‌انداخت. گزارش‌ها حکایت از آن داشت که بخشی از طرفداران نظام نیز از نمایش کذایی انتخابات روی برگردانده بودند.

عرفان ثابتی به نقل از آدام پروورسکی (استاد علوم سیاسی در دانشگاه نیویورک) توئیت می‌کرد:«حتی وقتی که مستقیماً پای انتخاب مجدد خودکامگان در میان نیست، باز هم انتخابات آنها را نگران می‌کند زیرا ناکامی در دستیابی به آمار و ارقامِ مورد انتظار، آنها را نسبت به برکناری از قدرت…آسیب‌پذیر می‌کند.»

Recent Posts

به همه ی اشکال خشونت علیه زنان پایان دهید

در حالی که بیش از دو سال از جنبش "زن، زندگی، آزادی"، جنبشی که جرقه…

۱۴ آذر ۱۴۰۳

ابلاغ «قانون حجاب و عفاف» دستور سرکوب کل جامعه است

بیانیه‌ی جمعی از نواندیشان دینی داخل و خارج کشور

۱۴ آذر ۱۴۰۳

آرزوزدگی در تحلیل سیاست خارجی

رسانه‌های گوناگون و برخی "کارشناسان" در تحلیل سیاست‌های آینده ترامپ در قبال حاکمیت ولایی، به‌طور…

۱۴ آذر ۱۴۰۳

سلوک انحصاری، سلوک همه‌گانی

نقدی بر کتاب «روایت سروش از سهراب »

۱۴ آذر ۱۴۰۳

مروری بر زندگی سیاسی طاهر احمدزاده

زیتون: جلد دوم کتاب خاطرات طاهر احمدزاده اخیرا از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر…

۰۹ آذر ۱۴۰۳